یادکردی از شهدای باستانیکار در «روز ملی ورزش پهلوانی»
سرافرازانی که از گود زورخانه به اوج شهادت رسیدند
احمد آقاشریف
فتوت و جوانمردی مکتبی است که ریشه درفرهنگ دیر پای ایرانی داشته واز سوی تعالیم اسلام نیزمورد تأیید و حمایت قرارگرفته و بتدریج رنگ و تعلق دینی یافته است. چنین بوده که جوانمردان از دیرباز طبقهای از اجتماع کهن بوم ایران را با عناوین مختلف شکل داده وبه ترویج آیین فتوت ومردانگی به شیوه خود پرداختهاند. این آیین برآمده از اصول اخلاقی و مبارزاتی خاصی بوده که کمک به ضعیفان و مظلومان را پیشه خود ساخته و پس از مواجهه با شخصیتی همچون امیرالمؤمنین علی(ع) در محیط اسلامی، وی را مقتدا و الگوی خویش قرار داده و آیین خود را با مکتب اسلام تطبیق داده و قرابت بخشیده است.
آیین جوانمردی ایرانیان که از ابتدای پیدایش با پهلوانی و زورمندی بهعنوان پشتوانه راه و رسم خودهمراه بوده، ازاواخر قرن دوم هجری به شکل تازهای سربرآورد. اما آنچه مسلم است، اینکه آیین فتوت و مردانگی که بخشی از آن در قالب فرهنگ زورخانهای متجلی شده، با وجود در برداشتن نشانههای بسیاری از فتوت اسلامی، ریشه دررسم پهلوانی و عیاری ایرانیان قبل از اسلام دارد؛ تا آنجا که میتوان گفت آیین کهن ایرانیان بتدریج و در مجاورت با فرهنگ اسلامی، در آن مستحیل ومروج فتوت اسلامی شده است. در همین راستا 17شوال، سالروز جنگ خندق که ضمن آن امام اول شیعیان علی ابن ابی طالب(ع) الگوی جوانمردی و شجاعت درتاریخ اسلام، در نبرد با نماد شرک و بت پرستی یعنی عمرو بن عبدود، صورتی کامل از جوانمردی را به نمایش در آورد وشگفتی آفرید، بهعنوان روز «فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانهای» با محوریت مقابله با نفس اماره و تلاش برای رضای خدا در راه حق و حقیقت نامیده شده و هر ساله در این روز از حاملان فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانهای با ویژگیهای برجسته آن تقدیربه عمل میآید.
مرجع اصلی در آیین پهلوانی، قهرمانان اساطیری خوشنامیاند که همواره اصول خود را سینه به سینه رواج داده و آیین فتوت و جوانمردی، شامل: مروت، ایثار، فداکاری، یاری مظلومان و بیپناهان، شفقت نسبت به بندگان خدا، وفای به عهد و بالاخره خودشکنی را به صورت صفات ممتازیک انسان کامل در عمل متجلی ساختهاند. قهرمانانی همچون پوریای ولی، جوانمرد قصاب و...که معرف فرهنگ جوانمردی اند.اینان علاوه بر صفات انسانی، مقید به انجام آدابی بوده و هستند که معرف جوانمردی است. چرا که مسلک و مرام جوانمردان بر پایه فتوت استوار است.
جوانمردان در جبهه نبرد
حضور جوانمردانی از سلک پهلوانان ورزش زورخانهای در جبهههای حق علیه باطل و دفاع از میهن اسلامی تا پای جان، نشان از استمرار روح تاریخی حاکم بر این نهاد و نماد تاریخی فرهنگ ایرانی داشته و بیانگر پایبندی آنان به اصول خود است. اصولی که ریشه دراین سه اصل محوری دارد: «هر چه گویی، باید که انجام دهی»، «خلاف راست نگویی و جز راستی نجویی» و «در سختیها صبر وشکیب پیشه کنی و ملزومات آن را به کار بندی».اصولی کارساز که جوانمردانی همچون شهید ابراهیم هادی آن را به کار گرفتند و روزهای دفاع مقدس دوران درخشش آنان بود. این جوانمردان با جنگهای نامنظم خود همچنانکه در حمله مغولان به کشورمان دردسرهای زیادی برای سپاه خان مغول ایجاد کردند، دردسرهای فراوانی برای نیروهای صدام به وجود آورده و آنان را در روزهای اول هجوم با جنگهای پارتیزانی و نامنظم خود زمینگیر کردند.
جمع آنان بهصورت یک تشکل غیرقابل پیشبینی در ترکیب سایر نیروهای مردمی و در کنار نیروهای ارتش و سپاه، از همان روزهای اول جنگ مانع پیشروی و محاصره شهرهای استان خوزستان که هدف اصلی ارتش بعث عراق بود، شدند ونشان دادند که استقلال وتمامیت کشور از بایستههای آنان است. بایستههایی که حاضرند در راه آن جانبازی کنند.
در پژوهشهای تاریخی درارتباط با ارزیابی نقش طبقات و نهادهای اجتماعی در دوران دفاع مقدس از آموزهها و جوانمردی جمعیت جوانمردان گودنشین کمتر یادی به میان آمده و از تأثیر حیاتی آنان در هفتهها و ماههای اول جنگ غفلت شده است. این غفلت که بر اثر غلبه گرایش و نگاه نخبهگرای محققان با محوریت خلاقیتهای فردی صورت گرفته، بیشتر معطوف به تیپ اجتماعی این جمعیت است که ازبازنمایی ارتباط تنگاتنگ آنان با مضامین حماسی اکراه دارد و آموزههای تعلیمی- القایی این جمعیت را اخلاقی نمیشناسد. حال آنکه با نگاهی متفاوت میتوان به خاستگاه اولیه آنان پی برد و بر آن اساس به تحلیل نقش آنان در جنگ پرداخت و برخی برداشتهای نادرست موجود را نیز در این مورد اصلاح کرد.
ابراهیم هادی، مقاومت تا شهادت
یکی از چهرههای شاخص فرهنگ پهلوانی که آموزههای بسیاری را در گود زورخانه آموخت و در جبهههای جنگ به کارگرفت شهید سرافراز ابراهیم هادی است. وی که سال 1336 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به جهان گشوده بود از نوجوانی جذب ایدههای جوانمردی شد و همچون مردان بزرگ، آرمانهای بزرگ و متعالی را وجهه همت خویش قرار داد. او همزمان با کار و تحصیل به ورزش زورخانهای روی آورد و در کنار آموختن فنون آن، رسم پهلوانی را نیز فرا گرفت. پس از انقلاب وارد آموزش و پرورش شد و همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم پرداخت. ورزش باستانی برای او قبله گاهی بود که آرمانهایش را هم پوشش میداد. کما اینکه هرگز از هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه ایستاد. مردانگی او را میتوان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلانغرب تا دشتهای سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسههای او در این مناطق هنوز در یادها باقی است. در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد. اما تسلیم نشد. سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن باقی مانده نیروها به عقب، به تنهایی آنقدر مقاومت کرد تا به شهادت رسید. از آن مقطع به بعد دیگر کسی او راندید. او همیشه از خدا میخواست گمنام بماند. چرا که گمنامی از جمله آموزههای رسم پهلوانی است.دعای او درحق خودش شهادت در عین گمنامی بود و خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
سعید طوقانی، اصرار بر جهاد
یکی دیگر از شهدای این عرصه، شهید سعید طوقانی است، وی در سال ۱۳۴۸ در تهران متولد شد و از طریق پدرش با ورزش باستانی و آیین و مسلک آن آشنا شد، چرا که پدرش ازمیل بازان و کباده کشان گود زورخانه بود. سعید از سن چهار - پنج سالگی به این ورزش علاقهمند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران باستانی بودند، در زورخانه حضور مییافت. علاقه او به ورزش باستانی باعث شد تا در این زمینه رشد بسیاری کند و با ارائه نمایش های زیبا، تعجب همگان را برانگیزد و لقب«پهلوان کوچولو» را به خود اختصاص دهد. به دنبال اوج گیری نهضت مردمی به رهبری امام خمینی(ره) سعید نیز همراه پدر وبرادران در آن شرکت داشت و با سیل خروشان ملت همراه بود. با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به مرزهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در سی و یکم شهریورماه ۱۳۵۹، با وجود آنکه سعید سن و سال چندانی نداشت، داوطلب اعزام به جبهه شد تا کنار برادران بزرگتر از خود علی، محمد و حمید در خط مقدم حضور یابد. مجروحیت علی و به دنبال آن مفقود شدن محمد در عملیات والفجر ۱ در بهار سال ۱۳۶۲، نه تنها وی را از تصمیم خود منصرف نمیکند بلکه مصممتر میسازد تا جای برادران مفقود و مجروحش را در جبهه پر کند. وی سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدر و گروهی از ورزشکاران باستانی، راهی جبهه شود تا بتواند در صف رزمندگان حاضر شود؛ ولی این بار موفق به حضور و ماندن در کنار رزمندگان نشد و پس از بازگشت از جبهه این بار با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سنش، توانست در بهار سال ۱۳۶۳ راهی جبههها شود. سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید عباس دائم الحضور توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانهای نیز در اردوگاه برپا کند که بعد از شهادت او نیز ورزش باستانی در جبههها از جایگاه ویژهای برخوردار بود. حضور در کنار رزمندگان گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در عملیات بدر در زمستان سال ۱۳۶۳، به قدری برای او مهم بود که با وجود بیماری شدید، از بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خود را به جمع رزمندگان رساند و توانست به عنوان پیک و پیامرسان فرمانده در عملیات حضور پیدا کند. شامگاه بیست و دومین روز اسفندماه در شرق دجله، صفوف رزمندگان میرفت تا سینه خصم را بشکافد و سعید با وجود ناراحتی جسمی، جسورانه مسئولیت خود را به انجام میرساند که ناگهان دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شد. فرمانده گروهان که به او نزدیک بود، متوجه شد، گلوله تیربار سنگین دوشکا شکم او را دریده و لحظاتی بعد سعید زانو بر زمین زد و به برادر شهیدش پیوست. جنازه محمد 10 سال بعد از شهادتش برگشت و 10 سال بعد از شهادت، استخوان های «پهلوان کوچولوی کشور» بر دوش دوستان و آشنایان تا در ورزشگاه شهیدان طوقانی در کاشان بدرقه و به خاک سپرده شد. پهلوان شهید سعید طوقانی از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از فرهنگ جوانمردی فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از ایثار جان دریغ نکرد.
یادی از شهید محمود شهبازی قائممقام تیپ ۲۷ محمد رسول الله
سردار گمنام
مرجان قندی
خبرنگار
«زیر نور رنگ پریده مهتاب قیف انفجار به جا مانده و زمین سوخته و زیر و رو شده اطرافش را دیدم، کاملاً مشخص بود که موشک کاتیوشا با ضرب مهیبی آنجا فرود آمده بود. چند قدمی کنارتر در یک گودال کوچک خون زیادی جمع شده بود. به زحمت خم شدم کف دست راستم را جلو بردم و زدم به لجه خون سرخ محمود شهبازی و بعد دست خون آلودم را با تمام عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم، به سر و صورتم کشیدم.» این وصف حال حسین همدانی است از لحظهای که به محل شهادت دوست، فرمانده، همرزم و رفیقش محمود شهبازی رسید.
محمود شهبازی دستجردی سال ۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد. محمود نوجوان، مدرسه ابتدایی را که تمام کرد، وارد دبیرستان احمدیه حکیم سنایی شد. در اصفهان همیشه مجالس قرآن و تفسیر و احکام و معارف برپاست. آن سالها استاد علیاکبر پرورش در اصفهان کلاس درس معارف اسلامی داشت. کلاسهایی که مخاطبش جوانهایی بودند که دغدغه دینی و مذهبی داشتند و نمیخواستند مسلمان شناسنامهای باشند. محمود هم جزو این جوانها بود. پای درس معارف آقای پرورش مینشست و ریشه درخت ایمانش را قوی میکرد.
سال ۵۶ که شد محمود دیپلمش را گرفت و همان سال هم در کنکور شرکت کرد و در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت تهران با گرایش مهندسی تأسیسات پذیرفته شد، اما هنوز تازه اول خوابگاه رفتن و زندگی دانشجویی بود که تظاهرات و راهپیماییهای قبل از انقلاب شروع شد. دانشجویان هم از این قاعده مستثنی نبودند و محمود جزو رهبران تظاهراتهای دانشجویی علیه رژیم سابق بود. همین هم شد که موقع آمدن امام به کشور با اینکه بیست سال بیشتر نداشت بهدلیل لیاقتی که از خود نشان داده بود، عضو کمیته مردمی استقبال از امام و مسئول برنامهریزی تأمین امنیت امام در بهشت زهرا شد، جایی که محمد بروجردی درست روی سقف ماشین امام نشسته بود و رفت و آمد مردمی را که کنار ماشین امام حرکت میکردند کنترل میکرد که خدایی نکرده در طول راه فرودگاه تا بهشت زهرا اتفاقی برای امام نیفتد. ۱۲ روز بعد از آن روز پرماجرا انقلاب پیروز شد. محمود در سپاه پاسداران اسم نوشت و یک پاسدار شد. سپاه تازه داشت نیرو میگرفت و هنوز تشکیلات منسجمی نداشت. محمود عضو دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه شد. دوره؛ دوره قشون کشی ضد انقلاب بود و جدایی طلبی آنها در گوشه و کنار کشور. پاسدارهای جوان اسلحه میگرفتند و هر طور بود خودشان را به نقاط درگیری میرساندند. وضع این بود تا اینکه جنگ شروع شد.
شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد، خیلی از پاسدارهای زبده سپاه از جمله محمد بروجردی در کردستان بودند. شش ماهی که از جنگ گذشت محمد بروجردی که فرمانده سپاه کردستان بود، مسئولیت فرماندهی سپاه استان همدان را به محمود شهبازی سپرد. محمود فرمانده مدیری بود. همین هم شد که بعد از آمدنش به همدان قبل از همه بهصورت میدانی دست به کار جمع کردن اطلاعات شد تا سپاه همدان یک سپاه تشکیلاتی و منسجم باشد. روزها کار محمود رسیدگی به سپاه همدان بود و شب هم که میشد در اتاق کوچکی که پشت دفتر کارش بود میخوابید.
اواخر فروردین سال ۶۰ بود که محمود برای سرکشی از جبهه قلاویز در سرپل ذهاب به این منطقه رفت. درست همان روزها شورای عالی دفاع مقرر کرد هر طور شده باید عملیات جدیدی در جبههها انجام شود. قرار بود عملیات جدید کمی یخ حاکم بر فضای جبههها را بشکند. جلسه توجیهی عملیات در پادگان ابوذر برگزار شد. بروجردی و محمود هر دو بودند. از آن روز یک پای محمود در منطقه بود و یک پای دیگرش در سپاه همدان برنامهریزی برای تقویت خط دفاعی رزمندگان همدان در جبهه سرپل ذهاب.
کار شناسایی عملیات طول کشید. منافقین هم بیکار نبودند، تابستان و پاییز سال ۶۰ دوره اوج ترورها بود. ترور پشت ترور بود که انجام میدادند. بزرگترین جنایتشان روز هفتم تیر اتفاق افتاد روزی که در جلسه حزب جمهوری اسلامی بمب گذاشتند و شهید بهشتی و ۷۲ نفر دیگر از اعضای حزب جمهوری اسلامی و نمایندگان مجلس شورای اسلامی را شهید کردند. در جبههها هم وضع بهتر نبود، آنجا هم منافقین اخبار جبههها و عملیاتها را به دشمن لو میدادند. عملیات جدیدی که شهبازی و دوستانش مشغول شناسایی آن بودند هم از همین دسته بود. منافقینی که در سپاه نفوذ کرده بودند عملیات را لو داده بودند. آن موقع محمود در سپاه همدان سرگرم سر و سامان دادن به تیمهای تعقیب و مراقبت و گذاشتن پستهای ایست و بازرسی در گلوگاههای استان برای خنثی کردن تلاش منافقین در انجام ترورها بود. با کارهایی که محمود کرد تقریباً ریشه ترور در استان همدان کنده شد اما در تهران و شهرهای دیگر ماجرا هنوز ادامه داشت. روز هشتم شهریور ۶۰ که شد منافقین دفتر نخستوزیری را هم منفجر کردند. حادثهای که در آن شهیدان رجایی و باهنر رئیسجمهوری و نخستوزیر هم شهید شدند، اوضاع خوبی نبود، همه ناراحت بودند. همان روز بعد از ظهر محمد بروجردی با تلفن از شهبازی خواست هر چه زودتر خودش را برای شرکت در یک جلسه اضطراری به منطقه برساند.
بروجردی گفت:«عملیات باید هرچه سریعتر انجام شود.» همان شب شهبازی، همدانی و بقیه دوستانشان آخرین شناساییها را هم انجام دادند و خودشان را برای انجام عملیات رأس ساعت ۱۱ شب روز دهم شهریور آماده کردند.
اسم عملیات را گذاشته بودند «شهیدان رجایی و باهنر» اما با همه تلاشی که کردند بهدلیل لو رفتن عملیات حمله شکست خورد. اوایل جنگ بود و فرماندهها جوان، شهبازی هم مثل بقیه؛ دیدن آن تعداد شهید در یک عملیات ناموفق هم برای کسی مثل شهبازی خیلی بود. روحیهاش را خراب کرده بود این شد که با صلاحدید مسئولان به یک سفر معنوی؛حج فرستاده شد. همراهی همسفران همدل و همراه هم لذت سفر را دو چندان کرده بود همسفرانی مثل احمد متوسلیان یا مثل ابراهیم همت. از همین سفر بود که انگار این سه نفر به هم گره خوردند و دیگر از هم جدا نشدند. عملیات بعدی که این سه دوست را یک بار دیگر به هم وصل کرد، عملیات مطلع الفجر بود.
روز بیستم دی ماه سال ۶۰ احمد متوسلیان در راه بازگشت از کردستان به تهران سری هم به همدان و محمود شهبازی زد. همانجا بود که گفت فرمانده سپاه تصمیم گرفته است برای سپاه سازمان رزم درست کند و از او هم خواسته که به جنوب برود. شهبازی تا این حرف را شنید از حاج احمد خواست تا او هم همراهش به جنوب برود و حاج احمد هم پذیرفت.
روز بیستوپنجم دیماه شهبازی به دستور احمد متوسلیان به سپاه دزفول رفت و ۴۸ ساعت بعد حسین همدانی هم با ۲۴ نفر از نیروهای سپاه همدان به او پیوست. کمی بعد وقتی حاج احمد هم رسید وقتش رسید که به قرارگاه تاکتیکی کربلا نزد محسن رضایی بروند و کار تشکیل تیپ یکسره شود.
تیپی که نامش تیپ ۲۷ محمد رسولالله شد و مقرشان هم پادگان دوکوهه اندیمشک بود. حالا تقدیر این سه دوست را یک جا کنار هم جمع کرده بود. عملیات بعدی عملیات مهمی بود، عملیاتی که قرار بود با انجام آن شر توپخانه دشمن از سر شهرهای دزفول، اهواز و اندیمشک کم شود. انجام این عملیات هم شناسایی دقیق و هم نیروی ورزیده میخواست. عملیات نیمه شب روز اول عید سال ۶۱ انجام شد و ۸ روز بعد مردم بخصوص مردم شهرهای مرزی جنوب عیدی خود را از رزمندهها گرفتند.
حالا فقط خرمشهر مانده بود. اما قبل از آن حاج محمود باید سری به مادرش در اصفهان میزد که در بیمارستانی در اصفهان بستری بود. مادر را که دید دوباره به منطقه برگشت و بعد از بردن نیروهایش به نزدیکی دارخوین با دستور احمد متوسلیان کار شناسایی غرب کارون را به همراه حسین همدانی آغاز کرد.کار آنها این بود که مسیر حدوداً ۲۳ کیلومتری رودخانه کارون تا جاده اهواز به خرمشهر را از همه نظر شناسایی کنند تا روز اول عملیات رزمندههای پیاده بتوانند بدون دردسر خودشان را به جاده برسانند. حسن باقری تأکید داشت آنها باید حتماً با کف دستشان آسفالت جاده اهواز خرمشهر را لمس کنند تا شب عملیات مشکلی برای نیروهای پیاده پیش نیاید. شاید اگر معدود بازماندههای تیم شناسایی نبودند امروز کسی نمیدانست آن روزها به آنها چه گذشته است. عملیات که شروع شد نیروهای تیپ ۲۷ در دو محور وارد عمل شدند. گروهی با فرماندهی محمود شهبازی در محور سلمان و گروه بعدی با فرماندهی محسن وزوایی در محور مُحرم. نیمه شب دهم اردیبهشت ماه صف رزمندهها با عبور از کارون به خط زدند و با پاکسازی موانع پیش رو خودشان را به پشت آسفالت اهواز به خرمشهر رساندند. در این مرحله از عملیات و در همان شب حمله محسن وزوایی فرمانده محور محرم به شهادت رسید و کار برای شهبازی سختتر شد. در این مرحله مسئولیت هر ۱۳ گردان عمل کننده که حاصل ادغام نیروهای دو محور محرم و سلمان بود به عهده شهبازی بود. با رسیدن آنها به دژ مرزی کار بر محمود سختتر شد. دائم در سر تا سر خط با موتور به این طرف و آن طرف میرفت و آرپی جی زنها را به مقابله با تانکهای دشمن میفرستاد.در چند روز گذشته درست استراحت نکرده بود و هرکس حاجمحمود را در خط میدید از چهرهاش میفهمید که چقدر به استراحت نیاز دارد باید میخوابید یک خواب آرام این چیزی بود که خدا برایش خواسته بود. سردار شهيد محمود شهبازي در روز دوم خرداد ماه 1361، در آستانة «فتح خرمشهر» در عمليات «بيت المقدس»، در اثر اصابت تركش خمپاره، به فوز عظماي شهادت نايل آمد.