مردی با چشمان حادثه ساز

سازهایی که برای شادی مردم نواخته شد



محمد بلوری/ روزنامه نگار
پس ‌از اعلام ممنوعیت ساز و آواز توسط رمالان و دعانویسان مرادآباد، آن روز سردسته یک گروه شادمانی همراه نوازندگان دوره‌گردش به حضور یکی از رمالان مقتدر رسید تا طبق دستور مجمع سازها‌یشان را بشکنند و توبه‌نامه‌ای امضا کنند که دیگر به نوازندگی نخواهند پرداخت.
اما آن روز شیخ رمال مراسم توبه را اجرا نکرد و وعده داد روز بعد به حضورش برسند تا درباره‌شان تصمیم‌بگیرد.
 شیخ که در دیدار با پیرمرد ساز زن و سردسته نوازندگان دوره‌گرد با عمری فریبکاری در حق مردم گرفتار بحران روحی شده بود تا سحرگاه به توبه و زاری پرداخت تا خداوند از گناهانش درگذرد...
٭٭٭
همان شب که رمال پیر، نادم از گناهانش روی به درگاه خداوند آورده بود و برای بخشش از روسیاهی‌هایش زاری می‌کرد، در مرادآباد عصیان عجیبی در میان مردم علیه مظالمی که گروه رمالان و دعانویسان به روستانشینان روا می‌داشتند شبانه اوج می‌گرفت.
 هزاران تن به بام خانه‌ها دویدند و بر طبل و نقاره یا بر سینی‌هایی کوبیدند تا همگی در اعتراض به ممنوعیت ساز و نوا، خروش جمعی سر دهند و این خروش خشم و عصیان مردمی در اعتراض به قاضی آبادی و جمع رمالان و دعانویسان مقتدر بود.
هنگام ظهر مش صفدر پیشخدمت مخصوص طالع بین پیر وارد اتاق‌اش شد که دید «آقا» سر سجاده خوابش برده است. صفدر زانو زد و به آرامی صدایش زد.
-‌ آقا آمده‌اند، خودتان فرموده بودید، خدمت برسند. پیرمرد از خواب پرید و با چهره‌ای هراسان پرسید:
-‌ کیا صفدر؟ باز برای توبه؟
پیشخدمت با واهمه و نگرانی گفت:
- یادتان نیست آقا؟ فرموده بودید مطرب‌های دوره گرد امروز ظهر خدمت برسند؟ جواب‌شان کنم آقا؟ در سرسرا نشسته‌اند، سازهایشان را هم آوردند که توبه‌نامه به دستخط شما بگیرند؟
رمال پیر با یادآوری ساز زن‌های دیروز گفت:
- بیایند در اتاق نشیمن منتظر بمانند تا من به دیدن‌شان بروم.
شیخ برای هوشیاری بیشتر دستی به صورتش کشید و زیر لب دعایی زمزمه کرد. برخاست تا برای ملاقات با دسته مطرب‌ها آماده شود. چیزی به‌خاطر آورد و خدمتکار سالخورده‌اش را صدا زد و به او سفارش کرد.
- برای‌شان سفره پهن می‌کنی تا ناهارشان را بخورند. مش صفدر توصیه می‌کنم با آنها به احترام و مهربانی رفتار کن. یادت باشد اینها میهمان‌های گرامی من هستند.
- چشم آقا!
و رفت تا این میهمان‌های سفارش کرده آقا را به اتاق مخصوص نشیمن دعوت کند.
به‌دعوت پیشخدمت، سردسته مطرب‌ها با تار کهنه یادگاری پدرش همراه سرنا نواز گروه که میمون تعلیم دیده را به رقص وا می‌داشت یا برای خنداندن تماشاچی‌ها از این حیوان می‌خواست با اشاره به ماتحت و سینه‌اش جای دوست و دشمن را نشان دهد، سازهایشان را برداشتند و راه افتادند.
پسرک هم که یکباره به خود آمده بود، هراسان نی‌لبک‌اش را برداشت و دنبال آنها راه افتاد. یک دایره زنگی کوچکی هم داشتند که پیرمرد سردسته آن را در یک جلد پارچه‌ای زیر بغل زده بود. وارد اتاق نشیمن که شدند با راهنمایی پیشخدمت برای خوردن ناهار پای سفره نشستند، سفره‌ای بلند و رنگین که بامرغ و ماهی تکه‌هایی از یک بره با ساغرهایی از انواع شربت به دستور «آقا» برای‌شان گسترده بودند.
ناهارشان را که خوردند، شیخ پا در اتاق گذاشت، با دستار و عبایی با حاشیه نوار زر دوزی شده که هر روز برای حضور در مجمع رمالان و دعانویسان ریش سفید به تن می‌کرد. در برابر مطرب‌ها نشست و با نگاهی به سازهایی که آماده برای شکستن در مقابل چیده بودند گفت:
- این اسباب طرب را نخواهید شکست و توبه نامه‌ای هم در کار نخواهد بود. اما به آنچه که من می‌گویم باید در کوچه و بازار عمل کنید و من ضامن جان شما خواهم بود..
آن دایره زنگی که کیسه دارد مال من و شما سه تن تار و سرنا و نی‌لبک‌تان را بر می‌دارید بروید در کوچه‌های آبادی تا مردم غمگین را دلشاد کنیم. از امروز دیگر از شکستن ساز و نوشتن توبه‌نامه خبری نیست...
ادامه دارد

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7446/12/554817/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها