نمود جاودان روح‌های گرسنه


شادمان شکروی
مترجم، پژوهشگر و استاد دانشگاه
برای نویسندگانی که کتاب‌های به اصطلاح کیفی و فاخر می‌نویسند فوق‌العاده احترام قائل هستم. به آن درجه که تمایل قلبی دارم اگه ممکن بود به آنها درجاتی والا در حد قدیس و حتی شهید بدهم. هم شهدا و هم انسان‌های مقدس در طول تاریخ وجه بارزی از خودگذشتگی به معنی واقعی کلام داشته‌اند و تجربه سال‌های طولانی به من آموخته است که نویسندگان کتاب‌های خوب، در درجه اول می‌بایست به حد بسیاری دارای از خودگذشتگی باشند.
متأسفم که هیچگاه نتوانسته‌ام کتاب خوبی بنویسم. اگر توانایی‌اش را هم داشته‌ام قدر مسلم ازخودگذشتگی‌اش را نداشته‌ام. از بدو به دست گرفتن قلم، وسوسه‌های آزاردهنده و در عین حال اغواگر رهایم نکرده است. چه کسی خواهد خواند؟ چه کسی اهمیت خواهد داد؟ چقدر برایم اعتبار و امتیاز همراه خواهد آورد؟ چه مقدار منفعت مالی و شغلی خواهد داشت و...
در عمده موارد اسیر این وسوسه‌ها شده‌ام و این اسارت سبب شده است که ذهن و روانم به اسارت منفعت طلبی درآید و نتیجه اینکه نتوانسته‌ام تراوش‌دهنده ناب اندیشه‌ها و احساسات خویش باشم. آنچه البته برای نوشتن کتاب خوب شروط اصلی است. اگر سؤال کننده‌ای باشد، البته می‌توانم وضعیت بازار و نیازهای جامعه را پیش بکشم و توجیهات به نسبت قابل قبولی بیاورم. این روزها بسیار هستند که از این توجیهات می‌آورند.
نویسندگان کتاب هم انسان هستند و لاجرم نیازهایی دارند که می‌بایست برآورده شود. در بیوگرافی چخوف می‌خواندم که بعد از دریافت نامه‌ای از یک هنرمند هم‌عصر خود از نظر فکری و ادبی دچار تحول عمیق شد و از یک نویسنده بازاری به یک هنرمند واقعی بدل شد. اندرز درون نامه پیچیده نبود و با ادبیات کوبنده و غیر متعارفی هم بیان نشده بود.
 تنها به کارگیری آن نیاز به شجاعت داشت: گرسنگی بکش و خوب بنویس. نمی‌شود گفت اصل مطلب را بیان نکرده بود. هرچند در تعمیم عبارت گرسنگی کشیدن، می‌توان رویکردهای متفاوتی داشت. از جمله به‌طور مدام روح را تحت فشار گذاشتن و بر وسوسه‌های نفس غلبه کردن. از نوع وسوسه‌هایی که گرسنگی جسمانی بر انسان تحمیل می‌کند و خدا می‌داند که تحمل آن در مواردی چقدر دشوار و طاقت‌فرساست.
 گابریل گارسیا مارکز نمونه بارز تحمل گرسنگی روحی است. هفده سال و هجده سال و بیست سال وسی سال برای نگارش کتاب‌هایی که در منتهای رنج و تیره بختی و فقر آفریده شده‌اند. مارکز مشهور شد و شاید عده‌ای شهرت و ثروت او را جبران دوران گرسنگی کشیدن روح و جسم او بدانند. اما حافظ غزلیات خود را جمع‌آوری هم نکرد. عمر خیام رباعیات خود را نمود نداد و نوشته‌های کافکا بعد از مرگ او مطرح شد. به همین ترتیب اندیشه‌های گالوا و برونوفسکی که سبب تحول ذهنی و روانی من در دوران جوانی شدند.
این قبیل نویسنده‌ها در تاریخ کم نیستند. همینگوی می‌گوید انسان‌ها می‌میرند ولی کتاب‌ها می‌مانند. پیرمرد و دریای او نمود بارز این گفته است. فکر می‌کنم نبرد همینگوی با خویش و نبرد سانتیاگو با ماهی و دریا و کوسه‌ها در یک زمان آغاز شد. سانتیاگو به ظاهر شکست خورد و در معنی پیروز شد. همینگوی به ظاهر پیروز شد و در معنی با شلیک دو گلوله به دهانش در سحرگاه غم‌انگیز ژوییه شکست خورد. اما آنچه در این میان نقطه واقعی تلاقی این دو محسوب می‌شود کتابی است که برجای ماند. اثری جاودانه که تأیید کننده آشکار ادعای آفریننده‌اش بود. انسان‌ها می‌روند و کتاب‌ها می‌مانند.
هرچند این گفته می‌بایست قدری کامل‌تر ادا شود. شاید به این شکل که انسان‌ها از خودگذشتگی می‌کنند و گرسنگی می‌کشند و این گرسنگی است که کتاب‌ها را می‌آفریند. شاید دلیل جاودان بودن کتاب‌های خوب هم همین باشد. انگار که روح گرسنگی کشیده نویسنده در آنها حلول کرده باشد. به این اعتقاد داریم که روح جاوید است و جاودانگی روحی که با گرسنگی و لاجرم ازخودگذشتگی آمیخته باشد بی‌تردید جاودانه‌ترین خواهد بود.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7782/16/592693/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها