به پیشواز شاخصترین فیلمهای سال تازه
رقابت «بیتلز» کهنه با «باند» تازه
وصال روحانی
خبرنگار
در قسمت سوم مطلب بررسی فیلمهای تازهای که امسال در سطح جهان عرضه خواهند شد، به آثاری میپردازیم که در ادامه بهار و ماههای تابستان بر پردههای نقرهای خواهند نشست. بدیهی است که در این روند هم فیلمهای پرماجرا و سطحیتر اما دارای توانی بالقوه برای فروش بالا مطرح و معرفی شوند و هم فیلمهای پیچیدهتری که با لحنهای مبهم و داستانهای مرموز و کیفیت غنی خود تماشاگران را سحر خواهند کرد. اینها در زمانهای شکل میگیرد که محدودیتهای کرونایی سبک و سیاق کار استودیوهای سینمایی را هم تغییر داده و به سبب کاهش چشمگیر شمار تماشاگران حاضر در سالنها و به تبع آن نزول فاجعهوار ارقام فروش فیلمها، ساختن فیلمهای پرهزینه جدید و هر کاری که بیش از 100 میلیون (و حتی 70 میلیون) دلار بودجه تولید داشته باشد، تا اطلاع ثانوی از دستورکار استودیوها خارج شده است. به این ترتیب هر فیلم بزرگ و پرهزینهای که در این قسمت از مطلب و در قسمتهای بعدی نام و وصف آن میآید، ساخته شده در یکی دو سال قبلی است که به سبب مشکلات کرونایی و بیرونقیای که وصف آن را آوردیم، اکران آن در سال 2020 امکانپذیر نشد و به برنامه سال 2021 اضافه گشت.
«زمانی برای مردن نیست»
قرار است این پنجمین (و آخرین) مرتبه حضور دانییل کریگ در نقش جذاب و مهم و البته تبلیغاتی جیمزباند باشد و خود او هم با اعلام اینکه حاضر است رگ دستش را بزند اما تن به یک نسخه تازه «باند» ندهد، امکان تجدید همکاری با سران پروژه 59 ساله «007» را از میان برده و به روایتی تمامی پلهای پشتسرش را ویران کرده است. این فیلم از یک سال و اندی پیش آماده نمایش بوده و دلیل تأخیر در پخش آن طبعاً تبعات اشاعه بیماری کرونا و ضرردهی بدیهی و وسیع فیلم در صورت اکران در تاریخ مقرر اولیه (آبان 1399) بوده است. فرایند خروج این بازیگر 54 ساله انگلیسی از دنیای «باند» و ورود جانشین او به صحنه (احتمالاً ادریس البا، بازیگر آفریقایی تبار تبعه بریتانیا) به هر شکل باشد، شکی نیست که از تغییر بافت و اعضای گروه سازنده بیستوپنجمین فیلم فرانچیز «باند» در قیاس با فیلم بیست و چهارم («اسپکتر» محصول 2016) سودهای قابل توجهی حاصل خواهد آمد زیرا «اسپکتر» با فضایی تکراری و باقصهای بیش از حد آشنا و ملال آور عرضه شد و جوشش و هیجان سایر کارهای «باند» را نداشت و تردیدی نیست که رسیدن زمامداری در فیلم جدید به کری جوجی فوکوناگا، کارگردان ژاپنی تبار تبعه امریکا یک ابتکار تازه و به مثابه عملیات زندهسازی این پروژه به ورطه تکرار کشیده شده توسط این هنرمند به شمار میآید، بخصوص که از فوکوناگا در سالهای اخیر کارهای موفق و قابل اعتنای دیگری مانند فیلم سینمایی «مجنون» و سریال تلویزیونی معروف «کارآگاه حقیقی» رؤیت شده است. فوکوناگا هم برای کامل کردن خداحافظی کریگ با فرانچیز «باند» در سکانسهای پایانی فیلم طوری وی را در جوار کاراکتر لیاسیدو در حال خروج از چارچوب دید و رفتن بهسوی افق نشان میدهد که جز برداشت و تمثیل یک جدایی ابدی نمیتوان مفهوم دیگری را از آن استنباط کرد. در این فیلم رامی مالک آفریقایی تبار نقش آدم بد قصه را که تبهکاری بهنام سافین است بازی میکند و زن اول قصه نیز آنا دی آرماس است که نقش پالوما را ایفا میکند. سازندگان این سری فیلمهای بسیار پرفروش که جیمزباند در آن یک مأمور مخفی ویژه و شکستناپذیر توصیف میشود، کارهای غیر منتظره فراوانی را در شش دهه سپری شده انجام دادهاند اما بعید است طی یک اقدام عجیب تازه کریگ را نگه دارند و در نتیجه از حالا نظرها و چشمها متوجه این نکته است که اولاً نخستین «باند» سیاهپوست تاریخ (ادریس البا) رسماً تاجگذاری میکند یا خیر و اگر بنا بر حفظ خصوصیات قبلی «باند» و سفیدپوست نگه داشتن اوست، همای اقبال و نعمات فرو رفتن در قالب باند بر سر چه کسی خواهد نشست؛ مسألهای که شاید جذابتر از موضوع و کیفیت این فیلم تازه و به روایتی «باند 25» باشد.
«بیتلز: بازگشت»
پیتر جکسون نیوزیلندی هیچگاه از ساختن فیلمهایی پیرامون آنچه در دوران کودکیاش بر او بشدت تأثیرگذار بوده، سیر نشده و سهگانه «ارباب حلقهها»، تریلوژی «هابیت» و نسخهای از «کینگکنگ» نمونهها و محصولات مستقیم چنان رویکردی هستند. بااین اوصاف جای تعجبی ندارد که این کارگردان ماجراجو در جدیدترین کارش به سراغ گروه موسیقی بریتانیایی و افسانهای بیتلز رفته باشد که از ابتدای دهه 1960 ظهور کرد و با این که در سال 1970 منحل شد اما بیش از پنج دهه است که موسیقی و آوایش نسلهای مختلف را بهدنبال خود میکشاند. قدر مسلم اینکه «بیتلز: بازگشت» بسیار بهتر از یکی از فیلمهای مستند مشهوری است که درباره این گروه ساخته شده و نام آن به موازات عنوان یکی از بهترین آلبومها و ترانههای این گروه «بگذار باشد» گذاشته شده است. آن فیلم را مایکل لیندسی هوگ 51 سال پیش عرضه کرد و شاید جا داشت که نام فوق برای آن برگزیده شود زیرا به یکی از واپسین آلبومهایی تبدیل شد که بیتلز روانه بازار کرد و زمان خلق و ارائه آن حتی قبل از عرضه آلبوم «جاده آبی» بود که درجای خود آلبوم افسانهای دیگری از بیتلز بهشمار میآید. فیلم جدید جکسون برداشتها و دیدگاههای قبلی موجود درباره آلبوم «Let it Be» را به چالش میکشد و یکی از دیدگاهها این بوده و هست که در زمان خلق و ضبط ترانههای آلبوم بین چهار عضو گروه اختلافات به حد و حدودی عظیم و غیرقابل حل رسیده بود و آنها چشم دیدن یکدیگر را نداشتند. عنوان جنبی و کامل کننده فیلم جدید جکسون که «بازگشت» است، اشارهای بهعنوان اصلی آلبوم آخر بیتلز بهشمار میآید که به ادعای جکسون و همفکرانش «بگذار باشد» نبود و ابتدا از همین واژه (get Back) برای نامگذاری آن استفاده شده بود. در نهایت جکسون مدعی است کار جدیدش بیش از هر فیلم دیگری انگیزشها و روال کار بیتلز را افشا و در این ارتباط اطلاعرسانی میکند و با توجه به آن بهتر میتوان تأثیر تاریخی گروهی را که از پل مک کارتنی و رینگو استار در قید حیات و جان لنون و جورج هریسون فقید شکل میگرفت،دریافت.
«Resident Evil»
این یکی از محبوبترین بازیهای ویدیویی است که در طول حیات و اجرای اینگونه بازیها عرضه شده و شماری از اپیزودها و قصههای آن برای اقتباسهای تصویری چه برای سینما و چه تلویزیون کاملاً آماده نشان میدهند. شاید این بازیها برخاسته از فیلمهای قدیمیتر ساخته شده پیرامون زامبیها توسط آدمهایی در حد جورج رومرو باشد ولی فیلم اوریژینال و اولیهای که از روی «Resident Evil» ساخته شد، توسط همین کارگردان استاد در ژانرهای «هارور» (وحشت) و جنایی تبیین و عرضه نشد و این مهم به پل دبلیو اس اندرسون سپرده شد که برای پروژهای تا این حد خیالی و پر انعطاف و سرشار از افراط بیش از حد خشک نشان میداد. میلا یووویچ هم که نقش اصلی زن را در آن نسخه اولیه برعهده داشت، انتخاب بدی به شمار نمیآمد اما وقتی فیلم حاصله فاقد هوش و صرافت لازم برای شکوفایی و قصهگویی است، حضور و درخشش احتمالی ستارهها هم نجاتش نمیدهند و برای آن ورسیون نیز چنین اتفاقی افتاد. بهترین توصیف برای نسخه جدید «Resident Evil» نه یک دنبالهسازی و ارائه قسمتهای دوم یا سوم بلکه دوبارهسازی اصل ماجرا وتهیه نسخه جدیدی از فیلم و قصه اولیه است و این کار به سناریست و کارگردانی توانا چون یوهانس رابرتز سپرده شده و او با تمرکز بر بافت و جوهره چند قسمت اولیه آن بازیها توانسته است فیلم غنیتری را رو کند. در چنین ورسیونی، هانا جان کیمن نقش جیل ولن تاین را بازی میکند و رابی امل، کایا اسکو دلاریو، اوان جوگیا و تام هاپر به ترتیب در قالب کاراکترهای اصلی دیگری همچون کریس رد فیلد، کلر رد فیلد، لئون اس کندی و آلبرت وسکر ظاهر میشوند. با چنین ابزاری ورسیون جدید «Resident Evil» نمیتواند به بدی نسخه اولیه باشد و لابد رجحانهایی آشکار بر آن دارد که برای دیدن آن باید تا زمان
اکرانش (15 شهریور 1400) صبر کرد.
«همه بیگناهان نیووارک»
اگر ساختن فیلمهای دنبالهای و قسمتهای دوم و سوم و حتی دهم آثار موفق امری معمولاً سودساز و رایج در صنعت سینما است، در نقطه مقابل ساختن Prequelها و به روایت صریحتر رجعت بهگذشته و آوردن پیشینه و سابقه کار و زندگی کاراکترهای آثار موفق، کاری پر ریسک و توأم با خطر شکست تجاری است و بههمین سبب است که فیلم «همه بیگناهان نیووارک» ریسکها و احتمالهای منفی بسیاری را درون خود حمل میکرده، زیرا این فیلم قرار است پیشینهای را در ارتباط با سریال تلویزیونی بسیار موفق «سوپرانو» بهدست بدهد و از ریشههای زندگی و خاستگاه شخصیتهایی بگوید که در دل آن داستانها به جامعه معرفی شدند و اکثر آنها از یک خاندان گانگستری میآیند و سوابق جنایی بسیاری دارند. با این حال دیوید چیس خالق و طراح اصلی این مجموعه همواره میخواسته چنین فیلم گذشتهنگری را بسازد و از زندگی و کارهای خانوادهای بگوید که نام فامیلی آنها سوپرانو است و «بزرگ» این خاندان که تونی سوپرانو نامیده میشود، در آن سریال دیرپا با بازی جیمز گاندو لفینی به تصویر کشیده شده و این هنرپیشه مسلط البته شش سال پیش در 52 سالگی براثر یک بیماری لاعلاج جان بهجان آفرین تسلیم کرد. استدلال و تلاش سازندگان این فیلم تازه بر این نکته استوار است که چون در طول سریال «سوپرانو» به پیشینه و جایگاه اولیه اکثر کاراکترها نگاه عمیقی صورت نگرفته و بررسیها و ریشهیابیها سطحی بوده، جا دارد که در فیلم جدید این کار انجام پذیرد و بیش از پیش دریابیم که این آدمها چگونه و با کدام اتفاقات به سوی کجرویهای بزرگ خود کشیده شدهاند. در این راستا کارگردانی این فیلم تازه به آلن تیلور سپرده شده که سابقه کار در تعداد قابل توجهی از اپیزودهای آن سریال تلویزیونی را دارد و یک قسمت از فرانچیز کمیک بوکی و پرسود «تور» (با نام جنبی «دنیای تاریک») را هم کارگردانی کرده است. در نسخه تازه «سوپرانو» و طی ریشهیابی اتفاقات این فیلم الهساندرو نیوولا در نقش کلیدی دیکی مولتیسانتی ظاهر میشود و سایر بازیگران فیلم جان برنتال، ورا فارمیگا، کوری استول و ری لیوتا هستند. ولی جالبترین نکته در مورد بازیگران منتخب حضور مایکل گاندولفینی پسر جیمز گاندولفینی فقید و در راه به تصویر کشیدن دوران جوانی سردسته خاندان سوپرانو و نشانگر کارهایی است که او در گذشته دورتر انجام داده است تا به مرتبت «بزرگ» این خاندان برسد و تبدیل به یک اسطوره نمایشی شود.
«جوخه خودکشی»
کمتر کسی انتظار داشت این فیلم ذاتاً پرسود کمپانی برادران وارنر به HBO واگذار شود ولی این کار صورت گرفت. «جوخه خودکشی» جدید نه یک قسمت دوم و فیلم دنبالهای بر کار اوریژینالی است که در سال 2016 اکران شد بلکه نوعی بازسازی آن و تشریح مجدد ماجراها ولی از زبان و نگاه جیمزگان است. فیلم نخست 750 میلیون دلار در سطح جهان فروخت که اگر برای هر ژانر و ردهای یک تجارت پرسود بهحساب آید برای آثار کمیک بوکی رقم بزرگی محسوب نمیشود و طبعاً از جیمزگان که گیشهای خوب را برای دوگانه «محافظانکهکشان» فراهم آورد، خواسته شده که عیبهای آن فیلم را رفع و میزان درآمد آن را حتی با احتساب آمار و ارقام عصر کرونا بیشتر کند. با این حال ویژگیها و آدمهای مهم فیلم نخست در فیلم دوم نیز حاضرند و از آن قبیل هستند مارگوت رابی در نقش منفی هارلی کویین و ویولا دیویس در قالب آماندا والر. بسیاری از بینندگان این فیلم گفتهاند قصه آن و اتفاقات عجیبتر و احمقانهتر از نسخه اول فیلم است ولی HBO مطمئن است که فیلم پولسازی را روانه بازار کرده است.
«آب عمیق»
ساختن فیلمهای جنایی توأم با فریبهای اجتماعی و وسوسههای خلافکاری که در دهههای 1970 تا 1990 روندی رو به رشد را طی میکرد، در دو دهه بعد رو به خاموشی رفت و با این اوصاف بدیهی است که کارگردانی این نسخه تازه از این سری فیلمها را به آدریان لین بریتانیایی سپرده باشند که در پیشینهاش ارائه آثاری موفق از این دست مثل «جذابیت مرگبار» (1987) مشاهده میشود. این فیلم براساس یک رمان سال 1957 پاتریشیا هایاسمیت که سابقه نوشتن رمان «آقای ریپلی بااستعداد» را هم دارد، ساخته شده و دوئل بیرحمانه یک زن و شوهر را برای حذف یکدیگر به تصویر میکشد. در بازی ذهنی مرگبار بین آنها حتی برخی اقوام و دوستان آنها جان میبازند و از آنجا که ایفای نقش این زوج بدطینت با بن افلک و آنادی آرماس است، از بینندگان در غرب توقع اقبالی بیش از حد معمول از چنین فیلمی میرود. در نوشتههای «هایاسمیت» و فیلمهای لین زیر پا گذاشتن هر اصل و قاعدهای برای رسیدن به اهداف فردی یک اتفاق رایج است و اکثر کاراکترها نمادی از سودجویی و فریبکاری هستند.
«احترام»
این فیلم، یک کار زندگینامهای از آریتا فرانکلین و در بردارنده اتفاقاتی است که برای این ملکه دیرپای موسیقی «سول» روی داد و خود وی تا پیش از زمان مرگش (در ماه اگوست 2018) در تبیین آن و روند انتقال اطلاعات صحیح به پیکره فیلم که نام آن عنوان یکی از ترانههای مشهور وی است، دخیل و شریک بود. خیلیها میگویند بهکارهای زندگینامهای که سوژه اصلی ساخت فیلم بر روند تولید آن نظارت و مدیریت کرده باشد نباید دل بست زیرا وی طبعاً حاضر به افشای برخی حقایق علیه خود نبوده و آنها را لاپوشانی کرده و از ترسیم آنها در متن نسخه تصویری جلوگیری کرده اما ظاهراً فرانکلین مسیر دیگری را طی کرده و از افشای برخی حقایق مرتبط با خویش ابایی نداشته است. در این تردیدی نیست که غنای صدا و عمق هنر آریتا فرانکلین در موسیقیسرایی و آوازهخوانی به حد چشمگیری میرسید و او از اکثر همگنانش جلوتر رفته و به سطح و ردهای فرا انسانی رسیده بود ولی باید صبر کرد و فیلم «احترام» را دید تا متوجه شد جنیفر هادسون در ترسیم شخصیت و دستاوردهای فرانکلین و همچنین لیزل تامی که با این فیلم اولین مرتبه کارگردانی یک فیلم بلند را تجربه کرده، به کدام سطوح از موفقیت رسیدهاند.
«مرد پادشاه»
با کارگردانی متیو ون با فیلمی مواجه هستیم که خواهناخواه دنبالهای بر فیلم «مردان پادشاه» به شمار میآید که در اواسط دهه گذشته به نمایش درآمد. با این حال متیو ون خط اختصاصی خود و روش کاری منحصر به فردی را طی کرده و در دوربین وی جنگ جهانی اول که سرشار از لغزشها و زندگی در سختترین شرایط بود، تبدیل به یک رویداد خوشفرم و چشمنواز شده است. در این نسخه ثانوی که البته رنگ و بوی چندانی از فیلم نخست ندارد، در یک بریتانیای متفرق شده براثر جنگهای داخلی و برون مرزی دوک اکسفورد (با بازی رالف فاینس ایرلندی) را در شرایطی مییابیم که راضی نیست پسرش کانراد (هریس دیکینسون) سر از جبهه جنگ در آورد. در این فیلم جما آترتون، متیو گود و آرون تیلور جانسون هم ایفای نقش کردهاند.
«دون» (Dune)
این سومین مرتبهای است که از روی این رمان علمی-تخیلی نوشته فرانک هربرت یک اقتباس تصویری عرضه میشود و آن هم در حالی که هر دو نسخه قبلی کارهای ناموفقی از آب در آمدند. نسخه معروف سال 1984 دیوید لینچ بهرغم نام بزرگ این کارگردان غیر متعارف یک فیلم ضعیف نشان داد و مینیسریالی هم که شبکه تلویزیونی «Sci-Fi» در این ارتباط در سال 2000 رو کرد، اگر چه به متن قصه و روح اتفاقات وفادار ماند اما دیدگاه و منظر بزرگی نداشت. این چنین است که برای تقویت خمیرمایه و اعتلای جوهره ورسیون سوم هر حربه و ابتکاری بهکار گرفته شده است و یکی از عمدهترین آنها استفاده از دنیس ویله نوو کارگردان کانادایی موفق مستقر در هالیوود است و او چنان در عرضه جزئیات و ترسیم نسخه جدید این قصه دقیق عمل کرده که حاصل کارش به سبب طول مدت دقایق زیادش تبدیل به دو فیلم سینمایی شده است. داستان و روند اتفاقات، ساده و ظاهراً سرراست و قابل پیگیری و فهم است؛ همزمان با تلاش نیروهای بزرگ کهکشانی برای کنترل تنها سیارهای که امکانات زیستی و مسافرتی پیشرفتهتری دارد، یک مرد دارای ویژگیها و دستور کار یک نجات دهنده در صحنه ظاهر میشود تا مردمان منطقه را که بهظاهر راضی و خرسند ولی در واقع اسیر و تحت فشار هستند، از چنین وضعیتی رهایی بخشد. شاید حسن بزرگ نسخه ویلهنوو از روی داستان «Dune» این نکته باشد که در ورای قصه علمی- تخیلیاش شاخصههایی از رویکردهای سیاسی ایام فعلی و روابط اجتماعی را هم دارد و در عین حال عوامل و نشانههای متافیزیک و افسانهگراییاش را هم حفظ کرده است. در این فیلم شماری از نامدارترین هنرپیشههای این عصر بازی کردهاندو از آن قبیلاند جاش برولین، استلان اسکارزگار، خاوییر باردم، اسکار ایزاک، تیموتی چالامت، جیسن موموا و ربهکا فرگوسن. البته دشواریهای برگرداندن رمان بسیار پیچیده و مهم «Dune» به یک فیلم سینمایی سهل الوصول و دارای صراحت گفتار بهحدی است که اگر ویلهنوو در انجام اینکار موفق بوده باشد، میتوان با طیب خاطر هر پروژه گنگ و پر دردسر سینمایی دیگری را هم به وی سپرد و نگرانی به دل راه نداد.
«مرد شیرینی»
جای تعجب دارد که 28 سال طول کشید تا فیلم اوریژینال «مرد شیرینی» بازسازی شود و البته طی این مدت دو قسمت دنبالهای نه چندان موفق بر فیلم اولیه ساخته و اضافه شد. نسخه نخست را برنارد رز براساس داستان «ممنوع شده» نوشته کلایو بیکر ساخت و آنکار به قدری خوب بود که هنوز و در سال 2021 تأثیر خود را بر تماشاگران میگذارد. فیلم نخست موضوعات فقر، تبعیضها و ناکافی بودن تلاشهای بومی و محلی برای رفع این عوارض را به نمایش میگذاشت و امروز با وجود اینکه سه دهه سپری شده و جهان باید تغییراتی اساسی کرده باشد، هنوز آن دغدغهها پا برجاست و از صحنه زندگی دردمندان حذف نشده است. کارگردانی نسخه تازه به نیا داکاستا واگذار شده که نخستین تجربه ساخت فیلمهای بلندش به عرضه فیلم قابل اعتنای «جنگلهای کوچک» منجر شده بود. داکاستا براساس سناریویی از جوردن پیل سناریست و کارگردان «دور شو» یک فیلم ترسناک موفق سه سال پیش کارش را انجام داده است و از اهمیت حضور داکاستا و وضعیت رو به اوج وی همین بس که ساخت قسمت دوم فیلم کمیک استریپی و پرهزینه «کاپیتان مارول» را نیز به وی سپردهاند. بازیگر نقش اول نسخه تازه «Candy man» یحیی عبدل متین است که هر روز بیشتر از گذشته جای پایی در هالیوود برای خود باز میکند.
«مرگ روی نیل»
بازسازی «جنایت در قطار اورینت اکسپرس» در سال 2018 بهرغم آشنایی کامل مردم با سوژه این داستان جنایی آگاتاکریستی چنان موفق و پولساز بود که کنت برانا خالق مشهور و بریتانیایی آن فیلم به صرافت یک بازسازی تازه و اقتباسی جدید از روی رمانی دیگر از آن جنایی نویس چیره دست افتاد و نسخه تازه «مرگ روی نیل» محصول چنان رویکردی است. تجربیاتی از این دست نشان داده برای مردم هنوز هم ماجراهای هرکول پوآرو، کارآگاه هوشمند بلژیکی بهرغم گذشت 9 دهه از زمان نگارش آنها توسط آگاتا کریستی جذاب است و حتی اقدام غلط برانا برای در نظر گرفتن سبیلی بسیار بزرگ و مسخره و بدقواره برای پوآرو در بازسازی قبلیاش هم نتوانست آن فیلم را ویران کند. کریستی برپایه کاراکتر پوآرو 32 رمان نوشته ولی برانا تصمیم گرفته است بهجای پرداختن به یکی از نسخههای «فیلم نشده»، «مرگ روی نیل» را بازسازی کند و جذابیت فراوان سوژه آن، کار وی را موجه نشان میدهد. برانا یک بار دیگر با سبیل انبوهش نقش پوآرو را در فیلمی بازی میکند که کارگردانیاش هم با خود اوست و با طراحی و اجرای وی پوآرو اینبار درباره قتلی تحقیق میکند که در یک کشتی دودی در حال حرکت روی رودخانه نیل رخ داده است. بازیگران مشهور این فیلم مانند سایر نسخههای تصویری آثار معمایی آگاتا کریستی پر تعداد هستند و از چنان جمعی میتوان آرمی همر، انت بنینگ، تام بیتمن، گال گادوت و لتیتا رایت را نام برد. بنابراین در انتظار افشاگریها و شگفتیهای تازهای روی نیل ودر متن این داستان جنایی پیچیده باشید. ماجراهایی که فقط سلولهای خاکستری مغز این کارآگاه غیر متعارف و فکور بلژیکی قادر به کشف و حل آنهاست.