ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حــــدیث
امام على(ع):
قارِنْ أَهْلَ الْخَیرِ تَکنْ مِنْهُمْ وَ باینْ أَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُم.
همنشین نیکان شو، تا از آنان شوى و از بدکاران دورى کن تا از آنان نباشى.
(نهج البلاغه، نامهء 31)
قارِنْ أَهْلَ الْخَیرِ تَکنْ مِنْهُمْ وَ باینْ أَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُم.
همنشین نیکان شو، تا از آنان شوى و از بدکاران دورى کن تا از آنان نباشى.
(نهج البلاغه، نامهء 31)
«جاهلیت»، آدم را «جهنمی» میکند!
ابوالقاسم حسینجانی
اگر که ندانیم «چه باید کرد»، چگونه میتوانیم کاری انجام دهیم؟!
آدم وقتی که «میداند» چرا میخوابد، بسیار بهتر از آن زمانی است که «نمیداند» چرا دارد نماز میخواند!
بیایید این چند جمله را از زبان پیامبر خودمان، با تفکر و تأمل بیشتری - از نو - بخوانیم:
[نوم علی علم، خیر من صلاة علی جهل] - نهجالفصاحه/ ۳۱۴۰ -
«خواب معلوم»، از «نماز مجهول»، بهتر است.
[نوم العالم، افضل من عبادت العابد] - همان/ ۳۱۳۸ -
«خوابیدن» دانشمند، از «پرستیدن» عبادتگر، برتر است.
[قلیل العمل، ینفع مع العلم؛ و کثیر العمل، ینفع مع الجهل] - همان/۲۰۹۸ -
کار کوچکی که با علم و آگاهی همراه باشد، سودمند تواند بود؛ اما کاری پرشمار که با جهل و ندانمکاری انجام شده باشد، ناسودمند!
اصلاً بیایید ببینیم: «دانستن» چیست و «ندانستن» کدام است؟!
معیار و ملاک «دانستن و ندانستن» در هر جامعهای، ارزیابی وضعیت فرهنگ، اقتصاد، اخلاق، اعتقاد و اعتماد آن جامعه است وگرنه، دانستنی که محفل و مجمع «معلومات» و «نادانیها» باشد؛ در نگاه پیامبر همین آیین، دانستن و دانشی به درد بخور و کارا و ارزش آفرین، نمیتواند باشد: [من اکل بالعلم، طمسالله علی وجهه، ورده علی عقبه؛ و کانت النار اولی به] - همان/۲۹۴۲ - آنکه از راه «علم» - و «عالمنمایی» - نان میخورد، خدا -خودش- چهرهاش را دیگرگون و کارش را واژگونه میگرداند؛ به طوری که: چنین آدمی، جز جهنم، به هیچ دردی نمیتواند خورد! آن «علم»ی که با آن، «پرگویی» و «پیچیدهگویی» میکنند و مردمان را سر در گمتر میدارند؛ «ضدعلم»ی بیش نیست! علم، بنبست نیست؛ دانش و دانایی، سادهسازی زندگی است.همه موجودی و موجودیت ما، همین «فرصت دنیا» است؛ و این زمین و زمانی که در آنیم،«فرصت مطالعاتی» خدادادهای است که برای یاد گرفتن و دانستن و شناختن و ایمان آوردن و «تغییرکردن» در اختیارمان نهادهاند؛ و ما در این پهنه وسیع و ژرفای عمیق – در این کلاس و کارگاه درازدامن و ناپیداکرانه جهان هستی - هر کداممان، به همان اندازه «سهم» داریم، که دیگری...پیامبر پاکاندیش و آگاهیرسان و رهاییساز اسلام، آموزش«مادامالعمر»(Long Life) را، تنها چاره کار میدانست؛ و میگفت: [اطلبواالعلم، من المهد الی اللحد] - همان/۳۲۷ - ز «گهواره» تا «گور»، «دانش» بجوی! و این معادله معرفتپردازی را، چندان روشنگرانه میپرداخت؛ که راه و رسم درآمدن در «بهشت» را -هم، حتی- جز دانش و دانایی نمیشناخت.
به این کلام کلیدی و راهبردی او، بنگرید: [لکل شیء طریق و طریق الجنتالعلم!] - همان/۲۲۵۹ - هر چیزی، راهی دارد؛ و «راه بهشت»، دانش و دانایی است! که یعنی ندانسته و ناآگاهانه و «اتفاقی»، نمیشود گذر و گذار آدم به «بهشت» بیفتد.ندانستن، آدم را جهنمی میکند؛ و ما برای درآمدن به بهشت شکوفاییها، آرامشها، زیباییها و بالندگیها، هیچ چارهای نداریم؛ مگر آنکه از در «دانش و دانایی» درآییم و به تعریف و تعلیم و تصویر و ترسیم تازهتری از آگاهی و شناخت و پویایی و «دوباره شدن»ها برسیم.زندگی، تداوم آگاهی است. نمیشود «آگاه» نشد، اما «برنامهمدار» و «بهنگام» و «روبهراه» شد! پیامبر رهاییسازی انسان و جهان-در یک کلمه- «ایمان» را، همان «دانش و دانایی» تعریف میکند؛ و در یک گونهبندی راهبردی (استراتژیک)، تمام مردمان جهان (ناس) را به دو گروه تقسیم میکند: [و انما الناس رجلان: مؤمن و جاهل!] - همان/۲۰۹۶ - همه مردمان روی زمین، دو گونهاند: یا «مؤمن»اند، یا «جاهل»!...پس: «مؤمن»، نمیشود که «جاهل» باشد؛ و «ایمان» نمیشود که ریشه در «دانش و دانایی» نداشته باشد.تفاوت درختان در شاخهها و برگ و بارها نیست؛ در ذات ریشهها است؛ و ریشهها را در ژرفای خاک و دل و درون زمین و زمینهها، واکاوی باید کرد. در فرایند دانهها و دانشها، به ریشهها باید اندیشید؛ و در راه و رسم تفاهم و تعامل و تکامل و توسعه، به ریشهها باید فرا رسید... و مگر میشود جهل و «عقدههای کور»، جایگزین علم و «عقیدههای آگاهانه» شود؟!آن کس که «نمیداند» به کجا دارد میرود، در حقیقت، دارد به «جهنم» میرود...
به مناسبت سالروز وفات حضرت خدیجه (س) اولین زنی که به آیین اسلام گروید
مادر ایمان
صالحه سکوت
پژوهشگر
سخن پیرامون همسر رسول خدا(ص) است آن کسی که امام صادق علیهالسلام در زیارت با لقب «امالمؤمنین» از ایشان یاد کردهاند. (زاد المعاد/458) و رسول خدا ایشان را جزو بهترین زنان عالم در کنار مریم، آسیه و فاطمه زهرا شمردهاند. (بحارالانوار.ج 16/ ص2)
در زیارات مختلف معصومین معمولاً در ابتدای زیارات نسب والای آن امام گفته میشود که جزو افتخارات ایشان به حساب میآید. وقتی در زیارات فاطمه زهرا(س) و امام مجتبی و سیدالشهدا علیهمالسلام دقت میکنیم میبینیم نام خدیجه کبری(س) در سلسله نسب ایشان در زیارتهایشان ذکر میشود. یعنی این نسبت با خدیجه کبری(س) موجب افتخارشان است.
امام سجاد(ع) وقتی در مجلس یزید میخواهد خود را معرفی کند و خطبه بخواند در ابتدای خطبه، نسب خود را چنین بیان میفرماید: انا ابن خدیجة الکبری من فرزند خدیجه کبری(س) هستم (بحارالانوار/ ج45/ ص 174) و در دعای ندبه خطاب به امام زمان(ع) چنین عرضه میداریم: «وَ ابنُ خَدیجَة الغَرّاء» ای فرزند خدیجه کبری(س). اگر شخصی شناخته شده نباشد انسان خود را به او معرفی نمیکند و این نسبنامه، حکایت از بزرگی شخصیت این بانو دارد. اما بزرگی و رفعت مقام این بانو -که در لابهلای صفحات تاریخ ما گم شده و کمتر به آن پرداخته شده است- چگونه بوده است؟
خدیجه کبری(س) بانویی است که در سن جوانی پیامبر با رسول خدا ازدواج کرد و حضور ایشان به حدی برای رسول خدا(ص) تأثیرگذار بود که پس از وفات ایشان مکرر از آن بانو یاد میکرد و حتی وقتی نام شریف ایشان به میان میآمد اشک از دیدگان حبیب خدا رسول اکرم جاری میشد و وقتی از رسول خدا سؤال میکردند، مگر این بانو چه ویژگیهایی داشت که شما مکرر از او یاد میکنید؟ حضرت پاسخ میداد: این بانو زمانی که همه مرا تکذیب میکردند مرا تصدیق کرد و زمانی که دیگران کافر بودند به من ایمان آورد. (کشف الغمه/ج1/ص 508) و چرا اینگونه نباشد و حال اینکه این بانو اولین زنی بود که به رسول خاتم ایمان آورد و در کنار امیرمؤمنان که اولین ایمانآورنده بودند با رسول خدا به نماز میایستادند. (بحارالانوار/ ج 16/ ص 1)
در شب معراج، آنجا که رسول دو سرا رسیدند به آن مقام که «وَ کان قابَ قَوسَین أو أدنی» (نجم:9) از جبرئیل سؤال کرد: ای جبرئیل آیا درخواستی از من داری؟ جناب جبرئیل این ملک مقرب الهی پاسخ میدهد: درخواست من این است که «أن تَقْرَأ عَلَى خَدِیجَه مِنَالله وَ مِنِّی السَّلَام»به خدیجه از سوی من و از سوی خدای متعال سلام برسان. (بحارالانوار/ ج 16/ ص 7) خدای متعال در شب معراج به خدیجه کبری سلام رسانده است.
رسول خدا در دوران حیات خود و پس از وفات این بانو، برای دوستداران حضرت خدیجه احترام خاص و ویژهای قائل بود. نقل است که وقتی گوسفندی ذبح میشد رسول خدا دستور میداد ابتدا برای «اصدقاء خدیجه» یعنی دوستداران خدیجه کبری(س) ببرند. (نهجالحق/ 369) روزی زن کهنسالی خدمت رسول خدا رسید، دیدند حضرت بسیار او را اکرام میکند وقتی سبب را جویا شدند، حضرت پاسخ داد؛ این زن از زمان حضرت خدیجه نزد ما رفت و آمد داشت (بحارالانوار/ج 16/ص 8) و این اکرامها و تکریمها تماماً به پشتوانه حضرت خدیجه کبری(س) بوده است.
جایگاه این بانو به گونهای بود که حتی دشمنان رسول خدا(ص) که از محبت آن حضرت به این بانو آگاه بودند، میگفتند ما با سخن گفتن در مورد حضرت خدیجه و ذکر خیر ایشان خود را به رسول خدا نزدیک میکردیم. (کشف الغمه/1/ 508)
از دنیا رفتن آن بانو برای رسول خدا و تنها دختر ایشان، بسیار سنگین بود. وقتی فاطمه زهرا(س) مادر خود خدیجه کبری را از دست داد، بسیار بیش از پیش به رسول خدا پناه میبرد و مکرراً سراغ مادر خود را از آن حضرت میگرفت. رسول خدا(ص) در پاسخ، جایگاه حضرت خدیجه(س) در بهشت را برای دخترش فاطمه(س) ذکر میکرد و میفرمود: فاطمه جان خدای متعال به تو سلام میرساند و میگوید مادرت در قصری در بهشت ساکن است که قصر او در میان قصر آسیه و مریم دختر عمران قرار دارد. (بحارالانوار/ ج16/ ص1)
در ماجرای شب تزویج فاطمه زهرا(س) با امیرمؤمنان(ع) که یکی از زمانهایی است که یک دختر به حضور مادر نیاز دارد، سخن از خدیجه کبری به میان میآید، رسول خدا با شنیدن نام آن بانو گریه کرده، میفرماید: «خَدیجَه و أینَ مثلُ خَدیجَه؟» کجا مانند خدیجه پیدا میشود و سپس ویژگیهای آن بانو را برمیشمرد: او مرا تصدیق کرد هنگامی که همگان مرا تکذیب میکردند و او مرا در دین خدا یاور بود و با اموال خود مرا یاری کرد و خدای متعال به من فرمود که خدیجه را به خانهای از زمرد در بهشت بشارت دهم. (بحارالانوار/ج43/ 131)
خدای متعال در قرآن کریم به رسول خود فرموده است چنین بگو: «قُلْ ان کنْتُمْ تُحِبُّونَالله فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُالله»(آلعمران:31) اگر خدا را دوست دارید از من (رسول خدا) تبعیت کنید. پس پیروی کردن از سیره رسول خدا در واقع اعلام محبت به خدای متعال است و این محبت نشانگر ایمان شخص خواهد بود چرا که آمده است: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه»(بقره: 165) مؤمنان کسانی هستند که محبت شدیدی به خدای متعال دارند.
حال اگر کسی میخواهد در زمره دوستداران خدای متعال و بلکه در زمره مؤمنین قرار گیرد- که همانا شرط ورود به بهشت ایمان است- باید که از رسول او تبعیت کند و یکی از مواردی که در سیره آن جناب مورد تبعیت میتواند قرار گیرد محبت داشتن به حضرت خدیجه کبری(س) و عرض ارادت به آن بانو است. باشد که خدای متعال ما را نیز در زمره دوستداران حضرت خدیجه کبری(س) قرار دهد.
شکر خدا که عبد خدای خدیجهایم
ما بندهایم و زیر لوای خدیجهایم
ما عاقبت بخیرِ دعای خدیجهایم
سینه کبودهای عزای خدیجهایم
پژوهشگر
سخن پیرامون همسر رسول خدا(ص) است آن کسی که امام صادق علیهالسلام در زیارت با لقب «امالمؤمنین» از ایشان یاد کردهاند. (زاد المعاد/458) و رسول خدا ایشان را جزو بهترین زنان عالم در کنار مریم، آسیه و فاطمه زهرا شمردهاند. (بحارالانوار.ج 16/ ص2)
در زیارات مختلف معصومین معمولاً در ابتدای زیارات نسب والای آن امام گفته میشود که جزو افتخارات ایشان به حساب میآید. وقتی در زیارات فاطمه زهرا(س) و امام مجتبی و سیدالشهدا علیهمالسلام دقت میکنیم میبینیم نام خدیجه کبری(س) در سلسله نسب ایشان در زیارتهایشان ذکر میشود. یعنی این نسبت با خدیجه کبری(س) موجب افتخارشان است.
امام سجاد(ع) وقتی در مجلس یزید میخواهد خود را معرفی کند و خطبه بخواند در ابتدای خطبه، نسب خود را چنین بیان میفرماید: انا ابن خدیجة الکبری من فرزند خدیجه کبری(س) هستم (بحارالانوار/ ج45/ ص 174) و در دعای ندبه خطاب به امام زمان(ع) چنین عرضه میداریم: «وَ ابنُ خَدیجَة الغَرّاء» ای فرزند خدیجه کبری(س). اگر شخصی شناخته شده نباشد انسان خود را به او معرفی نمیکند و این نسبنامه، حکایت از بزرگی شخصیت این بانو دارد. اما بزرگی و رفعت مقام این بانو -که در لابهلای صفحات تاریخ ما گم شده و کمتر به آن پرداخته شده است- چگونه بوده است؟
خدیجه کبری(س) بانویی است که در سن جوانی پیامبر با رسول خدا ازدواج کرد و حضور ایشان به حدی برای رسول خدا(ص) تأثیرگذار بود که پس از وفات ایشان مکرر از آن بانو یاد میکرد و حتی وقتی نام شریف ایشان به میان میآمد اشک از دیدگان حبیب خدا رسول اکرم جاری میشد و وقتی از رسول خدا سؤال میکردند، مگر این بانو چه ویژگیهایی داشت که شما مکرر از او یاد میکنید؟ حضرت پاسخ میداد: این بانو زمانی که همه مرا تکذیب میکردند مرا تصدیق کرد و زمانی که دیگران کافر بودند به من ایمان آورد. (کشف الغمه/ج1/ص 508) و چرا اینگونه نباشد و حال اینکه این بانو اولین زنی بود که به رسول خاتم ایمان آورد و در کنار امیرمؤمنان که اولین ایمانآورنده بودند با رسول خدا به نماز میایستادند. (بحارالانوار/ ج 16/ ص 1)
در شب معراج، آنجا که رسول دو سرا رسیدند به آن مقام که «وَ کان قابَ قَوسَین أو أدنی» (نجم:9) از جبرئیل سؤال کرد: ای جبرئیل آیا درخواستی از من داری؟ جناب جبرئیل این ملک مقرب الهی پاسخ میدهد: درخواست من این است که «أن تَقْرَأ عَلَى خَدِیجَه مِنَالله وَ مِنِّی السَّلَام»به خدیجه از سوی من و از سوی خدای متعال سلام برسان. (بحارالانوار/ ج 16/ ص 7) خدای متعال در شب معراج به خدیجه کبری سلام رسانده است.
رسول خدا در دوران حیات خود و پس از وفات این بانو، برای دوستداران حضرت خدیجه احترام خاص و ویژهای قائل بود. نقل است که وقتی گوسفندی ذبح میشد رسول خدا دستور میداد ابتدا برای «اصدقاء خدیجه» یعنی دوستداران خدیجه کبری(س) ببرند. (نهجالحق/ 369) روزی زن کهنسالی خدمت رسول خدا رسید، دیدند حضرت بسیار او را اکرام میکند وقتی سبب را جویا شدند، حضرت پاسخ داد؛ این زن از زمان حضرت خدیجه نزد ما رفت و آمد داشت (بحارالانوار/ج 16/ص 8) و این اکرامها و تکریمها تماماً به پشتوانه حضرت خدیجه کبری(س) بوده است.
جایگاه این بانو به گونهای بود که حتی دشمنان رسول خدا(ص) که از محبت آن حضرت به این بانو آگاه بودند، میگفتند ما با سخن گفتن در مورد حضرت خدیجه و ذکر خیر ایشان خود را به رسول خدا نزدیک میکردیم. (کشف الغمه/1/ 508)
از دنیا رفتن آن بانو برای رسول خدا و تنها دختر ایشان، بسیار سنگین بود. وقتی فاطمه زهرا(س) مادر خود خدیجه کبری را از دست داد، بسیار بیش از پیش به رسول خدا پناه میبرد و مکرراً سراغ مادر خود را از آن حضرت میگرفت. رسول خدا(ص) در پاسخ، جایگاه حضرت خدیجه(س) در بهشت را برای دخترش فاطمه(س) ذکر میکرد و میفرمود: فاطمه جان خدای متعال به تو سلام میرساند و میگوید مادرت در قصری در بهشت ساکن است که قصر او در میان قصر آسیه و مریم دختر عمران قرار دارد. (بحارالانوار/ ج16/ ص1)
در ماجرای شب تزویج فاطمه زهرا(س) با امیرمؤمنان(ع) که یکی از زمانهایی است که یک دختر به حضور مادر نیاز دارد، سخن از خدیجه کبری به میان میآید، رسول خدا با شنیدن نام آن بانو گریه کرده، میفرماید: «خَدیجَه و أینَ مثلُ خَدیجَه؟» کجا مانند خدیجه پیدا میشود و سپس ویژگیهای آن بانو را برمیشمرد: او مرا تصدیق کرد هنگامی که همگان مرا تکذیب میکردند و او مرا در دین خدا یاور بود و با اموال خود مرا یاری کرد و خدای متعال به من فرمود که خدیجه را به خانهای از زمرد در بهشت بشارت دهم. (بحارالانوار/ج43/ 131)
خدای متعال در قرآن کریم به رسول خود فرموده است چنین بگو: «قُلْ ان کنْتُمْ تُحِبُّونَالله فَاتَّبِعُونی یحْبِبْکمُالله»(آلعمران:31) اگر خدا را دوست دارید از من (رسول خدا) تبعیت کنید. پس پیروی کردن از سیره رسول خدا در واقع اعلام محبت به خدای متعال است و این محبت نشانگر ایمان شخص خواهد بود چرا که آمده است: «وَ الَّذینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه»(بقره: 165) مؤمنان کسانی هستند که محبت شدیدی به خدای متعال دارند.
حال اگر کسی میخواهد در زمره دوستداران خدای متعال و بلکه در زمره مؤمنین قرار گیرد- که همانا شرط ورود به بهشت ایمان است- باید که از رسول او تبعیت کند و یکی از مواردی که در سیره آن جناب مورد تبعیت میتواند قرار گیرد محبت داشتن به حضرت خدیجه کبری(س) و عرض ارادت به آن بانو است. باشد که خدای متعال ما را نیز در زمره دوستداران حضرت خدیجه کبری(س) قرار دهد.
شکر خدا که عبد خدای خدیجهایم
ما بندهایم و زیر لوای خدیجهایم
ما عاقبت بخیرِ دعای خدیجهایم
سینه کبودهای عزای خدیجهایم
سلسله درسگفتارهای تفسیریمنتشرنشده آیتالله شهیدبهشتی (5)
توصیف راه راست
خیلی متأسفم که ما حتی کلمه راه راست را هم نمیخواهیم بفهمیم! راه راست زندگی، همان راهی است که خداوند خواسته است. همان راهی که خدا مقرر کرده، ولی ما باز هم در زندگی خود به بیراهه میرویم!
تا به حال چقدر با افراد گوناگون صحبت کردهام تا روشن کنم که کار، کوشش، تجارت، فعالیت اجتماعی، درس، کار علمی و غیره، هر یک نظم و قانونی دارد؛ خدا برای این عالم نظامی مقرر کرده است. چرا همه چیز را از بیراهه میخواهید؟ هر هدفی، مقدار معینی کوشش لازم دارد و از هر مقدار معین کوشش، مقدار معینی نتیجه به دست میآید. ولی ما عادت کردهایم از کار و کوشش کم، نتیجههای بزرگ انتظار داشته باشیم. این روش بر زندگی ما مسلط شده است. البته عدهای هستند که این گونه نیستند؛ ولی این طرز فکر بر جامعه ما مسلط شده است. با کار کمی که انجام میدهیم، انتظار پاداش و نتیجهگیری بزرگ داریم. این چه انحرافی است که کارها را مستقیم به خدا میسپارد؟!
مثال، کسی دانشجو است و میخواهد امتحان بدهد؛ ولی به اندازه کافی خود را برای امتحان آماده نکرده است. تلفن میکند و میگوید: «من یک استخاره میخواهم»؛ میگویم: «برای چه استخاره میخواهید؟» میگوید: «من امسال کار داشتم و نتوانستم درس بخوانم. حال نمیدانم که امتحان بدهم یا امتحان ندهم و در صورت شرکت در امتحان، آیا قبول میشوم یا نمیشوم. میخواستم استخاره بگیرم!» میگویم: «اگر امتحان بدهی و قبول نشوی، چند درصد شانس ادامه تحصیل داری؟» میگوید: «50 درصد». میگویم: «اگر امتحان بدهی و 50 درصد شانس قبولی را از دست بدهی، آیا راه تحصیل بر تو بسته میشود؟» میگوید: «نه، ولی ممکن است قطع شود.» راه راست میگوید امتحان بدهی، خود را امتحان کنی و کوشش کنی. راه راستتر این است که از قبل درس خوانده باشی. تا اینجا را بیراهه رفتهای، باز هم میخواهی بیراهه بروی؟ امتحان بده، اگر قبول شدی که خوب است. اگر هم قبول نشدی، ترم بعد دوباره امتحان میدهی. چرا میخواهی با کمک استخاره خود را قانع کنی و آثار ملامتزای آن کار نکردن قبلی را از بین ببری؟ این ملامت باید باشد، به درد تو میخورد. این دلهره را باید داشته باشی تا دفعه بعد درس بخوانی.
یا مثال دیگر، فردی میخواهد تجارت کند، میگوید: «استخاره میخواهم که آیا سود دارد یا ندارد!» آخر تجارت، حساب و کتاب دارد، مطالعه دارد، آمار دارد. بررسی کن، برو و بپرس و اگر این محاسبات نشان داد که 70 درصد در معامله پیروز هستی، این کار را انجام بده و دیگر منتظر صد درصد نباش. تجارتی که انسان بخواهد همراه با صد درصد نفع یقینی باشد، هیچ وقت نمیشود. برو تجارتت را بکن!
این، «بیراهه رفتن» است. من حتی افرادی را دیدهام که از راه دور تلفن میکنند و در این زمینهها استخاره میخواهند. این چه طرز زندگی است؟ اینها انحراف از صراط مستقیم است. به راستی مسلمانان استحقاق دارند که چند بار در روز بگویند: «خدایا، راه مستقیم زندگی را به ما نشان بده»؛ به شرطی که در این دعاها دروغ نگویند و خودشان به دنبال پیدا کردن راه زندگی باشند.
سپس در آیه بعد، راه راست را توصیف میکند: «صِراطَ الَّذِینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم...» (راه کسانی که بر آنها نعمت ارزانی داشتی) اگر انسان به راه راست رفت، به دنبال آن چیست؟ نعمت است. اگر دچار نقمت و رنج هستید، بدانید که به بیراهه رفتهاید.«غَیرِالمَغضُوبِ عَلَیهِم...» (نه آنهایی که بر آنها خشم گرفته شده است)، «وَلَاالضّالین» (و نه بیراهه روندهها)
مسلمان با جامعهای غیراسلامی
یک اسلامشناس خارجی کتابی نوشته است به نام اسلام، صراط مستقیم، اسلام راه راست است. اساساً زندگی مسلمانی، پیمودن راه راست است. هر انحرافی از اسلام، انحراف از راه راست است.
ما مسلمانان چقدر در راه راست قرار داریم و چقدر از آن منحرف هستیم؟
جامعه ما اسلامی نیست! ما عدهای مسلمان هستیم؛ ولی جامعه ما غیراسلامی است!
روابط و مناسبات ما، روابط و مناسبات غیراسلامی است. اگر به طور فردی هم حساب کنیم، زندگی تک تک ما چقدر با اسلام تطبیق دارد؟ ما حتی یکی از اصول اسلام را نتوانستیم در جمع محدود خودمان پیاده کنیم تا با یکدیگر به گزاف حرف نزنیم، قول غیرعملی ندهیم، ارزیابی گزاف نکنیم، وعده گزاف ندهیم.
ما که امکان شناخت همه را نداریم. هریک از ما در زندگی خود، با عدهای سر و کار داریم که آنها را نمیشناسیم. چه کار کنیم؟ شما اگر در یک کشور غیراسلامی از بانک بپرسید: «وضع حساب و کتاب فلان کس که پیش شما حساب دارد چگونه است؟» جوابی میدهد که تا حدی خیال شما را راحت میکند؛ ولی اینجا اگر از برادر مسلمان خودتان بپرسید: «فلانی را میشناسید؟ حساب و کتابش چگونه است؟» همین طور بیحساب به شما حرفی میزند.
برای فلان مدرسه، فلان آقا را میخواهیم استخدام کنیم. میپرسیم: «مربی خوبی است؟» درباره او فضایل بسیاری میگوید؛ ولی وقتی میآید، میبینیم هیچ چیز بلد نیست.
مثال دیگر در مورد وصلتها و ارتباطات است. باور کنید یکی از مشکلات زندگی مردم، ازدواج پسرها و دخترهاست. مگر میتوانید هر کس را که به خواستگاری دختر شما میآید، بشناسید؟
مگر میتوانید هر جا برای خواستگاری میروید، خانواده آن دختر را بشناسید؟ وقتی میپرسید، شروع میکنند به تعریف کردن از دختر خانم یا آقا پسر و یک کامیون خصلتهای خوب او را بار کردن! اینکه ما دستکم در جمعی زندگی کنیم که بتوانیم به حرف یکدیگر اطمینان کنیم، چقدر میتواند تحقق عینی پیدا کند؟ یکی از دوستان حاضر در جلسه در ارتباط با کار تجاری خود میگوید: «فلانی آدم خوبی است؛ برای اینکه وقتی میخواهیم جنس از او بگیریم، دیگر معطلی نداریم. وقتی به او میگوییم فلان جنس را داری و میگوید بله، دیگر میدانیم قیمتی که میگوید و جنسی که میدهد، تمامش درست است.» ولی مگر چند نفر اینگونه داریم؟ چقدر بودن این افراد نعمت است و چقدر نبودنشان نقمت.
مصداق خشم گرفته شدهها و بیراهه روندهها
«صِراطَ الَّذِینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم غَیرِالمَغضُوبِ عَلَیهِم...» نبودن خشم و غضب و عذاب. جالب اینجاست که ما مسلمانان خودمان را رها کردهایم و یقه یهود و نصارا را چسبیدهایم. میگوییم منظور از «مَغضُوب عَلَیهِم»، یهود و «ضالین»، نصارا هستند.
آنها «مغضوب علیهم» و «ضالین» هستند؛ ولی این چه غفلت ناپسندی است که ما خودمان را از یاد میبریم و سراغ دیگران میرویم؟ من نمیخواهم این مطلب را تخطئه کنم. در این زمینه روایاتی هم آمده است؛ ولی با توجه به نص قرآن نمیتوان آنان را به صورت دربست مصداق «مغضوب علیهم» و «ضالین» دانست.
نص قرآن میگوید عدهای از اهل کتاب کسانی هستند که در برابر خدا خاضعند؛ کسانی که راست و درست هستند. اسلام با آنها حرفی ندارد. عدهای از اهل کتاب آیات الهی را تلاوت میکنند؛ بنابراین آنان را دربست «مغضوب» و «ضالین» معرفی کردن، جفاست.
تا به حال چقدر با افراد گوناگون صحبت کردهام تا روشن کنم که کار، کوشش، تجارت، فعالیت اجتماعی، درس، کار علمی و غیره، هر یک نظم و قانونی دارد؛ خدا برای این عالم نظامی مقرر کرده است. چرا همه چیز را از بیراهه میخواهید؟ هر هدفی، مقدار معینی کوشش لازم دارد و از هر مقدار معین کوشش، مقدار معینی نتیجه به دست میآید. ولی ما عادت کردهایم از کار و کوشش کم، نتیجههای بزرگ انتظار داشته باشیم. این روش بر زندگی ما مسلط شده است. البته عدهای هستند که این گونه نیستند؛ ولی این طرز فکر بر جامعه ما مسلط شده است. با کار کمی که انجام میدهیم، انتظار پاداش و نتیجهگیری بزرگ داریم. این چه انحرافی است که کارها را مستقیم به خدا میسپارد؟!
مثال، کسی دانشجو است و میخواهد امتحان بدهد؛ ولی به اندازه کافی خود را برای امتحان آماده نکرده است. تلفن میکند و میگوید: «من یک استخاره میخواهم»؛ میگویم: «برای چه استخاره میخواهید؟» میگوید: «من امسال کار داشتم و نتوانستم درس بخوانم. حال نمیدانم که امتحان بدهم یا امتحان ندهم و در صورت شرکت در امتحان، آیا قبول میشوم یا نمیشوم. میخواستم استخاره بگیرم!» میگویم: «اگر امتحان بدهی و قبول نشوی، چند درصد شانس ادامه تحصیل داری؟» میگوید: «50 درصد». میگویم: «اگر امتحان بدهی و 50 درصد شانس قبولی را از دست بدهی، آیا راه تحصیل بر تو بسته میشود؟» میگوید: «نه، ولی ممکن است قطع شود.» راه راست میگوید امتحان بدهی، خود را امتحان کنی و کوشش کنی. راه راستتر این است که از قبل درس خوانده باشی. تا اینجا را بیراهه رفتهای، باز هم میخواهی بیراهه بروی؟ امتحان بده، اگر قبول شدی که خوب است. اگر هم قبول نشدی، ترم بعد دوباره امتحان میدهی. چرا میخواهی با کمک استخاره خود را قانع کنی و آثار ملامتزای آن کار نکردن قبلی را از بین ببری؟ این ملامت باید باشد، به درد تو میخورد. این دلهره را باید داشته باشی تا دفعه بعد درس بخوانی.
یا مثال دیگر، فردی میخواهد تجارت کند، میگوید: «استخاره میخواهم که آیا سود دارد یا ندارد!» آخر تجارت، حساب و کتاب دارد، مطالعه دارد، آمار دارد. بررسی کن، برو و بپرس و اگر این محاسبات نشان داد که 70 درصد در معامله پیروز هستی، این کار را انجام بده و دیگر منتظر صد درصد نباش. تجارتی که انسان بخواهد همراه با صد درصد نفع یقینی باشد، هیچ وقت نمیشود. برو تجارتت را بکن!
این، «بیراهه رفتن» است. من حتی افرادی را دیدهام که از راه دور تلفن میکنند و در این زمینهها استخاره میخواهند. این چه طرز زندگی است؟ اینها انحراف از صراط مستقیم است. به راستی مسلمانان استحقاق دارند که چند بار در روز بگویند: «خدایا، راه مستقیم زندگی را به ما نشان بده»؛ به شرطی که در این دعاها دروغ نگویند و خودشان به دنبال پیدا کردن راه زندگی باشند.
سپس در آیه بعد، راه راست را توصیف میکند: «صِراطَ الَّذِینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم...» (راه کسانی که بر آنها نعمت ارزانی داشتی) اگر انسان به راه راست رفت، به دنبال آن چیست؟ نعمت است. اگر دچار نقمت و رنج هستید، بدانید که به بیراهه رفتهاید.«غَیرِالمَغضُوبِ عَلَیهِم...» (نه آنهایی که بر آنها خشم گرفته شده است)، «وَلَاالضّالین» (و نه بیراهه روندهها)
مسلمان با جامعهای غیراسلامی
یک اسلامشناس خارجی کتابی نوشته است به نام اسلام، صراط مستقیم، اسلام راه راست است. اساساً زندگی مسلمانی، پیمودن راه راست است. هر انحرافی از اسلام، انحراف از راه راست است.
ما مسلمانان چقدر در راه راست قرار داریم و چقدر از آن منحرف هستیم؟
جامعه ما اسلامی نیست! ما عدهای مسلمان هستیم؛ ولی جامعه ما غیراسلامی است!
روابط و مناسبات ما، روابط و مناسبات غیراسلامی است. اگر به طور فردی هم حساب کنیم، زندگی تک تک ما چقدر با اسلام تطبیق دارد؟ ما حتی یکی از اصول اسلام را نتوانستیم در جمع محدود خودمان پیاده کنیم تا با یکدیگر به گزاف حرف نزنیم، قول غیرعملی ندهیم، ارزیابی گزاف نکنیم، وعده گزاف ندهیم.
ما که امکان شناخت همه را نداریم. هریک از ما در زندگی خود، با عدهای سر و کار داریم که آنها را نمیشناسیم. چه کار کنیم؟ شما اگر در یک کشور غیراسلامی از بانک بپرسید: «وضع حساب و کتاب فلان کس که پیش شما حساب دارد چگونه است؟» جوابی میدهد که تا حدی خیال شما را راحت میکند؛ ولی اینجا اگر از برادر مسلمان خودتان بپرسید: «فلانی را میشناسید؟ حساب و کتابش چگونه است؟» همین طور بیحساب به شما حرفی میزند.
برای فلان مدرسه، فلان آقا را میخواهیم استخدام کنیم. میپرسیم: «مربی خوبی است؟» درباره او فضایل بسیاری میگوید؛ ولی وقتی میآید، میبینیم هیچ چیز بلد نیست.
مثال دیگر در مورد وصلتها و ارتباطات است. باور کنید یکی از مشکلات زندگی مردم، ازدواج پسرها و دخترهاست. مگر میتوانید هر کس را که به خواستگاری دختر شما میآید، بشناسید؟
مگر میتوانید هر جا برای خواستگاری میروید، خانواده آن دختر را بشناسید؟ وقتی میپرسید، شروع میکنند به تعریف کردن از دختر خانم یا آقا پسر و یک کامیون خصلتهای خوب او را بار کردن! اینکه ما دستکم در جمعی زندگی کنیم که بتوانیم به حرف یکدیگر اطمینان کنیم، چقدر میتواند تحقق عینی پیدا کند؟ یکی از دوستان حاضر در جلسه در ارتباط با کار تجاری خود میگوید: «فلانی آدم خوبی است؛ برای اینکه وقتی میخواهیم جنس از او بگیریم، دیگر معطلی نداریم. وقتی به او میگوییم فلان جنس را داری و میگوید بله، دیگر میدانیم قیمتی که میگوید و جنسی که میدهد، تمامش درست است.» ولی مگر چند نفر اینگونه داریم؟ چقدر بودن این افراد نعمت است و چقدر نبودنشان نقمت.
مصداق خشم گرفته شدهها و بیراهه روندهها
«صِراطَ الَّذِینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم غَیرِالمَغضُوبِ عَلَیهِم...» نبودن خشم و غضب و عذاب. جالب اینجاست که ما مسلمانان خودمان را رها کردهایم و یقه یهود و نصارا را چسبیدهایم. میگوییم منظور از «مَغضُوب عَلَیهِم»، یهود و «ضالین»، نصارا هستند.
آنها «مغضوب علیهم» و «ضالین» هستند؛ ولی این چه غفلت ناپسندی است که ما خودمان را از یاد میبریم و سراغ دیگران میرویم؟ من نمیخواهم این مطلب را تخطئه کنم. در این زمینه روایاتی هم آمده است؛ ولی با توجه به نص قرآن نمیتوان آنان را به صورت دربست مصداق «مغضوب علیهم» و «ضالین» دانست.
نص قرآن میگوید عدهای از اهل کتاب کسانی هستند که در برابر خدا خاضعند؛ کسانی که راست و درست هستند. اسلام با آنها حرفی ندارد. عدهای از اهل کتاب آیات الهی را تلاوت میکنند؛ بنابراین آنان را دربست «مغضوب» و «ضالین» معرفی کردن، جفاست.
بازدارندۀ خدا در زمین
دکترمنصور پهلوان
استاد دانشگاه تهران
کلمه «وازع» در لغت به معنى «بازدارنده» است، اما در اصطلاح به معنى حاکم و والى و سلطان به کار مى رود و وجه تسمیه آن، این است که سلطان باید نیروى بازدارنده باشد و متجاوزان را از ارتکاب اعمال خلاف باز دارد و پاسدار حقوق شهروندان باشد.در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که حاکم یا سلطان، بازدارنده خدا در زمین است(اَلسُّلْطَانُ وَزَعَةالله فِی أَرْضِهِ / نهج البلاغه، حکمت ٣٢٤)
پر واضح است که اگر در جامعهاى متجاوزان به حقوق عمومى و دزدان و اختلاسگران و اراذل و اوباش، آزادانه به کار خود ادامه دهند و کسى رادع و مانع ایشان نباشد، سلطان وظیفه اصلى خود را انجام نداده و شایسته است شخص دیگرى جایگزین او شود.در بعضى از روایات و اقوال هم آمده است که سلطان بازدارندهتر از قرآن است، چنانکه ماوردى متوفاى ٤٥٠ مى نویسد: از او - صلىالله علیه و آله - روایت شده است که خداوند به واسطه سلطان بیشتر از قرآن مردم را از کارهاى زشت باز مىدارد.(وروی عنه - صلىالله علیه وسلم - أنه قال: إنالله لیزع بالسلطان أکثر مما یزع بالقرآن.) (أدب الدنیا والدین ص 135 ) زیرا وعده و وعیدهاى قرآن، کمتر کافران و فاسقان را از کارهاى زشت باز مىدارد، اما گریزى از نیروهاى بازدارنده سلطان براى آنان در دنیا وجود ندارد.در ادبیات عرفانى ما نیز به لزوم داشتن سلطان عادل و نقش او در ایجاد جامعه سالم اشاره شده است، از جمله ملاى رومى در مثنوى مىگوید:
اصل لشکر بیگمان سرور بود
قوم بىسرور تن بىسر بود
و حکیم غزنوى -سنایی شاعر شیعى - در یک بیت کوتاه به رابطه مستقیم ستم کارگزاران حکومت و ضعف و ناتوانى سلطان چنین اشاره مىکند:
بد بود تن چو دل تباه بود
ظلم لشکر ز ضعف شاه بود
نقل دو حکایت زیر نیز خالى از لطف نیست:
١- مىگویند از تیمور لنگ پرسیدند: چگونه امنیت را در این کشور پهناور ایجاد کردى که وقتی زنی با طبقی از جواهرات، سراسر کشور را طی میکند، کسی به او تعرض نمیکند و مزاحم او نمى شود؟
او در جواب گفته است:
در هر شهری که دزدی دیدم، گردن داروغه را زدم!
٢- روزى بهلول را گفتند:
شخصی دزدی کرده و او را گرفتهاند، چگونه مجازاتش کنند؟
بهلول گفت: باید دست حاکم آن شهر را قطع کنند.
گفتند: مگر حاکم دزدی کرده که دستش را قطع کنند؟
بهلول گفت: مجرم اصلی حاکم شهر است، زیرا او «شریک دزد و رفیق قافله است»!
استاد دانشگاه تهران
کلمه «وازع» در لغت به معنى «بازدارنده» است، اما در اصطلاح به معنى حاکم و والى و سلطان به کار مى رود و وجه تسمیه آن، این است که سلطان باید نیروى بازدارنده باشد و متجاوزان را از ارتکاب اعمال خلاف باز دارد و پاسدار حقوق شهروندان باشد.در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است که حاکم یا سلطان، بازدارنده خدا در زمین است(اَلسُّلْطَانُ وَزَعَةالله فِی أَرْضِهِ / نهج البلاغه، حکمت ٣٢٤)
پر واضح است که اگر در جامعهاى متجاوزان به حقوق عمومى و دزدان و اختلاسگران و اراذل و اوباش، آزادانه به کار خود ادامه دهند و کسى رادع و مانع ایشان نباشد، سلطان وظیفه اصلى خود را انجام نداده و شایسته است شخص دیگرى جایگزین او شود.در بعضى از روایات و اقوال هم آمده است که سلطان بازدارندهتر از قرآن است، چنانکه ماوردى متوفاى ٤٥٠ مى نویسد: از او - صلىالله علیه و آله - روایت شده است که خداوند به واسطه سلطان بیشتر از قرآن مردم را از کارهاى زشت باز مىدارد.(وروی عنه - صلىالله علیه وسلم - أنه قال: إنالله لیزع بالسلطان أکثر مما یزع بالقرآن.) (أدب الدنیا والدین ص 135 ) زیرا وعده و وعیدهاى قرآن، کمتر کافران و فاسقان را از کارهاى زشت باز مىدارد، اما گریزى از نیروهاى بازدارنده سلطان براى آنان در دنیا وجود ندارد.در ادبیات عرفانى ما نیز به لزوم داشتن سلطان عادل و نقش او در ایجاد جامعه سالم اشاره شده است، از جمله ملاى رومى در مثنوى مىگوید:
اصل لشکر بیگمان سرور بود
قوم بىسرور تن بىسر بود
و حکیم غزنوى -سنایی شاعر شیعى - در یک بیت کوتاه به رابطه مستقیم ستم کارگزاران حکومت و ضعف و ناتوانى سلطان چنین اشاره مىکند:
بد بود تن چو دل تباه بود
ظلم لشکر ز ضعف شاه بود
نقل دو حکایت زیر نیز خالى از لطف نیست:
١- مىگویند از تیمور لنگ پرسیدند: چگونه امنیت را در این کشور پهناور ایجاد کردى که وقتی زنی با طبقی از جواهرات، سراسر کشور را طی میکند، کسی به او تعرض نمیکند و مزاحم او نمى شود؟
او در جواب گفته است:
در هر شهری که دزدی دیدم، گردن داروغه را زدم!
٢- روزى بهلول را گفتند:
شخصی دزدی کرده و او را گرفتهاند، چگونه مجازاتش کنند؟
بهلول گفت: باید دست حاکم آن شهر را قطع کنند.
گفتند: مگر حاکم دزدی کرده که دستش را قطع کنند؟
بهلول گفت: مجرم اصلی حاکم شهر است، زیرا او «شریک دزد و رفیق قافله است»!
مسجد وکیل از شاهکارهای معماری ایران
مرجان قندی
خبرنگار
اگر به شیراز سفر کرده باشید، بیتردید با بناهای تاریخی که پسوند «وکیل» دارند روبهرو شدهاید؛ سه اثر تاریخی بسیار مهم از جمله بازار وکیل، حمام وکیل و نهایتاً مسجد وکیل . هر سه این آثار از مهمترین مکانهای دیدنی شیراز به حساب میآیند.بر اساس اسناد تاریخی بهجای مانده، قدمت ساخت مسجد وکیل شیراز به سال 1187 هجری قمری باز میگردد. پروژه ساخت مسجد و بازار وکیل همزمان با هم اجرا شد. پس از اتمام پروژه، مسجد و بازار وکیل به مهمترین اماکن شیراز تبدیل شدند. سالها بعد در دوران قاجار، حسین علی میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلی شاه، این مسجد را بازسازی کرد. بعد از انقلاب، بار دیگر بودجهای به مرمت و بازسازی مسجد وکیل اختصاص داده شد. طی این بازسازی، کفسازی و مرمت کاشیکاریهای مسجد تا حد مطلوبی به اتمام رسید.
مسجد وکیل از نظر معماری، از بهترینها در استان فارس به حساب میآید. این مسجد در زمینی به مساحت 11هزار مترمربع واقع شده که 8هزار و 660 مترمربع زیربنا دارد. به همین خاطر میتوان مسجد وکیل را یکی از بزرگترین مساجد ایران دانست. مسجد وکیل بهخاطر وجود ظرافت طراحی در تمام دنیا شهرت پیدا کرده است.
بیانصافی است اگر کاشیکاریهای مسجد وکیل را جزئی از معماری آن حساب کنیم. در حقیقت میتوان گفت که کاشیکاریهای هنرمندانه این مسجد، به اندازه معماری کلی آن ارزشمند است. کاشیکاری یکی از مهمترین نمادهای معماری ایرانی به حساب میآید. در تمام تاریخ، معماری ایرانی را به کاشیکاریهای منحصربهفرد آن میشناختند. مسجد وکیل شیراز را نیز میتوان یکی از مهمترین نمونههای هنر کاشیکاری ایرانی دانست. با تمامی این اوصاف باید بدانید که کاشیکاریهای مسجد وکیل نوعی نوآوری محسوب میشود. در کاشیکاریهای این مسجد از کاشیهای هفت رنگ استفاده شده است. در طراحی کاشیها از سبک هندی و گیاهی استفاده کردهاند، حتی در برخی قسمتهای این مسجد میتوانید شاهد کاشیکاریهای جواهرنشان نیز باشید. در حقیقت باید گفت که کاشیکاریهای دوران زندیه، تفاوت بسیاری با دوران صفویه دارند. حقیقتاً معماران و هنرمندان ایرانی در این دوران دست به نوآوری و ابتکار عمل زده بودند.علاوه بر طراحی زیبای کاشیها و نحوه کنار هم قراردادن آنها، روی سطح کاشیها نیز میتوانید شاهد جملات مختلف باشید، بهعنوان مثال در بخشهای مختلف مسجد، عبارت «لا اله الا الله» به خط کوفی دیده میشود. رنگآمیزی این کاشیها بهحدی زیبا و چشمنواز است که روح هر بازدیدکننده را تازه میکند.
خبرنگار
اگر به شیراز سفر کرده باشید، بیتردید با بناهای تاریخی که پسوند «وکیل» دارند روبهرو شدهاید؛ سه اثر تاریخی بسیار مهم از جمله بازار وکیل، حمام وکیل و نهایتاً مسجد وکیل . هر سه این آثار از مهمترین مکانهای دیدنی شیراز به حساب میآیند.بر اساس اسناد تاریخی بهجای مانده، قدمت ساخت مسجد وکیل شیراز به سال 1187 هجری قمری باز میگردد. پروژه ساخت مسجد و بازار وکیل همزمان با هم اجرا شد. پس از اتمام پروژه، مسجد و بازار وکیل به مهمترین اماکن شیراز تبدیل شدند. سالها بعد در دوران قاجار، حسین علی میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلی شاه، این مسجد را بازسازی کرد. بعد از انقلاب، بار دیگر بودجهای به مرمت و بازسازی مسجد وکیل اختصاص داده شد. طی این بازسازی، کفسازی و مرمت کاشیکاریهای مسجد تا حد مطلوبی به اتمام رسید.
مسجد وکیل از نظر معماری، از بهترینها در استان فارس به حساب میآید. این مسجد در زمینی به مساحت 11هزار مترمربع واقع شده که 8هزار و 660 مترمربع زیربنا دارد. به همین خاطر میتوان مسجد وکیل را یکی از بزرگترین مساجد ایران دانست. مسجد وکیل بهخاطر وجود ظرافت طراحی در تمام دنیا شهرت پیدا کرده است.
بیانصافی است اگر کاشیکاریهای مسجد وکیل را جزئی از معماری آن حساب کنیم. در حقیقت میتوان گفت که کاشیکاریهای هنرمندانه این مسجد، به اندازه معماری کلی آن ارزشمند است. کاشیکاری یکی از مهمترین نمادهای معماری ایرانی به حساب میآید. در تمام تاریخ، معماری ایرانی را به کاشیکاریهای منحصربهفرد آن میشناختند. مسجد وکیل شیراز را نیز میتوان یکی از مهمترین نمونههای هنر کاشیکاری ایرانی دانست. با تمامی این اوصاف باید بدانید که کاشیکاریهای مسجد وکیل نوعی نوآوری محسوب میشود. در کاشیکاریهای این مسجد از کاشیهای هفت رنگ استفاده شده است. در طراحی کاشیها از سبک هندی و گیاهی استفاده کردهاند، حتی در برخی قسمتهای این مسجد میتوانید شاهد کاشیکاریهای جواهرنشان نیز باشید. در حقیقت باید گفت که کاشیکاریهای دوران زندیه، تفاوت بسیاری با دوران صفویه دارند. حقیقتاً معماران و هنرمندان ایرانی در این دوران دست به نوآوری و ابتکار عمل زده بودند.علاوه بر طراحی زیبای کاشیها و نحوه کنار هم قراردادن آنها، روی سطح کاشیها نیز میتوانید شاهد جملات مختلف باشید، بهعنوان مثال در بخشهای مختلف مسجد، عبارت «لا اله الا الله» به خط کوفی دیده میشود. رنگآمیزی این کاشیها بهحدی زیبا و چشمنواز است که روح هر بازدیدکننده را تازه میکند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
حــــدیث
-
«جاهلیت»، آدم را «جهنمی» میکند!
-
مادر ایمان
-
توصیف راه راست
-
بازدارندۀ خدا در زمین
-
مسجد وکیل از شاهکارهای معماری ایران
اخبارایران آنلاین