مروری بر مطبوعات طنز ایران
مصایب عابر پیاده
بهزاد توفیق فر
لابد شما هم شنیدین که بعضی پیرمردهای توی پارک یا پیرزنهای توی صف نون بربری میگن: «اون موقع» با همون حقوق دوزار و دهشی، هم زن میگرفتیم، هم ماشین ظرفشویی ساید میخریدیم، هم سینمای چهاربُعدی میرفتیم و هم آخر ماه، کلی پسانداز میکردیم. خُب! باید بهتون بگیم که فرد مُسن موردنظر که احترامش واجب است، یا ایستگاهتون رو گرفته یا... همون ایستگاهتون رو گرفته. اینو ما نمیگیم، «توفیق» از سال 1305 میگه:
گفتم که زن بگیرم و گردم عیالوار
کردم روان به هر طرفی چند خواسگار(1)
گفتند دختری است در این کوچه بس نجیب
فامیلدار و با هنر است و سواددار
از دوخت و دوز و شستوشو و رُفت و رو بُود
بیمثل و بیقرینه مَر او در تمام کار
خوب است و خوشگل است و قشنگ است و شیک و مد
مقبول و بیافاده، ملوس و جهازدار
گفتم صدآفرین به چنین دختری که هست
با علم و باسواد و هنرمند و باوقار
باید رَوید پیش پدر مادرش کنون
آرید گفتوگو به میانه، نجیب وار
من هم که خود جوانم و تحصیل کردهام
اهل اداره هستم و هم صاحب تبار
القصه خواسگار برفت از پس دو روز
آورد یک سیاهه(2) و بنهاد در کنار
دیدم نوشته است که مهریه چارصد
نقدینه هم دویست بود ای بزرگوار
یک طاق شال ترمه و انگشتری قشنگ
یک کاسه نبات به همراه خود بیار
یک جفت جار(3) خوب و یک آیینه بزرگ
ده خُنچه شیرینی بخر از سمت لاله زار
ده کله قند و سینی اسفند هفت رنگ
سی کیسه حنا و شکر آر باربار
دعوت بگیر یک سره اهل محله را
آری به روز عقد تویی صاحب اختیار
خرج حمام و رخت عروسی است پای تو
هرچیز لازم است خودت زودتر بیار
یک لیره زیرلفظی و یک لیره(4) رونما
یک سینهریز عالی و یک جفت گوشوار
او هی بخواند و من سر خود دادمی تکان
شد پیش چشم من به خدا روز، شام تار
آن نامه را گرفتم و از هم دریدمش
دادم به خویش فحش از این کار صدهزار
من از کجا و خنچه شیرینی از کجا
عاقل نمیشود به چنین درد و غم دچار
من از کجا و آیینه و جار از کجا
با ماه سی تومن(5) نتوان کرد همچه کار
گر نام زن برم تو بیا گردنم بزن
این نکته از قدیم بماند به یادگار
1) همون خواستگار
2) فهرست
3) شمعدان
4) یه چیزی مثل سکه بهارآزادی
5) تازه ماهی سی تومان آن موقع حقوقش بوده!
لابد شما هم شنیدین که بعضی پیرمردهای توی پارک یا پیرزنهای توی صف نون بربری میگن: «اون موقع» با همون حقوق دوزار و دهشی، هم زن میگرفتیم، هم ماشین ظرفشویی ساید میخریدیم، هم سینمای چهاربُعدی میرفتیم و هم آخر ماه، کلی پسانداز میکردیم. خُب! باید بهتون بگیم که فرد مُسن موردنظر که احترامش واجب است، یا ایستگاهتون رو گرفته یا... همون ایستگاهتون رو گرفته. اینو ما نمیگیم، «توفیق» از سال 1305 میگه:
گفتم که زن بگیرم و گردم عیالوار
کردم روان به هر طرفی چند خواسگار(1)
گفتند دختری است در این کوچه بس نجیب
فامیلدار و با هنر است و سواددار
از دوخت و دوز و شستوشو و رُفت و رو بُود
بیمثل و بیقرینه مَر او در تمام کار
خوب است و خوشگل است و قشنگ است و شیک و مد
مقبول و بیافاده، ملوس و جهازدار
گفتم صدآفرین به چنین دختری که هست
با علم و باسواد و هنرمند و باوقار
باید رَوید پیش پدر مادرش کنون
آرید گفتوگو به میانه، نجیب وار
من هم که خود جوانم و تحصیل کردهام
اهل اداره هستم و هم صاحب تبار
القصه خواسگار برفت از پس دو روز
آورد یک سیاهه(2) و بنهاد در کنار
دیدم نوشته است که مهریه چارصد
نقدینه هم دویست بود ای بزرگوار
یک طاق شال ترمه و انگشتری قشنگ
یک کاسه نبات به همراه خود بیار
یک جفت جار(3) خوب و یک آیینه بزرگ
ده خُنچه شیرینی بخر از سمت لاله زار
ده کله قند و سینی اسفند هفت رنگ
سی کیسه حنا و شکر آر باربار
دعوت بگیر یک سره اهل محله را
آری به روز عقد تویی صاحب اختیار
خرج حمام و رخت عروسی است پای تو
هرچیز لازم است خودت زودتر بیار
یک لیره زیرلفظی و یک لیره(4) رونما
یک سینهریز عالی و یک جفت گوشوار
او هی بخواند و من سر خود دادمی تکان
شد پیش چشم من به خدا روز، شام تار
آن نامه را گرفتم و از هم دریدمش
دادم به خویش فحش از این کار صدهزار
من از کجا و خنچه شیرینی از کجا
عاقل نمیشود به چنین درد و غم دچار
من از کجا و آیینه و جار از کجا
با ماه سی تومن(5) نتوان کرد همچه کار
گر نام زن برم تو بیا گردنم بزن
این نکته از قدیم بماند به یادگار
1) همون خواستگار
2) فهرست
3) شمعدان
4) یه چیزی مثل سکه بهارآزادی
5) تازه ماهی سی تومان آن موقع حقوقش بوده!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه