زوج کم خرد و مهریه نجومی
محمد کورهپز
ابوخطبه محضردار گوید:
دو طایفه به محضر اندر آمدند تا زوجینی به عقد درآورم. سجل بستاندم و داماد را گفتم: مهریه چه باشد؟
گفت: 2500 اشرفی طلا به نیت کوروش کبیر!
گفتم: ای جوان! یا ندانی سکه چیست یا نفهمی که 2500 را چند صفر در این سو و آن سویش باید!
جوان گفت: نیک دانم، اما بانو اینچنین خواست والا مهریه را نه میدهند و نه میگیرند.
مهر ایشان دل و دین از همه بیپروا برد.
پس مهم نیست اگر مهریه را بالا برد.
و نوعروس هم گفت: ما را رسم این است که با لباس سپید آییم و با کفن سفید برگردیم. فلذا چه 25 و چه 2500. ولکن 2500 باید تا که چشم دختران خاله و عمه و همسایه درآید! والا مهریه را نه میدهند و نه میگیرند!
سری تکان دادم و صیغه جاری نمودم و جماعت تمبک و تیمپو زنان برفتند.
کم از شش ماه همان دو طایفه بازآمدند حکم قاضی در دست و عن قریب بود که یقه و شکم از خشم بدرند! صیغه طلاق خواستندی و همان مخدره نوعروس سابق، تا قران آخر مهریه طلب مینمود.
داماد سابق را گفتم: مهریه توانی داد؟
گفت: باری اگر 50 سال به کار اندر باشم و هر ماه 50 میلیون خشکه حقوق بستانم و تورم هم به صفر اندر آید، آری!
عروس گفت: تا پنجاه سال دیگر که من هفت کفن پوساندهام.
گفتم: سر کار گذاشتید ما رو؟
گفتند: نه! اما چه کنیم که ریخت یکدیگر نتوانیم دید!
پس اندیشیدم و گفتم:
برای حل این معضل، ندارم هیچ رهکاری
و شاید لازم آید چند اجلاس و سمیناری
و لکن سادهتر از این نشاید شرح مطلب را
چرا عاقل کند کاری که زاید زیر بیگاری؟
پس داماد سابق را مال و اموال چلاندند و 25 اشرفی طلا حاصل آمد. باقی مهر حلال شد و جان همه ما آزاد. تمام.
ابوخطبه محضردار گوید:
دو طایفه به محضر اندر آمدند تا زوجینی به عقد درآورم. سجل بستاندم و داماد را گفتم: مهریه چه باشد؟
گفت: 2500 اشرفی طلا به نیت کوروش کبیر!
گفتم: ای جوان! یا ندانی سکه چیست یا نفهمی که 2500 را چند صفر در این سو و آن سویش باید!
جوان گفت: نیک دانم، اما بانو اینچنین خواست والا مهریه را نه میدهند و نه میگیرند.
مهر ایشان دل و دین از همه بیپروا برد.
پس مهم نیست اگر مهریه را بالا برد.
و نوعروس هم گفت: ما را رسم این است که با لباس سپید آییم و با کفن سفید برگردیم. فلذا چه 25 و چه 2500. ولکن 2500 باید تا که چشم دختران خاله و عمه و همسایه درآید! والا مهریه را نه میدهند و نه میگیرند!
سری تکان دادم و صیغه جاری نمودم و جماعت تمبک و تیمپو زنان برفتند.
کم از شش ماه همان دو طایفه بازآمدند حکم قاضی در دست و عن قریب بود که یقه و شکم از خشم بدرند! صیغه طلاق خواستندی و همان مخدره نوعروس سابق، تا قران آخر مهریه طلب مینمود.
داماد سابق را گفتم: مهریه توانی داد؟
گفت: باری اگر 50 سال به کار اندر باشم و هر ماه 50 میلیون خشکه حقوق بستانم و تورم هم به صفر اندر آید، آری!
عروس گفت: تا پنجاه سال دیگر که من هفت کفن پوساندهام.
گفتم: سر کار گذاشتید ما رو؟
گفتند: نه! اما چه کنیم که ریخت یکدیگر نتوانیم دید!
پس اندیشیدم و گفتم:
برای حل این معضل، ندارم هیچ رهکاری
و شاید لازم آید چند اجلاس و سمیناری
و لکن سادهتر از این نشاید شرح مطلب را
چرا عاقل کند کاری که زاید زیر بیگاری؟
پس داماد سابق را مال و اموال چلاندند و 25 اشرفی طلا حاصل آمد. باقی مهر حلال شد و جان همه ما آزاد. تمام.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه