«الزاماتی برای ایران توسعهیافته» در گفت و گو با بیژن عبدالکریمی
سهم روشنفکران در شتاب قطار توسعه
امروز ما از قدرتی برخوردار شدهایم که میتوانیم با اعتماد به نفس وارد مناسبات جامعه جهانی شویم
مهسا رمضانی
خبرنگار
توسعه در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن از دغدغههای جدی هر جامعه است. از این رو، جوامع میکوشند تا الگویی را برای پیمودن بهتر مسیر توسعه بیابند. دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه، از آن دست آکادمیسینهایی است که هیچگاه خود را در چارچوبهای آکادمیک محصور نکرده و همواره به مسائل مبتلابه جامعه اندیشیده است. این روزها، او به الزامات توسعهیافتگی ایران و موانعی که بر سر راه توسعه است، میاندیشد و از آنجایی که خود هم به جامعه روشنفکری تعلق دارد «سهم روشنفکران در شتاب قطار توسعه» را بسیار جدی ارزیابی میکند و از اینرو انتقادات و پیشنهادهایی خطاب به روشنفکران دارد؛ هر چند که به درستی «نقش ساختار قدرت و گفتمان سیاسی را در توسعهیافتگی یک جامعه» نادیده نمیگیرد و از این رو، بر این باور است که نیازمند گفتمان تازهای هستیم که بکوشد شکاف میان روشنفکران و قدرت سیاسی را پر کند: «قدرت سیاسی باید بداند که زبانی برای ارتباط با نظام جهانی ندارد و در واقع این «روشنفکران» هستند که میتوانند این گفتمان را ایجاد کنند.»
جناب دکتر عبدالکریمی، برای شتاب قطار توسعه در ایران به چه پارامترهایی نیاز داریم؟
نخستین امر، فهم «ضرورت توسعه» است و اینکه توسعه کشور را در رأس همه امور قرار دهیم؛ امری که نه قدرت سیاسی و نه روشنفکران، نه پوزیسیون و نه اپوزیسیون بدان توجه ندارند یا کمتر توجه میکنند. همه ما باید دریابیم که بسیاری از بحرانها و مطالبات سرکوبشده ما، نه یک امر سیاسی و ایدئولوژیک، بلکه حاصل توسعهنایافتگی دو قرن ماست.»
گام دوم این است که توسعه کشور ما، مستقل از فهم تاریخ جهانی امکانپذیر نیست. توسعه یک امر مدرن است و به نظر من سه دوره تاریخی را از سر گذرانده است؛ دوره اول توسعه، خودِ تحقق مدرنیته است. از قرون 16 و 17 به این سو، جوامع کلاسیک غربی، عمدتاً جوامع اروپای شمالی، جزیره انگلستان و سپس امریکا، بهطور طبیعی ساختارهای فئودالی و سنتی خود را از دست دادند، بورژوازی رشد پیدا کرد و با روند خود مدرنیته، بهطور طبیعی جوامع تازهای متولد شد که این جوامع در روندی تاریخی توسعه یافتند. این روند تا نیمه اول قرن 20 ادامه دارد.
اما از نیمه اول قرن 20، کشورهای دیگری پیدا شدند که نه بهطور طبیعی بلکه با ایجاد یک پتانسیل درونی و فشار به واسطه یک نیروی درونی به روند توسعه اقتصادی ملحق شدند؛ البته این روند طبیعی نبود و بسیاری از نهادهایی که در جوامع کلاسیک غربی و جوامع مدرن شکل گرفت در این جوامع پا نگرفت. برای مثال، در روسیه و چین به واسطه انقلابیون روسی و چینی پتانسیلی برای توسعه شکل گرفت اما این روند، متوازن نبود؛ به این معنی که اگر توسعه صنعتی یا اقتصادی رقم خورد اما پا به پای آن رشد و توسعه سیاسی شکل نگرفت.
از دهههای پایانی قرن بیست به این سو، وارد مرحله سومی از بحث توسعه شدهایم. در این دوره «جهانی شدن» شدت و حِدت بیشتری پیدا کرده و معنا و مفهوم سرمایه دگرگون شده است. همه جوامع در این دوره که شاید بتوان از آن به دوران «سرمایهداری متأخر» تعبیر کرد دیگر به کمک یک پتانسیل صرف داخلی نمیتوانستند به توسعه دست یابند؛ چراکه به دلایل گوناگون تاریخی، تنها از رهگذر پیوستن به جامعه جهانی است که میتوان به توسعه دست یافت. در این مرحله سوم، جوامع برای نیل به توسعه نیازمند پیوستن به جامعه جهانی هستند و غیر از این، راه دیگری وجود ندارد.
در این سیر توسعه، ایران کجا ایستاد؟
ما در روزگاری که باید مناسبات خود را با جهان تنظیم میکردیم و به جامعه جهانی میپیوستیم در میان نیروهای داخلی اعم از نیروهای فعال اجتماعی و کنشگران سیاسی، از چپ مارکسیستی گرفته تا جریانهای سنتی، از جریانهای ملی گرفته تا جریانهای لیبرال و... نوعی اجماع شکل گرفت که شاه باید برود و انقلاب صورت گیرد و ما دست به یک انقلاب سیاسی بزرگ زدیم.
انقلاب، آرمانهایی داشت و این آرمانها هدایت جامعه را هم بنا به دلایل تاریخی، سیاسی، اجتماعی برعهده گرفت و امروز به تبع این انقلاب و تعارضاتی که میان انقلاب و نیروهای آن با نظام سلطه جهانی شکل گرفت در شرایطی قرار گرفتهایم که جامعه ما به سهولت نمیتواند به نظام جهانی بپیوندد.
و از آن سو، نظام سلطه جهانی به سرکردگی امریکا نیز اجازه نمیدهد که ما به سهولت به جامعه جهانی بپیوندیم. بنابراین اگر قرار است ما به جامعه جهانی بپیوندیم، باید ملاحظات و لوازم پیوستن به جامعه جهانی و نظام سلطه را بپذیریم تا آنان به ما اجازه بدهند نسبت خودمان را با جامعه جهانی بازتعریف کنیم.
واقعیت این است که اگر نتوانیم مناسباتمان را با جامعه جهانی شکل دهیم، رنگ توسعه را آنچنان که شایسته زندگی یک انسان در قرن بیست و یکم است، نخواهیم دید. اما قبل از پشتسر گذاشتن موانع پیوستگی با جامعه جهانی، باید از درون، شرایط را فراهم سازیم. این موانع هم داخلی و هم خارجیاند و هر دو همدیگر را بازتولید میکنند.
«درک و فهم درست واقعیتها» چقدر ما را به توسعه نزدیکتر خواهد کرد؟
بسیاری از اوقات «موانع فهم» و «موانع هرمنوتیکی» زیادی میان ما و جهان، جامعه و پدیدارها واقع میشود که ما را از دیدن درست و فهم واقعی واقعیتها بازمیدارد. در حال حاضر، فضای اجتماعی کشور ما همانند بسیاری از کشورهای دیگر جهان چنین است؛ یک فضای ذهنی شکل گرفته و دائماً در رسانههای غیررسمی و شبکههای فارسیزبان خارجی و همچنین در فضاهای مجازی بازتولید میشود و به تعبیر «بودریار» منجر به ظهور نوعی فراواقعیت شده است. این فراواقعیت آنچنان ما را در بر گرفته که خود را به منزله ظهور حقیقت آشکار میکند. این پدیده باعث میشود که ما هرجا سخنی میشنویم که میکوشد به واقعیتها به نحو دیگری نزدیک شود یک نوع بدعت، خیانت و دوری از حقیقت تلقی میشود.
میخواهم بگویم عقل مشترک، عقل متعارف و پارادایمهایی که در اذهان جامعه شکل میگیرد چگونه میتواند مانع سترگی برای دیدن واقعیات باشد. وقتی هم که در مورد کشورمان ایران صحبت میکنیم و مسائلی که در حول و حوش توسعه است، با یک چنین فضاهای ذهنی روبهرو هستیم که به ما مجال اندیشیدن و مواجهه مستقیمتر با پدیدهها را نمیدهد.
در چارچوب چه گفتمان سیاسی باید حرکت کنیم تا اهداف توسعه بهتر محقق شود؟
به نظر میرسد که گفتمانهای سیاسی کنونی آنچنان که باید در جهت توسعه نیستند. هر چند که قدرت سیاسی ما به درستی از یک پتانسیل آرمانخواهی و انقلابی برخوردار است و به درستی میخواهد در برابر نظام سلطه بایستد اما باید توجه داشت که در دنیای جهانی شده امروز، ما از تعامل با جامعه جهانی گریزی نداریم. در این فضا، باید اندیشید که چگونه بیآنکه وارد مناسبات استعماری شویم و به نظام سلطه تن دهیم با نظام جهانی وارد تعامل شویم. به نظر من، امروز ما از قدرتی برخوردار شدهایم که میتوانیم با اعتماد به نفس وارد مناسبات جامعه جهانی شویم.
البته این تصورِی بسیار کودکانه است که عامل نپیوستن ما به جامعه جهانی صرفاً قدرت سیاسی کشور است؛ این تعبیر که نظام جهانی با دستکش مخملی میآید اما در زیر این دستکش مخملی، دست آهنین دارد، تعبیر درستی است. لذا ما باید هم از گفتمانی که بر ذهن بسیاری از روشنفکران، اپوزیسیون و کنشگران سیاسی وجود دارد و هم از گفتمانهای سیاسی که مسأله توسعه، مسأله اصلیاش نیست، عبور کنیم.
آیا گفتمان روشنفکری در جامعه ما، این توان را دارد که مسیر رسیدن به توسعه را کوتاهتر کند؟
در گفتمانی که در ذهن برخی از روشنفکران وجود دارد، گویی با فروپاشی ساختار کنونی میتوان از موانع توسعه عبور کرد. اما این خطای بزرگی است. بنابراین بر این باورم که نیاز به یک شیفت پارادایمی در گفتمانهای سیاسیمان داریم. باید فشار لااقل از درون به قدرت سیاسی کمتر شود تا قدرت سیاسی مجال اندیشیدن به توسعه را پیدا کند.
وظیفه ما روشنفکران است که به خاطر سرنوشت مردم، خارج از خودخواهیهای فردی، بپذیریم که به جای مطالباتی که شاید در شرایط کنونی چندان مجالی برای تحقق آن- بهدلیل توسعه نایافتگی- وجود ندارد، مطالبهگریمان را بر توسعه متمرکز کنیم و قدرت سیاسی ایران را واداریم که بر مسأله توسعه تمرکز بیشتری داشته باشد.
پیشنهاد شما به همقطارانتان در اردوگاه روشنفکری چیست؟
دعوت من از همه نیروهایی که در چارچوب گفتمان انقلاب و قدرت سیاسی کنونی میاندیشند، این است که باید به نوعی بازاندیشی در گفتمان خود بپردازند و به خاطر حفظ انقلاب و آرمانها و ارزشهای آن بیشتر به مقوله توسعه بیندیشند.
و درخواستم از گفتمان روشنفکری این است که توسعه را محور گفتمان خود قرار دهند و امالفساد جامعه را توسعه نایافتگی تلقی کنند. بسیاری از مسائلی که در جامعه میبینیم بهدلیل توسعه نایافتگی است که با قرار گرفتن جامعه در مسیر توسعه بهطور طبیعی فشار آنها بر جامعه کاسته خواهد شد.
به اعتقاد شما، کجاها با «شکاف» مواجهه هستیم که قطار توسعه را از ریل خارج میکند؟
مهمترین شکاف، «شکاف دولتـ ملت» است. ما گام بزرگی با انقلاب ایران در جهت تحقق دولت-ملت مدرن برداشتیم و روشنفکران ما باید این گام بزرگ را به رسمیت بشناسند و نیز متوجه باشند که بسیاری از معضلات کشور نه اموری صرفاً سیاسی بلکه حاصل توسعهنایافتگی تاریخی کشور است. اما با این حال، ما هنوز با تحقق دولتـ ملت مدرن در معنای حقیقی کلمه بسیار فاصله داریم و این فاصله چیزی است که انقلابیون صادق و حامی گفتمان انقلاب و عزیزانی که جان و سلامتی و پدران و فرزندانشان را در دفاع از مرزهای کشور از دست دادهاند، باید بپذیرند. مطالبات پاسخ داده نشده و بحق مردم در طول انقلاب حاصل توطئههای سیاسی و خارجیها نیست، حاصل توسعهنایافتگی تاریخی و دو قرنه کشور است.
شکاف دیگری که ما با آن مواجه هستیم، «شکاف ملتـ ملت» است. بارها گفتهام بعد از مواجهه ما ایرانیها با مدرنیته وجدان اجتماعی ما دو تکه شد و ما امروز دو ملت درون یک کشور واحد هستیم؛ یعنی «نوگرایان» و «سنتگرایان». این تعارض خودش را در انقلاب مشروطه در نزاع بین «مشروطهخواهان» و «مشروعهخواهان» نشان داد و باعث شکست انقلاب مشروطه شد و در نهضت ملی این شکاف خودش را در نزاع میان کاشانی و مصدق نشان داد که به کودتا منتهی شد و در دوره پهلوی هم این شکاف را داشتیم.
به همین دلیل، حکومت پهلوی «سنتگرایان» را ندید و فقط «نوگرایان» را شهروند درجه یک تلقی کرد و آخر سر سنتگرایان خود را با برنامه توسعه پهلوی همسو نکردند و آن را سرنگون کردند.
و امروز هم در واقع بخشی از طبقه متوسط و بخش عظیمی از جامعه، خود را با برنامههای قدرت سیاسی هماهنگ نمیکند و نغمه ناساز میزند. از این رو، باید بر این شکاف غلبه کنیم.
شکاف دیگر، «شکاف میان نخبگان فکری جامعه با قدرت سیاسی» است. وقتی روشنفکری با قدرت سیاسی نمیتواند وحدت پیدا کند، به حاشیه رانده میشود و فقط کارش نقزدن میشود و از آن سو قدرت سیاسی از قدرت فکری و پتانسیل فکری روشنفکران و نخبگان جامعه محروم میشود و در نهایت اسیر پوپولیسم، عوامزدگی و عوامگرایی میشود و هر دو برای جامعه زیانبار است و ما را از توسعه دور نگاه میدارد. ما نیازمند گفتمان تازهای هستیم که بکوشد شکاف میان روشنفکران و قدرت سیاسی را پر کند.
یک ملت ضعیف، نمیتواند با نظام جهانی رابطه درستی برقرار کند مگر اینکه به نظام سلطه تن دهد. نیروهای انقلاب با جانفشانیهایی که کردند، توانستند ما را به قدرت نظامی منطقهای تبدیل کنند. امروز ما یک قدرت سیاسی ضعیف، منفعل و دستنشانده قدرتهای خارجی نیستیم، یک نیروی ملی هستیم و این را باید پاس بداریم. از سوی دیگر قدرت سیاسی هم باید بداند که زبانی برای ارتباط با نظام جهانی ندارد و در واقع این «روشنفکران» هستند که میتوانند این گفتمان را ایجاد کنند. فکر میکنم اگر قرار است ما به توسعه دست پیدا کنیم، نیازمند گفتمان تازهای، خارج از گفتمانهای رایج کنونی هستیم که هر یک، خود بخشی از بحران شدهاند.
به چگونه «تعاملی بین گروههای فکری مختلف» نیاز داریم تا بتوانیم به توسعه مورد انتظار برسیم؟
به هر حال ما امروز به گفتمانی وحدتبخش نیازمندیم. متأسفانه هم پوزیسیون ما و هم اپوزیسیون ما به هیچ وجه بر اساس «منطق وحدتبخشی» حرکت نمیکنند و به همین دلیل همدیگر را بازتولید میکنند؛ یعنی هم قدرت سیاسی، اپوزیسیون را بازتولید میکند و هم اپوزیسیون، پوزیسیون را بازتولید میکند. من فکر میکنم ما نیازمند گفتمانی هستیم که از این منطقِ دوری، فراتر رود.
هم روشنفکران نادانی که فرضاً یک گروه داخلی را نیروهای تروریستی معرفی میکنند و با رسانههای نظام سلطه همنوایی میکنند و از سوی دیگر، افرادی در خود قدرت سیاسی که بر شکافها دست گذاشته و افراد زیادی را از قطار انقلاب پیاده میکنند؛ از آن رئیس دانشگاه ناآگاهی گرفته که نامه میزند تا اصحاب قلم و فرهنگ این سرزمین را به دانشگاه راه ندهند تا آن وزیر کارنابلدی که در زمانی که مردم با بحران کرونا دست و پنجه نرم میکنند، بزرگترین مسأله ذهنیاش این است که چگونه فلان استاد دانشگاه را به جهت نگرش انتقادیاش ساکت نماید، تا آن واعظ یا مداح بیاطلاعی که از ارزشهای انقلاب به بدترین وجه دفاع میکند، همه اینگونه افراد تربیتناشده، فرصتطلب، ظاهراندیش و بیگانه از ارزشها و آرمانهای دینی، اخلاقی، شیعی، فرهنگی و انقلاب که خود بخشی از موانع تحقق گامی تازه برای بالا بردن سرمایه اجتماعی کشور در مقابله با بحرانها هستند، باید کنار زده شوند تا شرایط ظهور یک گفتمان تازه فراهم آید.
اگر قرار است گامی در جهت ظهور یک گفتمان جدید برداشته شود، آن گام، گامی است که سعی میکند سرمایههای اجتماعی را بیشتر کند نه این که دائماً سرمایههای اجتماعی را به حاشیه براند و این چیزی جز خدمت به نظام سلطه و ضربه زدن به جامعه نیست.
افق پیش رو را چقدر امیدبخش ارزیابی میکنید؟
واقعیتها تک ارزشی نیستند، رویدادها و فرآیندها را نمیتوان صرفاً با یک بله یا خیر ارزیابی کرد. به نظر من وصف «امیدبخش» این است که امروز به برکت تلاشهای نیروهای انقلابی کشور، ما به یک قدرت منطقهای تبدیل شدهایم و یکی از بازیگران نظام جهانی هستیم. این نکته بسیار مثبت و فراهمساز ثبات و امنیت است که از ضروری ترین شرایط تحقق توسعه است.
اما باید توجه داشته باشیم که دولت مدرن دو ویژگی دارد؛ نخست آنکه میتواند از مرزهای کشورش دفاع کند و دوم رفاه و خدمات اجتماعی به ملتش ارائه دهد؛ و دومی همان چیزی است که هنوز در جامعه ما به درستی تحقق پیدا نکرده است. من فکر میکنم در صورت ظهور یک گفتمان تازه که وحدتبخش همه نیروهای اصیل جامعه، خارج از گفتمانهای کنونی باشد، میتوانیم مسأله توسعه را برجسته کرده و در مسیر آن حرکت کنیم تا رنجهای تاریخی مردم ما اندکی کاهش یابد.
نیم نگاه
بر این باورم که باید فشار لااقل از درون به قدرت سیاسی کمتر شود تا قدرت سیاسی مجال اندیشیدن به توسعه را پیدا کند.
واقعیت این است که اگر نتوانیم مناسباتمان را با جامعه جهانی شکل دهیم، رنگ توسعه را آنچنان که شایسته زندگی یک انسان در قرن بیست و یکم است، نخواهیم دید.
امروز به برکت تلاش نیروهای انقلابی کشور، ما به یک قدرت منطقهای تبدیل شدهایم و یکی از بازیگران نظام جهانی هستیم. این نکته بسیار مثبت و فراهمساز ثبات و امنیت است که از ضروریترین شرایط تحقق توسعه است.
امروز ما از قدرتی برخوردار شدهایم که میتوانیم با اعتماد به نفس وارد مناسبات جامعه جهانی شویم. امروز ما یک قدرت سیاسی ضعیف، منفعل و دستنشانده قدرتهای خارجی نیستیم، یک نیروی ملی هستیم و این را باید پاس بداریم.
اگر قرار است گامی در جهت ظهور یک گفتمان جدید برداشته شود، آن گام، گامی است که سعی میکند سرمایههای اجتماعی را بیشتر کند نه اینکه سرمایههای اجتماعی را به حاشیه براند.
اگر قرار است ما به توسعه دست پیدا کنیم، نیازمند گفتمان تازهای هستیم که بکوشد شکاف میان روشنفکران و قدرت سیاسی را پر کند. قدرت سیاسی باید بداند که زبانی برای ارتباط با نظام جهانی ندارد و در واقع این «روشنفکران» هستند که میتوانند این گفتمان را ایجاد کنند.
وقتی روشنفکری با قدرت سیاسی نمیتواند وحدت پیدا کند، به حاشیه رانده میشود و فقط کارش نقزدن میشود و از آن سو، قدرت سیاسی از قدرت فکری و پتانسیل فکری روشنفکران و نخبگان جامعه محروم میشود و در نهایت اسیر پوپولیسم، عوامزدگی و عوامگرایی میشود و هر دو برای جامعه زیانبار است و ما را از توسعه دور نگاه میدارد.
درخواستم از گفتمان روشنفکری این است که توسعه را محور گفتمان خود قرار دهد و امالفساد جامعه را توسعه نایافتگی تلقی کند.
بسیاری از مسائلی که امروز در جامعه با آن روبهرو هستیم بهدلیل توسعه نایافتگی تاریخی و «دو قرنه» ما است که با قرار گرفتن جامعه در مسیر توسعه بهطور طبیعی فشار آنها بر جامعه کاسته خواهد شد.
وظیفه ما روشنفکران است که به خاطر سرنوشت مردم، خارج از خودخواهیهای فردی، بپذیریم که به جای مطالباتی که شاید در شرایط کنونی چندان مجالی برای تحقق آن- بهدلیل توسعه نایافتگی-وجود ندارد، مطالبهگریمان را بر توسعه متمرکز کنیم.
«فرهنگ» شاهکلید چالشهای اقتصادی
توجه به مسائل فرهنگی ما را در اقتصاد و سیاست هم جلو خواهد برد
مهدی گلشنی
استاد دانشگاه صنعتی شریف و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی
1 در دهه نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همه توجه مسئولان متمرکز بر دفاع از کشور در برابر حمله ارتش بعث عراق بود. اما پس از آن هم، دغدغه اغلب دولتها، مسائل اقتصادی و سیاسی شد و «فرهنگ» برای کارگزاران ما در اولویتهای چندم قرار گرفت. گواه این مدعا نوع انتصابها و انتخابها برای امور مختلف در سالهای پس از انقلاب است. اگر مسائل فرهنگی برای سیاستمداران ما اولویت میشد بیشک شایستهسالاری بیشتری حاکمیت مییافت و اکنون ما باید در امور مختلف، حاصل متفاوتتری را حس و تجربه میکردیم.
2همان سالهای نخست انقلاب اسلامی ایران یکی از ارکان دولت که مقام مهمی هم داشت به دانشگاه صنعتی شریف نزد من آمدند. پرسش ایشان این بود که چه کار مهمی را به ما دولتمردان پیشنهاد میکنید؟ به صراحت پاسخ دادم: «در انتصابها رعایت شایستهسالاری را بکنید. تفحصی در کل کشور بکنید و افراد شایسته را بشناسید و در امور مختلف به کار بگیرید.» متأسفانه شایستهسالاری مد نظر برخی دولتهای ما نبوده است و نخبگان کمتر در انتصابها به کار گرفته شدهاند یا کمتر طرف مشورت مسئولان بودهاند. دلیل این امر را باید در بیتوجهی به فرهنگ ریشهیابی کرد. بلوغ سیاسی و حتی اقتصادی در یک جامعه ریشه در میزان رشدیافتگی و توجه به فرهنگ آن جامعه دارد.
3 در سال 2003 در اجلاس آکادمی علوم جهان اسلام در کوالالامپور مالزی شرکت کرده بودم. در آن نشست از رئیس آکادمی علوم کره جنوبی پرسیدند که رمز موفقیت شما در سالهای اخیر چه بوده است. ایشان گفت: «رئیسجمهوری ما از نخبگان برجسته ما خواست که جلساتی تشکیل دهند و اولویتهای ما را معین کنند و آنان هم چنین کردند و ما هم بر آن اساس پیش رفتیم.» متأسفانه تا آنجا که من شاهد بودهام این امر در ایران بسیار به ندرت در سیاستگذاریهای ما اتفاق افتاده است و انتخابها و انتصابها بیشتر بر اساس شهرت و ارتباطات صورت گرفته است تا صلاحیت افراد. تعامل سیاست و دانشگاه نزد دولتهای مختلف فراز و فرود بسیار داشته است. یک بار رهبر معظم انقلاب به دانشگاه شهید بهشتی تشریف برده بودند و استادان در آنجا پرسشهایی را مطرح کردند اما چون وقت محدود بود فرصت سؤال برای بسیاری دست نداده بود. از دفتر معظم له از من و جناب دکتر مخبر خواستند که به دانشگاه شهید بهشتی برویم و ببینیم که سؤالات باقیمانده چه بوده است؟ در دانشگاه شهید بهشتی یکی از گلههای مکرر استادان زبده این بود که «چرا دولتها و مجلسها با نخبگان و صاحبنظران مشورت نمیکنند؟» در واقع نخبگان دنبال این نیستند که خود را به سیاستمداران معرفی کنند بلکه این سیاستمداران هستند که باید نخبگان حوزههای مختلف را شناسایی کنند و از فکرشان بهره لازم را ببرند. در دهه اخیر هم، تلاش محسوسی در جهت تعامل سیاست با نخبگان ندیدهام و هرچه پیشتر رفتهایم این تعامل کمتر صورت گرفته است. اگر هم جلساتی با اقتصاددانان، جامعهشناسان و نخبگان دیگر حوزهها برگزار شده، نظرات آنان چنانکه باید به کار گرفته نشده است. این است که مکرراً شاهد گلایه نخبگان از جمله اقتصاددانان از توجه نکردن دولتها به پیشنهادهای آنان بودهایم.
4ریشه اغلب مشکلات اساسی کشور، اولویت نداشتن مسائل فرهنگی توسط دولتها بوده است. آنان بیشتر به مسائل اقتصادی و سیاسی توجه داشتهاند، در حالی که یک فرهنگ قوی است که میتواند باعث انتخابها و تصمیمهای درست در زمینه اقتصاد و سیاست شود. توجه نکردن به مسائل فرهنگی باعث شده که احساس هویت ملی تضعیف شود و دانشگاهیان و کارگزاران حکومتی بیشتر نگاه شان به غرب باشد تا به توان ملی و اهمیت خودکفایی برای کشور، آن هم در زمانی که غرب اصرار بر عدم پیشرفت ما دارد.