وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی خبر داد
برنامه دولت برای اجرای بهتر قانون دسترسی آزاد به اطلاعات
به گفته وزیرفرهنگ و ارشاد اسلامی «با عزمی که دولت برای مبارزه با فساد دارد، استفاده از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات میتواند گام جدید دولت برای شفافیت و مبارزه با فساد باشد.» در اولیـــــــن جلســــه کمیسیون دسترسی آزاد به اطلاعات در دولت سیزدهم که با حضورمحمدمهدی اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و میثم لطیفی معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان امور اداری و استخدامی کشور و اعضای این کمیسیون در محل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار شد، اسماعیلی با بیان اینکه یکی از شعارهای اصلی رئیسجمهور محترم در انتخابات، موضوع شفافیت و مبارزه با فساد بود، اظهار داشت: ایشان معتقدند رفع فساد باید از منشأ انجام شود نه زمانی که موضوع به قوه قضائیه میرسد. بنابراین دستگاههای اداری باید به شکلی مدیریت شوند که زمینههای بروز فساد در آنها از بین برود و یکی از ابزارهای جلوگیری از فساد، شفافیت است. او افزود: در مورد انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات، قانون خوبی در مجلس به تصویب رسیده است، اما آماری که در خصوص مراجعات مردم به این قانون از زمان تصویب تا به امروز شاهد هستیم، نشان میدهد انتظاری که درباره این قانون مدنظر بود، اتفاق نیفتاده است و عدم اطلاع برخی از مسئولان از این قانون به این معنا است که روند اطلاعرسانی در مورد این قانون باید تغییر کند. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نکته مهم در قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات را اطلاعرسانی درست به مردم دانست و گفت: از ابزار خبرگزاریها و مطبوعات، صداوسیما و سایر بسترها برای اطلاعرسانی درست این قانون باید استفاده شود. البته کمیسیون هم باید کارگروه اطلاعرسانی خود را فعالتر کند و گزارش کار خود را به مردم اطلاع دهد.
برگزاری هفتههای فرهنگی در شهرهای ایران و پاکستان
وزیرفرهنگ و ارشاد اسلامی در دیدار با سفیر پاکستان در تهران بر برگزاری هفتههای فرهنگی در شهرهای بزرگ ایران و پاکستان تأکید کرد. محمدمهدی اسماعیلی گفت: یکی از سیاستهای قطعی دولت سیزدهم در جمهوری اسلامی ایران توجه ویژه به گسترش فعالیتهای فرهنگی بین ایران و کشورهای همسایه است و هرچقدر تلاش کنیم مردم دو کشور ارتباط بیشتری با یکدیگر داشته باشند، منجر به توسعه فعالیتهای فرهنگی مناسب و خوب بین ایران و پاکستان خواهد شد.
نویسنده: راضیه رئیسیان
سوز پاییزی میخزد توی تنم و لرز بَرم میدارد. بخاری ماشین را روشن میکنم. چشمم میافتد به آویز دستسازی که از آینه آویزان شده است. شش سال قبل وقتی دانشگاه قبول شدم و بابا این ماشین را برایم هدیه خرید، «دا» هم این آویز را با نخهای رنگی و مهرههایی که در صندوقچهاش داشت برایم درست کرده بود. میگفت اینها خاصیت دارند و از تو محافظت میکنند. آن صندوقچه در بچگی حکم یک گنجینه را برایم داشت، موقعهایی که خیلی کوچک بودم وقتی دا میرفت از چشمه آب بیاورد و من در سیاه چادر تنها میماندم یواشکی میرفتم سراغ صندوقچه؛ اشیای ریز و درشت رنگارنگ آن را برمی داشتم و ورانداز میکردم و دوباره میگذاشتم سرجایش. بعضی سنگها شفاف بودند و جلو نور تلألؤ بخصوصی داشتند. بند سیزن1 نقره، زنجیرهای از سکههای مختلف که شکلهای جالبی داشتند. لچک های2الماس آتشین3از همه فوقالعادهتر بودند. آرزویم این بود که زودتر شوهر کنم تا دا یکی از آنها را به من بدهد. و حالا که به آرزویم رسیدم و یکی از آن لچکها توی چمدانم است ته دلم قرص نیست از این آرزو. نگاهِ آسمانِ ابری و دلگیر روی سرم سنگینی میکند. این قدر غمین است که اصلاً دل و دماغ باریدن ندارد. انگار نه انگار که یک ماه و نیم از پاییز رفته و کوهستانِ سنگلاخ، لخت و عور، دریغ از یک حریر برف که لباس این کوههای رنگ به رنگ باشد. دل من هم دارد میترکد. پایم را بیشتر روی پدال گاز میفشارم؛ صدای دا توی گوشم میپیچد. وقتی اصرارهایش برای منصرف کردن من از تنها راه افتادن ناکام ماند قسمم داد که نکند گاز بدهی و توی پیچ و واپیچ جاده بیاحتیاطی کنی. ولی من باید زودتر به چشمه برسم، کنار آن تخته سنگ که همیشه مأوای حال خوب و بدم بوده و سنگ صبورم. از آخرین بار چقدر میگذرد، اوایل بهار سال قبل بود آمده بودیم بهون 4 که دیدارها را با قوم و خویش تازه کنیم. این سه چهار سالی که بابا و دا به خاطر تحصیل من به شهرکرد مهاجرت کردند، دوری از فامیل خیلی برایشان سخت بود. درست همان موقع بود «باواجان» بدحال شد و از پیش ما رفت. و من رفتم سمت چشمه، کنار آن تخته سنگ. چقدر دلتنگ این پیچ و خم جاده بودم. یک پیچ تند مرا از دشت لاله و چشمه دیمه دور میکند. یادم پرواز میکند به بهشت بهاران و سرخی این لالههای گریانِ سربه زیر که مثل یاقوت از ساقههای سبز آویزان شدهاند. دلم خون میشد وقتی میدیدم مسافرانی از استانهای همجوار این گلهای بهشتی را با ریشه از خاک بیرون میکشیدند و حمایل باربند ماشینهای آخرین مدلشان میکردند.
دلتنگی فشار میآورد و بغض میشود در گلویم و افشرهای تزریق میشود به مجاری اشکی. نه حالا نباید بگذارم اشکهایم سرازیر شود، تا برسم به چشمه، کنار آن تخته سنگ. باید زودتر برسم تا دا نفهمد به جای اصفهان راهی کوهرنگ شدم. نگاهی به ساعت گوشی میاندازم، هنوز دو ساعتی وقت مانده به قرار آرایشگاه هرچند بعید است زودتر از چهار ساعت دیگر برسم. برنامه این بود که من با زن عمو مرضیه زودتر راه بیفتم به سمت اصفهان و بعداز ظهر هم بابا و دا و بقیه فامیل با اتوبوس حرکت کنند تا حول و حوش پنج و شش عصر تالار باشند. اما من دلم بیتابی میکرد. باید برای آخرین بار میرفتم کوهرنگ تا با همه آن چه که از کودکی باهاشان عجین بودم خداحافظی کنم. گوشی را با انبوهی از تماسهای از دست رفته و پیامهای نخوانده حواله میکنم به صندلی عقب؛ کنار جعبه لباس عروس و کفشهای ورنی سفید. به همه چیزهایی که فعلاً نمیخواهم بهشان فکر کنم و اشکم را دربیاورند. میخواهم این چند ساعت آخر را به حال خودم باشم، با همه دلخوشی هایم. دکمه پخش را فشار میدهم و ملودی ساز و دُهُل و سُرنا کمی دلم را آرام میکند و افکارم سُر میخورند به روزهای کودکی.
روزهایی که غوطه ور بودم در بوی کرفس و موسیر و بُن سرخ کوهی، خاطراتی که دیگر هیچ وقت تکرار نمیشوند و باید امروز از آنها دل بکنم و راهی اصفهان شوم برای شروع فصل جدیدی از زندگیام. با تکانهای ماشین رشته افکارم پاره میشود و خودم را روی پل چوبی میبینم. اینقدر در حال خودم غوطه ور بودم که اصلاً نفهمیدم کی به چلگرد رسیدم و دره را رد کردم. عشایر هم بار و بنه بر کندند و راهی گرمسیر شدند و کوهستان تنهاتر از همیشه شده. خشک و بیآب. این وقت سال بدون ذرهای برف که بن مایه چشمهها شود. یادش بخیر روزهای نوجوانی به بهانه جمع کردن سبزیهای کوهی با دخترهای هم سن وسال میآمدیم کوه و از آن بالای بالا تا خود کوهپایه روی برفها سُر میخوردیم. هیچ بستنی به اندازه برفهایی که در آن گرمای تابستان از کوه میخوردیم بهم مزه نداده. نوای پرسوز سازِ چپ5 از اعماق افکارم پرتم میکند بیرون و چشمم میافتد به جمعیتی که دور چشمه
حلقه زدهاند.
انگار که به عزای عزیزی دور مزاری جمع شدهاند و با سوزِ ساز میگریند. دلم مچاله میشود و اشکها سرخود سرازیر میشوند. مردی با سر و روی خاکی بر سر زنان از کنار ماشین رد میشود و یک بند میگوید بدبخت شدیم... چشمه خشک شد، به خاک سیاه نشستیم... چشمه خشک شد انگار زمین و زمان دور سرم میچرخد، آخر مگر میشود این چشمه چندصد ساله خشک شده باشد. همبازی روزهای کودکیام، آرامش روزهای نوجوانیام، ... ای وای... .
گوشی را بر میدارم و برای پرهام مینویسم: هرچه فکر میکنم نمیتوانم این هوای پاک را، این آب زلال را، این خاک آبرومند را با همه آنچه در خود دارد بفروشم به قیمت اتوبان و آپارتمان و زرق و برق بازار و زندگی مرفه و ماشینی شهر. زحمت کنسل کردن قرار محضر و آرایشگاه و مابقی ماجرا با تو. خدانگه دار برای همیشه تُرنه6 و از ماشین پیاده میشوم آرام میروم سمت چشمه تا کنار آن تخته سنگ به سوگ بنشینم.
توضیحات:
1-بَند سیزَن: از زیورآلات زنانه و اجزای اصلی لباس محلی
2-لچک: سرپوش زنانه الماس
3-آتشین: الماسهایی که در نور به رنگهای مختلفی درمیآیند
4-بهون: محل برپا داشتن سیاه چادرها
5-ساز چپ: سازی که در هنگام عزا و سوگواری نواخته میشود
6- تُرنه: نام دخترانه بختیاری به معنای گیسو
از نمایشگاه علی اکبر صنعتی تا چند نمایشگاه دیگر
گروه فرهنگی/برای آخر هفته چند نمایشگاه پیشنهاد میشود که با رعایت شرایط بهداشتی میتوان از این گالریها دیدن کرد. اولین نمایشگاه آثاری از آبرنگ علی اکبر صنعتی است که قرار است روز جمعه 5 آذرماه نمایشگاهی از آثار این نقاش و مجسمهساز ایرانی اهل کرمان و از هنرمندان مکتب کمالالملک در گالری آرتیبیشن روی دیوار برود. این نمایشگاه تا 14 آذرماه بهصورت آنلاین و حضوری برپا خواهد بود. این هنرمند سال ۱۲۹۵ در کرمان متولد شده، در کودکی به پرورشگاه دکتر صنعتی سپرده شد. او که از همان اوان کودکی استعداد خاصی در نقاشی داشت توسط مدیر پرورشگاه در محضر استادانی چون ابوالحسن صدیقی و علیمحمد حیدریان نقاشی و مجسمهسازی آموخت. صنعتی را تنها هنرمندی میدانند که تکنیکش منتسب به کمال الملک است. تکنیک این هنرمند به قدری بالا بود که با آبرنگ بسیار خیس هم کار میکرد. برگزاری این نمایشگاه از مجموعه آبرنگ این هنرمند به خاطر ارج نهادن به مقام شامخ اوست. هنرمندی که ظرافت آثارش برای مخاطب شگفت انگیز است و زبردستی و چیرگی او به پرترههای آبرنگش روح هنرمندانه بینظیری بخشیده است. در بیانیه نمایشگاه آمده است: «آدمهای او در اجتماعی از مجسمهها با آدمهای او در میان صحنه آبرنگ از یک خانواده و اجتماع هستند. او با این تکنیک تصویرهایی پدید میآورد که نمایان شدن فیگور در میان کاغذ مثل جادوست.» همچنین نمایشگاه نقاشیهای احسان ارجمند با عنوان «تعلیق تن» روز جمعه 5 آذرماه در گالری ساربان روی دیوار میرود. در این نمایشگاه ۱۵ اثر نقاشی با تکنیک اکرولیک و زغال روی بوم و ۱۰ اثر طراحی با مرکب و پاستل روغنی روی مقوا نمایش داده خواهد شد. ارجمند در طول سالهای فعالیت هنریاش به مفهوم انسان و بهصورت ویژه «تن» توجه داشته است. این نمایشگاه تا 15 آذرماه ادامه خواهد داشت. اما نمایشگاه دیگر که میتوان برای آخر هفته پیشنهاد داد، نمایشگاه «میراث فرهنگی ایران از دریچه کارت پستال» است که در موزه ارتباطات در حال برگزاری است. بعضی از این کارت پستالها برای اولین بار در معرض دید عموم قرار گرفتهاند که مجموعهای از تصاویر ایران قدیم است که در کارت پستالهای موزه پست و فیلاتلیک شهر یزد است و از میان کارتهایی که به کشورهای اروپایی پست شدهاند، انتخاب شده است. این نمایشگاه از دوم تا نهم آذر۱۴۰۰، از ساعت ۹ صبح تا ۱۳ در محل موزه ملی ارتباطات برپا است.
مروری بر نمایش «گالیله» به کارگردانی فرهاد مهندسپور
پس از 28 سال ندیدن
محسن بوالحسنی/نمایش «گالیله» به کارگردانی فرهاد مهندسپور یکی از تئاترهایی است که به تازگی روی پلتفرم تلویزیون تئاتر ایران بارگذاری شده و بیتردید نام مهندسپور خودش اطمینانی است قلبی برای آنها که او را میشناسند و این نمایش را تا الان ندیدهاند. گالیله اولبار سال ۱۳۷۲ روی صحنه رفت که در آن بازیگرانی ایفای نقش کردند که آن زمان آنچنان شناخته شده نبودند و تقریباً همهشان اول راه چهره شدند. از این نامها میشود به محمد یعقوبی اشاره کرد که حالا بیشتر به عنوان نمایشنامهنویسی سرشناس شناخته میشود یا مرضیه وفامهری که گالیله جزو اولین تجربههای بازیگری اش به حساب میآید و بعد از این نمایش بود که نامش بهعنوان یک بازیگر حرفهای سر زبانها افتاد. خود مهندسپور هم کارگردانی بود (و البته هست) نوگرا که مدتهاست نمایشی روی صحنه نبرده و به دلایل شخصی کار تولید و اجرا را یکسره کنار گذاشته اما حالا با سه نمایش «گالیله»، «مکبث» و «دیر راهبان» اینبار به شکل مجازی روبهروی تماشاگران البته در فضای مجازی قرار گرفته است.
نمایش گالیله بر اساس نمایشنامه «زندگی گالیله» نوشته «برتولت برشت» ساخته شده است. گالیلئو گالیله (گالیلای) دانشمند ۴۶ ساله ایتالیایی همراه با دختر جوانش ویرجینیا، خدمتکار خود خانم سارتی و پسر او آندرهآ سارتی (که شاگرد بااستعداد و وفادار گالیله به شمار میرود) در جمهوری ونیز ساکن است و از زندگی خود رضایت چندانی ندارد و... . کارگردان، در این اثر نمایشی کاملاً به متن اصلی وفادار بوده و سعی کرده در اجرای خود از تکنیک فاصلهگذاری که تکنیکی آشنا برای اهالی تئاتر ایران به شمار میرود استفاده کند. این فاصلهگذاری همان است که در تعزیه از آن استفاده زیادی میشود و با استفاده از این تکنیک بازیگران زمان اجرای نمایش گالیله گاه از جلد خود بیرون میآیند و بر این موضوع تأکید میکنند که از شخصیتهای نمایشی کاملاً جدا بوده و فقط ایفاگر نقش آنها روی صحنه هستند. در ابتدای نمایش، فردی که به عنوان کارگردان معرفی میشود بازیگران را فرامیخواند و آنها را به اجرای تئاتر دعوت میکند. چنین فاصلهگذاریهایی تا پایان اجرای این نمایش بارها انجام میگیرد تا به تماشاچی تأکید شود که در حال مشاهده نمایشی در مورد گالیله است و افراد حاضر بر صحنه تنها ایفاگر نقش او و سایر شخصیتهای حاضر در نمایشنامه هستند. چنین خصلتی با ذات تجربی اجرای این نمایش همخوانی قابل توجهی دارد و همسو با ساختار یک تئاتر دانشجویی غیر کلاسیک است. از سوی دیگر درونمایه نمایش گالیله تماشاچی را به قضاوت در مورد شخصیتها بخصوص شخصیت اصلی یعنی گالیله وا میدارد. بنابراین بیننده باید بدون توجه به ویژگیهای بازیگر هر نقش تنها به داوری نقشی که او ایفا میکند، بپردازد. وجود فاصلهگذاری در نمایش گالیله شاید بتواند کمک حال او در این زمینه باشد.
«گالیله»
نویسنده: برتولت برشت
طراح و کارگردان: فرهاد مهندس پور
مترجم: عبدالرحیم احمدی
بازیگران: هوشنگ هیهاوند، داریوش موفق، فخری محذوف، سیاوش ستاری، محمد یعقوبی، محمود عمادپور، مرضیه وفامهر، احمد نوری، آبتین آذین، وحید فارسی و کرامت رودساز.
به یاد «کارلو کلودی» خالق پینوکیو در سالروز 195 سالگیاش
نویسندهای همچنان بر قله جهانی ادبیات
مریم شهبازی/ روزهای ابتدایی آذرماه به زادروز مردی گره خورده که سهم بسزایی در کودکی اغلبمان ایفا کرده؛ «کارلو کلودی»، خالق عروسک چوبی کوچکی که در آرزوی تبدیل به پسری عادی بود، بچهای شبیه باقی همسن و سالهای خود و البته آن فرشته مهربانی که در تلاش بود عروسک داستان کلودی را از دروغگویی نجات بدهد، نیازی به توضیح بیشتر نیست که صحبت از کدام شخصیت داستانی است؛ پینوکیو. همدم تنهایی پدر ژپتوی نجار که پای فراتر از دنیای ادبیات گذاشت و نه تنها به تلویزیون راه یافت بلکه سر از پرده نقرهای هم درآورد.
گذشته از مجموعه کارتونی ژاپنی که از تلویزیون خودمان هم پخش شده، تا به امروز حدود چهل فیلم کوتاه و بلند برگرفته از این نوشته ساخته شدهاند.
این عروسک چوبی دوست داشتنی که چند ماهی است 140 ساله شده، نویسنده ایتالیاییاش را به شهرتی جهانی رساند؛ آنچنان که نام کلودی در کنار بزرگانی نظیر «هانس کریستین اندرسن» و «آسترید لیندگرن» بر قله ادبیات کودک و نوجوان میدرخشد و حتی توضیحاتی درباره وی در فرهنگهای لغتهای داخلی و خارجی هم آمده است.
در سالروز 195 سالگی کارلو کلودی، نویسندهای که درسهای بسیاری برای مخاطب کم سن و سال خود در دعوت به اخلاق مداری دارد، بد نیست نگاهی هم به یکی از آخرین ترجمهها از پینوکیو داشته باشیم.
با اینکه طی دهههای گذشته ترجمهها و چه بسا که بازنویسیهای متعددی از این رمان روانه کتابفروشی شده، «غلامرضا امامی» نخستین مترجمی است که دست به بازگردان این اثر از زبان اصلی اش، ایتالیایی زده است. آنطور که پیشتر هم در گفتوگوی این نویسنده و مترجم ادبیات ایتالیایی با «ایران» عنوان شده بود، این نوشته قبل از آنکه در قالب کتاب منتشر شود در سال 1881، حدود 140 سال قبل از سوی نشریهای خاص کودکان و نوجوان در دسترس علاقهمندان قرار گرفت و بعدتر هم به لطف توجه منتقدان ادبی و علاقهمندانی از نقاط مختلف جهان توانست حتی به کتابهای درسی کشور زادگاه خود نیز راه یابد.
ترجمه امامی از این کتاب بههمراه نقاشیهایی از «روبرتو انیتو چنیتی» و از سوی نشر سپاس منتشر شده است. البته ابتدای کتاب هم مقدمههایی از ایران شناسان نامی ایتالیایی همچون «پیه مونتسه» و «ماریو کاساری» آمده است.
جلال مقامی در گفتوگو با «ایران آنلاین»:
نیاز مالی به کسی ندارم
سعیده احسانی راد/ جلال مقامی دوبلور پیشکسوت کشورمان گفت: سکته روی صدایم اثر گذاشته، این صدا دیگر صدایی نیست که در دیدنیها یا در فیلمهایی که دوبله کردهام باشد، صدایم دیگر جان ندارد.
جلال مقامی دوبلور باسابقه کشورمان در گفتوگو با «ایران آنلاین» با اشاره به سخنانی که از وی نقل شده، گفت: من به خاطر شکستگی پا ۸ ماه است که با واکر راه میروم و اصلاً از خانه بیرون نمیروم، کرونا هم مزید بر علت شده که بیشتر در خانه باشم. اما از نظرمالی به کسی نیاز ندارم، آدم نیازمندی نیستم و از کسی هم پول نمیخواهم. نیازمندیام را فقط در برابر خدا نشان میدهم.
وی افزود: گفتهاند کسی به من محل نمیگذارد اما اصلاً اینطور نیست. مردم به من خیلی لطف دارند و احوالم را میپرسند.
وی درباره فیلمهایی که در آن دوبله داشته، افزود: دیگر خواب فیلمهایی را که دوبله کردهام هم نمیبینم، آثاری مثل جنایت و مکافات، بینوایان و دکتر ژیواگو که جزو فیلمهای درشت تاریخ سینما هستند و از روی بهترین آثار ادبی جهان ساخته شدند.
وی این فیلمها را نوعی کلاس هنرپیشگی دانست و گفت: وقتی این فیلمها در سینماها به نمایش درمیآمد سینماها جای سوزن انداختن نبود. ما جای بزرگترین هنرمندان سینمای جهان حرف میزدیم. آن فیلمها نوعی کلاس هنرپیشگی بود. هنرپیشهها آنقدر خوب بازی میکردند که دوبلورها را به بازیگران نزدیک میکرد تا هم ریزهکاریهای بازیگری را پیاده و هم مطابق بازی آنها صحبت کنند.
وی به فیلمهایی که این روزها دوبلورها مجبور هستند روی آن حرف بزنند اشاره کرد و ادامه داد: فیلمهای اکشن سامورایی که یک نفر بالا و پایین میپرد و ۱۰ نفر را میکشد از سینمای واقعی چیزی را به مردم نشان نمیدهد؛ دوبلورهای بیچاره چطور روی این فیلمها حرف بزنند؛ خوب و بد حرف زدنشان چه فرقی میکند.مقامی تصریح کرد: دوبلورهای امروز گناهی ندارند، فیلمها خوب نیستند و امکانات یک دوبله خوب را در اختیار ندارند. وقتی بازیها قشنگ باشد و داستان فیلم جذابیت داشته باشد و بهعنوان یک اثر ادبی به مردم معرفی شود دوبلور هم مطابق بازی آنها خوب صحبت میکند. یادم میآید یک بار در برنامهای با خانم الهی قمشهای حضور داشتم، وقتی به من گفتند بالای سن بیا، گفتم تا وقتی شما هستید من چه حرفی دارم بزنم؟ نسل ایران ادبیات را با شما شناخته، خانم قمشهای وقتی پایین آمدند گفتند این چه حرفی است که شما میزنید، ما با دیدن فیلمهایی که شما دوبله کردید کتاب جنایت و مکافات و جنگ و صلح را خواندیم و با آثار ادبی بزرگ جهان آشنا شدیم.