ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
نوای تنبور و کمانچه در تالار رودکی
موسیقی سنتی ما ریشه در موسیقی محلی دارد و تنبور در این میان جایگاهی ویژه دارد
ندا سیجانی
خبرنگار
حیدر کاکی از نوازندههای شناخته شده ساز تنبور قرار است همراه با فرزندش همایون کاکی روز جمعه پنجم بهمن ماه ساعت 21 در تالار رودکی تهران کنسرت دو نوازی برگزار کنند؛ کنسرتی براساس برخی ازمقامهای موسیقی تنبور.
حیدرکاکی میگوید: کنسرت دونوازی تنبور و کمانچه، با محوریت موسیقی و مقامهای کهن تنبورکه یکی از سازهای اصیل ایران باستان است و بهرهمندی از موسیقی سنتی با همراهی کمانچه اجرا میشود. قرار است در این کنسرت که شامل دو بخش بوده مقامهای کهن تنبوربه همراه کمانچه روایت شود. در بخش نخست، قطعاتی در مقام «شاخوشینی» که یکی از قدیمیترین مقامهای تنبور است اجرا میشود. مقامی که با دستگاه چهارگاه موسیقی سنتی ایرانی نقاط مشترکی دارد و از اشتراکات این دو استفاده کرده و قطعاتی آماده اجرا کردهایم. دربخش دوم قطعاتی درمقامهای «ساروخانی»، «سحری»، «غریبی» اجرا میشود که مقامهای این بخش با دستگاههای موسیقی سنتی ایران چون شور و ماهور اشتراک دارد.
حیدر کاکی متولد کرمانشاه است و حدود 20 سال است که در تهران زندگی میکند و در رشته موسیقی تحصیل کرده و فوق لیسانس آهنگسازی دارد. کاکی به ساز تنبوربسیار علاقهمند است و نوازندگی تنبور را از کودکی شروع کرده و محضر استادان قدیمی تنبور مانند درویش علی میردرویشی و سید قاسم افضلی را درک کرده و در سالهای متمادی از محضر استاد علیاکبر مرادی بهرههای فراوان برده است. وی در زمینه فراگیری موسیقی دستگاهی از محضر استاد علیاکبر شکارچی، استاد عطاءالله جنگوک و داریوش پیرنیاکان و در زمینه پژوهش موسیقی نیز از محضر پروفسور محسن حجاریان و دکتر ساسان فاطمی و در زمینه موسیقی کلاسیک غربی نیز از محضر استادان مصطفی کمال پورتراب، تقی ضرابی، محسن الهامیان، وارطان ساهاکیان و دکتر کیاوش صاحب نسق بهرهمند شده است.
او تار و سهتارهم مینوازد اما علاقه ای که به تنبور داشت سبب شد بهصورت جدیتر در این زمینه کار کند همچنین پژوهش و تحقیقاتی هم دراین زمینه داشته است. کاکی بیان میکند: دوکتاب درخصوص ساز تنبور نوشتهام که یکی در مورد شناخت تنبور بوده که یک کتاب پژوهشی است ودیگری آوانویسی مقامهای مجلسی و مجازی تنبوراست که منتشر شده است. کاکی بیان می کند: این کتاب پژوهشی زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایرانی و در خصوص قدمت ساز تنبور و صحبت این بزرگان در مورد این ساز و تاریخ ادبیات ایران و فرهنگ تنبور است و اینکه تنبور در مراسمهای مختلف به چه صورت استفاده میشود. کاکی براین نظر است اینکه میگویند ساز تنبور از سوی مردم یارسان در کرمانشاه حفظ شده درست است اما واقعیت این بوده که موسیقی مقامی ایران بخشی از پیشینه موسیقی ایران است و یکی از ریشههای موسیقی ردیفی ما مقامهای تنبور است درواقع موسیقی سنتی ما ریشه در موسیقی محلی دارد و تنبور یکی از آنهاست و اگر جوانان با علم موسیقی و ساز تنبور آشنا شوند درواقع با پیشینه فرهنگی کشورشان آشنا شدهاند. ما وظیفه داریم برای حفظ فرهنگ و پیشینه موسیقایی فرهنگ خودمان تمام تلاشمان را داشته باشیم چرا که هیچ گونه حمایتی از سوی دولت وجود ندارد حتی سالن رایگان هم در اختیار ما نمیگذارند و مجبوریم 4 میلیون تومان برای یک شب اجرا در سالن رودکی پرداخت کنیم. درواقع موسیقیهای بیکلام کمتر مورد حمایت است و تنها با کمک خود هنرمندان، دانشجویان و فرهیختگان این موسیقیهای مهجور حفظ شده است اما هیچ گاه فراموش نمیشوند چرا که هستند افرادی که با عشق آن را نگاهبانی میکنند.
پیشنهادهایی به خوانندگان «ایران»
از پاولیکوفسکی تا چخوف
کامبوزیا پرتوی
کارگردان سینما
«ایران»: کامبوزیا پرتوی، فیلمساز قدیمی سینمای ایران برای آخر هفته خوانندگان روزنامه «ایران» تماشای یک فیلم سینمایی و خواندن یک نمایشنامه کمیک را پیشنهاد کره است. متن گفتار او را در ادامه میخوانید.
متأسفم که باید بگویم مدتها است تئاتری ندیدهام و رغبتی به تماشای تئاترهای پر سر و صدا اما نه چندان مهم این سالها ندارم. بخشی از تئاتر ما دارد به بیراهه میرود و سینما را هم به بیراهه میکشاند. زمانی سینما از بازیگران تئاتر استفاده میکرد. یعنی سینما محتاج بازیگران تئاتر بود چون نوعی شعور هنری در وجود این بازیگران بود که خود به خود به فیلمهای سینمایی منتقل میشد. الآن برعکس شده و تئاترها از بازیگران مشهور سینما استفاده میکنند تا دیده شوند و مورد استقبال قرار بگیرند. معلوم است که به این تئاتر لاکچری و چهرهمحور نمیتوان امیدوار بود. بنابراین پیشنهادی برای تماشای تئاتر ندارم که به خوانندگان «ایران» بدهم.
در سینمای ایران هم دچار معضل فیلمهایی هستیم که به نام کمدی تولید میشوند اما آثاری نازل و فاقد ارزشهای حداقلی هنری و سینماییاند. من به جای توصیه تماشای تئاتر یا فیلم ایرانی خاصی به خوانندگان روزنامه، میتوانم توصیه کنم که وقتشان را صرف این تئاترهای چهرهمحورولاکچری و همینطور کمدیهای بیمایه و فاقد ارزش نکنند. به جای آن کتابهای خوبی که در این سالها در ایران منتشرشده است بخوانند.با این حال پیشنهادی برای تماشای یک فیلم خارجی دارم چون دوست دارم مردم ایران و بویژه آنها که دنبال تماشای فیلمهای خوب هستند، آن را ببینند. این فیلم «جنگ سرد» ساخته پاوو پاولیکوفسکی، فیلمساز لهستانی است. فیلمی محصول 2018 که در دوره اخیر جشنواره فیلم کن در فرانسه کاندیدای دریافت نخل طلا بود.درونمایه محوری این فیلم موسیقی است. داستان فیلم «جنگ سرد» همانطور که اسمش تداعی میکند در دوران بعد از جنگ جهانی دوم میگذرد. این فیلم در متن موضوع موسیقی، به خوبی تأثیر جنگ جهانی دوم را بر کشورهای بلوک شرق نشان میدهد. آشفتگی بر جای مانده از جنگ جهانی به صورتی زیبا در این فیلم به تصویر کشیده شده است. بیننده آشفتگی بعد از جنگ را بخوبی در این فیلم و در زمینههای مختلفی مانند عشق، روابط آدمها با هم، مناسبات میان شخصیتها و... میبیند. از این جهت، اسم «جنگ سرد» به معنای واقعی اسم زیبایی برای این فیلم است. سرگشتگی، نومیدی و ندانمکاریهایی که در این فیلم میبینید، کاملاً با مفهوم جنگ سرد تناسب دارد چون محصول جنگ دوم جهانی است که بعد از آن جنگ در فضای کشورهای اروپای شرقی به وجود آمد؛درست برعکس فیلمهای امریکایی و انگلیسی از دوران جنگ سرد که پر از انرژی ناشی از ناتوان کردن دشمن که همان شوروی سابق و کشورهای بلوک شرق هستند. آن فیلمها هم یکی از ابزارهای جنگ سرد امریکا و انگلیس بود که میخواستند با آن توی دهان دشمنشان یعنی شوروی بزنند. من دیدن این فیلم را به همه علاقهمندان سینما توصیه میکنم.
علاوه بر این، یک کتاب هم پیشنهاد میکنم و آن نمایشنامه «وحشی» آنتوان چخوف است. من این کتاب را هرگز ندیده بودم و اخیراً آن را دیدم و خواندم و لذت بردم. یک کمدی جذاب است در چهار پرده که آقای پرویز شهدی آن را ترجمه کرده است. ترجمه روان و خوبی که هم ارزشهای ادبی و نمایشی کار را به زبان فارسی منتقل میکند و هم زمینه سرگرمی مخاطب فارسیزبان ایرانی را فراهم میکند. نمایشنامه «وحشی» برای من یادآور کارهایی مانند «خرس»، «خواستگاری»، «در شاهراه» و این دسته از آثار چخوف است. کارهایی که صمیمیت و شیرینی وجه مشترک آنهاست.
سفرهای زال به زمان اسطورهای
یادداشتهایی پیرامون ایران فرهنگی
سهند آقایی
پژوهشگر زبان
و ادبیات فارسی
پرنده در مذاهب ابتدایی تجسّم دانایی، نیروی جاودانگی و نفس کیهانی بوده است؛ چنانکه برخی رازهای طبیعت برای انسان از طریق ارتباطش با پرندگان آشکار میشده است. اساساً دانستن زبان حیوانات یکی از ویژگیهای انسان در عصر مینوی است. مثلاً در آن دسته از اساطیر آفریقایی که عصر آغازین را توصیف میکنند، آمده است که انسانهای عصر مینوی بسیار خودانگیخته و آزاد بودهاند؛ چیزی از مرگ نمیدانستند و زبان حیوانات را درک میکردند. در این بحث، میرچا الیاده شمنها یعنی استادان بزرگ خلسه را به یاد میآورد که با فنون خاص خود در پی بازیافتن تواناییهای انسان عصر مینویاند. او بر آن است که مجموعه اعمال شمنی در برخی جوامع ابتدایی شبیه برخی تجربیات عرفانی چون پرواز روح در مذاهب متعالیتر است. شمنها دو خویشکاری مهم دارند که از طریق خلسه بدانها دست مییابند: درمانگری و هدایت ارواح به دنیای مردگان؛ و این دومی همواره در بحث ارتباط شمنها و پرندگان مطرح بوده است.باری، دانستن زبان حیوانات بویژه پرندگان از مهمترین ویژگیهای یک شمن یا جادودرمانگر محسوب میشود؛ و پرنده در نمادپردازی شمنی کاربرد اساسی دارد. مثلاً در میان یاکوتها هر شمن یک مادرحیوان دارد که نامرئی است و همواره درون روح او آشیان دارد. همچنین در سراسر دنیا دانستن زبان پرندگان برابر با آگاهی یافتن از رازهای طبیعت و احتمالاً پیشگویی و پیشبینی حوادث آینده است. در شمنیسم این زبان سری از تقلید صدای حیوانات در طبیعت به وجود آمده است. پرندگان هدایتگران روح به جهان دیگرند و یکی شدن با پرنده یا همراهی یک پرنده توانایی خلسه است و سفر به ماوراء و زمان اسطورهای؛ قدرتی که در تمام شاهنامه تنها زال از آن برخوردار است.
الیاده بیمرگی، خودانگیختگی، آزادی و توانایی صعود به آسمان و ملاقات با ایزدان، دوستی با حیوانات و شناخت زبان آنها را معیارهای خاص انسان عصر مینوی میداند و بر آن است که آزادیها و تواناییهای انسان پس از تجربه هبوط که جهشی هستیشناختی در شرایط وی و انشقاق کیهانی بوده، از دست رفته است و چنانکه پیشتر گفتیم، او در این باب به تجربه خلسه شمنها اشاره میکند: بیرون آمدن روح از کالبد و سفرهای عرفانی در تمامی مناطق کیهانی. در واقع شمن در حالت پرواز روحانی، جان مجرد است و به مناطقی از کیهان سفر میکند که غیر شمن امکان دسترسی بدان را ندارد. ترک جسم، پرواز در کیهان و ورود دوباره به جسم، رمز فراروی از شرایط انسانی است. شمنها با استفاده از تکنیکهای خاص درصددند تا از شرایط کنونی انسان بگذرند و دوباره وارد وضعیت انسان نخستینی شوند که در اساطیر مینوی یافت میشود. الیاده تقلید صدای حیوانات از سوی شمنها را نشان از گرایش به بازیابی دوستی با حیوانات و ورود به بهشت آغازین میداند. او بر آن است که واضحترین تجربه عرفانی جوامع کهن «نوستالژی بهشت» را نمایش میدهد و خلسه شمن بسیاری از شرایط مینوی را از نو زنده میسازد: اتصال زمین و آسمان یا دانستن زبان حیوانات.
زال در شاهنامه از آغاز تا پایان دوران حماسی مدام در فرار از زمان واقعی به زمان اسطورهای، در پی نجات و درمان خود و اطرافیان خود است. و چنانکه پیداست، اینها خویشکاریهای یک شمن است. زال که برخی پژوهشگران میان او و زروان، خدای زمان ارتباطی یافتهاند، در هیأت یک جادودرمانگر در شاهنامه، با آتش زدن پر سیمرغ و احضار او که تجسم دانایی است، مانند تمام شمنان، به زمان اسطورهای سفر میکند. او با کوه البرز و آن درخت که نشیمن سیمرغ است، از نوزادی تا نوجوانی و بعدتر آشناست. کوه البرز نمونه کوه کیهانی و نشیمن سیمرغ نیز نمونه درخت کیهانی است. درواقع زال طبق روایت شاهنامه نه تنها زبان سیمرغ را میداند بلکه در مرکزیت عالم بر فراز البرز، به واضحترین تجربه عرفانی جوامع کهن یعنی اتصال آسمان و زمین دست مییازد.
غوغای لسانالغیب در کیمیای هستی
عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانهسرا این هفته کتابی از محمدرضا شفیعی کدکنی را به خوانندگان روزنامه پیشنهاد میکند
مردم ما معمولاً با حافظ مأنوس هستند و کتابی که من میخواهم به خوانندگان روزنامه شما پیشنهاد کنم، اثری است درباره حافظ. به نظر من برای فهم بهتر دیوان حافظ ضرورت دارد که خوانندگان غزلهای دیوان او آثاری را هم که به تبیین و تشریح شعر حافظ میپردازند، بخوانند. کتابی که من اخیراً خواندم و فکر میکنم برای رسیدن به درک بهتری از دیوان حافظ میتواند راهگشا باشد، «این کیمیای هستی» استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است.من مدتهاست با این کتاب سرگرم هستم. این کتاب مجموعه درسگفتارهای استاد شفیعی کدکنی است و در سه جلد منتشر شده است. کتابی بسیار خواندنی که معتقدم به ارتباط گیری و فهم بهتر دیوان و همچنین شخصیت و ماهیت حافظ بسیار کمک میکند و در عین حال جذاب است. همانطور که میدانید، کتابهای زیادی در مورد حافظ نوشته شده است اما کتاب سه جلدی استاد شفیعی کدکنی برای علاقهمندان حافظ و پژوهشگرانی که به تحقیق در باب جهان شعری این شاعر مهم تاریخ ادبیات فارسی علاقهمند هستند، جایگاه خاص خود را دارد.
تسلط استاد بر ادبیات صوفیانه که زبانزد هم هست در این درسگفتارها کاملاً قابل ملاحظه است. طوری که شما به عنوان خواننده «این کیمیای هستی» محتوای قابلملاحظهای در این ارتباط از کتاب میگیرید و این مهم است. استاد شفیعی کدکنی همچنین از تسلطی مثال زدنی بر ادبیات فارسی بهطور کل برخوردارند و همانطور که همواره این تسلط را در آثار و درسگفتارهایشان نشان دادهاند، در این کتاب هم شما به عنوان خواننده با آن روبهرو میشوید. ایشان حافظهای خیرهکننده دارند و این حافظه لابلای درسگفتارهایی در کتاب «این کیمیای هستی» کاملاً مشهود است.
نکته دیگری که در این کتاب جالب است و جذابیت دارد، ریشهیابی بعضی از ترکیباتی است که حافظ آورده است. شما در این ریشهیابیها به محتوایی برمیخورید که نشانگر دانش ارزشمند این استاد مسلم ادبیات فارسی است. ایشان علاوه بر ریشهیابی ترکیبات حافظ، این ترکیبات را با زمان سرایش غزلها تطبیق میدهند و در واقع ترکیبات را در بطن زمان و زمانهای که حافظ میزیسته تحلیل و ریشهیابی کرده است.
جنبه دیگری که در این کتاب با آن روبهرو میشوید، ریشهیابی بعضی از تصویرهایی است که حافظ در شعر خود آورده است. او همانطور که ترکیبها را ریشهیابی و تحلیل کرده، ریشه بعضی از تصویرهای شعر لسانالغیب را هم کاویده و در قالب درسگفتار ارائه کرده است.این کتاب همچنین در زمینه نکات معرفتی شعر حافظ هم کتاب ارزشمندی است و درسگفتارهایی هم در این باب دارد. همچنین حافظ در این کتاب با آدمهای زمانه خود و قبل از خود قیاس میشود که از این جنبه هم کتاب جالبی است. منبع و مأخذهایی هم برای شعرهای حافظ چه در بین شعرهای فارسی قبل از او و چه در حوزه شعر عربی در کتاب «این کیمیای هستی» معرفی میشود که در نوع خود جالب و تازه است. اینها نکاتی است که قبل از این کمتر در ارتباط با حافظ در قالب کتابها مورد تحلیل قرار گرفته است. توصیه میکنم علاقهمندان این کتاب را در سه مجلد تهیه کنند و بخوانند.
آقا اجازه هولم نکن!
به یاد تعدادی از بازیگران کمدین و طنزپرداز سینما و تلویزیون ایران
حامد جیرودی
خبرنگار
«با لبخند مرگ را شکست داد.» این جملهای بود که در رثای درگذشت حسین محب اهری منتشر شد. بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینمای ایران که ۲۶ دیماه ۱۳۹۷ پس از مدتها مبارزه با بیماری سرطان غدد لنفاوی، در ۶۷ سالگی در بیمارستان لاله تهران درگذشت. زنده یاد محب اهری که خبرنگار حوزه سینمای خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) بود، کار خود را از سال ۱۳۵۴ بهعنوان دستیار کارگردان و عکاس نمایش «یخبندان» آغاز کرده بود، در 27 فیلم سینمایی، 51 سریال و 49 تئاتر به ایفای نقش پرداخت. با اینکه به نظر میرسد که در طول تاریخ سینما و تلویزیون ایران بازیگری که به معنای واقعی کلمه «کمدین» باشد، وجود داشته باشد ولی محب اهری از جمله بازیگرانی بود که در بازیهایش رگههایی از کمدی و طنز کلامی دیده میشد اما درگذشت این بازیگر، باعث شد تا به تعدادی از هنرپیشگان فقید سینما و تلویزیون ایران بپردازیم که به نوعی بهعنوان بازیگر کمدی شناخته میشدند.
محب اهری؛ مبصر چهار ساله کلاس
اولین سریالی که خود زنده یاد محب اهری در آن به ایفای نقش پرداخت، «محله برو بیا» نام داشت که در سال 61 ساخته شد و در سال 62 در تلویزیون نمایش داده شد. در این مجموعه که از آثار اولیه و موفق بعد از انقلاب بود، علائم راهنمایی و رانندگی را بهصورت طنز به بچهها یاد میداد. در ادامه مجموعه، مجموعه «محله بهداشت» هم ساخته شد. «چاق و لاغر»، «طنزآوران جهان» و... از جمله آثار کمدی بودند که محب اهری در آنها بازی کرد. اما شاید خیلیها این هنرمند فقید را با مجموعه «ق مثل قلقلک» به یاد آورند که با نام «مبصر چهار ساله کلاس» نیز معروف است و خود وی نویسندگی و کارگردانی و اجرای آن را برعهده داشت. «من زمین را دوست دارم»، «همسر» و «جیببرها به بهشت نمیروند» در کنار فیلمهای دیگر از جمله کارهای کمدی آن مرحوم به شمار میرود.
منوچهر نوذری؛ چند میگیری گریه کنی؟
نمیتوان از بازیگران کمدین نام برد و از زنده یاد منوچهر نوذری یادی نکرد. دوبلور، هنرپیشه، مجری و کارگردان ایرانی که زاده ۱۰ اردیبهشت ۱۳۱۵ در قزوین بود و ۱۶ آذر ۱۳۸۴ در تهران درگذشت. فعالیت هنری او پس از انقلاب عمدتاً بر تلویزیون و رادیو متمرکز بود. از مشهورترین برنامههایی که او در تلویزیون اجرا کرد میتوان به «مسابقه هفته» و همچنین مجموعههای داستانی «کوچه اقاقیا» و «باجناق ها» اشاره کرد. حضور او با اجرای چند نقش در برنامه رادیویی «صبح جمعه با شما» و کارگردانی این برنامه از دیگر فعالیتهای نوذری محسوب میشود. «چند میگیری گریه کنی» آخرین فیلمی بود که نوذری در سال ۱۳۸۴ در آن بازی کرد.
حسین کسبیان؛ آرایشگاه زیبا
زنده یاد حسین کسبیان که متولد ۱۲ بهمن ۱۳۱۲ در تهران بود و ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵ نیز درگذشت، از جمله بازیگرانی بود که بازیهای بسیار شیرین و دلپذیری داشت. او طی سالهای حضورش در عرصه هنر، در بیش از ۲۰ سریال تلویزیونی و ۳۲ فیلم سینمایی بازی کرد که از میان آنها میتوان به سریال «آرایشگاه زیبا» و فیلم سینمایی «مادر» ساخته زنده یاد علی حاتمی اشاره کرد که در آنها کسبیان بازیهای کمدی جالبی داشت.
پروین سلیمانی؛ چنگال طاهره خانم
بتول سلیمانیخو با نام هنری «پروین سلیمانی» یکی از بازیگران زن سینمای ایران بود که ۲۲ خرداد ۱۳۰۱ در تهران چشم به جهان گشود و۱۲ خرداد ۱۳۸۸ درگذشت. او که مادربزرگ «ماه چهره خلیلی» است، در 77 فیلم سینمایی و سریالهای بسیاری بازی کرد. با این حال، بسیاری او را با نقش «طاهره خانم» در سریال «تعطیلات نوروزی» به یاد دارند که با چنگال بهدنبال باز کردن درهای هتل بود.
مرتضی احمدی؛ کلاهقرمزی و پسرخاله
زنده یاد مرتضی احمدی که متولد ۱۰ آبان ماه ۱۳۰۳ در تهران بود و ۳۰ آذر ۱۳۹۳ درگذشت، بازیگر سینما و تلویزیون، صداپیشه و خوانندهای بود که با صدای خاص و منحصربهفرد در آثار زیادی حضور داشت و نقشهای کمدی زیادی را ایفا کرد. فیلمهای «کلاهقرمزی و پسرخاله»، «مردی که زیاد میدانست» و سریالهای «فروشگاه» و «خواستگاری پرماجرا» از جمله سریالهایی بودند که احمدی در آنها بازی کرد. مجموعه «شکرستان» آخرین کاری بود که وی آن را روایت میکرد.
حمیده خیرآبادی؛ همسران
حمیده خیرآبادی که متولد ۳۰ آذر ۱۳۰۳ در رشت بود و ۳۱ فروردین ۱۳۸۹ به رحمت حق رفت، اگر چه در بسیاری از آثار خود نقش مادر خانواده را ایفا میکرد ولی شیرینی و طنز خاصی در بازیهای او دیده میشد که بازیهایش را منحصر به فرد میکرد. «اجارهنشینها»؛ «توکیو بدون توقف» و «زرد قناری» از جمله فیلمها و «قطار ابدی»، «پدرسالار» و «همسران» از جمله سریالهای با بازی او بودند.
نعمتالله گرجی؛ هزار دستان
مرحوم نعمتالله گرجی در 9 فروردین سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد و در ۱۷ فروردین ۱۳۷۹ درگذشت. ماندگارترین نقش آفرینی گرجی در سالهای آخر زندگی، بازی کوتاه ولی به یادماندنیاش در نقش باغبان در فیلم زیبای «درخت گلابی» در سال ۱۳۷۶ بود. او که بازی طنز و دلنشین داشت در سریال «هزاردستان» در نقش آژان و «قطار ابدی» هم نقش جالب پادشاه را ایفا کرد که در یادها ماند.
اکبر دودکار؛ دایی جان ناپلئون
اکبر دودکار که متولد ۱۳۰۴در رشت بود و در اول مرداد ۱۳۸۴ از دنیا رفت، یکی از بازیگرانی بود که با لهجه شیرین رشتی ایفای نقش میکرد. بازی او در سریالهایی مانند «دایی جان ناپلئون» و «هزاردستان» شایان ذکر است. «دو نفر و نصفی» و «عیالوار» از فیلمهایی با بازی او بود.
رشید اصلانی؛ سمندون
رشید اصلانی که متولد۱۳۱۰ بود و در ۲۹ مرداد ۱۳۸۱ نیز درگذشت، از جمله بازیگران طنز سینما و تلویزیون بود که به خاطر ویژگیهای جسمانیاش به او لقب «آقا کوچولوی جهان» را داده بودند. بازیگری که شاید خیلیها او را با بازی در سریال «سمندون» به یاد داشته باشند.
زندگی در آستانه روشنایی شهر
داوود پنهانی
روزنامه نگار
هوا که سرد میشود، همسایهها وقت صبح که پی کار و زندگی روزمره از خانه بیرون میزنند، سر در گریبان جمع میکنند. کلاه و شالها را از اشیای عتیقه خانه بیرون میکشند، چندان حال تعارف و سلام و روز بخیر گفتن ندارند. از کوچه که رد میشوی، هیکل شبح آسای خود را جمع میکنند و آرام از کنارت میگذرند. هوا که سرد میشود، سرما که از حد صفر میگذرد و میل به یخبندان میکند، مار و مور و ملخ میروند جایی، گوشهای و پناهی میجویند. هوا که سرد میشود سگ میلرزد، گربه میلرزد، یاکریم آرام گرفته گوشه تراس خانه همسایه میلرزد. هوا که سرد میشود لیلا، دختر کوچک همسایه با دستهای سرماگرفته خود میرود مدرسه، میلرزد و میرود مدرسه. هوا که سرد میشود، من که وارد مغازه توی خیابان میشوم، صدای نرم و آرام موجودی که پشت سرم در حرکت است را میشنوم، توی مغازه به صدای مغازه دار که یکی را خطاب قرار داده سر بر میگرداندم و با خود فکر میکنم کدام طفل بازیگوشی این وقت صبح آمده و خیره شده به مغازه دار تا او تخم مرغی در دست بگیرد و مدام تکرار کند «بیا، بیا شیطون» سر بر میگردانم و طفلی نیست، آدمیزادی نیست، تنها صبح است و تاریکی دم صبح و سرمای زمستان و هوای پنج درجه زیر صفر. سر بر میگردانم و صدای آرام و نرمی به گوشم میرسد، نگاه مغازه دار را دنبال میکنم و روباه را میبینم؛ روباهی کوچک و نرم و لطیف که وارد مغازه شده تا تخم مرغ از دست مغازه دار بگیرد. روباه با پوزه باریک و سری که انگار باید مدام مواظب حرکات دیگران باشد وارد مغازه شده، تخم مرغ را برمیدارد و میرود.
مغازه دار میگوید: «سهم هر روزشه، میاد یکی یکی بر میداره و میره، روزی چهار تا تخم مرغ، همیشه اول صبح میاد، قبل روشنایی، سیر که شد میره تا فردا.» مغازه دار یک گوشه مغازه را نشانم میدهد و ادامه میدهد:«گاهی وقتا تخم مرغ شکستهها رو میذارم اینجا، روباه میاد میشینه کنار این تخم مرغها، لب نمیزنه تا بهش نگم.» مغازه دار بر میگردد و چند قوطی از قفسه بر میدارد و جا به جا میکند و میگوید: «به بچهها سپردم مدیونید اگه من نبودم، این روباه بیاد و گرسنه از در این مغازه بره.» چشمش را میدوزد به جایی بیرون مغازه، صدایش در حزنی غریب، غرق میشود و ادامه میدهد:«روزی این زبون بسته هم افتاده دست ما، صبحها به خاطر این زودتر از همیشه مغازه رو باز میکنم، الان یک ساله...» از مغازه بیرون میزنم، میروم به سرما و زمستان و دوشنبههای سرد. میروم تا مثل همیشه کارم را شروع کنم، زمستان زیر 5 درجه است. شهر کمی روشنتر شده، من سردم نیست. روباه سردش نیست.
