از شماره 1 شاهنامه بخوانیم، همراه با مقادیر زیادی نمک!
مثلاً مقدمه:
رودهدرازیهایش باشد برای وقتی که این داستان از آب و گل درآمد و گرفت و شما خوشتان آمد. فعلاً در جریان باشید که از همین شماره اول، هر هفته با شاهنامهای که به زبان خودمان برایتان نوشتهام در خدمت شما خواهم بود. امیدوارم بخوانید و لذت ببرید.
فصل اول: زمانهای قدیم، زمانهای خیلی خیلی قدیم
اولین پادشاه ایران زمین مردی بود دادگر، عادل و مؤدب به نام کیومرث. این جناب کیومرث پسری داشت یکپارچه آقا، شاخ شمشاد، شجاع، دلیر و فرهیخته به نام سیامک. روزی از روزها به آقا سیامک اطلاع میدهند که چه نشستهای؟ خزروان دیو برای تاج و تخت پدرت شاخ و شانه کشیده. او هم که پسری اهل کوچکتری و بزرگتری بود راه افتاد که برود و این خزروان، یا هر خر دیگری که نامش باشد را چک و لگدی کند و برگردد. اما حقیقت امر این است که گلچین روزگار امانش نداد و خزروان شکم او را درید و سیامک را بدون اینکه خود او دوست داشته باشد به ملکوت اعلی شتاباند.
این فقدان سراسر ایران زمین را در بهت و ماتم فرو برد و سراسر مردمان و درباریان به جایگاه کیومرث در دل کوه آمدند و سالی را به عزا و سوگ گذراندند. سپس خدا به کیومرث اذن داد که میتوانی کینه خزروان را داشته باشی و برو و انتقامت را از این دیو پلید پلشت چرک بی شخصیت بگیر. کیومرث هم دست نوهاش هوشنگ را گرفت و لشکر کشیدند سمت خزروان. این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها نبود و دو نفری دمار از روزگار خزروان درآوردند و دهان او را بر انواع کفپوش و آسفالت کوفتند و تازه بعد از این بود که کیومرث گفت: «آخیش! انتقام گرفتیم». پادشاهی کیومرث بر ایران سی سال طول کشید و بعد از درگذشت او هوشنگ به پادشاهی ایران رسید.
هوشنگ چهل سال بر ایران ما حکم راند. هوشنگ شاه یک بار به تفرج رفته بودند که دیدند ماری بدهیبت، بیشرف و کثافت نزدیک میشود. پادشاه سنگی برداشت که با آن مار را نفله کند، وقتی سنگ را بر زمین زد مار – چونان نئو در ماتریکس – جاخالی داد و فرار کرد اما از جای برخورد سنگ با سنگی که روی زمین بود جرقهای برخاست و به روی تکه چوب خشکی افتاد و سر همین مسخرهبازیها آتش الکی الکی کشف شد.
هوشنگ اینقدر از این ماجرا لذت برد که شب را به خوردن نوشیدنیهای مجاز، کباب، بیفتک، پیتزا، تخمه، آجیل و دیگر تنقلات گذراند و همانجا مقرر کرد سالگرد این کشف را جشن بگیرند و نامش را هم جشن سده گذاشت. در زمان هوشنگ پوشش آدمیان حالت مناسبی به خود گرفت، با کشف آتش امکان آهنگری و ریختهگری به وجود آمد و صنایع معدنی هم پیشرفتهایی به خود دیدند. بعد از فوت هوشنگ نوبت پسرش بود، طهمورث.
طهمورث مردی بود بسیار دادگر، آدمی بود عادل و از هر بدی و غرور و تزویری به دور بود و بر راه درست اصرار داشت، ثمره این اصرار را هم گرفت و به فرّه ایزدی رسید (توضیح جدی: فرّه ایزدی یا فرّه شاهی نوری بود که در اثر وارستگی، دوری از خطا و گناه و غرور و دروغ و تزویر بر چهره شاه میافتاد و فرّه نماد مشروعیت واقعی یک پادشاه
بود).
طهمورث نبردهای زیادی با دیوها کرد، گاهی آنان را با افسون و جادو طلسم و دربند میکرد و گاهی با گرز و شمشیر و انواع سلاحهایی که از زمان بابا هوشنگ ساخته شده بود آنها را به چند قسمت نامساوی تقسیم مینمود. به او طهمورث دیوبند میگفتند و لازم به ذکر است او با سیاوش طهمورث هیچ نسبتی نداشت، مخصوصاً سیاوش اکبرپور! پادشاه اینقدر دیوهای بدبخت را شَتک نمود که آنها بالاخره از رو رفتند و گفتند «اگر دست از سر ما برداری، به تو خدمت خواهیم کرد.» و چون طهمورث مرد حسابگری بود و موجودات ذرهبینی در وجودش رخنه نکرده بودند این معامله را قبول کرد.
دیوها انواع و اقسام زبانهای زنده و مرده روزگار را به هوشنگ و ایرانیان آموختند و این شروعی شد بر ورود دانش روز به خاک ایران زمین. ایران آن روزگاران پیشرفت زیادی کرد آن هم سریع، فوری، انقلابی طوری که مردم احساس آرامش بِکُنند. در زمان طهمورث دامداری و پرورش و تربیت حیوانات به عُلو درجات رسید. بعد از طهمورث نوبت رسید به چه کسی؟ جمشید!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه