گفتوگو با محمد رزازیان به بهانه ترجمه «بازنده های نازنین» آخرین رمان «لئونارد کوهن» بعد از 54 سال
رمانی که متهم به گستاخی شد
مریم شهبازی
خبرنگار
نام«لئونارد کوهن»، برای اغلب علاقه مندانش، یادآور آن صدای گرفته خشدار و حزنانگیزی است که آرامشی عجیب، برآمده از مضامین نیایش گونه و صلح طلبانه ترانهها و سبک خواندنش را به ذهن شنونده القا میکند. این نویسنده، شاعر و خواننده کانادایی در حالی سالهای پایانی عمر به تالار مشاهیر«راکاند رول» راه یافت که محبوبیت زیادی در اغلب نقاط جهان و از جمله کشور خودمان داشت؛ شاید جالب باشد که بدانید آلبومهای او ازجمله نخستین کارهای خارجی بودند که با کسب مجوز از سوی وزارت ارشاد منتشر شدند، آن هم در دورهای که هنوز نوار کاست جای خودش را به انواع و اقسام لوحهای فشرده امروزی نداده بود. با اینحال کمتر کسی است که حداقل میان ما ایرانیان بداند که او افزون بر ترانهسرا و خواننده، نویسنده هم بوده و از این بابت گفتوگوی پیش رو را شاید بتوان فرصتی برای آشنایی بیشتر با «لئونارد کوهن» دانست؛ آنهم به بهانه انتشار «بازندههای نازنین»، دومین و آخرین رمان او که با وقفهای 54 ساله از سوی نشر نیماژ به کتابفروشیها راهیافته است. محمد رزازیان، نویسنده و مترجمی که پیشتر کتابهایی همچون «اشراق در پاریس»، «زیرزمینیها»، «در جاده» از «جک کرواک» و مجموعه شعر «سوترای آفتابگردان» از «آلن گینزبرگ» را ترجمه کرده. در خلال این گفتوگو نکاتی از زندگی حرفهای لئونارد کوهن و همچنین رمان «بازندههای نازنین» گفته که میخوانیم.
چرا کمتر کسی از نویسندگی «لئونارد کوهن» سخن میگوید و اغلب او را تنها به ترانهسرایی و خوانندگیاش میشناسند!
شاید به این خاطر که خیلی زود نویسندگی را رها کرد. کوهن را بیش از همه به شاعری و بعدها هم خوانندگی اش میشناسند، او خیلی پیشتر از آنکه به سراغ نویسندگی برود در کانادا شاعری شناختهشده بوده است.
حتی هنوز به ترانه سرایی هم شهرت نداشته؟
نه، مانند فعالیت موسیقاییاش، خیلی اتفاقی به ترانهسرایی روی میآورد که گویا بابت مشکلات مالی بوده است. انتشار رمان«بازندههای نازنین» با نقدهای منفی روبهرو میشود، از طرفی مخاطبان به آن اقبالی نشان نمیدهند و فروشی هم نمیکند.
دلیل آنهمه بازخوردهای منفی نسبت به «بازندههای نازنین» از چه بابت بوده؟
«بازندههای نازنین»، تطابقی با معیارهای زمانه خود نداشته و همین میشود که منتقدان آن را اثری حتی زیاده از حد رک میخوانند. البته این مشکلات به سبب تفکرات حاکم بر کانادا بوده، وگرنه اگر رمان در امریکای آن زمان منتشر میشد با چنین حرفوحدیثهایی روبهرو نمیشد. سال 66 میلادی، زمانی که رمان کوهن در مونترال منتشر میشود همان دورانی است که نویسندگان و هنرمندان نسل بیت حضور پررنگی در نیویورک داشتند. کوهن بعد از فارغالتحصیلی در رشته ادبیات از دانشگاه «مک گیل»، کانادا را بهسوی امریکا و برای تحصیل در رشته حقوق دانشگاه کلمبیا ترک میکند، هرچند که آن را به سرانجامی نمیرساند.
عموم ترجمههای شما معطوف به آثاری از نسل بیت، بویژه سه چهره اصلی آن است؛ از «جک کرواک» گرفته تا «آلن گینزبرگ». هرچند که از «ویلیام اس. باروز» هنوز کاری به فارسی برنگرداندهاید. کوهن را هم منتسب به این گروه میدانند، از همین بابت سراغ اثری از او رفتید؟
افزون به علاقهمندی شخصی خودم به کوهن، ترجمه کتاب از سوی ناشر پیشنهاد شد. البته از خیلی پیشتر به سراغ آثار کرواک رفته و ترجمهشان را آغاز کرده بودم.هر چند که چهرههای مطرح ادبیات و هنر آوانگارد آن زمان فقط کرواک، گینزبرگ و باروز نبودند؛ منتهی اینها شاخصترینها بودند. نسل بیتها
(Beat Generation) در اواسط قرن بیستم در امریکا و بعد از جنگ جهانی دوم ظهور کردند، گروهی از اهالی فرهنگ و هنر که فعالیتهای آنان مبتنی بر هنجارشکنی و حتی همراه با بروز رفتارهایی خاص بود، تفکر آنان حتی خارج از بحث ادبیات و هنر مطرح و تبدیل به یک پادفرهنگ میشود. خود بیتها هم تأثیر پذیرفته از جریان دیگری بودند که در موسیقی از راک اند رولها (rock and roll)، شروع شده و بعد هم وارد موسیقی جز و راک دهههای سی و چهل میشود. ازجمله چهرههای اثرگذار بر آنها میتوان به نابغهای همچون چارلی پارکر اشاره کرد که بیتها پای تکنوازیاش مینشستند، شعر میگفتند و مینوشتند.
کوهن را هم میتوان یکی از نویسندگان جدی از این نسل دانست؟
نه، اگر واقعبینانه نگاه کنیم او از جایی دور از این فضای فکری آمده است. فضای روشنفکری ادبیات مونترال خیلی به جریان حاکم بر اروپا نزدیک بوده است. هرچند که دورادور از اوضاع نیویورک هم آگاه بوده، کوهن منسوب به این گروه نیست اما وجوه اشتراک زیادی با آنان دارد.
ترانه مشهور ( Hallelujah) کوهن را شکل دیگری از همین رمان میدانند. در نظر گرفتن این شباهت مضمونی چقدر صحیح است؟
بهرغم فاصله زمانی زیاد میان خلق این دو اثر، اما میتوان گفت که تشبیه درستی است. بااینحال نباید فراموش کرد که کوهنی که هماکنون از آن صحبت میکنیم، کوهن اواسط دهه شصت میلادی و زمانی است که این رمان منتشر میشود. بااینکه بهعنوان یک نویسنده مونترالی، شیوه روایت و نوشتن نیویورکی زمان مذکور را ادامه میدهد اما بههرحال بر وابستگی آثارش به فضایی که در آن زیست کرده تأکید زیادی داشته و از همین رو نمیتوان او را نویسندهای نیویورکی یا حتی نسل بیتی دانست. هرچند که در این رمان از نسل بیت تأثیر پذیرفته است.
این تأثیرپذیری ازلحاظ تکنیکهای نگارشی رمان به چه صورت است؟ بویژه که نسل بیتیها به بداههنویسی شهرهاند!
او در این رمان بهطور کامل مرزهای متعارف نویسندگی دورهاش را زیرپا گذاشته و اثری مبتنی بر تکنیکهای مختلف نگارشی تجربی پیش روی خواننده گذاشته است.
آن هنجارشکنیهای نسل بیت در این رمان هم دیده میشود؟
بله، مرزهایی را که آن زمان از بُعد عرف و اجتماع موردتوجه بودهاند در این رمان به شکلی عمدی زیر پا میگذارد و در نهایت هم از سوی جامعه ادبی کانادا پسزده میشود.
با اینکه معتقدید کوهن از نسل بیت نیست اما اثری خلق میکند که مشخصههای آثار آنان را دارد؟
بله چراکه بخش مهمی از این پادفرهنگ نیویورکی دهه شصت حتی به فراتر از مرزهای امریکا هم راه پیدا میکند تا جایی که حتی شکلگیری جنبشهای دانشجویی فرانسه را هم سبب میشود! این گروه هیچ عمدی در رواج تفکرات سیاسی خاصی نداشتهاند اما نوعی چپگرایی در قصهگوییشان وجود داشته است. در همان دهه شصت میلادی در امریکا، شاهد بیشترین تظاهرات دانشجویی هستیم. بااینکه بعد از دولت آیزنهاور، شرایط دولت ترومن فضایی باز را سبب میشود اما مردم، ازجمله اهالی فرهنگ و هنر همچنان سرخورده از آن سختگیریها بودهاند.
محدودیتهای اهالی فرهنگ ناشی از اقدامات مک کارتی؟
بله، در دولت ترومن همه اینها بهیکباره تغییر میکند، بااینحال افرادی قدم به عرصه میگذارند که هنجارشکنیهایی اعتراض گونه دارند.
و کوهن هم خواهناخواه همسو با همین جریان حرکت کرده؟
بله، در عین اینکه برخوردار از ویژگی نویسندگان این دوره بوده اما نمیتوان او را برآمده از فضایی که بیتها در آن زیست کرده بودند دانست. او محصول فضایی بسیار آرام، با دغدغههای متفاوت اجتماعی بود؛ بااینحال ازآنچه در نیویورک میگذشت هم بیخبر نبود.
اینکه بازندههای نازنین دومین و آخرین رمان کوهن شد چقدر تحت تأثیر رنج خودخواستهای است که برای تألیف آن طی مدتی قابلتوجه متحمل شد؟ آن روزهداریهای افراطی و شرایطی که درنهایت جسمی رنجور برای او به یادگار میگذارد!
به گمانم اثر بسیاری داشته، کوهن به شکلی جدی برای خلق این رمان، دست به تجربهگرایی مشابه افرادی همچون باروز میزند. عازم یونان میشود. با ارثیهای که به دست میآورد خانهای در جزیره هیدرا میخرد و نوشتن رمان بازندههای نازنین را با تحمل رنج خودخواستهای که اشاره کردید آغاز میکند. درنتیجه هم با انواعی از بیماریهای جسمی و گوارشی روبهرو میشود که به فروریختن بدن او میانجامد .این رمان در دو بازه هشتماهه نوشته میشود. «بازندههای نازنین» رمانی است که قرار بوده مملو از تکنیکهای نگارشی شود که همزمان آنها را نقض نیز میکرده، آنهم برای گفتن قصهای که همهچیز را به سخره میگیرد و حتی گستاخانه به نظر میرسد. واقعیتهایی که کوهن برای این رمان از آنها بهره گرفته هیچکدام به شکلی که روایت کرده رخ ندادهاند. بااینکه بهنوعی در حال روایت تاریخ و بخشهایی از سیاست آن دوران است اما به شیوه پستمدرنها، ماجرایی بهموازات اتفاقات اصلی هم به تصویر کشیده؛ آنقدر که نمیدانید چه وقتی با واقعیت و چه زمانی با تخیل طرف هستید. در بازندههای نازنین با زبانهای مختلف و حتی قصههای متفاوتی طرف هستیم که حتی در کار نویسندگان نسل بیت هم با این میزان از جسارت کمتر دیده میشود.
با اینحال با بازخورد ناامیدکنندهای روبهرو میشود!
البته فقط برای مدت کوتاهی. حدود یکی- دو ماه بعد از انتشار این رمان، کوهن دست به ترانه فروشی میزند؛ نخستین ترانهاش که خیلی هم شنیده میشود؛ کاری برای «جودی کالینز»، موزیسین امریکایی بوده وگرنه پیشتر به سراغ ترانهسرایی نرفته بوده. کوهن را برای مدتها به اشعاری تصویرگرا، نیایش گونه و از سویی نزدیک به مضامین امروزی میشناختند. اشعار پاک و بسیار محجوبانه!
با این تفاسیر انتشار «بازندههای نازنین» از چنین فردی کار عجیبی بوده!
و عجیبتر اینکه ترانه نویس هم میشود.
این رمان را میتوان نتیجه نوعی تحول در خود کوهن دانست؟
بله، اما مشخص نیست از چه زمانی این تغییر شروعشده. کوهن به جهت مسائل مالی به ترانهسرایی روی میآورد، هرچند که این کار ورودش به دنیای خوانندگی را سبب میشود. کارهایی که از همان ابتدا مینویسد آنقدر با اقبال روبهرو میشوند که دریکی از اجراها، کالینز از کوهن دعوت میکند به روی سن برود و با او بخواند و همین مقدمه دعوتهای بعدی به تلویزیون و سپس پیشنهاد ساخت یک آلبوم میشود. هرچند که صدای آن سالهای او شباهتی به صدایی که ما از کوهن شنیدهایم ندارد.
پس اینکه برخی میگویند باب دیلن، کوهن را به فعالیت در عرصه خوانندگی تشویق کرده چیست؟
تشویق دیلن در این دوران نبوده، هرچند که از همان ابتدا کوهن بشدت با دیلن مقایسه میشود. بهمرور کوهن و دیلن به هم نزدیک هم میشوند و میان آنان دوستی شکل میگیرد.
و دیلن با آن اخلاق خاصی که از او سراغ داریم کوهن را ترانهسرایی درجه یک میخواند و ستایش میکند!
حتی او را تشویق میکند و این دو نفر اجراهای مشترکی هم انجام میدهند. اما تمایزی جدی میان این دو وجود دارد؛ دیلن برای موسیقی شعر میگوید و میان ترانه و موسیقیاش ارتباطی قوی دیده میشود. اما کوهن شاعری است که برای برخی شعرهای خود، موسیقی خاصی که فاصله زیادی با کلام دارد میسازد و موسیقی ضمیمه سرودههای او میشود. دیلن در موسیقی و آواز، خیلی از کوهن جلوتر است. بااینحال کوهن هم کار خاصی میکند؛ خنثی خوانی! سبکی از آوازخوانی که در صدای خواننده هیچ افتوخیز خاصی مشهود نیست. کوهن بهمرور خواننده تکنیکالی میشود. هرچند که این دو را نمیتوان باهم مقایسه کرد و دیلن در جایگاهی بالاتر و متفاوت از کوهن و حتی بزرگان همدوره خودش است. کوهن در همان سال 66 میلادی که بازندههای نازنین منتشر میشود آلبوم نخست خود را هم روانه بازار میکند؛ کار چندان پرفروشی نمیشود، به سراغ آلبوم دوم میرود که با استقبال روبهرو میشود.
دلیل مقایسه این رمان با آثار «جیمز جویس» از جهت ساختار پیچیدهاش است؟
بله، بویژه که جویس برای نسل
بیت نویسها هم نوعی مرجع به شمار میآمده. البته این قیاس هم با تأخیر رخ میدهد و همزمان با انتشار کتاب نبوده. کوهن را متهم میکنند که به هر طریقی دنبال جلبتوجه و کسب شهرت بوده است. رمان به فاصله کمی، بعد از نخستین آلبوم کوهن دیده میشود. اما نمیدانم چرا دیگر نمینویسد! شاید درنتیجه رنج خودخواستهای بوده که متحمل میشود و شاید سرخوردگی ابتدای انتشار نیز اثر داشته. از سویی زیست خاص کوهن هم بیتأثیر نبوده، بهمرورزمان او بهسوی نوعی سلوک و عرفان شرقی میرود. درست برخلاف زندگی فعالان موسیقی، بویژه در عرصه پاپ که اغلب محل حاشیه و بحث بوده، کوهن زندگی بیسروصدایی در پیش میگیرد.
تأثیر این رمان چقدر در دیگر کارهای کوهن دیده میشود؟
قصهای که در این رمان شاهد آن هستیم بهنوعی در دیگر کارهای او هم دیده میشود هرچند که دیگر شاهد تکرار آن جسارت و زبان بیپروای «بازندههای نازنین» نیستیم. بااینحال از آن مضامین بازهم بهره میگیرد. وقتی بحث ترانه «هله لویا» مطرح میشود، ما با آوایی کلیسایی، نیایش گونه، اما با متن و قصهای برخاسته از عرف طرف هستیم که بهدلیل تبحر کوهن در ادبیات است.
شباهتی میان «بازی محبوب»، نخستین رمان کوهن با «بازندههای نازنین» دیده میشود؟
فارغ از شباهتهایی بسیار مختصر، خیلی متفاوت هستند. «بازی محبوب» رمانی است که وجه تمایزی نسبت به آثار دوره خود ندارد. رکگویی اغراقآمیز کوهن تنها در «بازندههای نازنین» دیده میشود و حتی در ترانهها و شعرهای بعدیاش هم دیگر شبیه آن تکرار نمیشود.
ساختار زبانی رمان چطور است؟
در این رمان با زبان یکدستی طرف نیستیم؛ گاهی به زبان معیار نزدیک میشود و در بخشهایی همزبانی پیچیده و فاخر پیدا میکند.
این تحت تأثیر همان ویژگی خاصی است که در بیتها سراغ داریم؟ اینکه قائل به ساختار خاصی نیستند!
بله، او حوزههای مختلفی از زبان را در این رمان باهم آمیخته و میدانسته که چطور مضامین امروزی را به زبانی کهن بگوید.
این تفاوت زبانی مخاطب را سردرگم نمیکند؟
تا حدی بله. البته نه اینکه بگویم مخاطبان عادی قادر به مطالعه بازندههای نازنین نیستند، اما نمیتوان منکر این شد که برخلاف ترانههای کوهن که عموم مردم قادر به درک آن هستند درباره رمان دوم او با اثری سخت خوان روبهرو هستیم. اگر کوهن راهی را که در این رمان رفت به همان جسارت ادامه میداد شاید بهعنوان نویسندهای صاحب سبک معرفی میشد.
نگاهی به داستان «بازندههای نازنین»
رمان «بازندههای نازنین» درباره نویسندهای است که درگیر فضایی میان اتفاقاتی که برای اطرافیانش رخ میدهد و از سوی ماجرایی میشود که درباره آن تحقیق میکند. رمان، ماجرای قدیسهای قرن هفدهمی است که نمیتوان گفت جنایی گویی، اما نوعی پارانویایی زدگی در بدنه اصلی قصه اش دیده میشود. از طرفی با رابطهای عاشقانه روبهرو هستیم که یکی از آنها خود راوی است که همزمان با آن شاهد برخی وقایع بیرونی مونترال هم میشویم؛ بحث جداییطلبان و انقلاب کبکیها. این رمان را شاید بتوان نوعی شعر بلند هم دانست، چراکه وجوه شعری اش بسیار پررنگ است ،برای خوانندهای که خواهان مطالعه اثری چالشبرانگیز، آن هم به شیوهای که خودش هم بتواند در چینش ماجراها شریک شود، «بازندههای نازنین» بهترین انتخاب است. هر چند که از همان ابتدا باید بدانید که در مطالعه این نوشته کوهن به صرف دقت بیشتری نیاز است.این رمان بهگونهای است که مخاطب قادر به برداشتهای شخصی بیشماری از آن میشود، هرچند که شاید همین مسأله قدری درک نوشتهاش را سخت کرده. «بازندههای نازنین» اوج نگاه کوهن به زندگی، اجتماع و مسائل پیرامون او به شمار میآید که دیگر در هیچ اثرش تکرار نشد.
رازها و آرزوهای بشر از زبان «لئونارد کوهن» در واپسین مصاحبهاش
من سرباز صلحام
وصال روحانی
مترجم
لئونارد کوهن ترانه سرا، خواننده، شاعر، رماننویس و بازیگر کانادایی که در سپتامبر 1934 چشم به جهان گشود و در نوامبر 2016 در 82 سالگی درگذشت چند ماه قبل از مرگش در گفتوگویی با نشریه موسیقایی «Brick» از دستاوردها و علایق خود گفت. کوهن در بیش از شش دهه فعالیت هنری در ترانهها و اشعار و رماناش بیش از هر چیز از زندگی و سادگیها و حسرتهای آن سخن گفت و آرزوهای بشری را در سختیهای دوران معاصر غیر قابل تحقق خواند اما هرگز دریچههای امید را به روی هنردوستان نبست. نوع خوانش دکلمهوار و بیش از حد آرام او نافی همه اصول عوام گرایانه و موفق موسیقیهای رایج 70 سال اخیر بود. باب دیلن دیگر اسطوره ماندگار دنیای موسیقی امریکای شمالی در نامهای به کوهن وی را جدیترین رقیب خود برشمرد و جودی کالینز خواننده و بازیگر امریکایی گفت که حتی تیرگیهای بینش کوهن برای جهان درس آموز است. خود کوهن روزی تصریح کرد که اگر همیشه میخواند و آواهایش طنین خواستههای مردم است با این هدف است که بتوان به چیزی فراتر از آنچه اینک در دسترس بشر است نایل شد. گروه موسیقی نیروانا هم در آلبوم «In Utero» از زبان خواننده اصلیاش کورت کوباین که عمری کوتاه داشت و جوانمرگ شد آورده است: «یک ترانه کوهن را برای من پخش کنید تا همراه با او برای ترمیم رنجهای جهان بخوانم.» ببینیم خود کوهن در واپسین روزهای زندگیاش راجع به زندگی، کار و حرفهاش چهها گفته است.
آقای کوهن، چرا شما در کنسرتهایتان بیش از حد جدی و خشک ظاهر میشوید؟
این از ذات من بر میخیزد. جهان ویرانتر از آن است که بتوان نگاهی از سر شوخطبعی به آن انداخت.
پس چرا همه کنسرتهایتان را با سلام نظامی پایان میدهید؟
من جنگ را رد میکنم و سرباز صلحام. فراخوان من رفع کدورتها و شروع تعاملهاست.
خودتان را در درجه اول چه میدانید؛ خواننده، ترانهسرا یا شاعر سرودههای سنگین؟
این را خوب میدانم که هرگز خواننده شلوغ کن و هنرمندی محبوب نزد آدمهای هیجانی نبودهام و هدفم هم نیست که چنین باشم اما مطمئنم که با اشعارم میتوانم حقایق جهان را مقابل چشمها بگذارم.
اما برخی خواستهها و اشعار شما پیرامون آرزوهای محال است.
باید از خوبیها گفت، حتی اگر در دسترس نباشد. دور از دسترس بودن بسیاری از آرزوهای بشری من حتی باعث نگرانی خودم هم شده و باید اعتراف کنم این موارد به قدری بزرگاند که گاهی احساس میکنم توان بیان آهنگین آن را ندارم.
شماری از اشعارتان راجع به بدبختیهای بشری است. آیا این، انسان را ناامید و بیش از حد بدبین نمیکند.
توقع شما چیست؟ در جهانی که شورش و بدکرداری حرف اول را میزند و حتی در زمان آرامش هم سیل و زلزله آدمها را میکشد، آیا من فقط از شیرینیها بگویم؟
بهنظر میرسد با پیرشدن بخوبی کنار آمدهاید.
مگر اجتنابپذیر است؟ باید با حقیقت کنار آمد. همسرمن (ربهکا دی مورنای، بازیگر مطرح سینمای امریکا) در درجه اول به این خاطر از من طلاق گرفت که 30 سال با من تفاوت سنی داشت. علاوه بر این او میگفت هرگز نتوانسته احساس و نگرش نسل مرا حس کند.
آیا این بدین معناست که شما دیگر از عشق و تشکیل خانواده پرهیز خواهید کرد؟
بشر با عشق و امید زنده است و من نیز هنوز دیدگاه انسانهایی را دارم که تلاش برای خوشبختی و رسیدن به درجات عالیتر از انسانیت را بر ناامیدی مطلق ارجح میشمرند.
احساسات و دیدگاه شما نسبت به جهان و پایان کارتان چیست؟
راجع به مرگ و رازهای نهان آن اندیشیدهام ولی باورم این است که در این زمینه کنترلی نداریم و بهتر است وقتمان را صرف اموری کنیم که برآن احاطه داریم. بکوشیم جهان را از نحسی عظیمی که دامنگیر آن شده، رهایی بخشیم حتی اگر فقط چند روز از زندگیمان باقی مانده باشد.
چقدر کارهای ناتمام دارید که احتیاج به کامل شدن دارد؟
ترانهها و اشعار نیمه کاره زیادی روی میزم مانده. اگر آنها نیمه تمام ماندهاند، به این سبب است که جهان بدکردار هر روز بازیهای تازهای برای ما خلق و اخمهای ما را بیشتر میکند. بعضیآثار شما بهتر است که در زمانهای دیگری کامل شوند و برخی دیگر را باید برای همیشه ناقص گذاشت تا ناقوس مرگ را فریاد نزنند.
چند سالی است که کنسرت تازهای نگذاشتهاید.
دیگر امکان و توانش را ندارم و حتی اگر میداشتم در این مقطع رسیدگی به خانوادهام که سالها از آنها غافل ماندهام بر هر چیز ارجح است.
کنسرتها و کتابهای شما البته به اندازه سایر بزرگان این حرفهها فروش نداشته است. این طور نیست؟
همینطور است و آن را انکار نمیکنم. من هرگز ثروتی نداشتهام که احساسکنم تا پایان عمر نیاز نیست هیچ کار دیگری انجام دهم. من سوپراستار جوانهای احساساتی و افراطی نیستم.
این روزها بیشتر به چه فکر میکنید؟
کمرم درد میکند و حتی نمیتوانم بدرستی بنشینم و ساز بنوازم. در این جور موارد افکارتان متوجه روزهای خوشتر بخصوص ایام کودکیتان میشود که سرشار از تحرک و شیرینی و بیخیالی بود.
آلبوم آخر شما (آنرا تیرهتر بخوان) نمایانگر و مصداق همین احساسی است که گفتید؟
اگر این تصنیفها را 30 سال پیش هم میسرودم همین تم و منظر را داشت. دنیا اکثر اوقات، جهان شیرینی برای زیست نیست و بشر ابتدا به کشتن بشر فکر میکند و کج کرداری در دنیای غرب حکم میراند و بدتر از همه این که دولتها هم تلاشی برای رفع این وضعیت اسفبار نمی کنند.
بدیهی است که دنیای نمایشی و کمیک استریپی امروز را بشدت پس میزنید.
نمیدانم. شاید جوانها را به شور و امید بیشتری میرساند و به این باور که قهرمانان خیالی کمیک بوکها قادرند مشکلات عظیم جهان و چهره کریه آن را محو کنند؛ اما اینچنین نیست. واقعبینی سلاح اول برای حل مشکلات بشری است و هرچه زودتر این خصلت را در اختیار گیریم، برای همه انسانها بهتر خواهد بود. زمان رؤیا پروریهای افراطی سالهاست که سپری شده است.