ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نگاهی به احادیث مأثور از حضرت ثامن الحجج(ع) درباب فضیلت تعقل ، علم و تفکر
آشتی عقل و دین در آموزه های رضوی
آیتالله عبدالله جوادی آملی
قرآن کریم بارها ندا سر میدهد که هدف از وجود انسان عبادت است. انسان عابد کسی است که به غایت خلقت خود رسیده و در مقابل، انسان منکر و شریر آن کسی است که همچون سوارکار درماندهای، نه مرکوبی باقی گذاشته، نه مسافتی پیموده است.
علم، اصل وجود انسان
عبادت دارای مراتبی است که بالاترین مرتبه آن تفکر در مبدأ حقایق اشیا و علت پدیدآورنده و مدبر آنها است. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم، إنّما العبادة التفکر فی أمرالله عزّ وجلّ؛ عبادت به فراوانی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت تفکر در امر خدای والا است. زیرا تفکر درباره معبود قهراً عبادت عملی را به همراه میآورد؛ ولی این علم و آن عملی که به دنبال آن میآید، در یک درجه ارزش نیستند. زیرا علم اصل است و عمل فرع آن؛ علم درخت طوبی است و عبادت بدنی، میوه آن. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: «علم قلبها را از جهل بیرون میسازد و به آنها حیات میبخشد و دیدگان را از تاریکی بیرون میآورد و به آنها نور میدمد. علم، بدنها را از ضعف و ناتوانی میرهاند و به آن نیرو میبخشد. علم، بنده را به جایگاه شایستگان و مجالس نیکان و درجات عالی دنیا و آخرت میرساند. مذاکره علمی، معادل روزهداری است و تدریس علم، همسان نماز است. به واسطه علم، پروردگار اطاعت و عبادت میشود و به واسطه علم صله رحم محقق، و حلال و حرام شناخته میشود. علم، پیشگام عمل است و عمل پیرو آن، سعادتمندان از علم بهره میگیرند و شقاوتمندان از آن محرومند، خوشا به حال کسی که خداوند بهره علم را بر او حرام نکرده است.» این امور در بیان محاسن علم، بدان دلیل است که اصل وجود هر انسانی خرد اوست و علم سبب میشود انسان خردمندتر شود. بنابراین اصل انسان همان علم است، اصلی که انسان باید به آن برسد. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: ضالّة المؤمن؛ علم گمشده مؤمن است که در باغ ولایت پنهان گشته است. از اینرو مؤمن باید در آن باغ رود تا گمشدهاش را بیابد. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: رحمالله امرء أحیی أمرنا؛ خداوند رحمت کند کسی را که امر ما را زنده کند. به ایشان عرض شد: چگونه امر شما را زنده میکند؟ حضرت رضا(علیهالسلام) در پاسخ فرمود: یتعلّم علومنا و یعلّمها الناس، فإنّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا؛ کسی که علوم ما را فرا گیرد و آن را به مردم بیاموزد، امر ما را زنده کرده است، چون اگر مردم از سخنان زیبای ما آگاه گردند، قطعاً از ما پیروی خواهند کرد.
خودشناسی، عالی ترین جلوه عقل
مراد از علم در این حدیث، علم به خداوند و اسمای حسنای او و علم به ملائکه و کتابهای الهی و رسولان اوست و نیز آگهی از «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» بودن خداست، همچنین علم به صاحب حکم بودن خدا و اینکه مصیر و بازگشت انسانها به سوی اوست. بنابراین هر دانشی جز این معلومات در حقیقت زائد است و علم شمرده نمیشود. زیرا علم سه قسم است؛ آیة محکمة أو فریضة عادلة أو سنّة قائمة؛ علم خداشناسی؛ تزکیه و تهذیب اخلاق، احکام شرع. مراد از زنده کردن امر ائمه اطهار (علیهمالسلام) این است: اصولی را که از ایشان به ما رسیده است، بشناسیم و بفهمیم و فروع و نتایج آن اصول را بدون افزایش و کاهش، دریابیم. پس زنده کردن امر ائمه اطهار (علیهمالسلام) به این معنا نیست که سخنان ایشان را روایت و الفاظ آن را از جایی به جای دیگر منتقل کنیم. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: کونوا دراةً و لا تکونوا رُواة حدیث تعرفون فقهه خیرٌ من ألفٍ تروونه؛ بر آن باشید که احادیث را دقیقاً درک کنید، نه فقط آنها را روایت کنید. فهم و درک یک حدیث بسیار بهتر از روایت کردن هزار حدیث است. تفکر در امر خدای متعالی که حضرت رضا(علیه السلام) آن را اصل عبادت و مغز آن خواند، در صورتی محقق میشود که آیات انفسی خداوند و نیز دیگر آیات او شناخته شود تا از این طریق امر الهی نیز روشن شود. شمار اندکی از اولیا خدای والا را به واسطه خود او میشناسند، از این جهت برای شناخت او نیازی به آیات انفسی ندارند و غیر او را نیز به واسطه او میشناسند. شناخت آنان نسبت به خداوند چنین نیست که او را به واسطه چیز دیگری غیر از او بشناسند. زیرا برای غیر او درخششی که خداوند فاقد آن باشد، وجود ندارد، به گونهای که در پرتو آن درخشش خداوند ظهور یابد.
مهم آن است که مسیر شناخت نفس بهترین راه برای رسیدن به پروردگار است. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر... أفضل العقل معرفة الإنسان نفسه؛ کسی که نفس خود را حسابرسی کند، سود برد و کسی که از آن غافل گردد، آسیب میبیند... عقل برتر آن است که انسان نفس خود را بشناسد. چون شناخت نفس، از جهت ذات و صفات و افعال، بسان نردبانی راهگشا برای شناخت پروردگار است. پس تفکر در امر خداوند از طریق شناخت آیات انفسی، از تفکر در امر او از طریق شناخت امور دیگر بهتر است. چنانکه تعبد به شناخت نفس از تعبد نسبت به امور دیگر بهتر است.
تنها معیار در شناخت امور همان علم اولی ضروری یا علم بدیهی است و آنچه به این علم منتهی شود. این علم بدیهی تنها از طریق عقل شناسایی میشود و حس و تجربه یا نقل و روایت در شناخت آن نقش ندارد. بنابراین معرفت حقیقی در گروِ عقل خالصی است که از آشوب جدال و دسیسه خیال پیراسته است. در این خصوص این السکیت از حضرت رضا(علیه السلام) پرسید: امروز حجت خداوند بر خلق چیست؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: العقل؛ یعرف به الصادق علیالله فیصدقه و الکاذب علیالله فیکذّبه؛ عقل است که با آن انسان راستگو شناسایی شده، راستی او گواهی میشود و نیز دروغگو شناخته شده، دروغ او گواهی میشود. ابن السکیت میگوید: به خدا سوگند که این پاسخ تمام است زیرا تنها در سایه شناخت خداوند و اسمای حسنای او همچون ربوبیت و هدایت و... میتوان پیامبر صادق را از مدعی دروغین پیامبری تمییز داد؛ امّا شناخت خداوند تنها به برکت عقل خالص و پاک و برهان محض است. چون حس، توانایی شناخت خداوند را ندارد. زیرا او موجودی است که دیدگان توان درک او را ندارند، با اینکه او همه دیدگان را میبیند و خداوند لطیف و خبیر است.
یقین، برتر از تقوی
تفکر گاهی همراه با ظن و وهم است و گاهی به قله یقین میرسد، ولی در معارف الهی ظن پذیرفته نیست. چون به حقیقت نمیرساند، زیرا گمان همراه با نادانی است و جهل مانع پیدایش یقین است و در عقاید فقط یقین معتبر است. چون هر عقیدهای سرچشمه و مبادی ویژه خود را دارد. اصولی که زمینه تحقق عقیده را فراهم میآورند و از تحقق هر چیزی غیر از آن عقیده خاص، جلوگیری میکنند.
از این جهت اجبار در ایجاد عقیده کارایی ندارد و با تعبد به حوزه ظن، نمیتوان به عقیدهای رسید و تنها چیزی که به پیدایش عقیده میانجامد، فقط یقینی است که از راه برهان عقلی پدید میآید. بنابراین، رسیدن به یقین در گرو ترازوی خود، یعنی عقل است. از این جهت ترغیب انسانها برای رسیدن به درجه یقین، در حقیقت تشویق آنان به تعقل است. حضرت رضا(علیه السلام) میفرمایند: «و الیقین فوق التقوی بدرجة، ولم یقسم بین الناس شیء أقلُّ من الیقین»؛ مرتبه یقین یک درجه برتر از تقواست و هیچ چیز میان مردم، کمتر از یقین قسمت نشده است.
راز اندک بودن یقین و اهلش آن است که منطق بیشتر مردم احساس است؛ یعنی حوزه فهم آنها در محدوده امور حسی است و روشن است که حس توان دستیابی و درک غیب و امور غیبی را ندارد؛ چنانکه انسانهای حس مدار توان دریافت معارف غیبی را ندارند. شاید از همین جهت باشد که حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: «لم یعط بنوآدم أفضل من الیقین»؛ خداوند چیزی برتر از یقین به فرزندان آدم عطا نکرده است.
پس هر که به مقام یقین رسیده باشد، دلیل روشنی از پروردگار خویش در دست دارد. اهل یقین نعمتی دارند که بزرگتر از آن، نعمت دیگری نیست. چنانکه کسی که از یقین بهرهای ندارد، در گمراهی و هلاکت و شک به سر میبرد. از این جهت تا زمانی که در امر خدای متعالی تفکر نکرده و به یقین نرسد هر چیزی ممکن است او را از یاد خدای متعالی باز دارد. از این رو حضرت رضا(علیه السلام) در پاسخ کسی که درباره گمراهان فرومایه از ایشان پرسید، چنین فرمود: «من کان له شیء یلهیه عن الله»؛ هر که چیزی دارد که او را از یاد خداوند غافل میسازد
از آنچه گذشت روشن میگردد:
1. هدف آفرینش انسان همان تفکر در امر خدای والاست و انسان متفکر کسی است که به هدف خلقت خود دست یافته است؛ اما کسی که از تفکر درباره خداوند بزرگ رو گرداند، فقط زندگی دنیوی را میخواهد و نهایت هدف او از علم، همین زندگی دنیایی است. او همان انسان باطل و بیهودهای است که از سرنوشت اصلی خود بریده، از رسیدن به هدف نهایی خود محروم مانده است.
2. غایت نهایی تفکر همان علم به خداوند و اسمای حسنای اوست ـ علمی که گمشده مؤمن است ـ و این غایت همان است که انسان آن را میجوید؛ اما اگر کسی این طریق علمی برای رسیدن به این غایت را نجوید و به این علم (علم به خداوند و اسمای او) رو نیاورد و به آن دست پیدا نکند و به این علم خرسند نباشد، نباید از زمره مؤمنان باشد.
3. عقل یگانه میزان و معیار برای تفکر و علم است؛ عقل موجودی است که جز در برابر حق خضوع نمیکند و جز حق از چیز دیگری فرمان نمیبرد زیرا تنها چیزی که به عقل اطمینان میدهد، یقین است و ظنی که مورد رضایت وهم و موضوع اختیار خیال است، اطمینانبخش عقل نیست.
با استفاده از همه این مطالب راز فرمایش حضرت رضا(علیه السلام) آشکار میگردد که به نقل از رسول خدا(صلّیالله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «صدیق کل امرء عقله و عدوّه جهله»؛ دوست هر کسی عقل اوست و دشمنش جهل او.
همچنین راز سخن حضرت رضا(علیه السلام) درباره این فرموده خدای متعالی: «وَمَن کانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً» که فرمود: یعنی «أعمی عن الحقایق الموجودة»؛ مراد آن است که هر کس به حقایق این جهان نابینا باشد، در آخرت نیز نابینا حاضر میشود.
گردآورنده: امیرمیثم سعیدی اعلا، دفتر حضرت آیتاللهالعظمی جوادی آملی (دام ظله) تهران
قرآن کریم بارها ندا سر میدهد که هدف از وجود انسان عبادت است. انسان عابد کسی است که به غایت خلقت خود رسیده و در مقابل، انسان منکر و شریر آن کسی است که همچون سوارکار درماندهای، نه مرکوبی باقی گذاشته، نه مسافتی پیموده است.
علم، اصل وجود انسان
عبادت دارای مراتبی است که بالاترین مرتبه آن تفکر در مبدأ حقایق اشیا و علت پدیدآورنده و مدبر آنها است. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم، إنّما العبادة التفکر فی أمرالله عزّ وجلّ؛ عبادت به فراوانی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت تفکر در امر خدای والا است. زیرا تفکر درباره معبود قهراً عبادت عملی را به همراه میآورد؛ ولی این علم و آن عملی که به دنبال آن میآید، در یک درجه ارزش نیستند. زیرا علم اصل است و عمل فرع آن؛ علم درخت طوبی است و عبادت بدنی، میوه آن. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: «علم قلبها را از جهل بیرون میسازد و به آنها حیات میبخشد و دیدگان را از تاریکی بیرون میآورد و به آنها نور میدمد. علم، بدنها را از ضعف و ناتوانی میرهاند و به آن نیرو میبخشد. علم، بنده را به جایگاه شایستگان و مجالس نیکان و درجات عالی دنیا و آخرت میرساند. مذاکره علمی، معادل روزهداری است و تدریس علم، همسان نماز است. به واسطه علم، پروردگار اطاعت و عبادت میشود و به واسطه علم صله رحم محقق، و حلال و حرام شناخته میشود. علم، پیشگام عمل است و عمل پیرو آن، سعادتمندان از علم بهره میگیرند و شقاوتمندان از آن محرومند، خوشا به حال کسی که خداوند بهره علم را بر او حرام نکرده است.» این امور در بیان محاسن علم، بدان دلیل است که اصل وجود هر انسانی خرد اوست و علم سبب میشود انسان خردمندتر شود. بنابراین اصل انسان همان علم است، اصلی که انسان باید به آن برسد. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: ضالّة المؤمن؛ علم گمشده مؤمن است که در باغ ولایت پنهان گشته است. از اینرو مؤمن باید در آن باغ رود تا گمشدهاش را بیابد. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: رحمالله امرء أحیی أمرنا؛ خداوند رحمت کند کسی را که امر ما را زنده کند. به ایشان عرض شد: چگونه امر شما را زنده میکند؟ حضرت رضا(علیهالسلام) در پاسخ فرمود: یتعلّم علومنا و یعلّمها الناس، فإنّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا؛ کسی که علوم ما را فرا گیرد و آن را به مردم بیاموزد، امر ما را زنده کرده است، چون اگر مردم از سخنان زیبای ما آگاه گردند، قطعاً از ما پیروی خواهند کرد.
خودشناسی، عالی ترین جلوه عقل
مراد از علم در این حدیث، علم به خداوند و اسمای حسنای او و علم به ملائکه و کتابهای الهی و رسولان اوست و نیز آگهی از «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» بودن خداست، همچنین علم به صاحب حکم بودن خدا و اینکه مصیر و بازگشت انسانها به سوی اوست. بنابراین هر دانشی جز این معلومات در حقیقت زائد است و علم شمرده نمیشود. زیرا علم سه قسم است؛ آیة محکمة أو فریضة عادلة أو سنّة قائمة؛ علم خداشناسی؛ تزکیه و تهذیب اخلاق، احکام شرع. مراد از زنده کردن امر ائمه اطهار (علیهمالسلام) این است: اصولی را که از ایشان به ما رسیده است، بشناسیم و بفهمیم و فروع و نتایج آن اصول را بدون افزایش و کاهش، دریابیم. پس زنده کردن امر ائمه اطهار (علیهمالسلام) به این معنا نیست که سخنان ایشان را روایت و الفاظ آن را از جایی به جای دیگر منتقل کنیم. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: کونوا دراةً و لا تکونوا رُواة حدیث تعرفون فقهه خیرٌ من ألفٍ تروونه؛ بر آن باشید که احادیث را دقیقاً درک کنید، نه فقط آنها را روایت کنید. فهم و درک یک حدیث بسیار بهتر از روایت کردن هزار حدیث است. تفکر در امر خدای متعالی که حضرت رضا(علیه السلام) آن را اصل عبادت و مغز آن خواند، در صورتی محقق میشود که آیات انفسی خداوند و نیز دیگر آیات او شناخته شود تا از این طریق امر الهی نیز روشن شود. شمار اندکی از اولیا خدای والا را به واسطه خود او میشناسند، از این جهت برای شناخت او نیازی به آیات انفسی ندارند و غیر او را نیز به واسطه او میشناسند. شناخت آنان نسبت به خداوند چنین نیست که او را به واسطه چیز دیگری غیر از او بشناسند. زیرا برای غیر او درخششی که خداوند فاقد آن باشد، وجود ندارد، به گونهای که در پرتو آن درخشش خداوند ظهور یابد.
مهم آن است که مسیر شناخت نفس بهترین راه برای رسیدن به پروردگار است. چنانکه حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر... أفضل العقل معرفة الإنسان نفسه؛ کسی که نفس خود را حسابرسی کند، سود برد و کسی که از آن غافل گردد، آسیب میبیند... عقل برتر آن است که انسان نفس خود را بشناسد. چون شناخت نفس، از جهت ذات و صفات و افعال، بسان نردبانی راهگشا برای شناخت پروردگار است. پس تفکر در امر خداوند از طریق شناخت آیات انفسی، از تفکر در امر او از طریق شناخت امور دیگر بهتر است. چنانکه تعبد به شناخت نفس از تعبد نسبت به امور دیگر بهتر است.
تنها معیار در شناخت امور همان علم اولی ضروری یا علم بدیهی است و آنچه به این علم منتهی شود. این علم بدیهی تنها از طریق عقل شناسایی میشود و حس و تجربه یا نقل و روایت در شناخت آن نقش ندارد. بنابراین معرفت حقیقی در گروِ عقل خالصی است که از آشوب جدال و دسیسه خیال پیراسته است. در این خصوص این السکیت از حضرت رضا(علیه السلام) پرسید: امروز حجت خداوند بر خلق چیست؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: العقل؛ یعرف به الصادق علیالله فیصدقه و الکاذب علیالله فیکذّبه؛ عقل است که با آن انسان راستگو شناسایی شده، راستی او گواهی میشود و نیز دروغگو شناخته شده، دروغ او گواهی میشود. ابن السکیت میگوید: به خدا سوگند که این پاسخ تمام است زیرا تنها در سایه شناخت خداوند و اسمای حسنای او همچون ربوبیت و هدایت و... میتوان پیامبر صادق را از مدعی دروغین پیامبری تمییز داد؛ امّا شناخت خداوند تنها به برکت عقل خالص و پاک و برهان محض است. چون حس، توانایی شناخت خداوند را ندارد. زیرا او موجودی است که دیدگان توان درک او را ندارند، با اینکه او همه دیدگان را میبیند و خداوند لطیف و خبیر است.
یقین، برتر از تقوی
تفکر گاهی همراه با ظن و وهم است و گاهی به قله یقین میرسد، ولی در معارف الهی ظن پذیرفته نیست. چون به حقیقت نمیرساند، زیرا گمان همراه با نادانی است و جهل مانع پیدایش یقین است و در عقاید فقط یقین معتبر است. چون هر عقیدهای سرچشمه و مبادی ویژه خود را دارد. اصولی که زمینه تحقق عقیده را فراهم میآورند و از تحقق هر چیزی غیر از آن عقیده خاص، جلوگیری میکنند.
از این جهت اجبار در ایجاد عقیده کارایی ندارد و با تعبد به حوزه ظن، نمیتوان به عقیدهای رسید و تنها چیزی که به پیدایش عقیده میانجامد، فقط یقینی است که از راه برهان عقلی پدید میآید. بنابراین، رسیدن به یقین در گرو ترازوی خود، یعنی عقل است. از این جهت ترغیب انسانها برای رسیدن به درجه یقین، در حقیقت تشویق آنان به تعقل است. حضرت رضا(علیه السلام) میفرمایند: «و الیقین فوق التقوی بدرجة، ولم یقسم بین الناس شیء أقلُّ من الیقین»؛ مرتبه یقین یک درجه برتر از تقواست و هیچ چیز میان مردم، کمتر از یقین قسمت نشده است.
راز اندک بودن یقین و اهلش آن است که منطق بیشتر مردم احساس است؛ یعنی حوزه فهم آنها در محدوده امور حسی است و روشن است که حس توان دستیابی و درک غیب و امور غیبی را ندارد؛ چنانکه انسانهای حس مدار توان دریافت معارف غیبی را ندارند. شاید از همین جهت باشد که حضرت رضا(علیه السلام) میفرماید: «لم یعط بنوآدم أفضل من الیقین»؛ خداوند چیزی برتر از یقین به فرزندان آدم عطا نکرده است.
پس هر که به مقام یقین رسیده باشد، دلیل روشنی از پروردگار خویش در دست دارد. اهل یقین نعمتی دارند که بزرگتر از آن، نعمت دیگری نیست. چنانکه کسی که از یقین بهرهای ندارد، در گمراهی و هلاکت و شک به سر میبرد. از این جهت تا زمانی که در امر خدای متعالی تفکر نکرده و به یقین نرسد هر چیزی ممکن است او را از یاد خدای متعالی باز دارد. از این رو حضرت رضا(علیه السلام) در پاسخ کسی که درباره گمراهان فرومایه از ایشان پرسید، چنین فرمود: «من کان له شیء یلهیه عن الله»؛ هر که چیزی دارد که او را از یاد خداوند غافل میسازد
از آنچه گذشت روشن میگردد:
1. هدف آفرینش انسان همان تفکر در امر خدای والاست و انسان متفکر کسی است که به هدف خلقت خود دست یافته است؛ اما کسی که از تفکر درباره خداوند بزرگ رو گرداند، فقط زندگی دنیوی را میخواهد و نهایت هدف او از علم، همین زندگی دنیایی است. او همان انسان باطل و بیهودهای است که از سرنوشت اصلی خود بریده، از رسیدن به هدف نهایی خود محروم مانده است.
2. غایت نهایی تفکر همان علم به خداوند و اسمای حسنای اوست ـ علمی که گمشده مؤمن است ـ و این غایت همان است که انسان آن را میجوید؛ اما اگر کسی این طریق علمی برای رسیدن به این غایت را نجوید و به این علم (علم به خداوند و اسمای او) رو نیاورد و به آن دست پیدا نکند و به این علم خرسند نباشد، نباید از زمره مؤمنان باشد.
3. عقل یگانه میزان و معیار برای تفکر و علم است؛ عقل موجودی است که جز در برابر حق خضوع نمیکند و جز حق از چیز دیگری فرمان نمیبرد زیرا تنها چیزی که به عقل اطمینان میدهد، یقین است و ظنی که مورد رضایت وهم و موضوع اختیار خیال است، اطمینانبخش عقل نیست.
با استفاده از همه این مطالب راز فرمایش حضرت رضا(علیه السلام) آشکار میگردد که به نقل از رسول خدا(صلّیالله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «صدیق کل امرء عقله و عدوّه جهله»؛ دوست هر کسی عقل اوست و دشمنش جهل او.
همچنین راز سخن حضرت رضا(علیه السلام) درباره این فرموده خدای متعالی: «وَمَن کانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً» که فرمود: یعنی «أعمی عن الحقایق الموجودة»؛ مراد آن است که هر کس به حقایق این جهان نابینا باشد، در آخرت نیز نابینا حاضر میشود.
گردآورنده: امیرمیثم سعیدی اعلا، دفتر حضرت آیتاللهالعظمی جوادی آملی (دام ظله) تهران
نگاهی تاریخی به مشهد مقدس و سیر تکمیل و تکامل حرم مطهر رضوی
بارگاه امید ایرانیان از دیروز تا امروز
علی معینالاسلام
نویسنده و پژوهشگر
پیشینه بارگاه رضوی و شهر مشهد را در نگاه کلی تاریخی، بر اساس تحولاتی که بقعه امام رضا(ع) و ساکنان مجاورِ آن داشتهاند، در چهار دوره کلی، از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میتوان مطالعه و بررسی کرد.
الف: مرحله پیدایش و شکلگیری تدریجی شهر مشهد تا دوران صفویه با محوریت: «از جغرافیای محبت تا جغرافیای تشیع»
ب: از دوران صفویه تا پایان دوره استعمار و غربگرایی با محوریت «به سوی پایتخت معنوی و کانون تشیع ایرانی»
د: دوران پس از انقلاب اسلامی، کانونی برای گسترش جغرافیای تشیع و محبت اهل بیت به سوی شرق
ه: نگاهی آینده پژوهانه به رسالت فراروی مشهد و شیعه ایرانی و خراسانی.
مرحله پیدایش و شکلگیری شهر مشهد؛ از کانون محبت تا کانون تشیع
پس از دفن پیکر مطهر امام رضا(ع) در توس، عباسیان بر مزار ایشان و قبر هارون بقعهای ساختند که باعث شد مزار امام، تدریجاً در کانون توجه مسلمانان منطقه قرار گیرد. با توجه به نزدیکی مزار ایشان به نیشابور، که یکی از مراکز بزرگ علمی اهل سنت بود، زیارت آن، مورد عنایت ویژه علما و مردم این شهر قرار گرفت. جوینی، از حاکم نیشابور نقل میکند که: ابوبکر ابن خزیمه (متوفی 311 ه. ق.) و ابوعلی ثقفی شافعی (متوفی 322)، به همراه دیگر استادان شهر نیشابور، همگی با هم به زیارت مزار علی ابن موسی الرضا(ع) میرفتند.
پس از شهادت امام رضا(ع) و بویژه پس از بازگشت دانشمند شیعه، فضل ابن شاذان نیشابوری به نیشابور، تشیع در آن شهر و مناطق مجاورش و نیز در توس، رو به رشد و گسترش گذاشته بود. از سوی دیگر، در قرن سوم نیز، بتدریج، با اقامت گسترده خاندانهایی از سادات در سبزوار، این شهر مهم نیز به دومین شهر شیعی ایران تبدیل شد.
این وضع باعث شد که در همان یکی، دو قرن اول پس از دفن امام رضا(ع)، مزار ایشان در کانون توجه جامعه شیعی و سنی خراسان قرار گیرد و عاملی برای تقریب و همگرایی و همزیستی در بین آنها شود؛ به گونهای که برخی پادشاهان سامانی، که اولین سلسله مقتدر ایرانی است، نسبت به امام یا بازسازی مزار ایشان، عنایت ویژهای نشان دهند.
در همین زمان، شهر توس هم که نزدیک مزار امام رضا بود، تدریجاً رنگ و بویی کاملاً شیعی یافت. شاهد این مدعا، فراوانی لقب «توسی» در میان واپسین یاران امامان معصوم و در دوران غیبت صغری است. آغاز دوران غیبت کبری نیز، مصادف با درخشش شخصیتی چون شیخ توسی در جهان اسلام بود.
از نکات مربوط به وضع مزار امام رضا(ع) در قرنهای آغازین پیدایش آن، اولین هجوم و تخریب آن مزار به دست سبکتگین غزنوی (پدر سلطان محمود غزنوی) است. اما کمی پس از اینکه سلطان محمود غزنوی، حکومت غزنویان را به اوج اقتدار خود رساند و مشهد را تصرف کرد، تلاش کرد در مقام جبران ویرانگریهای پدرش و در تکمیل کار دیلمیان، بزرگترین برنامه عمرانی، تا آن زمان را، در مورد مزار امام رضا(ع) انجام دهد. حتی میگویند: او بود که وقتی به توسعه و سازماندهی خانهها و بناهای مردم ساکن در اطراف مزار امام پرداخت، نام این شهر را مشهد گذاشت. با رشد روحیه عرفان و تصوف ناشی از حملات مغولها از یک طرف و کارکرد بارگاه امام رضا(ع) در آرامشبخشی معنوی در آن سالهای سخت، از طرف دیگر، بتدریج نام و جایگاه شهر مشهد مقدس بیشتر مورد توجه مردم قرار گرفت و این شهر تدریجاً، تبدیل به شهری مهم در خراسان غربی شد؛ بویژه که در اواخر دوران حاکمیت مغولها، برخی پادشاهان مغول، مانند سلطان محمد خدابنده نیز شیعه شدند.
از دوران صفویه تا پایان دوران استعمار و غربگرایی؛ به سوی پایتخت معنوی و کانون تشیع ایرانی:
صفویه در سالهای آغازین پیدایش، با دو دشمن بزرگ در شرق و غرب خود مواجه بودند. در غرب، خلافت مقتدر عثمانی بود و در شرق، حکومت دردسرساز ازبکان متعصب. رسمیت یافتن تشیع در ایران، باعث حساسیت و واکنش این دو دولت در آغازین سالهای پیدایش صفویها شد. واکنشهایی که خود را در شکل جنگ چالدران تا حملات چندباره ازبکها به مشهد و غارت آنجا، بهعنوان پایگاه مهم تشیع در خراسان، نشان داد. حملات به مشهد بسیار گسترده بود، به گونهای که در قرن اول تأسیس صفویه، مشهد چندین مرتبه مورد هجوم قرار گرفت که شدیدترین آنها در حوالی سالهای 916 – 915 ه. ق بود. پس از آن نیز، در اواخر قرن دهم (990 ه. ق)، دوباره به مشهد حمله شد و جمع بسیاری از علمای شیعه ساکن این شهر به شهادت رسیدند.
سرانجام وقتی مرزهای شرقی ایران (در دوره شاه عباس)، به ثبات رسید، اوج رشد و شکوفایی مشهد آغاز شد. در این رشد و شکوفایی، رسمیت یافتن تشیع در ایران، با توجه به تسلط خلافت عثمانی بر مکه و مدینه و عتبات عراق، بیتأثیر نبود. حکومت صفوی در جست و جوی تعریف پایگاهی معنوی برای هویتبخشی به نظام جدید خود بود. برای ایفای این نقش، اگر چه شهر قم هم وجود داشت، ولی از نظر معنوی، همشأن شهرهای مذکور نبود و تنها این مشهد بود که با توجه به وجود مزار امام رضا(ع)، در کنار وجود منابع روایی غنی در فرهنگ حدیثی شیعه، میتوانست بهعنوان کانون و پایتخت معنویت ایران تعریف شود.
بدین گونه بود که در تحول تاریخی - فرهنگی مهمی که در جغرافیای ایران و در جغرافیای تاریخی تشیع صورت گرفت، مشهد مقدس تبدیل به کلانشهری در شرق اسلامی گردید تا در آغازینمرحله، شعاع معنویت و قدسیت بر ایران پرتو بیفکند.
در سالهای پس از صفویه، تحولات پر فراز و نشیب حکومت افغانها و افشاریان، اگر چه باعث هرج و مرجهای سیاسی و اجتماعی در ایران شد، ولی هیچ کدام به جایگاه مشهد لطمهای وارد نکرد.
در دوره سلطنت قاجاریان، پس از تثبیت دوباره اوضاع سیاسی، شهر مشهد و خراسان، دوباره از مناطق مهم ایران شدند و حوزهعلمیه مشهد نیز کاملاً تبدیل به یکی از حوزههای علمیه مهم در جامعه شیعه شد.
یکی از رویدادهای مهم در این دوران، دستاندازی استعمارگران بر بسیاری از مناطق و استانهای مرزی ایران دوره قاجار است. در این تحولات، خراسان بزرگ از دو سو با دستاندازی استعمارگران روس و انگلیس مواجه شد. تجاوزهای پیاپی آنها و ضعف دولت مرکزی، باعث جدایی مناطق بسیاری از شرق و شمال شرق ایران شد. نتیجه این تحولات، نزدیکی مرزهای سیاسی - استعماری جدید در شرق ایران به شهر مشهد بود. این اتفاق، تأکیدی دوباره است بر اینکه اگر جایگاه معنوی - فرهنگی- اجتماعی مشهد در شرق ایران نبود،مانعی معنوی در برابر استعمارگران وجود نداشت و نابودی هویت تشیع در خراسان جدی بود.
از همین رواست که با آغاز دوران استعمار، مشهد و حوزه علمیه آن و بافت اجتماعی آن شهر، جایگاه ویژهای در ایستادگی و مقاومت در برابر استعمار داشته است.
آنچه خواندید بخش تلخیص شده ای از یک پژوهش تاریخی درازدامن است که نویسنده به تاریخچه مشهد مقدس و تحولاتی که مرقد مطهر حضرت رضا(ع) داشته پرداخته است.
نویسنده و پژوهشگر
پیشینه بارگاه رضوی و شهر مشهد را در نگاه کلی تاریخی، بر اساس تحولاتی که بقعه امام رضا(ع) و ساکنان مجاورِ آن داشتهاند، در چهار دوره کلی، از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میتوان مطالعه و بررسی کرد.
الف: مرحله پیدایش و شکلگیری تدریجی شهر مشهد تا دوران صفویه با محوریت: «از جغرافیای محبت تا جغرافیای تشیع»
ب: از دوران صفویه تا پایان دوره استعمار و غربگرایی با محوریت «به سوی پایتخت معنوی و کانون تشیع ایرانی»
د: دوران پس از انقلاب اسلامی، کانونی برای گسترش جغرافیای تشیع و محبت اهل بیت به سوی شرق
ه: نگاهی آینده پژوهانه به رسالت فراروی مشهد و شیعه ایرانی و خراسانی.
مرحله پیدایش و شکلگیری شهر مشهد؛ از کانون محبت تا کانون تشیع
پس از دفن پیکر مطهر امام رضا(ع) در توس، عباسیان بر مزار ایشان و قبر هارون بقعهای ساختند که باعث شد مزار امام، تدریجاً در کانون توجه مسلمانان منطقه قرار گیرد. با توجه به نزدیکی مزار ایشان به نیشابور، که یکی از مراکز بزرگ علمی اهل سنت بود، زیارت آن، مورد عنایت ویژه علما و مردم این شهر قرار گرفت. جوینی، از حاکم نیشابور نقل میکند که: ابوبکر ابن خزیمه (متوفی 311 ه. ق.) و ابوعلی ثقفی شافعی (متوفی 322)، به همراه دیگر استادان شهر نیشابور، همگی با هم به زیارت مزار علی ابن موسی الرضا(ع) میرفتند.
پس از شهادت امام رضا(ع) و بویژه پس از بازگشت دانشمند شیعه، فضل ابن شاذان نیشابوری به نیشابور، تشیع در آن شهر و مناطق مجاورش و نیز در توس، رو به رشد و گسترش گذاشته بود. از سوی دیگر، در قرن سوم نیز، بتدریج، با اقامت گسترده خاندانهایی از سادات در سبزوار، این شهر مهم نیز به دومین شهر شیعی ایران تبدیل شد.
این وضع باعث شد که در همان یکی، دو قرن اول پس از دفن امام رضا(ع)، مزار ایشان در کانون توجه جامعه شیعی و سنی خراسان قرار گیرد و عاملی برای تقریب و همگرایی و همزیستی در بین آنها شود؛ به گونهای که برخی پادشاهان سامانی، که اولین سلسله مقتدر ایرانی است، نسبت به امام یا بازسازی مزار ایشان، عنایت ویژهای نشان دهند.
در همین زمان، شهر توس هم که نزدیک مزار امام رضا بود، تدریجاً رنگ و بویی کاملاً شیعی یافت. شاهد این مدعا، فراوانی لقب «توسی» در میان واپسین یاران امامان معصوم و در دوران غیبت صغری است. آغاز دوران غیبت کبری نیز، مصادف با درخشش شخصیتی چون شیخ توسی در جهان اسلام بود.
از نکات مربوط به وضع مزار امام رضا(ع) در قرنهای آغازین پیدایش آن، اولین هجوم و تخریب آن مزار به دست سبکتگین غزنوی (پدر سلطان محمود غزنوی) است. اما کمی پس از اینکه سلطان محمود غزنوی، حکومت غزنویان را به اوج اقتدار خود رساند و مشهد را تصرف کرد، تلاش کرد در مقام جبران ویرانگریهای پدرش و در تکمیل کار دیلمیان، بزرگترین برنامه عمرانی، تا آن زمان را، در مورد مزار امام رضا(ع) انجام دهد. حتی میگویند: او بود که وقتی به توسعه و سازماندهی خانهها و بناهای مردم ساکن در اطراف مزار امام پرداخت، نام این شهر را مشهد گذاشت. با رشد روحیه عرفان و تصوف ناشی از حملات مغولها از یک طرف و کارکرد بارگاه امام رضا(ع) در آرامشبخشی معنوی در آن سالهای سخت، از طرف دیگر، بتدریج نام و جایگاه شهر مشهد مقدس بیشتر مورد توجه مردم قرار گرفت و این شهر تدریجاً، تبدیل به شهری مهم در خراسان غربی شد؛ بویژه که در اواخر دوران حاکمیت مغولها، برخی پادشاهان مغول، مانند سلطان محمد خدابنده نیز شیعه شدند.
از دوران صفویه تا پایان دوران استعمار و غربگرایی؛ به سوی پایتخت معنوی و کانون تشیع ایرانی:
صفویه در سالهای آغازین پیدایش، با دو دشمن بزرگ در شرق و غرب خود مواجه بودند. در غرب، خلافت مقتدر عثمانی بود و در شرق، حکومت دردسرساز ازبکان متعصب. رسمیت یافتن تشیع در ایران، باعث حساسیت و واکنش این دو دولت در آغازین سالهای پیدایش صفویها شد. واکنشهایی که خود را در شکل جنگ چالدران تا حملات چندباره ازبکها به مشهد و غارت آنجا، بهعنوان پایگاه مهم تشیع در خراسان، نشان داد. حملات به مشهد بسیار گسترده بود، به گونهای که در قرن اول تأسیس صفویه، مشهد چندین مرتبه مورد هجوم قرار گرفت که شدیدترین آنها در حوالی سالهای 916 – 915 ه. ق بود. پس از آن نیز، در اواخر قرن دهم (990 ه. ق)، دوباره به مشهد حمله شد و جمع بسیاری از علمای شیعه ساکن این شهر به شهادت رسیدند.
سرانجام وقتی مرزهای شرقی ایران (در دوره شاه عباس)، به ثبات رسید، اوج رشد و شکوفایی مشهد آغاز شد. در این رشد و شکوفایی، رسمیت یافتن تشیع در ایران، با توجه به تسلط خلافت عثمانی بر مکه و مدینه و عتبات عراق، بیتأثیر نبود. حکومت صفوی در جست و جوی تعریف پایگاهی معنوی برای هویتبخشی به نظام جدید خود بود. برای ایفای این نقش، اگر چه شهر قم هم وجود داشت، ولی از نظر معنوی، همشأن شهرهای مذکور نبود و تنها این مشهد بود که با توجه به وجود مزار امام رضا(ع)، در کنار وجود منابع روایی غنی در فرهنگ حدیثی شیعه، میتوانست بهعنوان کانون و پایتخت معنویت ایران تعریف شود.
بدین گونه بود که در تحول تاریخی - فرهنگی مهمی که در جغرافیای ایران و در جغرافیای تاریخی تشیع صورت گرفت، مشهد مقدس تبدیل به کلانشهری در شرق اسلامی گردید تا در آغازینمرحله، شعاع معنویت و قدسیت بر ایران پرتو بیفکند.
در سالهای پس از صفویه، تحولات پر فراز و نشیب حکومت افغانها و افشاریان، اگر چه باعث هرج و مرجهای سیاسی و اجتماعی در ایران شد، ولی هیچ کدام به جایگاه مشهد لطمهای وارد نکرد.
در دوره سلطنت قاجاریان، پس از تثبیت دوباره اوضاع سیاسی، شهر مشهد و خراسان، دوباره از مناطق مهم ایران شدند و حوزهعلمیه مشهد نیز کاملاً تبدیل به یکی از حوزههای علمیه مهم در جامعه شیعه شد.
یکی از رویدادهای مهم در این دوران، دستاندازی استعمارگران بر بسیاری از مناطق و استانهای مرزی ایران دوره قاجار است. در این تحولات، خراسان بزرگ از دو سو با دستاندازی استعمارگران روس و انگلیس مواجه شد. تجاوزهای پیاپی آنها و ضعف دولت مرکزی، باعث جدایی مناطق بسیاری از شرق و شمال شرق ایران شد. نتیجه این تحولات، نزدیکی مرزهای سیاسی - استعماری جدید در شرق ایران به شهر مشهد بود. این اتفاق، تأکیدی دوباره است بر اینکه اگر جایگاه معنوی - فرهنگی- اجتماعی مشهد در شرق ایران نبود،مانعی معنوی در برابر استعمارگران وجود نداشت و نابودی هویت تشیع در خراسان جدی بود.
از همین رواست که با آغاز دوران استعمار، مشهد و حوزه علمیه آن و بافت اجتماعی آن شهر، جایگاه ویژهای در ایستادگی و مقاومت در برابر استعمار داشته است.
آنچه خواندید بخش تلخیص شده ای از یک پژوهش تاریخی درازدامن است که نویسنده به تاریخچه مشهد مقدس و تحولاتی که مرقد مطهر حضرت رضا(ع) داشته پرداخته است.
شخصیتشناسی معنوی و عبادی امام رضا (ع)
محمد رضائی
دینپژوه
در مقام بازشناسی شخصیت عبادی امام و بهعنوان یکی از جامعترین روشها که هم بیانگر شخصیتشناسی عبادی امام و هم بیانگر نمودهای تاریخی ایشان است، میتوان به بازشناسی القاب امام توجه کرد.
گونهشناسی القاب امام رضا(ع):
القاب عبادی - معنوی
الراضی الی الله، الراضی بالقَدَر و القضاء، الرضا، سراجالله
القاب اخلاق فردی
الصدیق، الصابر، الفاضل، الوفی، عالم آل محمد، شمسالشموس
القاب سیرت اجتماعی
معینالضعفاء، قره عینالمؤمنین، ضامنالامه، کافیالخلق، انیسالنفوس، غیظالملحدین، الداعی الی الله
در میان القاب امام هشتم، «رضا»، مشهورترین لقب آن حضرت است. درباره منشأ انتساب این لقب به آن حضرت، برخی گمان کردهاند این لقب را مأمون پس از آغاز ولایتعهدی به امام داد تا شعار تاریخی «الرضا من آل محمد» را بر ایشان تطبیق دهد و اعتراضهای علیه حکومتش را بخواباند. این در حالی است که جامعه شیعه از آغاز امامت و تحت تأثیر فرهنگی که از امام کاظم(ع) آموخته بودند، آن حضرت را به لقب «رضا» میشناخت.
در این ارتباط از« بزنطی» نقل است که به امام جواد(ع) عرض کردم: گروهی از مخالفان شما گمان میکنند که لقب «رضا» را مأمون به پدر شما داد. امام جواد(ع) فرمودند: این کذب است. این لقب را خداوند به ایشان داده بود، به سبب اینکه ایشان پسندیده خداوند در آسمان و پسندیده رسول خدا و امامان در روی زمین بود، چنان که موافقان و مخالفان هم از او خشنود بودند؛میتوان حدس زد که: مأمون پس از ولایتعهدی، با شیطنت قصد داشته لقب عبادی، اخلاقی و سیاسی مشهور آن حضرت را که در برابر طیفهای گوناگون باطل قرار داشته و همچنین دارای بار و معنایی سیاسی علیه خلافت بوده، با سوءاستفاده سیاسی - تاریخی، تبدیل به مؤید و امضایی برای خلافت عباسی کند، چرا که شعار «الرضا من آل محمد» از اواخر خلافت مروانیان، تبدیل به شعاری سیاسی شده بود که عباسیان با بزرگنمایی و تحریف آن، خلافت را به دست گرفتند، ولی چون خلافت آنها به مسیر باطل رفت، زیدیه این شعار را مبنای قیامهای خود قرار دادند.
در برابر هر دو حکومت مروانیان و عباسیان، مدیریت غیبی - تاریخی معصومان قرار داشت؛ مدیریتی که از احادیث و فرمایشهای پیامبر(ص) اسلام شروع شده است. پیشینه و ریشه لقب «رضا» برای امام هشتم ،نیز از آنجا آغاز و امامان و بویژه امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) هم بر آن تأکید فراوان کردهاند. معنی این مطلب این است که: معصومان با آگاهیهای غیبی آیندهنگر خود میدانستهاند پس از گذشت نیم قرن از خلافت عباسی، حقیقت باطل آن بر همگان آشکار میشود و همچنین، صادق نبودن جریان زیدیه هم مشخص خواهد شد؛ در نتیجه: در این زمان، هم عباسیان و هم علویانِ زیدی، در مقابل شعار «الرضا من آل محمد» خلع سلاح خواهند شد، چرا که اصولاً، یا تعریفی درست و روشن از این شعار ندارند (همانند عباسیان) یا اینکه مصداق مشخص و جامعی برای آن ندارند (همانند زیدیه). بنا بر این، در این وضعِ خلأ و حیرت و آشفتگی، لقب «رضا» تنها برای امام هشتم شیعیان صدق میکند و ایشان، مصادیق «رضا» را در جریان امامت و در الگویی تاریخی تعریف خواهد کرد تا لقب و صفت «الرضا» را در سطوح گوناگونِ رضایت الهی تا رضایت پیامبر(ص) و رضایت دوست و دشمن، با سیرت و اخلاق خود نشان دهد.
گزارشهای تاریخی از سیره عبادی امام رضا(ع)
نماز: -در طول سفر به خراسان، فرماندهِ مأمور آوردن حضرت، او را کثیرالصلوة توصیف کرده است.
-در مدت اقامت در خراسان، نمازهای او را یادآور نمازهای پیامبر(ص) توصیف کردهاند.
-مدتی که در سرخس زندانی شد، زندانبانان، امام را به کثرت نماز ستودهاند.
قرآن: -ابراهیم ابن عباس میگوید: تمام سخنان و جواب و مثالهای آن حضرت از قرآن بود و در هر سه روز، یک بار قرآن را ختم میکرد و میفرمود: اگر میخواستم میتوانستم قرآن را در کمتر از سه روزهم ختم کنم و لیکن من هرگز به آیهای نگذشتم، مگر آنکه درباره آن آیه و اینکه درباره چه چیز و چه وقت نازل شده است، میاندیشم.
-در طول سفر به خراسان، شبها در بستر خواب زیاد قرآن میخواند و هر گاه به آیات بهشت و جهنم میرسید، گریان میشد و از خدا طلب بهشت و نجات از جهنم را داشت.
روزه: - امام در طول سفر به خراسان، هر گاه بیش از ده روز در جایی میماند، روزه میگرفت.
مسجد: -امام در مدینه، به غیر از برنامههای عبادی خود، در مسجد پیامبر(ص) مینشت تا محل مراجعه علما و مردم در مسائل علمی باشد.
حج: - بجز زمانی که در سفر خراسان بود، هر سال به سفر حج میرفت.
دعا: فراوانی دعاهای رسیده از امام برای حاجتها و حالتها و اوقات عبادی و نمازها، نشانگر انس ویژه امام با دعا است.
در همین زمینه، سخن رجاء ابن ابی ضحاک، فرمانده نیروهایی که مأمور آوردن امام به خراسان بود، شاید جامعترین توصیف از شخصیت عبادی و معنوی امام، در کنار معرفی تأثیرات اجتماعی حضور ایشان باشد. او پس از بازگشت به مرو، به مأمون چنین گزارش داده است: به خدا قسم، من مردی متقیتر از او ندیدم. او کسی است که در همه اوقاتش به یاد خدا بود و ندیدم کسی را که بیش از او از خدا بترسد. هر گاه صبح میشد، نماز صبح را بجای میآورد و پس از آن، به ذکر و عبادت مشغول میشد تا طلوع آفتاب، پس سر به سجده میگذاشت تا روز بالا میآمد. در این هنگام مردم را میپذیرفت و با آنها حدیث و موعظه میفرمود تا نزدیک زوال ظهر. پس تجدید وضو میکرد و آماده مناسک ظهر وعصر خود میشد و بیشتر وقت بین نماز عصر تا مغرب را به تسبیح و تحمید و تکبیر و «تهلیل» میپرداخت. پس از مغرب و اقامه نمازهای مغرب و عشا، همراه با تعقیبهای فراوان، به صرف شام میپرداخت و سپس استراحت میکرد تا ثلث آخر شب فرارسد؛ پس در آن هنگام برمیخاست و به اقامه نماز شب میپرداخت و در بین آن، نماز جعفر را میخواند. سپس فراوان استغفار میکرد و قرآن میخواند تا وقت نماز صبح شود و... .
این توصیف فرمانده جبهه سیاه از سیر و سلوک عبادی امام، تنها توصیفی از عبادتهای امام نیست، بلکه در ضمن آن، توصیفی از تأثیرات اجتماعی حضور امام و عبادات ایشان نیز است. تأثیرات سیاسی - اجتماعی سیره عبادی امام را، به مراحل و مباحث بعد، خصوصاً به فصل ویژه ولایتعهدی ایشان واگذار میکنیم و در این جا فقط به این نکته اشاره میشود که: در مورد سیره عبادی و معنوی آن حضرت، آنجا که کارکردی اجتماعی مییافت؛ (همانند برگزاری نماز عید)، امام پیششرطی داشت و آن اقامه نماز بر سیرت و سنت پیامبر(ص) بود. این سخن بدین معنا است که: در جامعه اسلامی آن روز، همانند آنچه امروزه مشاهده میشود، سیرت و سنت عبادی و معنوی در سراسر جهان اسلام، بویژه در طبقه علما و زهاد، شیوههای گوناگون و فراوانی داشته است و در آن عبادتها و عبودیتها، شاید چندان نشانی از سیرت و سنت عبادی پیامبر(ص) یافت نمیشد.
دینپژوه
در مقام بازشناسی شخصیت عبادی امام و بهعنوان یکی از جامعترین روشها که هم بیانگر شخصیتشناسی عبادی امام و هم بیانگر نمودهای تاریخی ایشان است، میتوان به بازشناسی القاب امام توجه کرد.
گونهشناسی القاب امام رضا(ع):
القاب عبادی - معنوی
الراضی الی الله، الراضی بالقَدَر و القضاء، الرضا، سراجالله
القاب اخلاق فردی
الصدیق، الصابر، الفاضل، الوفی، عالم آل محمد، شمسالشموس
القاب سیرت اجتماعی
معینالضعفاء، قره عینالمؤمنین، ضامنالامه، کافیالخلق، انیسالنفوس، غیظالملحدین، الداعی الی الله
در میان القاب امام هشتم، «رضا»، مشهورترین لقب آن حضرت است. درباره منشأ انتساب این لقب به آن حضرت، برخی گمان کردهاند این لقب را مأمون پس از آغاز ولایتعهدی به امام داد تا شعار تاریخی «الرضا من آل محمد» را بر ایشان تطبیق دهد و اعتراضهای علیه حکومتش را بخواباند. این در حالی است که جامعه شیعه از آغاز امامت و تحت تأثیر فرهنگی که از امام کاظم(ع) آموخته بودند، آن حضرت را به لقب «رضا» میشناخت.