روزنامه نگار
هوا که سرد میشود، همسایهها وقت صبح که پی کار و زندگی روزمره از خانه بیرون میزنند، سر در گریبان جمع میکنند. کلاه و شالها را از اشیای عتیقه خانه بیرون میکشند، چندان حال تعارف و سلام و روز بخیر گفتن ندارند. از کوچه که رد میشوی، هیکل شبح آسای خود را جمع میکنند و آرام از کنارت میگذرند. هوا که سرد میشود، سرما که از حد صفر میگذرد و میل به یخبندان میکند، مار و مور و ملخ میروند جایی، گوشهای و پناهی میجویند. هوا که سرد میشود سگ میلرزد، گربه میلرزد، یاکریم آرام گرفته گوشه تراس خانه همسایه میلرزد. هوا که سرد میشود لیلا، دختر کوچک همسایه با دستهای سرماگرفته خود میرود مدرسه، میلرزد و میرود مدرسه. هوا که سرد میشود، من که وارد مغازه توی خیابان میشوم، صدای نرم و آرام موجودی که پشت سرم در حرکت است را میشنوم، توی مغازه به صدای مغازه دار که یکی را خطاب قرار داده سر بر میگرداندم و با خود فکر میکنم کدام طفل بازیگوشی این وقت صبح آمده و خیره شده به مغازه دار تا او تخم مرغی در دست بگیرد و مدام تکرار کند «بیا، بیا شیطون» سر بر میگردانم و طفلی نیست، آدمیزادی نیست، تنها صبح است و تاریکی دم صبح و سرمای زمستان و هوای پنج درجه زیر صفر. سر بر میگردانم و صدای آرام و نرمی به گوشم میرسد، نگاه مغازه دار را دنبال میکنم و روباه را میبینم؛ روباهی کوچک و نرم و لطیف که وارد مغازه شده تا تخم مرغ از دست مغازه دار بگیرد. روباه با پوزه باریک و سری که انگار باید مدام مواظب حرکات دیگران باشد وارد مغازه شده، تخم مرغ را برمیدارد و میرود.
مغازه دار میگوید: «سهم هر روزشه، میاد یکی یکی بر میداره و میره، روزی چهار تا تخم مرغ، همیشه اول صبح میاد، قبل روشنایی، سیر که شد میره تا فردا.» مغازه دار یک گوشه مغازه را نشانم میدهد و ادامه میدهد:«گاهی وقتا تخم مرغ شکستهها رو میذارم اینجا، روباه میاد میشینه کنار این تخم مرغها، لب نمیزنه تا بهش نگم.» مغازه دار بر میگردد و چند قوطی از قفسه بر میدارد و جا به جا میکند و میگوید: «به بچهها سپردم مدیونید اگه من نبودم، این روباه بیاد و گرسنه از در این مغازه بره.» چشمش را میدوزد به جایی بیرون مغازه، صدایش در حزنی غریب، غرق میشود و ادامه میدهد:«روزی این زبون بسته هم افتاده دست ما، صبحها به خاطر این زودتر از همیشه مغازه رو باز میکنم، الان یک ساله...» از مغازه بیرون میزنم، میروم به سرما و زمستان و دوشنبههای سرد. میروم تا مثل همیشه کارم را شروع کنم، زمستان زیر 5 درجه است. شهر کمی روشنتر شده، من سردم نیست. روباه سردش نیست.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
نوای تنبور و کمانچه در تالار رودکی
-
از پاولیکوفسکی تا چخوف
-
سفرهای زال به زمان اسطورهای
-
غوغای لسانالغیب در کیمیای هستی
-
آقا اجازه هولم نکن!
-
زندگی در آستانه روشنایی شهر
اخبارایران آنلاین