سیدعباس صالحی در آیین تجلیل از خادمان قرآن کریم:
امام علی(ع) همراه و همدم قرآن بود
گروه فرهنگی: آیین تجلیل از خادمان قرآن کریم درحالی برگزار شد که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) بهعنوان دو شخصیتی نام برد که در تاریخ اسلام، جسم و روحشان از مبدأ تا انتها با قرآن همراه بوده است.
سیدعباس صالحی در بیستوششمین دوره آیین تجلیل از خادمان قرآن کریم، تقارن تجلیل و بزرگداشت خادمان قرآن در بیست و ششمین دوره با ایام دهه امامت و ولایت و روز میلاد امام هادی(ع) و همچنین نزدیکی با عید بزرگ غدیر را به فال نیک گرفت و گفت: «عید غدیر معانی گستردهای برای ما دارد که یکی از معانی مهم و باشکوه آن این است که امام علی(ع) شخصیتی است که همراه و همدم قرآن بود.» وی ادامه داد: «یکی از مهمترین ویژگیهای امام علی(ع) این است که بعد از پیامبر اکرم(ص) شخصیتی است که با جسم و روح خویش با قرآن همراه است. ائمه دیگر نیز این ویژگی را دارند که به گونهای متحد با قرآن بودهاند اما در تاریخ اسلام دو شخصیت یعنی پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) داریم که جسم و روحشان از مبدأ تا انتها با قرآن همراه بوده است.» عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی با طرح این پرسش که چگونه امام علی(ع) ما را به ساحات مختلف کارکردهای قرآن نزدیکتر میکند، گفت: «در جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته اتفاقات مختلفی رخ داده است، در حوزههای مختلف از جمله حوزه انس با قرآن، تلاوت، حفظ، ترجمه، تفسیر، پژوهش، مسابقات قرآنی و دهها اتفاق دیگر را شاهد هستیم، یکی از اتقافات مبارک نیز همین برنامه تجلیل از خادمان قرآن کریم است.» وزیر ارشاد در پایان به تجلیل از آیتالله امام جمارانی در این مراسم پرداخت و بیان کرد: «ایشان مفتخر به خدمت به قرآن هستند و سالهای متمادی از نسلی به نسل دیگر دارای ویژگیهای خاص علم، زهد، مردمداری، خدمات اجتماعی و... بودهاند. ادب و انصاف ایشان نشان میدهد وقتی با وی حشر و نشر داشته باشید کاملاً با این خصائل روبهرو خواهید شد. در روزگاری که ما گاهی شاهد هیجانات میشویم اینکه فرد بتواند کلام خود و رفتار خود را منطبق با صلابت کند کار راحتی نیست، از دیگر ویژگیهای ایشان همراهی و همدلی با حضرت امام راحل است. نام آقای جمارانی با نام امام پیوند خورده است.»
ابراهیم پشت کوهی
نویسنده و کارگردان تئاتر
«سینما گستره آن چیزهایی است که توضیح ناپذیرند. روبر برسون»
این روزها که اصغر فرهادی با فیلم قهرمان جایزه بزرگ جشنواره کن را گرفته و موفقیتهایش را تداوم بخشیده است، بحثهای مختلفی درباره او در ایران و درباره فیلمش در خارج از ایران شکل گرفته است. این یادداشت سعی دارد مختصر هر دو بحث را واشکافی کند.
بدو اصغر بدو
گروه اول تحسینکنندگان: این گروه هم عشاق سینهچاک را که عاشقانه فرهادی و فیلمهایش را دوست دارند شامل میشود هم کسانی که او را به عنوان فخر هنر ایران در جهان میدانند و در روزگار قحطی شادی و خنده، فرهادی را دلیل دلگرمی در جغرافیای وطن میدانند، عمده این گروه را مردم عادی تشکیل میدهند.
گروه دوم شامل یک اقلیت متنوع هستند که برخی او را حامی بایدن میدانند و برخی هم او را با آیشمن مقایسه میکنند یکی نان به نرخ روز خور میخواند و دیگری به او میگوید با فیلم قهرمان به استقبال دوران رئیسی رفته است! و یکی هم گفته چون امیر جدیدی در فیلم «روز صفر» بازی کرده باید از طرف فرهادی بایکوت میشده!!
همه از فرهادی میخواهند تریبون افکارشان باشد و حرفهای آنها را به زبان بیاورد.
در جامعهای که احزاب وجود خارجی ندارند، کسانی هنرمند را مصلح اجتماعی و منتقد سیاسی میخواهند و به اینکه فرهادی در تمام این سالها در کنار مردمش بوده نه روی شانه آنها راضی نیستند و فراموش کردهاند ما حق نداریم دیگران را به جرم اینکه مثل ما فکر یا رفتار نمیکنند تخطئه کنیم. او وامدار نبوغ و تلاش خودش است.
همین که فرهادی به قول بکت مخاطبانش را به دو قسمت تقسیم میکند نشان میدهد که خنثی نیست. آثار او گسلهای اجتماعی را فعال میکند و هر بار به بهانهای درباره ریاکاری، قضاوت، دروغ، خیانت و فضیلتهای ناچیزی حرف میزند که هرگز ناچیز نیستند. فرهادی به مثابه متنی شده که هر گفتار و رفتارش تفسیرهای متفاوتی را رقم میزند. «بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد». مردم ایران باید تصور و تصویر فرهادی به عنوان یک ناجی را از ذهن خود پاک کنند.
او در بهترین حالت ممکن باید یک فیلم خوب بسازد و یک فیلم خوب به قول هگل بازتاب روح زمانه است. یک جامعه از همه مردمش تشکیل میشود و همه در برابر بیداد و بیعدالتی مسئول اند، اینکه فشار خرد کنندهای را بر گرده هنرمند وارد کنیم جز فروپاشی ذهنی او ارمغانی نخواهد داشت.
بگذاریم اصغر فرهادی فیلم خودش را بسازد، در سینمای ایران مبارز و محروم داریم تبعیدی و معصوم داریم، سرسپرده و سریدوز داریم، بگذاریم فرهادی فرق کند، خودش باشد.
تجزیه قهرمان
«مگه فیلمهای فرهادی چی دارن که تو دنیا اینقدر تحویل گرفته میشن» دوستی میگفت: «برای جواب به این سؤال به سراغ سکانس منتشر شده فیلم قهرمان رفتم و سعی کردم با بررسی آناتومی این سکانس به جواب برسم.»
بیایید ببینیم از این سکانس یک دقیقهای چه چیزهایی میشود استخراج کرد. اصغر فرهادی در دیالوگنویسی علاوه بر ایجاز، ریتم و اطلاعات غیرمستقیم را بخوبی در دیالوگها جاسازی میکند.
سه کارکرد اصلی دیالوگ چیست؟ 1- ساختن شخصیت2- ساختن فضا 3- پیش بردن داستان.
«حالا توجه کنید در دیالوگهای سکانس منتشر شده چه چیزهایی دستگیرمان میشود. 1- سختکوشی ایرانیان در 2500 سال پیش برای ساختن تخت جمشید و.... 2- رحیم شخصیت اصلی سکانس و البته فیلم سیگاری است. 3- داماد رحیم بنا و مرمتکار است و البته نفس چاقی دارد. 4- خواهر رحیم بیمار است و گردندرد و آرتروز دارد. 5- رحیم زندانی است. 6- برای دو روزاز زندان به مرخصی آمده است. ببینید در کمتر از یک دقیقه چه حجم از اطلاعات به تماشاگر داده میشود که مورد پنج و شش مهمترین آنهاست.
لحن
بعد از مدتها یک کارگردان مطرح ایرانی لحن غیرتهرانی را برای فیلمش انتخاب کرده است و امکانات دراماتیک لهجه شیرازی را به نمایش گذاشته است. «در کلیشههای رایج لهجه برای فیلمهای کمدی استفاده میشود» همین که فرهادی بعد از درباره الی فیلمش را از آپارتمان بیرون آورده و دغدغههای اجتماعی را عیانتر، در جوار پایتخت ایران باستان بیان کرده، بدون شک میل به فیلمسازی در خارج از تهران را در بین کارگردانهای بدنه افزایش خواهد داد، همانطور که فیلمهای آپارتمانیاش فیلمسازهای غیرمؤلف را به درون خانههای آپارتمانی سوق داد.
بازیها
همین تصویر کوتاه یک امیرجدیدی تازه را به ما نشان میدهد، امیر لاغر شده، لهجه شیرین شیرازی را به گرمی ادا میکند و در مواجهه با باقی بازیگرها یکدست و همسان است و البته به سیاق مردان اصلی فیلمهای فرهادی ریش دارد. گریم و گفتارش باعث شده در همین لحظات کوتاه او را در هیبت رحیم زندانی باور کنیم. امیر جدیدی بازیگر توانایی است اما نباید از بازیگیری عالی فرهادی در فیلم هایش از بازیگران مختلف غافل شد.
دوربین
فرهادی مثل همیشه سعی میکند ناظر باشد و بیطرف بماند، سیال و آرام از داربستها بالا میرود و بیخودنمایی روی دست بودن به پایین میلغزد. اینبار علی قاضی مدیر فیلمبرداری است اما به نظر نمیرسد فرهادی بخواهد سبک دوربین ناظر و بیهیاهویش را تغییر داده باشد.
طراحی
داربستها و مرمتکاری ما را به یاد فیلم زندگی شیرین فلینی میاندازد. حالا چه این ارجاع آگاهانه باشد چه غیرآگاهانه یک رابطه بینامتنی است که علاوه بر ساختن فضا، معنا را نیز میسازد. اشتراک دو تمدن قدیمی که تلاش میکنند دست به بازیابی شکوه از دست رفته شان بزنند اما غافلاند که بزرگی یک جامعه در رفتار و منش مردمانش ریشه دارد، مردمانی که امروز از هر فضیلتی دارند خالی میشوند.
در پلان پایانی این سکانس رحیم وارد دالانی میشود و پشت به نور مینشیند. در تحلیلهای روانکاوانه ورود به دالان خبر از یک گرفتاری و مصیبت میدهد و این دقیقاً چیزی است که قهرمان فیلم فرهادی گرفتار آن است. همه اینها و البته موارد دیگری که در این متن نیامده نشان دهنده فرق فرهادی است. او ادبیات را خوب میشناسد و فیلمنامههایش علاوه بر ساخت دراماتیک، روبنای معمایی و بافت اجتماعی دارد و در تبدیل آن به تصویر، پرداختی پلی فونیک دارند. دیالوگها پیش برنده هستند، بازیگر حال را میسازد، دوربین فضا را شکل میدهد و لباس و صحنه بی آنکه خودنمایی کنند، در خدمت باورپذیری اثر هستند. همه اینها یک سمفونی میسازد. به همین خاطر است که فیلم فرهادی بدون اکشنهای هالیوودی، هیجان انگیز است، چرا که او روح مخاطب را نشانه میرود و این راز گیرایی فیلمهای فرهادی است.
مروری بر نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند» به کارگردانی شهابالدین حسینپور
طنز تلخ ضحاک بر صحنه
محسن بوالحسنی
خبرنگار
این روزها، شاید آن چیزی که بتواند دوباره اشتیاق را برای دیدن تئاتر به دل دوستدارانش بنشاند، میل دیدن آثاری نمایشی با درونمایه طنز است و خندهای که از دل این کمدی به لب مخاطب مینشیند همان طفلی است که به قول استاد محمدرضا شفیعی کدکنی انگار گم شده است. شاید هم تمام این مقدمه یک نظر شخصی است بعد از تماشای فیلم تئاتر «سرآشپز پیشنهاد میکند» به کارگردانی شهابالدین حسینپور، بازی شهرام قائدی، رامین ناصرنصیر، آرش فلاحت پیشه و مهدی فریضه که سال 1397 اولین بار روی صحنه رفت و حالا در پلتفرمهای اینترنتی مثل فیلیمو و... هم قابل تماشا است. این تئاتر کمدیتراژدیای است اقتباس شده از قصه ضحاک مار دوش یکی از معروفترین قصههای شاهنامه فردوسی که کارگردان نمایش آن را از شکل یک داستان حماسی، یعنی از جای خودش (که شاهنامهخوانها و یا شاید بتوان گفت همه مردم ایران قصهاش را میدانند) جدا کرده و به قد و قامت طنز در آورده و پایان را با همان تراژدی ضحاک پیوند زده است، البته مشخص است که هدف داستان حکیم ابوالقاسم فردوسی نه یک قصهگویی در ظاهر، که بیان و انتقال پیام و عمق قصه است اما خود قصه در پیرنگ خود بسیار قصه زیبا و جذابی است که قابلیتهای دراماتیک فراوان دارد. از سویی دیگر شهابالدین حسینپور در اجرا، نشانههایی دراماتیک مثل رنگ و مدل لباس آشپز و... گنجانده و بازیهای روان و بدون غلو بازیگران نمایش هم توانسته او را در انتقال طنزی که مد نظرش بوده طنز بی اغراقی هم است موفق کند. «سرآشپز پیشنهاد میکند» علاوه بر یک کمدی تراژدی، یک کمدی موزیکال هم است که با پرداخت درست و به اندازه، توانسته شعر و موسیقی را به خدمت روایت نمایشی خود در آورد و در کنار همه اینها از این شعر و موسیقی، ریتم مناسبی هم در زیر متن کار خود جاری و ساری کند که تا پایانی به خوبی، مانند یک نت موسیقی حفظ میشود. با اینهمه اگر بخواهیم به یک نقطه تاریک در متنی که برگرفته از متن شاهنامه و قصهای به این مهمی است همخوان استفاده از الفاظ و کلمات نه چندان مأنوس بود که به نظر میرسد اگر این کلمات بداهه از دهن بازیگران خارج شده و ما که امروز بیننده فیلمتئاتر آن هستیم، حق داریم خوشمان نیاید و امیدوار باشیم این فقط حاصل یک اجرا و یک تماشای ما است. با این کاستی کوچک اما نمایش چه در متن و چه اجرا توانسته موفق باشد و نگاهی که به داستان حماسی ضحاک شده هم نگاه و زاویهای نو و بکر است که میشود آن را در قامت نمایشهای آیینی و سنتی هم تماشا کرد و آفرین گفت به عوامل سازندهاش.
سرآشپز پیشنهاد میکند
کارگردان: شهابالدین حسینپور
بازیگران: شهرام قائدی، رامین ناصرنصیر، آرش فلاحت پیشه و مهدی فریضهش
نگاهی به کتاب «زندگی در پیش رو»
«مومو» قهرمانی سرکش، اما در جستوجوی زندگی
مریم شهبازی
خبرنگار
«زندگی در پیش رو» از آن رمانهایی است که بهرغم کمحجم بودن تا مدتها ذهن خوانندهاش را گرفتار میکند؛ البته نه از این بابت که نوشتهای پیچیده با داستانی عجیب باشد! به این خاطر که روایتگر بخشی ناپیدا از آن چیزی است که زیرلایههای پنهان زندگی شهری جریان دارد؛ درباره آدمهایی با دنیایی متفاوت از آن چیزی که دیده یا شنیدهایم. «زندگی در پیش رو»، ماجرای پسربچهای است که تازه قدم به دنیای نوجوانی گذاشته و هنوز نمیداند کیست و گذشتهاش چه بوده! «مومو»، قهرمان کوچکی با شخصیت سرکش و البته بددهن است که در ابتدا بیشتر به ضد قهرمانها میماند تا آدم خوب قصهها. او خیلی سریع دستتان را میگیرد و به قعر محلهای قدیمی و آسیایینشین در فرانسه میکشد. آنجا فرصتی برای آشنایی با افرادی را پیدا میکنید که بخشی از زندگی این پسر عرب- فرانسوی را تشکیل میدهند. اما اثرگذارترین فرد از میان همه اینها، مادام رزا است، زنی که سالهاست سرپرستی او و چند بچه دیگر را به عهده دارد. پیرزن از بازماندگان اردوگاه «آشویتس» است، هنوز باور نکرده که آن روزگار به پایان رسیده و همچنان میترسد که به خانهاش یورش برده و او را ببرند. با این که جوانیاش به خوشنامی نگذشته اما حالا در تلاش است از بچههایی که سرپرستیشان را بر عهده دارد بهگونهای نگهداری کند تا دچار سرنوشتی مشابه نشوند. هرچند این کار را چندان هم بیمزد و مواجب انجام نمیدهد و ماهانه مبلغی دریافت میکند. این بخشی از حقیقتی است که پی بردن به آن «مومو» را غرق غم میکند چرا که هرگز دلیل دلسوزیها و محبت مادام رزا را بابت پول نمیدانسته! خالق این کتاب، «رومن گاری»، نویسنده و کارگردان شهیر فرانسوی است، تنها داستاننویسی که برای دو مرتبه موفق به کسب جایزه ادبی گنکور شده و نوشتهاش با ترجمه لیلیگلستان و چند مترجم دیگر در دسترس علاقهمندان ایرانی قرار گرفته است. فیلمی سینمایی هم به اقتباس از آن ساخته شده که کارگردانیاش را «ادواردو پونتی» برعهده داشته و سوفیا لورن هم در آن نقش مادام رزا را ایفا کرده است. پونتی تلاش کرده تا اقتباسی نزدیک به اصل اثر را پیش روی مخاطبان بگذارد؛ هرچند که اگر بعد از مطالعه رمان، سراغ تماشای آن بروید شاید برخی تغییرات در ابتدا کمی دلزدهتان کند. چه به سراغ رمان بروید و چه اقتباس سینمایی آن را ببینید همچنان یکی از زیباترین صحنههای زندگی مومو را آنجایی خواهید یافت که رابطه مادام رزا و مومو از تقابل دائمی و گاه خصومتوار به وابستگی و رابطهای مادر و فرزندی میرسد؛ بویژه وقتی که به یکدیگر برای التیام دردهای گذشتهشان کمک میکنند. نسخه صوتی این رمان هم با صدای آزاده صمدی در دسترس علاقهمندان کتابهای گویا قرار دارد.
زندگی در پیش رو
نویسنده: رومن گاری
مترجم: لیلی گلستان
نشر ثالث
داستان سوءتفاهمی که باعث سوءتفاهم شد!
ارغوان سادات حسینیان
نویسنده -۱۴ ساله
خسته و کوفته داشتیم از خونه بابا بزرگم برمیگشتیم. نمیدانم سر و کارتون تا به حال به میدان آزادی رسیده یا نه ولی من هر چند وقت یکبار از اونجا رد میشوم. همیشه شلوغ است؛ پر از مسافرهای خسته تاکسیهای سبز و نارنجی که هر کدام از رانندههایش دارند چایی سردی را که ته فلاسک مونده و مزه تلخی دارد به هم تعارف میکنند. بیحوصله لم داده بودم به صندلی ماشین و به این فکر میکردم که آخه من درباره سوءتفاهم چه داستانی بنویسم؟ از روز شنبه همین جوری داشتم فکر میکردم اما انگار فکر کردن با من قهر کرده بود. لب و لوچهام را کج کردم و از مامان پرسیدم «مامان استاد گفته درباره سوءتفاهم بنویسیم. منم هر چی فکر میکنم هیچی به مغزم نمیرسه؟ چی کار کنم؟»
مامان مثل همیشه خواست که با مثال به من مفهوم سوءتفاهم رو بفهمونه اما من مفهومش رو میدونستم منتها نمیدونستم چجوری شخصیتهای داستانم رو دچار سوءتفاهم کنم؟ مامان شروع کرد به مثال زدن...
یکی از شخصیتهای تمام باباهای دنیا اینکه مهم نیست چه کاری اونها فقط میتونن روی یک کار تمرکز کنند... مخصوصاً بابای من که وقتی رانندگی میکند به هیچ عنوان متوجه اتفاقات داخل ماشین نمیشود اون فقط رانندگی میکند... لابهلای مثالها مامان به یک مثال از عدد شیش به زبان انگلیسی رسید. ادامه داد؛ «مثلاً ببین اگر من و تو روبهروی هم بایستیم و یک عدد شیش انگلیسی رو روی زمین بنویسیم من از اینور 9 میخونم و تو شیش. هر دو هم داریم درست میخونیم به این میگن سوءتفاهم و یه مثال دیگه...
اما حرف مامانم ناتمام موند چون بابا ایندفعه تصمیم گرفت که فقط رانندگی نکند و معترض شد به حرف مامانم که همچین چیزی امکان ندارد و شیش انگلیسی را از هر طرف بخوانی باز هم شیش است.
خلاصه داخل ماشین بحثی شکل گرفت از دو قبیله معتقد به شیش و نُهیان و قبیلهای دیگر به نام معترض به شیش و نُهیان!
و خلاصه قرار شد وقتی رسیدیم خانه من و مامان و عرشیا به بابا ثابت کنیم که شیش از یک طرف 9 و طرف دیگر شیش خوانده میشود.
بعد از خوردن شام مامانم سعی کرد با نوشتن یک شیش توی تایپ گوشیش این موضوع را به بابا ثابت کند و بابا هم که حالا فهمیده بود منظور مامان چیست معتقد بود که اون فکر کرده که منظور مامان این بوده که شیش رو روی شیشه بنویسیم...
حرف جفتشان درست بوده منتها چون بابا پشت فرمان زیاد دقتی به حرفهای توی ماشین ندارد متوجه کلمه زمین نشده. حرف بابا هم درست بود اگر شیش را روی شیشه مینوشتیم و به جای گذاشتن روی زمین همینجوری نگاهش میکردیم دیگر 9 خوانده نمیشد نهایتاً شیش برعکس خوانده میشد...
بین همین بحث من گفتم «فهمیدم چی بنویسم! داستان سوءتفاهمی که باعث سوءتفاهم شد.