در این ارتباط از« بزنطی» نقل است که به امام جواد(ع) عرض کردم: گروهی از مخالفان شما گمان میکنند که لقب «رضا» را مأمون به پدر شما داد. امام جواد(ع) فرمودند: این کذب است. این لقب را خداوند به ایشان داده بود، به سبب اینکه ایشان پسندیده خداوند در آسمان و پسندیده رسول خدا و امامان در روی زمین بود، چنان که موافقان و مخالفان هم از او خشنود بودند؛میتوان حدس زد که: مأمون پس از ولایتعهدی، با شیطنت قصد داشته لقب عبادی، اخلاقی و سیاسی مشهور آن حضرت را که در برابر طیفهای گوناگون باطل قرار داشته و همچنین دارای بار و معنایی سیاسی علیه خلافت بوده، با سوءاستفاده سیاسی - تاریخی، تبدیل به مؤید و امضایی برای خلافت عباسی کند، چرا که شعار «الرضا من آل محمد» از اواخر خلافت مروانیان، تبدیل به شعاری سیاسی شده بود که عباسیان با بزرگنمایی و تحریف آن، خلافت را به دست گرفتند، ولی چون خلافت آنها به مسیر باطل رفت، زیدیه این شعار را مبنای قیامهای خود قرار دادند.
در برابر هر دو حکومت مروانیان و عباسیان، مدیریت غیبی - تاریخی معصومان قرار داشت؛ مدیریتی که از احادیث و فرمایشهای پیامبر(ص) اسلام شروع شده است. پیشینه و ریشه لقب «رضا» برای امام هشتم ،نیز از آنجا آغاز و امامان و بویژه امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) هم بر آن تأکید فراوان کردهاند. معنی این مطلب این است که: معصومان با آگاهیهای غیبی آیندهنگر خود میدانستهاند پس از گذشت نیم قرن از خلافت عباسی، حقیقت باطل آن بر همگان آشکار میشود و همچنین، صادق نبودن جریان زیدیه هم مشخص خواهد شد؛ در نتیجه: در این زمان، هم عباسیان و هم علویانِ زیدی، در مقابل شعار «الرضا من آل محمد» خلع سلاح خواهند شد، چرا که اصولاً، یا تعریفی درست و روشن از این شعار ندارند (همانند عباسیان) یا اینکه مصداق مشخص و جامعی برای آن ندارند (همانند زیدیه). بنا بر این، در این وضعِ خلأ و حیرت و آشفتگی، لقب «رضا» تنها برای امام هشتم شیعیان صدق میکند و ایشان، مصادیق «رضا» را در جریان امامت و در الگویی تاریخی تعریف خواهد کرد تا لقب و صفت «الرضا» را در سطوح گوناگونِ رضایت الهی تا رضایت پیامبر(ص) و رضایت دوست و دشمن، با سیرت و اخلاق خود نشان دهد.
گزارشهای تاریخی از سیره عبادی امام رضا(ع)
نماز: -در طول سفر به خراسان، فرماندهِ مأمور آوردن حضرت، او را کثیرالصلوة توصیف کرده است.
-در مدت اقامت در خراسان، نمازهای او را یادآور نمازهای پیامبر(ص) توصیف کردهاند.
-مدتی که در سرخس زندانی شد، زندانبانان، امام را به کثرت نماز ستودهاند.
قرآن: -ابراهیم ابن عباس میگوید: تمام سخنان و جواب و مثالهای آن حضرت از قرآن بود و در هر سه روز، یک بار قرآن را ختم میکرد و میفرمود: اگر میخواستم میتوانستم قرآن را در کمتر از سه روزهم ختم کنم و لیکن من هرگز به آیهای نگذشتم، مگر آنکه درباره آن آیه و اینکه درباره چه چیز و چه وقت نازل شده است، میاندیشم.
-در طول سفر به خراسان، شبها در بستر خواب زیاد قرآن میخواند و هر گاه به آیات بهشت و جهنم میرسید، گریان میشد و از خدا طلب بهشت و نجات از جهنم را داشت.
روزه: - امام در طول سفر به خراسان، هر گاه بیش از ده روز در جایی میماند، روزه میگرفت.
مسجد: -امام در مدینه، به غیر از برنامههای عبادی خود، در مسجد پیامبر(ص) مینشت تا محل مراجعه علما و مردم در مسائل علمی باشد.
حج: - بجز زمانی که در سفر خراسان بود، هر سال به سفر حج میرفت.
دعا: فراوانی دعاهای رسیده از امام برای حاجتها و حالتها و اوقات عبادی و نمازها، نشانگر انس ویژه امام با دعا است.
در همین زمینه، سخن رجاء ابن ابی ضحاک، فرمانده نیروهایی که مأمور آوردن امام به خراسان بود، شاید جامعترین توصیف از شخصیت عبادی و معنوی امام، در کنار معرفی تأثیرات اجتماعی حضور ایشان باشد. او پس از بازگشت به مرو، به مأمون چنین گزارش داده است: به خدا قسم، من مردی متقیتر از او ندیدم. او کسی است که در همه اوقاتش به یاد خدا بود و ندیدم کسی را که بیش از او از خدا بترسد. هر گاه صبح میشد، نماز صبح را بجای میآورد و پس از آن، به ذکر و عبادت مشغول میشد تا طلوع آفتاب، پس سر به سجده میگذاشت تا روز بالا میآمد. در این هنگام مردم را میپذیرفت و با آنها حدیث و موعظه میفرمود تا نزدیک زوال ظهر. پس تجدید وضو میکرد و آماده مناسک ظهر وعصر خود میشد و بیشتر وقت بین نماز عصر تا مغرب را به تسبیح و تحمید و تکبیر و «تهلیل» میپرداخت. پس از مغرب و اقامه نمازهای مغرب و عشا، همراه با تعقیبهای فراوان، به صرف شام میپرداخت و سپس استراحت میکرد تا ثلث آخر شب فرارسد؛ پس در آن هنگام برمیخاست و به اقامه نماز شب میپرداخت و در بین آن، نماز جعفر را میخواند. سپس فراوان استغفار میکرد و قرآن میخواند تا وقت نماز صبح شود و... .
این توصیف فرمانده جبهه سیاه از سیر و سلوک عبادی امام، تنها توصیفی از عبادتهای امام نیست، بلکه در ضمن آن، توصیفی از تأثیرات اجتماعی حضور امام و عبادات ایشان نیز است. تأثیرات سیاسی - اجتماعی سیره عبادی امام را، به مراحل و مباحث بعد، خصوصاً به فصل ویژه ولایتعهدی ایشان واگذار میکنیم و در این جا فقط به این نکته اشاره میشود که: در مورد سیره عبادی و معنوی آن حضرت، آنجا که کارکردی اجتماعی مییافت؛ (همانند برگزاری نماز عید)، امام پیششرطی داشت و آن اقامه نماز بر سیرت و سنت پیامبر(ص) بود. این سخن بدین معنا است که: در جامعه اسلامی آن روز، همانند آنچه امروزه مشاهده میشود، سیرت و سنت عبادی و معنوی در سراسر جهان اسلام، بویژه در طبقه علما و زهاد، شیوههای گوناگون و فراوانی داشته است و در آن عبادتها و عبودیتها، شاید چندان نشانی از سیرت و سنت عبادی پیامبر(ص) یافت نمیشد.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
آشتی عقل و دین در آموزه های رضوی
-
بارگاه امید ایرانیان از دیروز تا امروز
-
شخصیتشناسی معنوی و عبادی امام رضا (ع)
اخبارایران آنلاین