نسخه Pdf
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
«اهداف محقق نشده انقلاب اسلامی و دلایل آن» در گفتوگو با دکتر اردشیر انتظاری
راههای نرفته انقلاب
در نظریهپردازی و تئوریزه کردن آرمانهای انقلابمان ضعیف عمل کردهایم
مریم محمدی
گذشت چهل و سه سال از پیروزی انقلاب اسلامی، برای وزنکشی دستاوردها و ارزیابی تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی ایران بازه زمانی خوبی است. برخی تحلیلگران، که از قضا خود هم از انقلابیون به شمار میروند، با توجه به دغدغهمندی و تعلقخاطرشان به جریان انقلاب، بر این باورند که در برخی حوزهها از آرمانهای انقلاب فاصله گرفتهایم حتی آرمانهایی چون «عدالت اجتماعی» هنوز از پروژههای بر زمین مانده انقلاب ما است. اینکه اساساً آیا در مسیر تحقق آرمانهای انقلاب انحرافی اتفاق افتاده است یا خیر؟ و اینکه در کدام عرصهها کجتابیهایی داشتهایم که باعث شده هنوز هم در انتظار رسیدن به جامعه مطلوب انقلابیمان باشیم؟ و چگونه میتوان مسیرهای منحرف شده را مجدد به ریل انقلاب بازگرداند؟ پرسشهایی بود که ما را پای گفتوگو با دکتر اردشیر انتظاری، جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی نشاند. او معتقد است برای تحقق تمام و کمال آرمانهای انقلاب اسلامی نیاز به برنامهریزی علمی و عملی داریم اما در بُعد «علمی» چندان موفق ظاهر نشدهایم چون «نظریهپردازی» و تئوریزه کردن اهداف انقلابمان را جدی نگرفتهایم و این امر ناشی از بیتوجهی به علومانسانی و بیاعتمادی به اصحاب این علم در میان سیاستگذاران ما است.
جناب دکتر انتظاری، برخی از تحلیلگران سیاسی و اجتماعی بر این باورند که ما در برخی از حوزهها از آرمانهای انقلاب فاصله گرفتهایم، چون اگر چنین نبود و ساختارهای کنونی مطابق با اصول، مبانی و اهداف انقلاب اسلامی ایران پیش میرفت، اکنون باید جامعه بیعیب و ایدهآلی میداشتیم. ولی چون با آسیبهایی مواجه هستیم بنابراین در تحقق آرمانهای انقلاب ضعف داشتهایم. نظر شما درباره میزان تحقق آرمانهای انقلاب بعد از گذشت 43 سال، چیست؟
بعد از به ثمر رسیدن هر انقلابی، انواع برنامهها، فعالیتها و استراتژیها برای تحقق بخشیدن به آرمانها و اهدافی که اساساً انقلاب برای تحقق آنها صورت گرفته است، در دستور کار قرارمیگیرد. منتها اغلب، همه این اهداف در ابتدا حالتی شعارگونه دارند. به عنوان مثال «استقلال»، «آزادی»، «عدالت» یا حتی خود «جمهوری اسلامی» اینها همه شعارهایی هستند که ما قصد تحققبخشی به آنها را داشتیم. اما با صرف گفتن شعار آزادی، استقلال یا جمهوریاسلامی که این امور محقق نمیشود.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی، یک تعریف عملیاتی دارد و برای تحقق آرمانهایمان باید «برنامهریزی علمی» و «برنامهریزی عملی» میکردیم؛ چرا که تنها با درست کردن صورتی از آن، دادن شعار یا در مسند امور قرار دادن افراد معتقد و متعهد به انقلاب و به کار گرفتن انقلابیون، کاری از پیش نمیرود.
بر این اساس، معتقدم آرمانهای ما در جریان انقلاب آنچنان که باید محقق نشده است، البته این بدان معنا نیست که ما از آن اهداف فاصله گرفته یا از آنها انحراف پیدا کردهایم بلکه بدین معنا است که در تحقق برخی از اهدافمان ناتوان ماندهایم و دلیل این ناتوانی را فقدان برنامهریزی «علمی» و «عملی» میدانم.
بر ضرورت برنامهریزی علمی و عملی برای تحققبخشی به آرمانهای انقلاب اشاره کردید، منظور از برنامهریزی علمی چیست؟ در مقیاس علمی چه باید میکردیم؟
مهمترین شاخص اقدام علمی «نظریهپردازی» است. نظریه هم دربردارنده دو بعد «تبیینی» و «هنجاری» است. از این رو، مادامی که بعد «تبیینی» و «تحلیلی» آن ایجاد نشود، بعد هنجاری محقق نخواهد شد. بدون تردید، برای تحقق اهدافمان به نظریهپردازی نیاز داریم. بدین معنا که وقتی از آزادی حرف میزنیم، باید بدانیم که آزادی تنها حرف نیست. باید بدانیم که آزادی در جامعه ما با آزادی در جامعه غرب چه تفاوتی دارد؟ چگونه حاصل میشود؟ موانع آن چیست؟ عدالت اجتماعی به چه معنا است؟ چه مختصاتی دارد و... باید در مورد همه این اهداف و آرمانها نظریهپردازی کرد، چیزی که ما از آن غفلت کردهایم.
نظریهپردازی برای رسیدن به اهداف و آرمانهایمان را از چه کسانی یا چه نهادهایی باید توقع کرد؟ چرا در این 43 سال اقدام مؤثری در این زمینه صورت نگرفته است؟ آیا آگاه نبودیم به اینکه، برای تحقق آرمانهایمان به نظریهپردازی و کار تئوریک نیاز داریم؟
در این رابطه دانشگاهها بخصوص در حوزه علومانسانی باید مورد توجه قرار گیرند. اما تا به امروز نسبت به مقوله «نظریهپردازی» سادهانگارانه برخورد کردهایم. این سادهانگاری هم محصول حاکمیت نگاه مهندسی، پزشکی و حقوقی است. اینها جامعه را به مثابه یک بیمار در نظر میگیرند که برای مداوای آن به یک نسخه ساده بسنده میکنند. این درحالی است که کار اهالی علوم انسانی نخست درک پیچیدگیهای جامعه و سپس برنامهریزی است.
متأسفانه، نظام جمهوری اسلامی در زوایای مختلف به اصحاب علوم انسانی بیاعتماد بوده و به جای اینکه اصحاب علوم انسانی را با خود همراه کند، آنان را در مقابل خود قرار داده است. به همین دلیل، عمده اپوزیسیونها، از دل اصحاب علوم انسانی بیرون آمدهاند. واقعیت این است که وقتی علوم انسانی را به کار نمیگیریم، عملاً آن را مقابل خودمان قرار میدهیم. یا به عنوان مثال در حوزه بانکداری از بانکداری اسلامی حرف میزنیم اما بانکهای ما عملاً براساس همان سیستم ربوی سابق اداره میشود و صرفاً به یک نامگذاری ساده بسنده کرده و پرونده را میبندیم.
یا مثلاً با افزودن یک پسوند «اسلامی» به مجلس، دانشگاه یا حتی علم فکر میکنیم که مجلس، دانشگاه یا علوممان اسلامی میشود این در حالی است که با یک نامگذاری ساده ساختارها تغییر نمیکند اولاً باید ساز و کاری پیش گرفته شود تا شایستگان انتخاب شوند در ثانی رویههایشان باید رویههای «ملتزم به عدالت» باشد.
وجود بیعدالتی در جامعه نشان میدهد که ما نتوانستیم آن آرمانها را به درستی تئوریزه کرده و در بدنه جامعه وارد کنیم. نتوانستیم «عدالت» و «شایستهسالاری» را به درستی تبیین کنیم و نتیجه آن دور ماندن ما از آرمانهایی است که انقلاب اسلامی ارائه میکرد.
برخی در پاسخ به این بحث شما، چنین استدلال میآورند با توجه به تحولاتی که به سرعت در حال رخ دادن است جامعه منتظر نمیماند تا ما نظریهپردازی کنیم بنابراین باید از تئوریهای موجود برای تبیین و تحلیل مسائلمان استفاده کنیم. آیا وضعیت پیشآمده میتواند نتیجه چنین نگرشهایی در میان اصحاب فکر ما باشد؟
امروز بیش از 40 سال از انقلاب گذشته است، همیشه از اوایل انقلاب هم همین حرف مطرح بود که «فرصت نداریم!!» اما مشکل اصلی اینجا است که ما صبر و شکیبایی لازم را برای انجام کار علمی نداریم، چون اساساً چنان که باید معتقد به کار علمی نیستیم. مشکل اینجا است که بسیاری از کسانی که در بستر تصمیمگیری هستند، خود را واقف به امور میدانند و قبول ندارند که دانشگاه میتواند در این زمینه نقش ایفا کند و اساساً چنین مطالبهای را ندارند، این باعث میشود تا همیشه عقب بیفتیم.
بر این اساس، معتقدم هیچوقت دیر نیست و بالاخره باید این اتفاق بیفتد و ما باید به این موضوع ورود پیدا کنیم و شکیبایی به خرج دهیم تا دانشمندان مطالعه کرده و نظر دهند. متأسفانه، همین الان هم، هیچ مطالبه جدی از دانشگاهیان و اهالی علوم انسانی نشده است.
بحث این نیست که ما زمانی مثلاً ده سال به نظریهپردازی اختصاص دهیم و بعد در مورد مسائل جامعه تصمیمگیری کنیم ،بلکه مسأله تقدم ذاتی و جوهری نظریهپردازی، دانش و حکمت بر اعمالی است که انجام میدهیم.
آنانی که به علوم انسانی و علوماجتماعی برچسب غربی بودن میزنند، مگر خود علوم انسانی اسلامی یا شرقی تولید کردهاند؟ همین علوم انسانی غربی اولویت دارد به جهلی که با همه چیز سادهانگارانه برخورد میکند.
نکته دیگر اینکه رویکرد حضرت امام خمینی(ره) نسبت به مردم و مردمسالاری بهدرستی درک نشده است. حس قیمومت نسبت به مردم هنوز شکل نگرفته است و ما فکر میکنیم که مردم باید به دنبال ما حرکت کنند. در حالی که حضرت امام خمینی(ره) انقلاب را اینگونه به ثمر نرساند. نگاه از بالا به پایین به مردم با مقوله مردمسالاری دو نگاه متعارض است. پایه انقلاب، پایه مردمسالاری است اما رویهای که ما بعدها در برخی از حوزهها دنبال کردیم، رویههای مردمسالارانه نبوده است، حتی در جریان انتخابات برخی مقام معظم رهبری را مورد نقد قرار میدادند که چرا پیوسته مردم را برای آمدن به صحنه فرامیخوانند. به نظر میرسد کسانی که چنین اظهارنظرهایی را طرح میکنند اساساً فهم درستی از مردمسالاری ندارند. در این فضا چگونه توقع داریم که اهداف جمهوری اسلامی تمام و کمال محقق شود.
جمهوری اسلامی یعنی «مردمسالاری دینی» مادامی که ما در خصوص مفهوم مردمسالاری کار نکرده و آن را تئوریزه نکرده باشیم، نمیتوانیم اهداف و آرمانها را محقق کنیم. معتقدم، مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم به دلیل فاصلهای است که از آرمانها و دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری پیدا کردهایم و باید این فاصله را از بین ببریم.
اشاره کردید که علوم انسانی غربی، بهتر از جهل است. نوع مواجهه ما با علوم انسانی غربی چگونه باید باشد؟
ما باید «مسأله» را درست فهم کنیم. مشکل ما این است که در بسیاری از عرصهها متوجه مسأله نمیشویم. دانشگاههای ما تولیدکننده علوم انسانی غربی نیستند که بگوییم از این به بعد علوم انسانی غربی تولید نکنید و به «تولید علوم انسانی اسلامی» بپردازید. واقعیت این است که دانشگاههای ما مصرفکننده علوم انسانی غربی و علم غربی هستند. ما باید دانشگاهمان را به سمت «تولید» سوق دهیم، برای سوق دادن به سمت تولید باید به آنها اعتماد کنیم. وقتی به دانشگاه برچسب علوم انسانی و علوماجتماعی غربی میزنید، این پیام را به آنها میدهیم که به درد نمیخورید.
این در حالی است که مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم مثل آلودگیهوا و محیط زیست، ترافیک، بحران هویت و... همه اینها ناشی از بیاعتمادی به علوم انسانی است. اتفاقاً اگر همین علوم انسانی که نسبتی هم با علوم انسانی غربی دارد، فرصتی پیدا کند تا با مسائل جامعه خودش مرتبط شود، امکان تولید علوم انسانی بومی به وجود میآید. این امکان زمانی محقق میشود که علوم درگیر مسائل جامعه خودش شده و به آن اعتماد شده باشد.
اعتماد در حد پروژههای معمول و اندک نه بلکه اعتماد در سطح پروژهای که شهرداری برای پل طبقاتی صدر (70 هزار میلیارد تومان) صرف کرده است! به واقع، چند درصد از بودجه پژوهشهای کشور صرف پژوهشهای علوم انسانی میشود؟ تقریباً نزدیک به صفر است و این نشان میدهد که علوم انسانی برای ما جایگاه شایسته و بایستهاش را ندارد. به تعبیری علوم انسانی فرصت اینکه با مسائل جامعهاش درگیر شود را ندارد، علوم انسانی فرصت تولید ندارد، در این فضا نمیتوان تولید علوم انسانی بومی و دینی را انتظار داشت. باید به علوم انسانی فرصت تولید بدهیم. اصحاب علوم انسانی را وارد گفتوگوهای عالمانه کنیم تا به تدریج «علوم انسانی اسلامی و بومی» از دل این گفتوگوها ظهور پیدا کند، اما هنوز این امر محقق نشده و من چشم امیدی به تحقق آن ندارم.
جوامعی که به صورت نسبی به اهدافشان رسیدند، علوم انسانی در آن جوامع نقش استراتژیک داشته است و استراتژیستهای آنان برخاسته از جامعه علوم انسانی بوده است. این در حالی است که استراتژیستها در جامعه ما هیچگاه برخاسته از اصحاب علوم انسانی نبودهاند، و آنچه امروز با آن مواجه هستیم، محصول استراتژیستهای غیرعلوم انسانی است. مادامی که سادهانگاری حاکم باشد، وضعیت ما همین خواهد بود.
نیم نگاه
مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم به دلیل فاصلهای است که از آرمانها و دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری گرفتهایم.
آرمانهای ما آنچنان که باید محقق نشده است ،البته این بدان معنا نیست که ما از آن اهداف انحراف پیدا کردهایم بلکه بدین معنا است که در تحقق برخی از اهدافمان ناتوان ماندهایم و دلیل این ناتوانی را فقدان برنامهریزی «علمی» و «عملی» میدانم.
تا به امروز نسبت به مقوله «نظریهپردازی» سادهانگارانه برخورد کردهایم. این سادهانگاری، محصول حاکمیت نگاه مهندسی، پزشکی و حقوقی در نظام سیاستگذاری ما است. اینها جامعه را به مثابه یک بیمار در نظر میگیرند که برای مداوای آن به یک نسخه ساده بسنده میکنند. در حالی که کار اهالی علوم انسانی نخست درک پیچیدگیهای جامعه و سپس برنامهریزی است.
بحث این نیست که ما زمانی مثلاً ده سال به نظریهپردازی اختصاص دهیم و بعد در مورد مسائل جامعه تصمیمگیری کنیم بلکه مسأله تقدم ذاتی و جوهری نظریهپردازی، دانش و حکمت بر اعمالی است که انجام میدهیم.
گذشت چهل و سه سال از پیروزی انقلاب اسلامی، برای وزنکشی دستاوردها و ارزیابی تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی ایران بازه زمانی خوبی است. برخی تحلیلگران، که از قضا خود هم از انقلابیون به شمار میروند، با توجه به دغدغهمندی و تعلقخاطرشان به جریان انقلاب، بر این باورند که در برخی حوزهها از آرمانهای انقلاب فاصله گرفتهایم حتی آرمانهایی چون «عدالت اجتماعی» هنوز از پروژههای بر زمین مانده انقلاب ما است. اینکه اساساً آیا در مسیر تحقق آرمانهای انقلاب انحرافی اتفاق افتاده است یا خیر؟ و اینکه در کدام عرصهها کجتابیهایی داشتهایم که باعث شده هنوز هم در انتظار رسیدن به جامعه مطلوب انقلابیمان باشیم؟ و چگونه میتوان مسیرهای منحرف شده را مجدد به ریل انقلاب بازگرداند؟ پرسشهایی بود که ما را پای گفتوگو با دکتر اردشیر انتظاری، جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی نشاند. او معتقد است برای تحقق تمام و کمال آرمانهای انقلاب اسلامی نیاز به برنامهریزی علمی و عملی داریم اما در بُعد «علمی» چندان موفق ظاهر نشدهایم چون «نظریهپردازی» و تئوریزه کردن اهداف انقلابمان را جدی نگرفتهایم و این امر ناشی از بیتوجهی به علومانسانی و بیاعتمادی به اصحاب این علم در میان سیاستگذاران ما است.
جناب دکتر انتظاری، برخی از تحلیلگران سیاسی و اجتماعی بر این باورند که ما در برخی از حوزهها از آرمانهای انقلاب فاصله گرفتهایم، چون اگر چنین نبود و ساختارهای کنونی مطابق با اصول، مبانی و اهداف انقلاب اسلامی ایران پیش میرفت، اکنون باید جامعه بیعیب و ایدهآلی میداشتیم. ولی چون با آسیبهایی مواجه هستیم بنابراین در تحقق آرمانهای انقلاب ضعف داشتهایم. نظر شما درباره میزان تحقق آرمانهای انقلاب بعد از گذشت 43 سال، چیست؟
بعد از به ثمر رسیدن هر انقلابی، انواع برنامهها، فعالیتها و استراتژیها برای تحقق بخشیدن به آرمانها و اهدافی که اساساً انقلاب برای تحقق آنها صورت گرفته است، در دستور کار قرارمیگیرد. منتها اغلب، همه این اهداف در ابتدا حالتی شعارگونه دارند. به عنوان مثال «استقلال»، «آزادی»، «عدالت» یا حتی خود «جمهوری اسلامی» اینها همه شعارهایی هستند که ما قصد تحققبخشی به آنها را داشتیم. اما با صرف گفتن شعار آزادی، استقلال یا جمهوریاسلامی که این امور محقق نمیشود.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی، یک تعریف عملیاتی دارد و برای تحقق آرمانهایمان باید «برنامهریزی علمی» و «برنامهریزی عملی» میکردیم؛ چرا که تنها با درست کردن صورتی از آن، دادن شعار یا در مسند امور قرار دادن افراد معتقد و متعهد به انقلاب و به کار گرفتن انقلابیون، کاری از پیش نمیرود.
بر این اساس، معتقدم آرمانهای ما در جریان انقلاب آنچنان که باید محقق نشده است، البته این بدان معنا نیست که ما از آن اهداف فاصله گرفته یا از آنها انحراف پیدا کردهایم بلکه بدین معنا است که در تحقق برخی از اهدافمان ناتوان ماندهایم و دلیل این ناتوانی را فقدان برنامهریزی «علمی» و «عملی» میدانم.
بر ضرورت برنامهریزی علمی و عملی برای تحققبخشی به آرمانهای انقلاب اشاره کردید، منظور از برنامهریزی علمی چیست؟ در مقیاس علمی چه باید میکردیم؟
مهمترین شاخص اقدام علمی «نظریهپردازی» است. نظریه هم دربردارنده دو بعد «تبیینی» و «هنجاری» است. از این رو، مادامی که بعد «تبیینی» و «تحلیلی» آن ایجاد نشود، بعد هنجاری محقق نخواهد شد. بدون تردید، برای تحقق اهدافمان به نظریهپردازی نیاز داریم. بدین معنا که وقتی از آزادی حرف میزنیم، باید بدانیم که آزادی تنها حرف نیست. باید بدانیم که آزادی در جامعه ما با آزادی در جامعه غرب چه تفاوتی دارد؟ چگونه حاصل میشود؟ موانع آن چیست؟ عدالت اجتماعی به چه معنا است؟ چه مختصاتی دارد و... باید در مورد همه این اهداف و آرمانها نظریهپردازی کرد، چیزی که ما از آن غفلت کردهایم.
نظریهپردازی برای رسیدن به اهداف و آرمانهایمان را از چه کسانی یا چه نهادهایی باید توقع کرد؟ چرا در این 43 سال اقدام مؤثری در این زمینه صورت نگرفته است؟ آیا آگاه نبودیم به اینکه، برای تحقق آرمانهایمان به نظریهپردازی و کار تئوریک نیاز داریم؟
در این رابطه دانشگاهها بخصوص در حوزه علومانسانی باید مورد توجه قرار گیرند. اما تا به امروز نسبت به مقوله «نظریهپردازی» سادهانگارانه برخورد کردهایم. این سادهانگاری هم محصول حاکمیت نگاه مهندسی، پزشکی و حقوقی است. اینها جامعه را به مثابه یک بیمار در نظر میگیرند که برای مداوای آن به یک نسخه ساده بسنده میکنند. این درحالی است که کار اهالی علوم انسانی نخست درک پیچیدگیهای جامعه و سپس برنامهریزی است.
متأسفانه، نظام جمهوری اسلامی در زوایای مختلف به اصحاب علوم انسانی بیاعتماد بوده و به جای اینکه اصحاب علوم انسانی را با خود همراه کند، آنان را در مقابل خود قرار داده است. به همین دلیل، عمده اپوزیسیونها، از دل اصحاب علوم انسانی بیرون آمدهاند. واقعیت این است که وقتی علوم انسانی را به کار نمیگیریم، عملاً آن را مقابل خودمان قرار میدهیم. یا به عنوان مثال در حوزه بانکداری از بانکداری اسلامی حرف میزنیم اما بانکهای ما عملاً براساس همان سیستم ربوی سابق اداره میشود و صرفاً به یک نامگذاری ساده بسنده کرده و پرونده را میبندیم.
یا مثلاً با افزودن یک پسوند «اسلامی» به مجلس، دانشگاه یا حتی علم فکر میکنیم که مجلس، دانشگاه یا علوممان اسلامی میشود این در حالی است که با یک نامگذاری ساده ساختارها تغییر نمیکند اولاً باید ساز و کاری پیش گرفته شود تا شایستگان انتخاب شوند در ثانی رویههایشان باید رویههای «ملتزم به عدالت» باشد.
وجود بیعدالتی در جامعه نشان میدهد که ما نتوانستیم آن آرمانها را به درستی تئوریزه کرده و در بدنه جامعه وارد کنیم. نتوانستیم «عدالت» و «شایستهسالاری» را به درستی تبیین کنیم و نتیجه آن دور ماندن ما از آرمانهایی است که انقلاب اسلامی ارائه میکرد.
برخی در پاسخ به این بحث شما، چنین استدلال میآورند با توجه به تحولاتی که به سرعت در حال رخ دادن است جامعه منتظر نمیماند تا ما نظریهپردازی کنیم بنابراین باید از تئوریهای موجود برای تبیین و تحلیل مسائلمان استفاده کنیم. آیا وضعیت پیشآمده میتواند نتیجه چنین نگرشهایی در میان اصحاب فکر ما باشد؟
امروز بیش از 40 سال از انقلاب گذشته است، همیشه از اوایل انقلاب هم همین حرف مطرح بود که «فرصت نداریم!!» اما مشکل اصلی اینجا است که ما صبر و شکیبایی لازم را برای انجام کار علمی نداریم، چون اساساً چنان که باید معتقد به کار علمی نیستیم. مشکل اینجا است که بسیاری از کسانی که در بستر تصمیمگیری هستند، خود را واقف به امور میدانند و قبول ندارند که دانشگاه میتواند در این زمینه نقش ایفا کند و اساساً چنین مطالبهای را ندارند، این باعث میشود تا همیشه عقب بیفتیم.
بر این اساس، معتقدم هیچوقت دیر نیست و بالاخره باید این اتفاق بیفتد و ما باید به این موضوع ورود پیدا کنیم و شکیبایی به خرج دهیم تا دانشمندان مطالعه کرده و نظر دهند. متأسفانه، همین الان هم، هیچ مطالبه جدی از دانشگاهیان و اهالی علوم انسانی نشده است.
بحث این نیست که ما زمانی مثلاً ده سال به نظریهپردازی اختصاص دهیم و بعد در مورد مسائل جامعه تصمیمگیری کنیم ،بلکه مسأله تقدم ذاتی و جوهری نظریهپردازی، دانش و حکمت بر اعمالی است که انجام میدهیم.
آنانی که به علوم انسانی و علوماجتماعی برچسب غربی بودن میزنند، مگر خود علوم انسانی اسلامی یا شرقی تولید کردهاند؟ همین علوم انسانی غربی اولویت دارد به جهلی که با همه چیز سادهانگارانه برخورد میکند.
نکته دیگر اینکه رویکرد حضرت امام خمینی(ره) نسبت به مردم و مردمسالاری بهدرستی درک نشده است. حس قیمومت نسبت به مردم هنوز شکل نگرفته است و ما فکر میکنیم که مردم باید به دنبال ما حرکت کنند. در حالی که حضرت امام خمینی(ره) انقلاب را اینگونه به ثمر نرساند. نگاه از بالا به پایین به مردم با مقوله مردمسالاری دو نگاه متعارض است. پایه انقلاب، پایه مردمسالاری است اما رویهای که ما بعدها در برخی از حوزهها دنبال کردیم، رویههای مردمسالارانه نبوده است، حتی در جریان انتخابات برخی مقام معظم رهبری را مورد نقد قرار میدادند که چرا پیوسته مردم را برای آمدن به صحنه فرامیخوانند. به نظر میرسد کسانی که چنین اظهارنظرهایی را طرح میکنند اساساً فهم درستی از مردمسالاری ندارند. در این فضا چگونه توقع داریم که اهداف جمهوری اسلامی تمام و کمال محقق شود.
جمهوری اسلامی یعنی «مردمسالاری دینی» مادامی که ما در خصوص مفهوم مردمسالاری کار نکرده و آن را تئوریزه نکرده باشیم، نمیتوانیم اهداف و آرمانها را محقق کنیم. معتقدم، مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم به دلیل فاصلهای است که از آرمانها و دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری پیدا کردهایم و باید این فاصله را از بین ببریم.
اشاره کردید که علوم انسانی غربی، بهتر از جهل است. نوع مواجهه ما با علوم انسانی غربی چگونه باید باشد؟
ما باید «مسأله» را درست فهم کنیم. مشکل ما این است که در بسیاری از عرصهها متوجه مسأله نمیشویم. دانشگاههای ما تولیدکننده علوم انسانی غربی نیستند که بگوییم از این به بعد علوم انسانی غربی تولید نکنید و به «تولید علوم انسانی اسلامی» بپردازید. واقعیت این است که دانشگاههای ما مصرفکننده علوم انسانی غربی و علم غربی هستند. ما باید دانشگاهمان را به سمت «تولید» سوق دهیم، برای سوق دادن به سمت تولید باید به آنها اعتماد کنیم. وقتی به دانشگاه برچسب علوم انسانی و علوماجتماعی غربی میزنید، این پیام را به آنها میدهیم که به درد نمیخورید.
این در حالی است که مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم مثل آلودگیهوا و محیط زیست، ترافیک، بحران هویت و... همه اینها ناشی از بیاعتمادی به علوم انسانی است. اتفاقاً اگر همین علوم انسانی که نسبتی هم با علوم انسانی غربی دارد، فرصتی پیدا کند تا با مسائل جامعه خودش مرتبط شود، امکان تولید علوم انسانی بومی به وجود میآید. این امکان زمانی محقق میشود که علوم درگیر مسائل جامعه خودش شده و به آن اعتماد شده باشد.
اعتماد در حد پروژههای معمول و اندک نه بلکه اعتماد در سطح پروژهای که شهرداری برای پل طبقاتی صدر (70 هزار میلیارد تومان) صرف کرده است! به واقع، چند درصد از بودجه پژوهشهای کشور صرف پژوهشهای علوم انسانی میشود؟ تقریباً نزدیک به صفر است و این نشان میدهد که علوم انسانی برای ما جایگاه شایسته و بایستهاش را ندارد. به تعبیری علوم انسانی فرصت اینکه با مسائل جامعهاش درگیر شود را ندارد، علوم انسانی فرصت تولید ندارد، در این فضا نمیتوان تولید علوم انسانی بومی و دینی را انتظار داشت. باید به علوم انسانی فرصت تولید بدهیم. اصحاب علوم انسانی را وارد گفتوگوهای عالمانه کنیم تا به تدریج «علوم انسانی اسلامی و بومی» از دل این گفتوگوها ظهور پیدا کند، اما هنوز این امر محقق نشده و من چشم امیدی به تحقق آن ندارم.
جوامعی که به صورت نسبی به اهدافشان رسیدند، علوم انسانی در آن جوامع نقش استراتژیک داشته است و استراتژیستهای آنان برخاسته از جامعه علوم انسانی بوده است. این در حالی است که استراتژیستها در جامعه ما هیچگاه برخاسته از اصحاب علوم انسانی نبودهاند، و آنچه امروز با آن مواجه هستیم، محصول استراتژیستهای غیرعلوم انسانی است. مادامی که سادهانگاری حاکم باشد، وضعیت ما همین خواهد بود.
نیم نگاه
مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم به دلیل فاصلهای است که از آرمانها و دیدگاههای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری گرفتهایم.
آرمانهای ما آنچنان که باید محقق نشده است ،البته این بدان معنا نیست که ما از آن اهداف انحراف پیدا کردهایم بلکه بدین معنا است که در تحقق برخی از اهدافمان ناتوان ماندهایم و دلیل این ناتوانی را فقدان برنامهریزی «علمی» و «عملی» میدانم.
تا به امروز نسبت به مقوله «نظریهپردازی» سادهانگارانه برخورد کردهایم. این سادهانگاری، محصول حاکمیت نگاه مهندسی، پزشکی و حقوقی در نظام سیاستگذاری ما است. اینها جامعه را به مثابه یک بیمار در نظر میگیرند که برای مداوای آن به یک نسخه ساده بسنده میکنند. در حالی که کار اهالی علوم انسانی نخست درک پیچیدگیهای جامعه و سپس برنامهریزی است.
بحث این نیست که ما زمانی مثلاً ده سال به نظریهپردازی اختصاص دهیم و بعد در مورد مسائل جامعه تصمیمگیری کنیم بلکه مسأله تقدم ذاتی و جوهری نظریهپردازی، دانش و حکمت بر اعمالی است که انجام میدهیم.
آسیبشناسی وضعیت کنونی انقلاب اسلامی و راهکارهایی برای جریان عدالتخواه
رسالت جریان حزبالله در گام دوم انقلاب
ادامه از صفحه 21
«غربگزینی» هم همان رویکرد «مدرنیته اسلامی» است. غربگزینی یعنی از غرب گزینش کنیم و این گزینش هم، گزینشی خام است. طرفداران این رویکرد میگویند غرب را خوب و بد میکنیم؛ خوبهایش را میگیریم و بدهایش را کنار میگذاریم. عمدتاً هم معتقدند: علمش که خوب است، تکنولوژیاش که خوب است، ساختارهای اجتماعی و مدرنش هم خوب است، حتی اهدافش مثل رفاه، توسعه، امنیت و... هم خوباند! فقط میماند بعضی از مواجهههای فرهنگی و اخلاقیاش که باید آنها را به نفع اسلام تغییر دهیم. اما این گروه توجه ندارد که این مفاهیم مبتنی بر یک بنیادهایی تعریف میشوند.
به نظر من، اگر ما در چالش هویتی به این سمت حرکت کنیم و بهدنبال غربگزینی خام باشیم، به همان جریان «توسعهگرا» و «غربگرا» و «مدرنیزاسیون» منتهی میشویم که معتقدند ما باید هویت اسلامی را به نفع هویت دینی و هویت مدرن تغییر دهیم.
اما یک رویکرد دیگری هم وجود دارد که معتقد است ما برای اینکه از سلطه غرب و تسلط فرهنگ غرب نجات پیدا کنیم و بتوانیم هویت خودمان را اصلاح کنیم باید از آنان تبری بجوییم، منزوی شویم و فاصلهگذاری مطلق با دنیای مدرن انجام دهیم و نگذاریم هویت ما تحتتأثیر آنان قرار گیرد که این فاصلهگذاری مطلق هم در عمل موفق نیست چون اکنون به حدی در جامعه جهانی قرار گرفتهایم و با آن مرتبط شدهایم و اقتضائات جامعه جهانی در دنیای ما وجود دارد که انزوا و فاصلهگذاری مطلق در عمل امکانپذیر نیست.
به نظر میآید در این چالش، «طرح استحاله» راه درست ما است؛ باید تلاش کنیم هویت اسلامیمان را اصل قرار دهیم و سازوکارهای تمدن غرب را در جهازهاضمه اسلام هضم کنیم. معتقدم رویکرد بیانیه گام دوم انقلاب هم همین است.
وقتی رویکرد ما «رویکرد تمدنی» شد یعنی میخواهیم تمدن دیگری بسازیم در حالی که بشدت هم با اقتضائات تمدن رقیب مرتبط هستیم و تمدن رقیب در عرصههایی نفوذ کرده و در عمق جامعه ما هویتسازی، ساختارسازی و نهادسازی کرده است و ما نه میتوانیم به انزوا و فاصلهگذاری مطلق فتوا دهیم نه میتوانیم درگیری کور با آنان داشته باشیم. از طرف دیگر هم، یک گزینش خام ما را به منفعل شدن و مستحیل شدن در آن تمدنی که یک طرح جامع دارد، منتهی میکند؛ چرا که آنان یک طرح جامع و یک طرح توسعه پایدار در مقیاس جامعه جهانی دارند و مطابق آن قانونگذاری کردهاند و اکنون هم دارند مقیاسش را از مقیاس حکمرانی در سطح عالم واقعی به عالم مجازی و عالم خیال تغییر میدهند.
چاره این است که ما یک تمدن رقیب برای آنان طراحی کنیم. این حرکت تمدنی، با «انقلاب اسلامی» و برپایی «نظام اسلامی»، دو گام خود را با موفقیت برداشته است. اما در مرحله دولتسازی باید مدل ما مدل استحاله هویت تمدنی غرب در هویت اسلامی باشد. کما اینکه در سازوکارهای جهانی هم باید مدل ما مدل درگیری همه جانبه در عرصه جامعه جهانی برای دستیابی به حکومت جهانی باشد. بنابراین طرح ما باید یک طرح جهانی باشد و در این طرح جهانی بهدنبال استحاله تمدن رقیب در تمدن اسلامی باشیم.
این دوگانههایی که در جامعه ما وجود دارد عدالتخواههای ما را هم رنج میدهد؛ یعنی چون نتوانستند مسألهشان را با هویت غرب و تمدن غرب حل و فصل کنند بنابراین گاهی عدالتخواهیها به سمت الگوهای غربی ـ گاه سوسیالیستی، گاه سرمایهداری پیش میرود در حالی که انگیزه اصلی عدالتخواهان ناشی از هویت اسلامی است و واقعاً عدالتخواهی یک ایده اسلامی است و ما باید بشدت آن را دنبال کنیم و نباید این پرچم را رها کنیم و نباید بگذاریم این پرچم به دست دیگران بیفتد. اصلاً پیروزی انقلاب اسلامی در مقابل مارکسیسم به خاطر همین بوده که ما پرچم عدالتخواهی را از دست آنان گرفتیم و کانونش را در دنیا عوض کردیم. بنابراین نباید پرچم عدالتخواهی را نه در مقیاس ملی نه در مقیاس جهانی از دست بدهیم. ولی اینکه عدالتخواهی چگونه باید اتفاق بیفتد منوط به این است که چالش «عدم تحقق عدالت در کشورمان» را بتوانیم تحلیل کنیم. به نظرم آسیب اصلی در دوگانه «مدرنیته» و «اسلام» در کشور ما است که هر دو هم در جامعه ما نفوذ دارند. حرکت به سمت «عدالت اسلامی» و طراحی سازوکارهای «تمدن اسلامی» براساس الگوی استحاله، چاره کار ما است.
2ـ برنامه و مقدورات جریان حزبالله در پیشبرد انقلاب اسلامی
مقدورات انسانی ما که بسترساز حرکت به سمت آرمانهای انقلاب اسلامی باشد، چیست؟ برای شکلگیری جریان ناب دینی و تحقق نظام ولایی باید نکاتی را مدنظر داشته باشیم. بحثی در قرآن در باب حزبالله هست که عمدتاً هم در دو سوره مطرح شده است؛ یکی «سوره مجادله» که در داستان نجوای شیطان در مقابل نجوای رسولالله(ص) مطرح میشود و یکی هم در سوره مبارکه مائده است.
1ـ2. مختصات جریان حزبالله در قرآن کریم
«سوره مائده» سوره ولایت است؛ با توجه به آیاتی از این سوره مبارکه در جامعه مؤمنین دو جریان شکل میگیرد؛ یک جریانی که احساس خطر از ناحیه دشمن میکند و برای دفع خطر سعی میکنند در جمع آنان قرار گیرند. مثل برخی که میگویند «ما باید نظام جهانی را بپذیریم و جزئی از دهکده جهانی شویم. وقتی جزئی از آنان شدیم دلیلی ندارد به ما ضربه بزنند؛ چون ضربه زدن به ما، ضربه زدن به خودشان خواهد بود! بنابراین اکنون دیگر دوران استقلال نیست.» رهبر انقلاب هم بارها این گفته را رد کردند و صراحتاً بر حفظ استقلال خودمان تأکید گذاشتند با تذکر به اینکه «استقلال به معنی بریدن از بیرون نیست.»
قرآن کریم هم درباره این نوع افکار میفرماید آنچه در باطنشان میگذرد چیزی فراتر از این توجیه ظاهری است. به نظرم میآید این گروه بواقع دلداده آن نظم جهانیاند و به اندازهای که آن نظم را قبول دارند، دین را قبول ندارند؛ دین را فرهنگی میدانند که به وسیله آن میخواهند با طرح دشمن آشتی ایجاد کنند و تلاش میکنند در همان طرح عمل کنند و طرح خود را در درون طرح آنان قرار میدهند.
اما جریان دیگر که در مقابل آنان هستند کسانیاند که از فضل خدا برخوردارند و غرق در محبت خدا و محبوب خدا هستند. نسبت به جامعه مؤمنان احساس تواضع و نسبت به کفار احساس عزت میکنند. اینها آدمهای جهادی هستند و نگران بدگوییهای دشمن و آن طرح فراگیر دشمن هم نیستند. خدای متعال درباره این دسته میفرماید این جمعیت نیاز به ولایت دارند ولی ولایت آنان فقط با خدا و رسول اکرم(ص) و اولیای معصوم(ع) است. اینها اگر تحت ولایت قرارگیرند بر جریان دشمن غلبه پیدا خواهند کرد اما اگر مستقل عمل کنند در مقابل طرح دشمن به غلبه نمیرسند. اکنون برای جریانهای عدالتخواه آنچه لازم است این است که باید این دو جریان را بدرستی بشناسند؛ یک جریانی که برای تحقق طرح اسلام بیرون از طرح ولایت الهی عمل میکنند و دوم جریانی که بهدنبال طرح امت اسلامی و طرح ملی در برابر طرح دشمن هستند. این گروه دوم بهدنبال این هستند که همان طرح دشمن را در امت اسلامی «نوسازی» و «بومیسازی» کنند.
اما در مقابل این دو جریان قوی، جریان «حزبالله» وجود دارد. در این جریان انسانهایی با خصلت جهادی هستند که در مقابل کفار هم عزتنفس دارند و احساس حقارت نمیکنند اما در مقابل مؤمنان متواضعاند. آنقدر استوار هستند که حتی جنگ نرم دشمن آنان را منفعل نمیکند. این گروه وقتی در طرح ولایت الله قرار میگیرند، جریان «حزبالله» را شکل میدهند که در این صورت غلبه بر جریانهای دشمن برایشان آسان میشود. اما اگر بخواهند مستقل عمل کنند این غلبه برایشان حاصل نمیشود («وَمَن یتَوَلَّالله وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَالله هُمُ الْغَالِبُونَ.»)
آنچه اشارهوار گفتیم در واقع نحوه شکلگیری جریان حزبالله و نحوه مشارکت و توسعه مشارکت ارادههای اجتماعی در طرح نظام ولایت است. حال اگر بر این اساس، عمل کنیم و جریانی شکل بگیرد این همان «آتش به اختیارها» یا جریانهای جهادی انقلابی هستند. بنابراین تحقق گام دوم انقلاب و رسیدن به دولت اسلامی بر دوش همین «آتش به اختیارها» است که باید ذیل طرح ولایت الهی عمل کنند تا بر جریانهای مخالف غلبه یابند.
2ـ2. ضرورت فعالسازی سازهها و نهادهای تاریخی و اجتماعی اسلام
به نظرم میآید باید چند کار در مقابل سازوکارهای مدرنی که در جامعه ما وجود دارد انجام دهیم: یکی از آنها این است که باید ساختارهای دینی و سرمایههای تاریخیمان را فعال کنیم. بهعنوان مثال ساختار مساجد، هیأت ها و حرمها را فعال کنیم و این ظرفیتها را به فعلیت برسانیم، یعنی ساختارهایی که میتوانند بستر تحقق جامعه دینی و یکی از ارکان دولت اسلامی باشند.
نهادهای انقلابی که در دوره انقلاب شکل گرفته مثل بسیج، انجمنهای اسلامی و حرکتهای جهادی را باید بازسازی کنیم و بعد قرارگاهی را ایجاد کنیم که بتواند این نهادهای احیا شده را به هم گره بزند و نیروهای حزباللهی را در این نهادها فعال کنیم و مبتنی بر طرح و نقشه راهی که از بیانیه گام دوم به دست میآید به سمت ایجاد دولت اسلامی و احیا و بازسازی نهادهای تاریخی و نهادهای انقلابی، حرکت کنیم. به این ترتیب، ساختارهای مدرنی را که در کشور وجود دارد بتدریج در مسیر دولتسازی اسلامی استحاله کنیم و تغییر دهیم.
نکته حائز اهمیت این است که مطابق با تغییر مقیاس حرکت دشمن، ما نیز باید نقشهراهمان را پیشدستانه تغییر دهیم. نباید صبر کنیم که آنان حادثه ایجاد کنند و ما درون حادثه بهدنبال آنان حرکت کنیم. به نظر میآید که اکنون دشمن، نقشه خود را تغییر داده است، مفهوم دولت - ملتها را برهم زده است و بهدنبال ایجاد «حکمرانی مجازی» در جهان است. به نظر میرسد آنان سویه درگیری تمدنی را عوض کردهاند. احساس میکنند لیبرال دموکراسی به رهبری امریکا هژمونیاش را از دست داده است بنابراین قصد دارند بشریت را به سمت «حکمرانی مجازی» سوق دهند و زمام این حکمرانی را خود به دست گیرند. گرچه مدعیاند که در آنجا آزادیهای عمومی بیشتر است و عدالت بیشتر محقق میشود و شهرهای رؤیاییشان را در فضای مجازی وعده میدهند اما حکمرانیشان در فضای مجازی حکمرانی مطلق خواهد بود!
آنان در دورهای، بشر را در زمین زندانی کردند حالا میخواهند بشر را به سیاهچال فضای مجازی ببرند. وقتی دشمن، طرحاش را عوض میکند ما نیز باید بهعنوان رقیب تمدنی دشمن، در گام دوم انقلاب اسلامی فعالیتهایمان را تغییر دهیم و بهدنبال مقابله با حکمرانی مجازی آنان باشیم و سازوکارهای طراحی جامعه اسلامی را باید تغییر دهیم تا بتوانیم در مقیاس دیگری با آنان مبارزه کنیم.
سازوکار درگیری با حکمرانی مجازی متفاوت با سازوکار درگیری با حکمرانی است که اینها بعد از جنگ جهانی اول درست کردند. به نظر میآید انقلاب اسلامی از آن سازوکارها عبور کرده و آن سازوکارها دیگر توان اداره جهان را ندارند، لذا اینها به سمت طراحی سازوکارهای جدیدی رفتند، ما هم باید مبارزه با آنان را وارد عرصه جدیدی کنیم و آن عرصه حکمرانی مجازی است که اقتضائات خودش را دارد.
باید توجه داشته باشیم که مقیاس درگیری در حال تغییر کردن است. آنان حکمرانی مجازی را طراحی کردهاند که رهبر انقلاب در سال 1396 فرموده بودند اگر این اتفاق بیفتد پنج سال آینده رئیسجمهور در تهران هم دیگر نمیتواند حکومت کند. یک آموزش الکترونیک درست میکنند بعد هم با کروناهراسی جامعه جهانی را به سمت آموزش از راه دور و آموزش الکترونیک میبرند. به این ترتیب، با فضایی که خلق میکنند کل وزارت آموزش و پرورش و دانشگاه فرهنگیان را تعطیل میکنند. بعد برای نسل جدید دورههایی را طراحی میکنند.
حال ببینید ما دنبال این بودیم که طرح تحول آموزش و پرورش را عملی کنیم و جلوی 2030 را بگیریم، اما اینها آمدند بیش از 2030 و در مقیاسی بزرگتر عمل کردند و همه را به فضای مجازی و آموزش الکترونیک هدایت کردند و بعد برایشان دورههایی را طراحی کردند و میخواهند دانشآموزان و دانشجویان ما را در مدارس معتبر جهانی و دانشگاههای معتبر جهانی ثبتنام کنند! یعنی عملاً آنی که تحت عنوان 2030 میخواست عملی بشود بسیار گستردهترش در حال عملی شدن است!
حال معتقدم اگر این نیروی حزبالله میخواهد انقلاب اسلامی را ادامه دهد و این دوگانهها را حل کند باید توجه داشته باشد که رقیب ما در درگیری با انقلاب اسلامی مقیاس کار خود را عوض کرده است. لذا طرح و نقشه مهم برای گام دوم انقلاب اسلامی باید مقیاس اش عوض شود. بهعنوان مثال اگر تمرکزمان را بر طرح تحول آموزش و پرورش گذاشتیم، غافل شدیم از اینکه آنان اصلاً موضوع آموزش و پرورش را منتفی کردهاند. اینچنین دیگر با آنان مقابله تمدنی نکردهایم بلکه در طرح آنان قرار گرفتهایم و اکنون این آسیبی است که ما را تهدید میکند.
نیم نگاه
مقیاس درگیری در حال تغییر کردن است. آنان حکمرانی مجازی را طراحی کردهاند که رهبر انقلاب در سال 1396 فرموده بودند اگر این اتفاق بیفتد پنج سال آینده رئیسجمهور در تهران هم دیگر نمیتواند حکومت کند. یک آموزش الکترونیک درست میکنند بعد هم با کروناهراسی جامعه جهانی را به سمت آموزش از راه دور و آموزش الکترونیک میبرند. به این ترتیب، با فضایی که خلق میکنند کل وزارت آموزش و پرورش و دانشگاه فرهنگیان را تعطیل میکنند. بعد برای نسل جدید دورههایی را طراحی میکنند.
«غربگزینی» هم همان رویکرد «مدرنیته اسلامی» است. غربگزینی یعنی از غرب گزینش کنیم و این گزینش هم، گزینشی خام است. طرفداران این رویکرد میگویند غرب را خوب و بد میکنیم؛ خوبهایش را میگیریم و بدهایش را کنار میگذاریم. عمدتاً هم معتقدند: علمش که خوب است، تکنولوژیاش که خوب است، ساختارهای اجتماعی و مدرنش هم خوب است، حتی اهدافش مثل رفاه، توسعه، امنیت و... هم خوباند! فقط میماند بعضی از مواجهههای فرهنگی و اخلاقیاش که باید آنها را به نفع اسلام تغییر دهیم. اما این گروه توجه ندارد که این مفاهیم مبتنی بر یک بنیادهایی تعریف میشوند.
به نظر من، اگر ما در چالش هویتی به این سمت حرکت کنیم و بهدنبال غربگزینی خام باشیم، به همان جریان «توسعهگرا» و «غربگرا» و «مدرنیزاسیون» منتهی میشویم که معتقدند ما باید هویت اسلامی را به نفع هویت دینی و هویت مدرن تغییر دهیم.
اما یک رویکرد دیگری هم وجود دارد که معتقد است ما برای اینکه از سلطه غرب و تسلط فرهنگ غرب نجات پیدا کنیم و بتوانیم هویت خودمان را اصلاح کنیم باید از آنان تبری بجوییم، منزوی شویم و فاصلهگذاری مطلق با دنیای مدرن انجام دهیم و نگذاریم هویت ما تحتتأثیر آنان قرار گیرد که این فاصلهگذاری مطلق هم در عمل موفق نیست چون اکنون به حدی در جامعه جهانی قرار گرفتهایم و با آن مرتبط شدهایم و اقتضائات جامعه جهانی در دنیای ما وجود دارد که انزوا و فاصلهگذاری مطلق در عمل امکانپذیر نیست.
به نظر میآید در این چالش، «طرح استحاله» راه درست ما است؛ باید تلاش کنیم هویت اسلامیمان را اصل قرار دهیم و سازوکارهای تمدن غرب را در جهازهاضمه اسلام هضم کنیم. معتقدم رویکرد بیانیه گام دوم انقلاب هم همین است.
وقتی رویکرد ما «رویکرد تمدنی» شد یعنی میخواهیم تمدن دیگری بسازیم در حالی که بشدت هم با اقتضائات تمدن رقیب مرتبط هستیم و تمدن رقیب در عرصههایی نفوذ کرده و در عمق جامعه ما هویتسازی، ساختارسازی و نهادسازی کرده است و ما نه میتوانیم به انزوا و فاصلهگذاری مطلق فتوا دهیم نه میتوانیم درگیری کور با آنان داشته باشیم. از طرف دیگر هم، یک گزینش خام ما را به منفعل شدن و مستحیل شدن در آن تمدنی که یک طرح جامع دارد، منتهی میکند؛ چرا که آنان یک طرح جامع و یک طرح توسعه پایدار در مقیاس جامعه جهانی دارند و مطابق آن قانونگذاری کردهاند و اکنون هم دارند مقیاسش را از مقیاس حکمرانی در سطح عالم واقعی به عالم مجازی و عالم خیال تغییر میدهند.
چاره این است که ما یک تمدن رقیب برای آنان طراحی کنیم. این حرکت تمدنی، با «انقلاب اسلامی» و برپایی «نظام اسلامی»، دو گام خود را با موفقیت برداشته است. اما در مرحله دولتسازی باید مدل ما مدل استحاله هویت تمدنی غرب در هویت اسلامی باشد. کما اینکه در سازوکارهای جهانی هم باید مدل ما مدل درگیری همه جانبه در عرصه جامعه جهانی برای دستیابی به حکومت جهانی باشد. بنابراین طرح ما باید یک طرح جهانی باشد و در این طرح جهانی بهدنبال استحاله تمدن رقیب در تمدن اسلامی باشیم.
این دوگانههایی که در جامعه ما وجود دارد عدالتخواههای ما را هم رنج میدهد؛ یعنی چون نتوانستند مسألهشان را با هویت غرب و تمدن غرب حل و فصل کنند بنابراین گاهی عدالتخواهیها به سمت الگوهای غربی ـ گاه سوسیالیستی، گاه سرمایهداری پیش میرود در حالی که انگیزه اصلی عدالتخواهان ناشی از هویت اسلامی است و واقعاً عدالتخواهی یک ایده اسلامی است و ما باید بشدت آن را دنبال کنیم و نباید این پرچم را رها کنیم و نباید بگذاریم این پرچم به دست دیگران بیفتد. اصلاً پیروزی انقلاب اسلامی در مقابل مارکسیسم به خاطر همین بوده که ما پرچم عدالتخواهی را از دست آنان گرفتیم و کانونش را در دنیا عوض کردیم. بنابراین نباید پرچم عدالتخواهی را نه در مقیاس ملی نه در مقیاس جهانی از دست بدهیم. ولی اینکه عدالتخواهی چگونه باید اتفاق بیفتد منوط به این است که چالش «عدم تحقق عدالت در کشورمان» را بتوانیم تحلیل کنیم. به نظرم آسیب اصلی در دوگانه «مدرنیته» و «اسلام» در کشور ما است که هر دو هم در جامعه ما نفوذ دارند. حرکت به سمت «عدالت اسلامی» و طراحی سازوکارهای «تمدن اسلامی» براساس الگوی استحاله، چاره کار ما است.
2ـ برنامه و مقدورات جریان حزبالله در پیشبرد انقلاب اسلامی
مقدورات انسانی ما که بسترساز حرکت به سمت آرمانهای انقلاب اسلامی باشد، چیست؟ برای شکلگیری جریان ناب دینی و تحقق نظام ولایی باید نکاتی را مدنظر داشته باشیم. بحثی در قرآن در باب حزبالله هست که عمدتاً هم در دو سوره مطرح شده است؛ یکی «سوره مجادله» که در داستان نجوای شیطان در مقابل نجوای رسولالله(ص) مطرح میشود و یکی هم در سوره مبارکه مائده است.
1ـ2. مختصات جریان حزبالله در قرآن کریم
«سوره مائده» سوره ولایت است؛ با توجه به آیاتی از این سوره مبارکه در جامعه مؤمنین دو جریان شکل میگیرد؛ یک جریانی که احساس خطر از ناحیه دشمن میکند و برای دفع خطر سعی میکنند در جمع آنان قرار گیرند. مثل برخی که میگویند «ما باید نظام جهانی را بپذیریم و جزئی از دهکده جهانی شویم. وقتی جزئی از آنان شدیم دلیلی ندارد به ما ضربه بزنند؛ چون ضربه زدن به ما، ضربه زدن به خودشان خواهد بود! بنابراین اکنون دیگر دوران استقلال نیست.» رهبر انقلاب هم بارها این گفته را رد کردند و صراحتاً بر حفظ استقلال خودمان تأکید گذاشتند با تذکر به اینکه «استقلال به معنی بریدن از بیرون نیست.»
قرآن کریم هم درباره این نوع افکار میفرماید آنچه در باطنشان میگذرد چیزی فراتر از این توجیه ظاهری است. به نظرم میآید این گروه بواقع دلداده آن نظم جهانیاند و به اندازهای که آن نظم را قبول دارند، دین را قبول ندارند؛ دین را فرهنگی میدانند که به وسیله آن میخواهند با طرح دشمن آشتی ایجاد کنند و تلاش میکنند در همان طرح عمل کنند و طرح خود را در درون طرح آنان قرار میدهند.
اما جریان دیگر که در مقابل آنان هستند کسانیاند که از فضل خدا برخوردارند و غرق در محبت خدا و محبوب خدا هستند. نسبت به جامعه مؤمنان احساس تواضع و نسبت به کفار احساس عزت میکنند. اینها آدمهای جهادی هستند و نگران بدگوییهای دشمن و آن طرح فراگیر دشمن هم نیستند. خدای متعال درباره این دسته میفرماید این جمعیت نیاز به ولایت دارند ولی ولایت آنان فقط با خدا و رسول اکرم(ص) و اولیای معصوم(ع) است. اینها اگر تحت ولایت قرارگیرند بر جریان دشمن غلبه پیدا خواهند کرد اما اگر مستقل عمل کنند در مقابل طرح دشمن به غلبه نمیرسند. اکنون برای جریانهای عدالتخواه آنچه لازم است این است که باید این دو جریان را بدرستی بشناسند؛ یک جریانی که برای تحقق طرح اسلام بیرون از طرح ولایت الهی عمل میکنند و دوم جریانی که بهدنبال طرح امت اسلامی و طرح ملی در برابر طرح دشمن هستند. این گروه دوم بهدنبال این هستند که همان طرح دشمن را در امت اسلامی «نوسازی» و «بومیسازی» کنند.
اما در مقابل این دو جریان قوی، جریان «حزبالله» وجود دارد. در این جریان انسانهایی با خصلت جهادی هستند که در مقابل کفار هم عزتنفس دارند و احساس حقارت نمیکنند اما در مقابل مؤمنان متواضعاند. آنقدر استوار هستند که حتی جنگ نرم دشمن آنان را منفعل نمیکند. این گروه وقتی در طرح ولایت الله قرار میگیرند، جریان «حزبالله» را شکل میدهند که در این صورت غلبه بر جریانهای دشمن برایشان آسان میشود. اما اگر بخواهند مستقل عمل کنند این غلبه برایشان حاصل نمیشود («وَمَن یتَوَلَّالله وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَالله هُمُ الْغَالِبُونَ.»)
آنچه اشارهوار گفتیم در واقع نحوه شکلگیری جریان حزبالله و نحوه مشارکت و توسعه مشارکت ارادههای اجتماعی در طرح نظام ولایت است. حال اگر بر این اساس، عمل کنیم و جریانی شکل بگیرد این همان «آتش به اختیارها» یا جریانهای جهادی انقلابی هستند. بنابراین تحقق گام دوم انقلاب و رسیدن به دولت اسلامی بر دوش همین «آتش به اختیارها» است که باید ذیل طرح ولایت الهی عمل کنند تا بر جریانهای مخالف غلبه یابند.
2ـ2. ضرورت فعالسازی سازهها و نهادهای تاریخی و اجتماعی اسلام
به نظرم میآید باید چند کار در مقابل سازوکارهای مدرنی که در جامعه ما وجود دارد انجام دهیم: یکی از آنها این است که باید ساختارهای دینی و سرمایههای تاریخیمان را فعال کنیم. بهعنوان مثال ساختار مساجد، هیأت ها و حرمها را فعال کنیم و این ظرفیتها را به فعلیت برسانیم، یعنی ساختارهایی که میتوانند بستر تحقق جامعه دینی و یکی از ارکان دولت اسلامی باشند.
نهادهای انقلابی که در دوره انقلاب شکل گرفته مثل بسیج، انجمنهای اسلامی و حرکتهای جهادی را باید بازسازی کنیم و بعد قرارگاهی را ایجاد کنیم که بتواند این نهادهای احیا شده را به هم گره بزند و نیروهای حزباللهی را در این نهادها فعال کنیم و مبتنی بر طرح و نقشه راهی که از بیانیه گام دوم به دست میآید به سمت ایجاد دولت اسلامی و احیا و بازسازی نهادهای تاریخی و نهادهای انقلابی، حرکت کنیم. به این ترتیب، ساختارهای مدرنی را که در کشور وجود دارد بتدریج در مسیر دولتسازی اسلامی استحاله کنیم و تغییر دهیم.
نکته حائز اهمیت این است که مطابق با تغییر مقیاس حرکت دشمن، ما نیز باید نقشهراهمان را پیشدستانه تغییر دهیم. نباید صبر کنیم که آنان حادثه ایجاد کنند و ما درون حادثه بهدنبال آنان حرکت کنیم. به نظر میآید که اکنون دشمن، نقشه خود را تغییر داده است، مفهوم دولت - ملتها را برهم زده است و بهدنبال ایجاد «حکمرانی مجازی» در جهان است. به نظر میرسد آنان سویه درگیری تمدنی را عوض کردهاند. احساس میکنند لیبرال دموکراسی به رهبری امریکا هژمونیاش را از دست داده است بنابراین قصد دارند بشریت را به سمت «حکمرانی مجازی» سوق دهند و زمام این حکمرانی را خود به دست گیرند. گرچه مدعیاند که در آنجا آزادیهای عمومی بیشتر است و عدالت بیشتر محقق میشود و شهرهای رؤیاییشان را در فضای مجازی وعده میدهند اما حکمرانیشان در فضای مجازی حکمرانی مطلق خواهد بود!
آنان در دورهای، بشر را در زمین زندانی کردند حالا میخواهند بشر را به سیاهچال فضای مجازی ببرند. وقتی دشمن، طرحاش را عوض میکند ما نیز باید بهعنوان رقیب تمدنی دشمن، در گام دوم انقلاب اسلامی فعالیتهایمان را تغییر دهیم و بهدنبال مقابله با حکمرانی مجازی آنان باشیم و سازوکارهای طراحی جامعه اسلامی را باید تغییر دهیم تا بتوانیم در مقیاس دیگری با آنان مبارزه کنیم.
سازوکار درگیری با حکمرانی مجازی متفاوت با سازوکار درگیری با حکمرانی است که اینها بعد از جنگ جهانی اول درست کردند. به نظر میآید انقلاب اسلامی از آن سازوکارها عبور کرده و آن سازوکارها دیگر توان اداره جهان را ندارند، لذا اینها به سمت طراحی سازوکارهای جدیدی رفتند، ما هم باید مبارزه با آنان را وارد عرصه جدیدی کنیم و آن عرصه حکمرانی مجازی است که اقتضائات خودش را دارد.
باید توجه داشته باشیم که مقیاس درگیری در حال تغییر کردن است. آنان حکمرانی مجازی را طراحی کردهاند که رهبر انقلاب در سال 1396 فرموده بودند اگر این اتفاق بیفتد پنج سال آینده رئیسجمهور در تهران هم دیگر نمیتواند حکومت کند. یک آموزش الکترونیک درست میکنند بعد هم با کروناهراسی جامعه جهانی را به سمت آموزش از راه دور و آموزش الکترونیک میبرند. به این ترتیب، با فضایی که خلق میکنند کل وزارت آموزش و پرورش و دانشگاه فرهنگیان را تعطیل میکنند. بعد برای نسل جدید دورههایی را طراحی میکنند.
حال ببینید ما دنبال این بودیم که طرح تحول آموزش و پرورش را عملی کنیم و جلوی 2030 را بگیریم، اما اینها آمدند بیش از 2030 و در مقیاسی بزرگتر عمل کردند و همه را به فضای مجازی و آموزش الکترونیک هدایت کردند و بعد برایشان دورههایی را طراحی کردند و میخواهند دانشآموزان و دانشجویان ما را در مدارس معتبر جهانی و دانشگاههای معتبر جهانی ثبتنام کنند! یعنی عملاً آنی که تحت عنوان 2030 میخواست عملی بشود بسیار گستردهترش در حال عملی شدن است!
حال معتقدم اگر این نیروی حزبالله میخواهد انقلاب اسلامی را ادامه دهد و این دوگانهها را حل کند باید توجه داشته باشد که رقیب ما در درگیری با انقلاب اسلامی مقیاس کار خود را عوض کرده است. لذا طرح و نقشه مهم برای گام دوم انقلاب اسلامی باید مقیاس اش عوض شود. بهعنوان مثال اگر تمرکزمان را بر طرح تحول آموزش و پرورش گذاشتیم، غافل شدیم از اینکه آنان اصلاً موضوع آموزش و پرورش را منتفی کردهاند. اینچنین دیگر با آنان مقابله تمدنی نکردهایم بلکه در طرح آنان قرار گرفتهایم و اکنون این آسیبی است که ما را تهدید میکند.
نیم نگاه
مقیاس درگیری در حال تغییر کردن است. آنان حکمرانی مجازی را طراحی کردهاند که رهبر انقلاب در سال 1396 فرموده بودند اگر این اتفاق بیفتد پنج سال آینده رئیسجمهور در تهران هم دیگر نمیتواند حکومت کند. یک آموزش الکترونیک درست میکنند بعد هم با کروناهراسی جامعه جهانی را به سمت آموزش از راه دور و آموزش الکترونیک میبرند. به این ترتیب، با فضایی که خلق میکنند کل وزارت آموزش و پرورش و دانشگاه فرهنگیان را تعطیل میکنند. بعد برای نسل جدید دورههایی را طراحی میکنند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
راههای نرفته انقلاب
-
رسالت جریان حزبالله در گام دوم انقلاب
اخبارایران آنلاین