دنیا زیر و رو هم بشود، ما از کتاب نخواهیم گذشت!
آدمها دو دسته بیشتر نیستند. دسته اول میپرسند «کتاب به چه دردی میخورد؟» و دسته دوم هم کسانی هستند که مخاطب این سؤال قرار میگیرند. من این سؤال را کمی دستکاری کردهام و از دلش پرسش جدیدی بیرون کشیدهام. «چرا در همه مجلات بخش کتاب داریم؟». وای! این چه حرفی است آقا؟ چرا نداشته باشیم؟ وا فرهنگا! وا کتابا! ما فردوسی و حافظ و سعدی و که و که و که را داریم، بعد مطبوعه بدون نگاه به فرهنگ و هنر و اندیشه منتشر کنیم؟ نفرمایید قربان! اینها همه جوابهای احتماًلی و کمابیش پرخاشگرانهای است که از جانب شما به خودم دادم و هنوز هم قانع نشدم. مگر نه اینکه با اینهمه مشکل و گرفتاری نه فرصتی و نه جانی برای کتاب دست گرفتن و خواندن به دست نمیآید؟ مگر نه اینکه بازار نشر ما را کتابهایی با تیراژ دویست و سیصد تا پر کردهاند که فروش هم نمیروند. مگر نه اینکه از ناشر و مؤلف و مترجم و کتابفروش و روزنامهنگار کتاب و مخاطب و مطلقاً هر کسی که ربطی به کتاب دارد همه از زندگی خود مینالند؟ پس حالا اصلا این چه کاری است که ما میکنیم؟ که نه تنها این کار را میکنیم بلکه در انجامش به حالت مرگ و زندگی هم در میآییم. اصلاً همین هفتهنامه را که دست دارید شاهد میگیرم. اولین سرویسی که همه چیزش نهایی شد همین سرویس کتاب ماست که آقای سردبیر و من نشستیم و سنگهایمان را وا کندیم. حالا فکر نکنید اینجا که نشستهام با خیال راحت برای شما منبر رفتم، سؤالاتی که اینجا مطرح کردم و دهها سؤال سختتر را در طول روز و هنگام مطالعه از خودم میپرسم. اینکه کل ماجرا اصلاً میصرفد؟ اینهمه جوش زدن و حرص خوردن سر کتاب واقعاً ارزشش را دارد؟ فشار مالی شدید، اضطراب مردن قبل از خواندن تمام کتابها و حال بدی که با جمع شدن کتابهای ناخوانده در من شکل میگیرد همگی دال بر این است که باید کرکره را بکشم پایین، کتابخانه شخصی خودم را بفروشم، استعفایم را همین شماره اولی بنویسم و بچسبم به پول در آوردن که خربوزه آب است. و باور کنید بارها سعی کردم همه اینهایی که گفتم را عملی کنم. اما یک جایی، یک جای اتفاقاً بزرگ و قدرتمندی در درونم برابر طوفان ذهنی من مقاومت میکند که مبادا عاقل شوم و به زندگی بی کتاب بپردازم. و بله! کتابباز بودن دیوانگی است. همین جاست که جواب سؤال ابتدای نوشته شروع میشود. به نظر من وجود بخش کتاب در مجلات و روزنامهها هیچ دلیل عقلانی مشخصی ندارد. ماجرا ریشه دارد در جنون عدهای عشق کتاب و داستان و رمان و شعر و علم و دانش و هنر که یک تکه وجودشان برای همیشه سنجاق شده به صفحات سفید و زرد و طوسی کاغذ، سنجاق شده به بوی جوهر و تازگی و کهنگی کتاب. ما دنبال دوستیم، دوستی که بتوانیم اول بیمارش کنیم(!) بعد هم بنشینیم و برایش از خوب و بد کتاب بگوییم، برایش محتوای قوی تولید کنیم، برویم و با نویسندگان و مترجمان مختلف صحبت کنیم بلکه چیز جدیدی برای دوست ما داشته باشند و بعد وقتی موفق شدیم بیماری این دوستمان را به جنون تبدیل کنیم همین مسیر را با نفر بعدی و به همراه همین دوست تازه مجنونمان تکرار میکنیم.
راستش را بخواهید کل ماجرای کتابخوانی برای من جنون است. بله، میتوانم دهها مقاله و پژوهش را شاهد بیارم که مطالعه چه تأثیرات درخشانی بر سلامت روان، شکلگیری شخصیت، خزانه لغات، تفکر خلاق، توانایی حل مسأله و... دارد. میتوانم از بزرگان تاریخ نقل قول بیاورم که گفتهاند زندگی بدون کتاب فرقی با مردن ندارد. میتوانم ضربالمثلهای فرهنگهای مختلف را ذکر کنم که ببینید در هر فرهنگی، مطلقاً هر فرهنگی مطالعه ارزشی است که همتا ندارد. بله، همه اینها درست است و بله کاملاً حق دارید که بفرمایید ما وظیفه داریم از فرهنگ به واسطه قلممان حمایت و محافظت کنیم. جلوی شما سر تعظیم فرود میآورم که ضرورت وجود بخشی مختص کتاب در رسانههای نوشتاری را به این خوبی درک کردهاید. اما دوست داشته باشید یا نه، ما دیوانگان را فقط عشق به کتاب است که سرپا نگه داشته. به قول معروف آسمان را که به زمین بدوزید هم، ما از کتاب رهایی نداریم.
راستش را بخواهید کل ماجرای کتابخوانی برای من جنون است. بله، میتوانم دهها مقاله و پژوهش را شاهد بیارم که مطالعه چه تأثیرات درخشانی بر سلامت روان، شکلگیری شخصیت، خزانه لغات، تفکر خلاق، توانایی حل مسأله و... دارد. میتوانم از بزرگان تاریخ نقل قول بیاورم که گفتهاند زندگی بدون کتاب فرقی با مردن ندارد. میتوانم ضربالمثلهای فرهنگهای مختلف را ذکر کنم که ببینید در هر فرهنگی، مطلقاً هر فرهنگی مطالعه ارزشی است که همتا ندارد. بله، همه اینها درست است و بله کاملاً حق دارید که بفرمایید ما وظیفه داریم از فرهنگ به واسطه قلممان حمایت و محافظت کنیم. جلوی شما سر تعظیم فرود میآورم که ضرورت وجود بخشی مختص کتاب در رسانههای نوشتاری را به این خوبی درک کردهاید. اما دوست داشته باشید یا نه، ما دیوانگان را فقط عشق به کتاب است که سرپا نگه داشته. به قول معروف آسمان را که به زمین بدوزید هم، ما از کتاب رهایی نداریم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه