بخشی از زندگی انسان معاصر
مروری بر مجموعه شعر «آچمز» سروده داوود ملکزاده، نشر چشمه
کاظم نظریبقا
شاعر
یکی از موضوعاتی که عموماً هم در شعر کلاسیک از نوع غزلش بیشتر و هم در شعر آزاد مشاهده میشود مضمون پارادوکسیکال شعرهاست. اولین شعر دفتر «آچمز» همین معنا را به یدک میکشد. جنگی وجود ندارد، اما سرباز از خط مقدم برای معشوقش نامه مینویسد: جنگی نیست/ از خط مقدم برایت نامه مینویسم.
در نگاه اول این مفهوم باید متعلق به حوزه تفکرات فلسفی باشد. این معنای فلسفی نیز به ظاهر از تناقضات موجود در لایههای اجتماعی ناشی میشود، لذا زمینه این فکر فلسفی، به نوعی به بحرانهای اجتماعی برمیگردد. شاید هم ساختار ذهن بشر ساختاری پارادوکسیکال است. مثل قضیه حرکت یا عدم حرکت در قضایای فلسفی فلاسفه پیشاسقراطی. زنون الیایی، معتقد بود در جهان حرکتی نیست و آن را اثبات میکرد. مثلاً با طرح قضیه: «تیری که پرتاب میشود همواره ساکن است.» این تناقض آشکار به ظاهر در نهاد آفرینش هم موجود است و انسان در دنیای تفکرات فیلسوفانهاش به کشف آن دست مییازد. داوود ملکزاده خود این موقعیت متناقضنما را در ادامه شعر تشریح میکند و با تصاویر بیشتری آن را برای مخاطب باز میکند:
نه راه پیش دارد و نه راه پس/ نه آزاد است، نه اسیر/ نه میکشد، نه میمیرد/ سربازی سرگردان/ که میترسد اسیر شود/ عکس معشوقهاش را از یونیفرمش درآورند/ و به انفرادی بفرستند.
داوود ملکزاده در عاشقانهسرایی موفق عمل میکند. شعرهایش صمیمیت شاعرانهای را که معمولاً رویش تأکید میشود، دارد. این عاشقانهها از روابط انسان معاصر سرچشمه میگیرد و با زبانی نرم و صمیمی ارائه میشود و رفتارهای روزمره و بیواسطه و بیدلیل در شعر، نمود واضحی دارد. در این شعرها ملاحظه مخاطب شاید از نوع سنتیاش نیست، اما پردهدری هم دیده نمیشود. به هر حال عاشقانههای امروز اغلب با تفکر و ساختار ویژه شکل میبندد که شعر ملکزاده نیز مشمول آن است و از این جهت، معاصریت و ساختمندی از ویژگیهای عاشقانههای او به شمار میآید: بوی شالیهای بهشتیست/ یا عطر موهای تو/ باد/ تا تو را/ به من برساند، / هوش از سرش پریده است!
از ویژگیهای دفتر شعر آچمز که بیشتر هم به چشم میزند حضور واژگان و شعرهای ترکی در آن است. بهگونهایکه نام کتاب هم از حوزه زبان ترکی انتخاب شده است. آچمز که به زبان فارسی هم راه یافته و استعمال میشود، معنای ویژهای را حمل میکند که نمودهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن امروزه روشنتر مشاهده میشود. عموماً این معنا را میتوان تسری داد به مفهوم بومیگرایی در شعر. شاعر، آذری بودن خود را با این اصطلاحات و واژگان و احیاناً چندین شعر ترکی به نمایش میگذارد. این برای شاعری که خوانندگان فارسی زبان بیشتری دارد اهمیت پیدا میکند. شایان ذکر است که پیشینه تاریخی شعر ما خالی از این مقوله نیست. اصطلاحات ترکی بسیاری از زبان شاعران بزرگ ترک که به فارسی میسرودهاند وارد زبان فارسی شده است.
مباحث اجتماعی و سیاسی و روزمره، خواهی نخواهی وجهه اصلی شعر امروز شده است. این دفتر نیز خالی از آنها نیست و چه بهصورت آشکار و چه در لایههای باطنی شعر میتوان این وضعیت را به تماشا نشست. این وضعیت اغلب نشانگر حال خوب جامعه و انسان نیست، بلکه خبر از بحرانهای بزرگ و کوچک اجتماعی و انسانی میدهد: از راه رفتن در زمین صاف/ حوصلهمان سر میرود/ میایستیم/ با دستهای خودمان چاهی میکنیم/ زندگی از یکنواختی در میآید/ قدم میزنیم/ میدویم/ راه میرویم/ و میافتیم توی همان چاه.../ تقلا میکنیم که بیرون بیاییم/ و زندگی جریان پیدا میکند. تازه از چاله به چاه افتادن نیز هست. این بیهودهگردیها جریان زندگی انسان امروز ایرانی است. تصویری از وضعیتی است که بحرانزدگی را نمایش میدهد.
پاشیدن سقف به زندگی در اثر بارش باران، استفاده بهینه از یک ضربالمثل در همین معنا و گرهخوردگی آن با کلیت شعر، بخشیدن دریای خزر به روسها، مهمل نشان دادن آبی که منشأ ثروت و نعمت است و هزینه بی جای این ثروتهای ملی، همگی نشان از وضعیتی دارد که شاعر در آن به سر میبرد و مسئولیت و وظیفه اجتماعی و انسانی خود را بهجا میآورد و این البته فصلی مشبع میخواهد برای بیان و ابراز تعهد شاعرانه. حقیقت این است که روزمرگی با زندگی متفاوت است. گاهی در شعرهایمان زندگی را با فراز و نشیبها، زشتیها و زیباییهایشان به نمایش میگذاریم. اینجا حقیقت زندگی نموده میشود و یک رابطه ساختمند بین زندگی و شعر به وجود میآید. آنچه بسیاری از بزرگان شعر معاصر ما درباره آن حرف زدهاند و در شعرهایشان نیز اجرا کردهاند: مثل زمینی متروک در حاشیه شهر/ یا مثل واحد طبقه سوم آسانسور خراب در داخل شهر/ نفرین شدهام/ کسی برای دیدن نمیآید/ حتی از یاد مشاوران املاک رفتهام/ گنجشکها و سگها هم/ برای رفع حاجت/ راهشان را به طرفم کج نمیکنند.
تصویرهای شاعرانه نیز جایگاه خوبی در شعرهای داوود ملکزاده دارد، هر چند او شاعری تصویرساز و تصویرگرا نیست: مُص... مُص... مصطفی/ اینبار تصمیمش جدی بود... و زمین وا شد دلش/ هورا کشید/ مردی که ویار باران داشت.
این تصویرسازی را در بنفشههای آفریقایی هم میتوان دید. ضمن اینکه در این شعرها تصویری از زندگی عادی و روزمره و توأم با عشق جریان مییابد. به مقوله هایکو و هایکووارگی نیز در این شعرها میتوان پرداخت. طبیعت با روح شاعر در اینجا درمیآمیزد، آنگونه که شاعر ژاپنی در ذات طبیعت محو میشود و این بیان داستان اسطورهوار بخشی از زندگی انسان عصری است که نشانههایی از دلسپردن به محیط زیست را هم میتوان در آن به تماشا نشست: امروز/ خیلی زود بیدار شدم/ پرده را کنار زدم/ بنفشه انگار/ خواب شیرهای آفریقایی را میدید.
«آچمز» مشتمل بر 66 شعر از سری «جهان تازه شعر» نشر چشمه منتشر شده است. داوود ملکزاده متولد سال ۱۳۶۱ در آستارا است. از او تاکنون چند کتاب شعر بهنام «تهران برای شعر شدن شهر کوچکی است»، «دو واو»، «آستارا تنها بندر بیکشتی»، «این زندگی پیامکی را دریاب» و «گزنههای گردنه» منتشر شده است.
داوود ملک زاده
شاعر
از راه رفتن در زمین صاف
حوصلهمان سر میرود
میایستیم
با دســـــتهای خودمان چاهی میکنیم
زنـــــدگی از یکنـــــواخـــــتی درمیآید
قدم میزنیم
میدویم
راه میرویم
و میافتیم توی همان چاه...
تقلا میکنیم که بیرون بیاییم
و زندگی جریان پیدا میکند.
بوی شالیهای بهشتی است
یا عطر موهای تو؟
باد
تا تو را به من برساند
هوش از سرش پریده است...
چهگوارا
از ما پنج نفر
آنها که زیر شکنجه مردند، هیچ!
ولی آنها که جان سالم به در بردند
به اعدام محکوم شدند.
دموکراسی کلمات
نگاهی کوتاه به مجموعه شعر «یکیشان نیست»/ میلاد موحدیراد ، نشر خوزان
حمیدرضا شکارسری
شاعر و پژوهشگر
«یکیشان نیست» حاصل و حامل دموکراسی کلمات است. شعر سنتی ما عرصه مستبدی است که در آن تعداد معدودی کلمه حضور دارند. کلماتی که غالباً فضا را برای بیان مفاهیم عاشقانه و عارفانه فراهم میسازند. این کلمات در طول زمان دارای ظرفیت شاعرانگی میشوند و باقی کلمات را بهدلیل فقدان این ظرفیت به فضای شعر راه نمیدهند. شاعران بزرگ تاریخ ادبیات ما تا آنجا که توانستهاند با این دیکتاتوری کلمات جنگیدهاند اگر چه در کل به این وضعیت تن دادهاند.
از مهمترین مزیتهای شعر نو نزدیکی تدریجی شعر به نوعی دموکراسی کلمات بود. البته این نیاز به بررسی و پژوهشی دقیق دارد که آیا ورود کلمات نو، فضایی عینی و جزءنگر را به شعر نو ارزانی داشت یا نگاه جزءنگر و عینیگرای شاعران نوگرا زمینه را برای ورود کلمات نو و بیسابقه به شعر فراهم کرد. حاصل کار اما در هرصورت دموکراسی کلمات در شعر بود. «یکیشان نیست» مجموعه شعری است که از نتایج سحر این دموکراسی است.
تراکم تصاویر و ایماژهای نو و بدیع، در فضاهایی آشنا و ناآشنا، حاصل این دموکراسی است. در این مجموعه نه تنها حضور کلمات روزمره و بدون ظرفیت شعری را به کرات شاهد هستیم بلکه تصاویر و مضامین شعری هم از همین رو با طراوت و تازگی همراهند. این شعر را ببینید:
مور!/ سیزیفی کوچک بر دیوار!
فراروی شاعر از نگاههای تکراری و بعضاً پندآموز به مورچه، که آن را به کلیشه تبدیل کرده بود، این موجود را به موجودی تازه کشف شده تبدیل کرده است. در واقع حضورش در کنار سیزیف، ناگهان کلمه را احیا میکند. گویا کلماتی که از فرط تکرار دیگر توان و ظرفیت حضور در شعر نو را ندارند میتوانند با جاگیری در پازلهای تازه چهره یا چهرههایی تازه از خود رو کنند.
خلوت کرده بودند/ بیابان و رد پا!
در چنین فضایی امکان بهکارگیری صورخیال در اَشکال و با مکانیسمهایی تازه فراهم میشود. در نتیجه حتی ایماژهای آشنا، ناآشنا مینمایند و به نوعی احیا میشود:
در ایستگاه/ جا مانده از قطار/ غروب!
چه باک اگر در این رهگذر تعدادی از شعرها به هایکو نزدیک میشوند بلکه بر آن منطبق میشوند:
خیره به عکسِ مرلین مونرو/ بعد از اسیدپاشی!
«یکیشان نیست» نشان از حضور شاعری میدهد که با کلمات دوستی قبلی ندارد اما در عین حال آمادگی دوستی با هر کلمه تازهای را دارد. میلاد موحدیراد، یک شاعر دموکرات و نوجو و نونویس است. «یکیشان نیست» تازهترین اثر میلاد موحدیراد توسط نشر خوزان در ۱۱۶ صفحه به چاپ رسیده است. «میلاد موحدیراد» از چهرههای جوان در زمینه شعر و ادبیات استان خوزستان است. وی پیشتر در قالبهای مختلف شعری طبعآزمایی کرده است اما بیشتر نام او به شعر کوتاه گره خورده است و بهطور جدی به این فرم دلبستگی بیشتری دارد. موحدیراد علاوه بر این اثر تازه منتشر شده، دو کتاب «دانش فارسی» و «دلتنگی درختی است که از شانهام میروید» را در کارنامه ادبی خود به ثبت رسانده است.
میلاد موحدی راد
شاعر
غوغای گنجشکان
یکیشان نیست!
نسیم
چند تارِ مو بیشتر
روی صورتش!
بر تخته سیاه
نقطه کدام حرفی؟
ماه!
هست و نیست.
عکاس در عکس!
قطعه قطعه کرده
مرگ را
زندگی در گورستان!
ماه را
دونیم کرده است
شاخه درخت سیب!
کو نیم دیگرم؟
ماه در جست و جوی خود!
بیدار شدم.
بوسیدمش در جهان دیگری!
جامه دریده
ماه
در عزای پلنگ!
مور
سیزیفی کوچک بر دیوار!
امروز مثل همیشه نیستم.
گنجشکی را پراندهام!
امروز
جهان رنگ دیگری ست!
تو سرخ پوشیدهای.
خلوت کردهاند
بیابان و رد پا!
بیخیال بوسهای ما
تندیس پارک!
در ایستگاه
جا مانده از قطار
غروب!
نوشتن در برزخ
فرآیند شکلگیری شخصیت ادبی فروغ
محمد جانبازان
شاعر
روند تدریجی و فرآیند تکوین و تکامل شکلگیری شخصیت ادبی فروغ، برساخته معرفتی است که صورت شعر او را برای ما امکانپذیر میسازد. تجسمی که نظام مناسبات کلامی تنها وجه وجودی او را در ساحت ادبیات در بر میگیرد ولی خاستگاه فکری فراتر از نظام عبارات و مفردات را در نیل به شناختش
فرا میگسترد. کاوش برای شناخت این نظام فکری و ضرورت کشف علل و عوامل شکلگیری حیات ذهنی او مستلزم قرار گرفتن در فرآیند تبدیل و تبدل تدریجی شخصیت فردی و ادبیاش است.
از همگامی و همپایی با عواطف روزمره و ساده انسانی و زیستن در سایه واقعیات گرفته تا نفی وطرد امر قدسی، از زیستن در برزخ تا گفتوگو در تاریکیهای اجتماعی، از خیرهسریها و تلاش در جهت کشف روابط غیرمتعارف و غیرمتداول در ساحت اشیاء، اشخاص و پدیدهها و جستن راهی برای ورود این غریبسازیها در شعر، شخصیت فروغ را به منشوری مبدل میسازد که تطور شعرش را همواره برای مخاطب فهیم، به موضوعی در خور برای حمل یک جهانبینی ویژه و طرح پرسشهای عمیق بدل میکند و البته از او برای مخاطب عرفی، سیمایی سیاه، پوچ انگار و فروبسته ترسیم کرده و بهجای میگذارد.
آن منظری که فروغ را شاعری پوچ انگار میخواند و باوجود خیل عظیم نظام هندسی الفاظ و عبارات ایمانی شعرش که فربه از بسامد واژگانی همچون نور و خورشید و ستاره و روشنایی و سلام و عصمت و پنجره و... است به تفسیری تکساحتی از آن دست میزند و از او تقریری تیره ارائه میکند بهخاطر نگریستن به یک ساحت از ساحات وجودی و شهودی شعر و شخصیت این شاعر ایمانی عصر نیستانگاریست.
صورت غالب نیستانگاری فروغ، در حقیقت فقدان استحاله آرمانگرایانهای بود که از قبل نفی هاله تقدس امر جاودانه معتبر به واسطه حصول معرفت به واقعیت انضمامی یا حصول معرفت به واقعیت زمانمند بهدست میآمد. تجربهاندوزی در ساحت ساختار اجتماعی انسان، زیستن در پرتو عشق متجسد بشری، کسب معرفت روشن از هجوم و استحاله بیمحابا و ویرانگر مدرنیسم و درک نابهنگامی ظهور این دگرگونی عظیم که به فروریختن مناسبات اخلاقی منتهی میشد از یک سو و انقطاع و یأس از چشماندازهای نوظهور در این هجوم نابهنگام و سراسیمه قرن، از فروغ تصویری نابهنجار و ساخت شکن ترسیم کرد و از سوی دیگر پیشاز آنکه از او شاعری بسازد که در محاصره کلمات قرار دارد، او را به رهبری پیشگو بدل کرد که از ورای نظام مناسبات کلامی به روایت و داوری ضرورتها، التزامات و چشماندازهای همزمانی و در زمانی بپردازد و از بام تفاوتها، انسان و پیوندهای ظاهری و معنویش را مورد داوری قرار دهد.
شعر فروغ معرف شخصیتی است که توانست با کنار نهادن پیش فرضها در نوسازی نظام اندیشگانی شعر پیش رو، گامی به افقی تازه بردارد. فروغ، فاقد هرگونه مرام صنفی بود و با روحیه ستیزهگرخود مدام با پس زدن معیارهای متداول و مرسوم رفتاری، در پی فراروی از گزینش و سیطره اشیا و اشخاص بود.
خطوط را رها خواهم کرد/ و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد/ و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنه حسی وسعت پناه خواهم برد
این عبور و نفی ساحت جمعی انسان برای او اگر چه هزینههای بسیار سنگین اجتماعی را در بر داشت اما به بلوغ فکری و رشد قوای باطنی اش منتهی شد. در این مراقبه و تطهیر، می توان مدام به فهم مرکز آن حقیقت اصیل که انسان است نزدیک و نزدیکتر شد و البته فواصلش را با اجتماع بشری افزون کرد. فروغ در کسوت عارفی مدرن، خود را به سرچشمه حقیقت و دانایی نزدیکتر ساخت؛ سرچشمهای که از حقیرترین ذرههایش آفتاب به دنیا میآمد.
من این جزیره سرگردان را/ از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر دادهام/ و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود/ که از حقیرترین ذرههایش آفتاب به وجود آمد.
او اگر چه نافی وضع اجتماعی انسان بود اما هیچ گاه با فقدان حس همدلی و رواداری او با انسان مواجه نیستیم چرا که نافی امر انسانی نبود و از فروشدن انسان در مغاک بیاخلاقی رنج بسیار میبرد. او مدام انسان و جامعه را به گفتوگو و بازگشت و شناخت هویت فردی و جمعی دعوت میکند:
من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم/ و این جهان به لانه ماران مانند است/ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست/ که همچنان که تو را میبوسند/ در ذهن خود طناب دار تو را میبافند
فروغ خود را به مثابه رهبری معنوی برای هدایت بشر، از ورطه هولناک پوچ انگاری نمایان میساخت و در فراخوان معنویش مدام به انسان، باوری فرااخلاقی را یادآوری میکرد و در پی بازگشت انسان به فهم اصیل و جاودانه از وضع وجودی خویش در بستر اجتماع بود. او بر این باور بود که انسان تا آنجا در این مکاشفه و مراقبه میتواند پیشروی کند که روی صدایش بتوان به اوج بلوغ معنوی نائل شد:
و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند...
او تنهاست و این تنهایی محصول نگاه عمیق او به وضع موجود انسان تکنوکرات است. فروغ در شعر «دلم برای باغچه میسوزد» در مقام یک پیشگو ظاهر میشود و آیندهای را برای انسان ترسیم میکند که علاوه بر هولناکی اش دارای صفاتی همچون فقدان قلب و منطق عاطفی، بیهودگی، بیگانگی، تنهایی و گمشدگی در کوران حوادث تلخ و
دهشت بار، بیاخلاقی، بیافقی، سرخوردگی بناهای معرفتی پیشینی و... است.
من از زمانی / که قلب خود را گم کرده است میترسم/ من از تصور بیهودگی این همه دست/ و از تصمیم بیگانگی این همه صورت میترسم/ من مثل دانشآموزی که درس هندسهاش را/ دیوانه وار دوست دارد تنها هستم.
در شعر «آیههای زمینی» با توصیفی هولناک گروه ساقط مردم را دلمرده، تکیده و مبهوت توصیف میکند که در زیر بار شوم جسم و جسدهاشان، فاقد هرگونه روح و معنویتند و از غربتی به موقفی دیگر میروند و میل دردناک جنایت در دستهاشان متورم میشود.
مردم/ گروه ساقط مردم/ دلمرده و تکیده و مبهوت/ در زیر بار شوم جسدهاشان/ از غربتی به غربت دیگر میرفتند
پوچ انگاری، معنایی فرعی برای ترجمه نیستانگاری است و اگر چه از تداوم آن حاصل شده و محمل آن است اما در نظام اعتقادی فروغ راهی به تولدی دیگر دارد. در حقیقت گونهای از تقریر نیچهای از نیهیلیسم بر نظام اعتقادی فروغ سایه افکنده است. او نیز چون شاعری دل آگاه در آستانه قرنی نابهنگام ایستاده است. از یک سو به باورهای آنتولوژیک و متعین پشت کرده و خرافه پرستی را محصول بیخردی و
ایده آلیسم مفرط و منحط میداند و از سوی دیگر در پی ایستادن در برابر نظم اخلاقی منحط و خودساخته انسان مدرن متظاهر به واسطه نظام اخلاقی مبتنی بر انسان و عشق است. فروغ از بیارزش شدن ارزش ها به رنج فزایندهای گرفتار بود و با از دست دادن امل و امیدش به اصلاح جامعه و حذف ارزشهای مبتذل، به انزوا گریخت. یأس و حرمانش، محصول این بیموجبی و ناباوری در بازگشت جامعه به ارزشهای اخلاقی اصیل و راستین بود.
او به شهادت اشعارش، از زندگی سرشار بود و میل به ماندن در او به امری ناخودآگاه تبدیل شد. نفی وضع موجود و مبارزه مستمر برای اصلاح امور معنوی انسان و طرد میان مایگی بواسطه ابزار هنر و ناکامی در این خاستگاه برایش از یک سو و ناامیدی از اصلاح مظاهر و محتوای انسان نوظهور که مملو از آرزوهای پوچ و میان تهی است از سوی دیگر؛ مجموعه انگارههایی بودند که توانستند فرآیند تکوین و تکامل نظام معرفتی شعرش از ترسیم چنین موجود بدون شمایلی را تشکیل دهند.
آه ای زندگی/ منم که با همه پوچی هنوز از تو لبریزم
در جای جای مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» با این شوق فزاینده و میل به رستگاری مواجهیم. فروغ در ادبیات معاصر شاید واپسین شاعر ایمانی از جنس نظام معرفتی شاعران پیشانیمایی باشد که در عین نفی متافیزیک سنتی و قطع اراده و امید از اصلاح وضع موجود انسان مصرفی تا واپسین لحظه زیستن، صورت غالب شعرش، بر مدار و محور امید و رستگاری بنیان گذارده شده باشد.
سلام ای شب معصوم/ سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را/ به حفرههای استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان/ که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
نظم اخلاقی بیشتر مذموم و ریاکارانه است تا اصیل و پیش برنده و فروغ از ساحت چنین نظم اخلاقی متصنعی که ساخته اتحاد و امتزاح امر سیاسی با تمدن تکنیکی است میگریخت تا به نظام اخلاقی ای دست یابد که در آن انسان با تمام قوای معنویش به ظهور و بلوغ رسیده و با فهم ضرورت مدرنیسم او را به خدمت جامعه جهانی بگیرد؛ نه آنکه در نظام سلطه و گفتمان بازار به کالایی مصرفی بدل شود.
شعر فروغ در حقیقت، تقریر نظری معرفت بالینی است که در تجربه تنگاتنگ زیست انسان و اشیا ظهور میکند و در نهایت، گریختن از ساحت انسان و فرورفتن در مغاک تنهایی فرساینده و جانکاه را برای او به ارمغان آورد. اگر چه همچون راز ورزی کاهن و رهبری معنوی به پیشگویی افق محتوم انسان نظر داشت و پیامآورانه از رازی مهیب سخن میگفت و از نجات انسان با فرضیههای دروغین قطع امید کرده بود اما هیچ گاه نیستانگاری او رنگ پوچانگاری به خود نگرفت و تا واپسین موقفش بر مدار امید زیست و از تظاهر به انسانیت به ورطه حقیقتی ضد اجتماعی، یعنی ساحت اصالت صداقت گریخت.
آیا دوباره گیسوانم را/ در باد شانه خواهم زد