دریچه ای فروتن به جهان ملکوت
آذر فخری
روزنامه نگار
برای بسیاری از ما، این مرد بزرگ، انسانی ساده و صمیمی بود و در یاد و خاطرمان نیز به همین شکل به زندگی ابدی خود ادامه خواهد داد.
بسیاری از ما، شبهای ماه رمضان، پای صحبت او مینشستیم تا با خلوص و صمیمیتی که در سخن و سکوت و نگاهش بود، با جلوهای دیگرگونه از اعتقاد و اعتماد مواجه شویم.
این همنشینی صمیمانه، همواره برای ما که تشنه لطف و مهربانی وآغوش همواره گشوده ملکوت بودیم، غنیمتی بزرگ بود و چه خوب که برای مدتها، او را داشتیم که با سخن و سکوتش، درهای ملکوت را به روی ما بگشاید و جانمان را با صافی و صفای حضورش، جلا دهد.
چرا در کنار سخن، به سکوتش هم اشاره میکنم؟ زیرا که این سکوتها هستند که نواها را شکل میدهند، بدون سکوتهای متوالی، سخن به خطی ممتد و بیمعنا بدل میشود و اگر سکوتهای بجا و بموقع این استاد سخن نبود، شاید نفوذ و اعتبار کلامش تا این حد در روح و جان نیازمند ما نفوذ نمیکرد. او ارزش سکوت را میدانست.
او معنای انتظار بسیاری از شبهای ماه مبارک بود، اینکه در ساعتی خاص ناگهان از هیچ کجا، میآمد تا به ما از معنویتی بگوید که مدتها بود گمش کرده بودیم و او راه پیدا و لمس کردنش را به ما نشان داد.
پس، نوشتن درباره او آسان نیست. زندگی شخصیاش، روی صحنه نبود؛ که اصلاً قرار نبود زندگی شخصی داشته باشد، او با سلوک خاصش در زندگی همه ما حضور داشت. کم و گزیده گویی بود سرشار از اقیانوسی مروارید و این ما بودیم که جانهای خستهمان را به چشم و سخن و سکوت او میسپردیم تا دُرّ بارانمان کند، تا ما هم را به فضایلی که در وجودش نهادینه شده بود، بیاراید.
راستش را بخواهید، این روزها در کنار تمام نیازهای دیگر زندگی، که دارد کمکم از دستمان سُر میخورد و میرود، وجود فاطمینیاها، چقدر میتواند برای ما غنیمت باشد تا امیدمان را به انسان و ملکوت از دست ندهیم، تا بمانیم و ادامه بدهیم.
اما درد بزرگ تر اینجاست که ما مدام در حال از دست دادنیم، از دست دادن آدمهایی که در بسیاری از لحظات سخت و طاقتفرسای زندگی، هوای نفس کشیدنمان شده بودند و با روشنای وجودشان، به ما توان تحمل وادامه میدادند.
روزگار تنگ و سخت ما، چقدر نیازمند این آدمهاست... ما چقدر از این آدمها در زندگی امروزمان کم داریم و چه شوربختیم ما که مدام در حال از دست دادن این بیجایگزینهای اندک هستیم.
هیچ حرف و حدیثی نمیتواند عمق اندوه از دست دادن استاد سخن و سکوت را برساند و هیچ خورشیدی نمیتواند مانند نگاه گرم او، که حالا به ابدیت پیوسته است، ما را در این عسرت و زمهریر بیهودگیها و زنده مانیها، گرم کند.
ما مدام در حال از دست دادنیم. ما انسانهایی را از دست میدهیم که در این آشفته بازار، به ما دلیلی برای ادامه دادن بودند؛ و معجزهای بزرگ برای اعتماد و اعتقاد.
شاید به جای هر کار دیگری باید برگردیم و این انسان بزرگ را در سخن و سکوت و سلوکش، مدام دوره کنیم تا همچنان بتوانیم بر اعتماد و اعتقادمان باقی بمانیم و امیدوار باشیم که روزی دیگر از جایی دیگر، از همان ناکجای غریبی که فاطمینیا آمده بود، کسی پیدا شود و دوباره دست ما را در تاریکیها و بنبستهای زنده مانیمان بگیرد و با نور وجودش به سوی رستگاری رهنمونمان شود.
روزنامه نگار
برای بسیاری از ما، این مرد بزرگ، انسانی ساده و صمیمی بود و در یاد و خاطرمان نیز به همین شکل به زندگی ابدی خود ادامه خواهد داد.
بسیاری از ما، شبهای ماه رمضان، پای صحبت او مینشستیم تا با خلوص و صمیمیتی که در سخن و سکوت و نگاهش بود، با جلوهای دیگرگونه از اعتقاد و اعتماد مواجه شویم.
این همنشینی صمیمانه، همواره برای ما که تشنه لطف و مهربانی وآغوش همواره گشوده ملکوت بودیم، غنیمتی بزرگ بود و چه خوب که برای مدتها، او را داشتیم که با سخن و سکوتش، درهای ملکوت را به روی ما بگشاید و جانمان را با صافی و صفای حضورش، جلا دهد.
چرا در کنار سخن، به سکوتش هم اشاره میکنم؟ زیرا که این سکوتها هستند که نواها را شکل میدهند، بدون سکوتهای متوالی، سخن به خطی ممتد و بیمعنا بدل میشود و اگر سکوتهای بجا و بموقع این استاد سخن نبود، شاید نفوذ و اعتبار کلامش تا این حد در روح و جان نیازمند ما نفوذ نمیکرد. او ارزش سکوت را میدانست.
او معنای انتظار بسیاری از شبهای ماه مبارک بود، اینکه در ساعتی خاص ناگهان از هیچ کجا، میآمد تا به ما از معنویتی بگوید که مدتها بود گمش کرده بودیم و او راه پیدا و لمس کردنش را به ما نشان داد.
پس، نوشتن درباره او آسان نیست. زندگی شخصیاش، روی صحنه نبود؛ که اصلاً قرار نبود زندگی شخصی داشته باشد، او با سلوک خاصش در زندگی همه ما حضور داشت. کم و گزیده گویی بود سرشار از اقیانوسی مروارید و این ما بودیم که جانهای خستهمان را به چشم و سخن و سکوت او میسپردیم تا دُرّ بارانمان کند، تا ما هم را به فضایلی که در وجودش نهادینه شده بود، بیاراید.
راستش را بخواهید، این روزها در کنار تمام نیازهای دیگر زندگی، که دارد کمکم از دستمان سُر میخورد و میرود، وجود فاطمینیاها، چقدر میتواند برای ما غنیمت باشد تا امیدمان را به انسان و ملکوت از دست ندهیم، تا بمانیم و ادامه بدهیم.
اما درد بزرگ تر اینجاست که ما مدام در حال از دست دادنیم، از دست دادن آدمهایی که در بسیاری از لحظات سخت و طاقتفرسای زندگی، هوای نفس کشیدنمان شده بودند و با روشنای وجودشان، به ما توان تحمل وادامه میدادند.
روزگار تنگ و سخت ما، چقدر نیازمند این آدمهاست... ما چقدر از این آدمها در زندگی امروزمان کم داریم و چه شوربختیم ما که مدام در حال از دست دادن این بیجایگزینهای اندک هستیم.
هیچ حرف و حدیثی نمیتواند عمق اندوه از دست دادن استاد سخن و سکوت را برساند و هیچ خورشیدی نمیتواند مانند نگاه گرم او، که حالا به ابدیت پیوسته است، ما را در این عسرت و زمهریر بیهودگیها و زنده مانیها، گرم کند.
ما مدام در حال از دست دادنیم. ما انسانهایی را از دست میدهیم که در این آشفته بازار، به ما دلیلی برای ادامه دادن بودند؛ و معجزهای بزرگ برای اعتماد و اعتقاد.
شاید به جای هر کار دیگری باید برگردیم و این انسان بزرگ را در سخن و سکوت و سلوکش، مدام دوره کنیم تا همچنان بتوانیم بر اعتماد و اعتقادمان باقی بمانیم و امیدوار باشیم که روزی دیگر از جایی دیگر، از همان ناکجای غریبی که فاطمینیا آمده بود، کسی پیدا شود و دوباره دست ما را در تاریکیها و بنبستهای زنده مانیمان بگیرد و با نور وجودش به سوی رستگاری رهنمونمان شود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه