طیبه ضرغامی:

در فاصله پاس دادن عقد کردم


دکتر طیبه ضرغامی، از دانشجویان «لانه» بود که امروز متخصص رادیولوژی، سونوگرافی و سی‌تی‌اسکن است. او خواهر عزت‌الله ضرغامی است که در دوران حضور در سفارت، آموزش نظامی دید و پاس هم می‌داد و هر كسی كه از محوطه سفارت عبور می‌كرد، از او اسم شب را می‌پرسيد.

   چه شد که دانشجویان تصمیم گرفتند لانه جاسوسی را تسخیر کنند؟
 یک روز قبل از ۱۳ آبان ۵۸ از ما به عنوان انجمن‌های اسلامی دانشکده‌های مختلف دانشگاه تهران که از مجاهدین خلق جدا شده و طرفدار امام بودیم، از طرف آقای حبیب بی‌طرف که بعداً نماینده دانشگاه تهران در شورای مرکزی سفارت شد، دعوت کردند که در جلسه‌ای شرکت کنیم. در شمال غربی میدان انقلاب یک ساختمان اداری پنج شش طبقه هست که نمای آلومینیومی دارد و آن موقع به گمانم دست جهاد سازندگی بود، جلسه‌ای تشکیل شد. ما مرکزیت دانشکده‌های مختلف دانشگاه تهران بودیم و دور میز بزرگی نشستیم و آقای بی‌طرف برای ما صحبت کردند و گفتند بعد از پیامی که امام دادند، ما با بچه‌هایی از دانشکده‌های دیگر، از جمله دانشگاه شریف، پلی‌تکنیک و دانشگاه ملی که هنوز اسمش شهید بهشتی نشده بود، به توافق رسیده بودیم که حرکتی را در راستای پیام امام انجام بدهیم. امام دو سه روز پیش پیام داده بودند و این فکر در ذهن ما شکل گرفته بود که امام در واقع به ما ایده داده بودند که بر دانشجویان است حرکتی را انجام بدهند و به امریکا فشار بیاورند. ایده‌ای که در جلسه مطرح شد و همه ما پذیرفتیم و ایشان را هم به‌عنوان نماینده دانشگاه تهران در مجمعی که داشتند برای روز بعد یعنی ۱۳ آبان را انتخاب کردیم، این بود که حرکتی را انجام بدهیم. الان بعد از سی و چند سال، آنچه که از عمق این حرکت در ذهنم هست این است که باید اعتراض و حرکت الهی بکنیم. هر روز در سراسر کشور و در تهران و جلوی سفارت تظاهرات می‌شد، ولی ما فکر کردیم باید حرکت مهم‌تری انجام بدهیم و مثلاً به داخل لانه جاسوسی برویم و تحصن کنیم یا در داخل لانه جاسوسی اعتراض کنیم، شاید صدایمان به عنوان دانشجو به گوش دنیا برسد. چون ما افراد ناشناخته‌ای نبودیم و همه در دانشکده پزشکی می‌دانستند که ما بچه‌های مسلمان و درس‌خوانی هستیم و اهل شرارت نیستیم. چنین جمعی که ترکیبی از دویست سیصد نفر دانشجویان شناخته شده دانشگاه تهران و سایر دانشگاه‌ها بود، می‌توانستند جمع بشوند و صدای این اعتراض را به دنیا برسانند. بنابراین اصلاً بحث گروگانگیری نبود. من روی این نکته تأکید می‌کنم که ما به آنجا نرفتیم که گروگانگیری کنیم، بلکه می‌خواستیم براساس ایده امام حرکتی را انجام بدهیم. این حرکت باید شتاب، برد و هدف بالاتری را نسبت به چیزهایی که داشت در روزهای گذشته در کشور اتفاق می‌افتاد تعقیب می‌کرد. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که برای روز ۱۳ آبان قرار بگذاریم. مردم روز ۱۳ آبان که سالگرد کشتار دانش‌آموزان بود به طرف دانشگاه تهران می‌رفتند. ما می‌توانستیم از این فرصت استفاده کنیم که مردم کم‌کم با ما قاطی بشوند و قضیه از دست ما در نرود، چون اگر عده دیگری می‌آمدند، مسأله کلاً لوث می‌شد.
من دانشجوی سال دوم پزشکی بودم. این توافق را کردیم و برای فردا صبح قرار گذاشتیم که ساعت 10 صبح جلوی لانه جاسوسی یکدیگر را ببینیم. بچه‌هایی که از قبل کار کرده بودند، زحمت بیشتری کشیده و از ساختمان‌های مجاور آنجا عکس گرفته و ساختمان‌ها را شناسایی کرده بودند که کدام یکی ساختمان اسناد است، کدام مقر اقامتشان و کدام ساختمان مربوط به صدور ویزاست و به بهانه‌های مختلف وارد سفارت شده و یک نقشه کلی از سفارت تهیه کرده بودند. من در دانشگاه تهران بودم و این جلسه را در آنجا داشتم و برادر من آقای مهندس ضرغامی هم که در سال اول دانشکده پلی‌تکنیک بودند، چنین جلسه‌ای را در دانشگاه‌شان داشتند، ولی مسأله به قدری سری بود که شب که به خانه برگشتیم، اصلاً به هم اطلاع ندادیم که قرار است چه کار کنیم و مثلاً من خبر نداشتم که قرار است پلی‌تکنیکی‌ها هم بیایند. البته در سطح شورا، نمایندگان دانشگاه‌های مختلف با هم در ارتباط بودند و می‌دانستند که از دانشگاه‌های دیگر هم می‌آیند. من چون خوابگاهی نبودم و ما هیچ‌وقت بیرون از خانه نمی‌خوابیدیم، آن شب به مادرم گفتم ما داریم به جایی می‌‌رویم و ممکن است شب نیاییم، شما نگران نشوید و بدانید که جای مطمئنی است. فردا ساعت ۷ یا ۸ صبح به محل قرارمان رفتم و آنجا تقسیم کار شد که چه باید بکنیم. من چادری بودم و یکسری بازوبند و عکس‌های امام که تهیه شده بود، دست ما بود. به بعضی‌ از خواهرها از جمله من چوب‌هایی به قطر ۱۳، ۱۴ سانت داده بودند که ما اینها را زیر چادرهایمان داشته باشیم، چون احتمال می‌دادیم که به ما حمله بشود و این چوب‌ها وسیله دفاعی ما بودند. آن روز این احتمال را می‌دادیم که به فیض شهادت نائل بشویم که توفیقش را نداشتیم. ما می‌دانستیم که می‌خواهیم وارد سفارت امریکا بشویم و آنها اسلحه دارند و ما چند دانشجو بودیم و قرار هم نبود از اسلحه استفاده کنیم. عده‌ای داشتند به طرف دانشگاه تهران می‌رفتند که در مراسم ۱۳ آبان شرکت کنند و ما داشتیم در خیابان تخت جمشید که حالا خیابان آیت‌الله طالقانی شده بود، در جهت خلاف آنها به طرف لانه جاسوسی می‌رفتیم. برای یک لحظه چادرم کنار رفت و یک دانش‌آموز هفت هشت ساله فریاد زد: «این خانم را ببینید، زیر چادرش چوب دارد.» آن روزها ممکن بود هر کسی در هر جایی منشأ فتنه‌ای بشود، در حالی که این وسیله دفاعی ما بود. به هر حال هر چند نفر با هم از کوچه‌های فرعی به طرف لانه جاسوسی حرکت کردیم. فکر می‌کنم حدود ساعت 10 بود که همه از دانشکده‌های مختلف به هم پیوستیم و طبق قرار قبلی عده‌ای از بچه‌ها از دیوار بالا رفتند و قفل در را باز کردند و ما داخل رفتیم و بچه‌ها در را بستند، چون اگر دیگران داخل می‌آمدند، مسأله قاتی پاتی می‌شد. ما به لانه جاسوسی وارد شدیم.
   در جمعی که داخل سفارت رفتید چند خانم بود و چند آقا؟
تخمینی که حدوداً زده شد، حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر بودیم، ولی کسی آمار دقیقی ندارد، ولی وقتی وارد عملیات شدیم، همان شب عده‌ای از دانشجویان، از جمله بعضی دانشجویان دانشکده پزشکی رفتند، چون فکر می‌کردند که ممکن است ترم ما مشکل‌دار و درس‌هایمان تق‌و‌لق بشوند و عملاً هم همین‌طور شد، چون خود من در آن ترم بیشتر از یکی دو واحد پاس نکردم. بنابراین خیلی‌ها آن شب رفتند و خیلی‌های دیگر در شب‌های بعد اضافه شدند. جمعیت متغیری بود. من سرشماری نکردم و در جایی هم رقم دقیق خانم‌ها و آقایان را نخواندم، ولی به هر حال با این تعداد وارد لانه جاسوسی شدیم. ما با این هدف وارد لانه جاسوسی شده بودیم که داشتیم می‌دیدیم چندین ماه بعد از انقلاب و ساقط کردن رژیم شاه، همچنان رد قوی پای امریکا از معضلات مملکت و به سازمان نرسیدن انقلاب وجود دارد، کما اینکه حالا هم داریم می‌بینیم در کشورهایی که رژیم‌های استبدادی خود را سرنگون کرده‌اند، برای دستیابی به استقلال باید یک فرایند طولانی را طی کنند و فقط با رفتن، مسأله‌شان حل نمی‌شود. ما داشتیم این موضوع را می‌دیدیم، در نتیجه نسبت به امریکا بغضی داشتیم که اجازه نمی‌داد به اهدافی برسیم که برایش مثلاً در ۱۷ شهریور آن همه شهید داده و سال‌ها تلاش کرده بودیم. ما با این ایده وارد سفارت شدیم که می‌خواهیم صدایمان را به دنیا برسانیم و نهایتاً فکر می‌کردیم چند ساعت یا حداکثر دو سه روز این حرکت را ادامه بدهیم و اصلاً تصورش را هم نمی‌کردیم که آنقدر طول بکشد. خود من در شش ماه اول تا عید آن سال، فقط به اندازه چند ساعت پاس گرفتن از سفارت بالا آمدم. درِ شمالی سفارت یک دفتر ورود و خروج داشت و ما پاس می‌نوشتیم که مثلاً طیبه ضرغامی یک‌ساعت و ساعت چهار برگشت. به منزل می‌رفتیم و لباسمان را برمی‌داشتیم و برمی‌گشتیم. در یکی از این پاس‌ها من رفتم، عقد کردم و برگشتم. یا مثلاً می‌رفتیم نمازجمعه و برمی‌گشتیم. ما نمی‌دانستیم وارد فرایندی می‌شویم که ۴۴۴ روز طول می‌کشد.
البته دو سه ماه قبل از ما هم حرکت مشابهی صورت گرفته بود که نافرجام مانده بود، چون برنامه‌ریزی ما را نداشتند. برنامه‌ریزی ما براساس راهنمایی امام صورت گرفته بود و یک سری افراد شناخته شده از تمام دانشکده‌های دانشگاه تهران و شریف و پلی‌تکنیک و... بودیم. ما آدم‌هایی نبودیم که سر خود کاری انجام بدهیم، بلکه با برنامه‌ریزی آمده بودیم تا در مسیر فرمان امام حرکت اعتراض‌آمیزی را انجام بدهیم. از قبل هم تجربه‌ای نداشتیم که باید چه کار کنیم. وارد سفارت شدیم و اولین چیزی که یادم است نشانه‌گیری کماندوها پشت پنجره‌ها بود. ما هم از اینکه فضای جدیدی را تجربه می‌کردیم بهت‌زده بودیم. آنها به طرف ما شلیک نکردند، چون تصور می‌کنم که آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که ما آدم‌های موجه و تأیید‌شده‌ای هستیم و کار ما هم خطا نیست و آنها هم دیگر پایگاهی ندارند و در یک معادله به این نتیجه رسیده بودند که به طرف ما شلیک نکنند. مانده بود که ما به قسمت اسناد و ساختمان اصلی مرکزی وارد بشویم. تمام پنجره‌های این ساختمان با میله‌های آهنی پوشیده بودند. دقیقاً یادم است که ساعت یک و نیم، دو بعدازظهر دیگر خسته شده و هیچ چیزی هم نخورده بودیم. به قسمت‌های پشتی ساختمان رفتیم و یکی از بچه‌ها کشف کرد که یکی از میله‌های زیرزمین را که به ساختمان اصلی منتهی می‌شود، با زور می‌شود از جا کند. بچه‌ها آن را به زور کشیدند و بالاخره به اندازه عبور یک نفر راه باز شد که رفت و در را باز کرد و ما وارد ساختمان اصلی شدیم و آنها شروع کردند به مقابله کردن. گاز اشک‌آور انداختند و قدم به قدم حرکت‌هایی را انجام دادند و ما هم گام به گام پیش رفتیم، چون این حرکت نه برای آنها قابل پیش‌بینی بود، نه برای ما. گاز اشک‌آور انداختند و به این شکل مقابله کردند، ولی هجوم بچه‌ها و قاطعیتی که نسبت به این حرکت داشتند، موجب شد به این نتیجه برسیم که می‌توانیم از وجود اینها برای رساندن پیاممان به دنیا استفاده کنیم. در طول مدت ۴۴۴ روزی که اینها در سفارت بودند، به شهادت تاریخ و به شهادت همه کسانی که خاطراتی را از آن روزها ثبت کرده‌اند و به شهادت خاطراتی که خود گروگان‌ها نوشته‌اند، کوچک‌ترین آسیبی به هیچ‌یک از آنها نرسید. ممکن بود خود ما نان و پنیر مانده بخوریم، ولی بچه‌ها قطعاً برای همه آنها صبحانه تازه تهیه می‌کردند.
حدود سه ساعت طول کشید تا بچه‌ها وارد ساختمان مرکزی شدند و آنجا را تسخیر کردند. تعدادمان زیاد بود و با الله اکبر و قاطعیت وارد شدیم. افراد مستقر در آن ساختمان که بعداً گروگان گرفته شدند، راهی غیر از این نداشتند که تسلیم بشوند و برای مقابله به مثل باید همه راه‌های دیگر را رفته و حتی از گاز اشک‌آور هم استفاده کرده بودند، ولی همه ما آمادگی این را داشتیم که ما را به رگبار ببندند. وقتی شما با جمعیتی مواجه می‌شوید که چنین تفکری دارد، مقاومت از شما سلب می‌شود. ما مجبور بودیم از این افراد برای رساندن پیام خود به دنیا که با همین هدف وارد سفارت شده بودیم، استفاده و آنها را در جایی مستقر کنیم. مثلاً خود ما دست و چشم خانم‌ها را بستیم و آنها را پایین آوردیم، چون باید اینها را اسکان می‌دادیم که بعداً درباره‌شان تصمیم‌گیری کنیم. آنها هم در مقابل ما مقاومت نمی‌کردند. به‌رغم احساس ضدامریکایی‌ای که همه ما داشتیم، بانهایت ملایمت و مدارا رفتار کردیم. من که یادم نمی‌آید از کسی رفتار بی‌ادبانه یا خارج از قاعده‌ای دیده باشم. استفاده از سلاح و توسل به رفتار خشونت‌آمیز کاملاً ممنوع اعلام شده بود. ما فقط می‌خواستیم ثابت کنیم که اینجا صرفاً یک سفارت نیست و محلی برای هدایت ضدانقلاب و محلی برای جاسوسی برای امریکا و مخالفت با کشور است.
بنابراین عزم و اراده جدی ما و اینکه آنها دیگر هیچ راهی جز تسلیم نداشتند، منجر شد به اینکه آن افراد به یکی دو ساختمان ساده‌ای که جلوی در سفارت بود تخلیه و اسکان داده شدند. بعد بچه‌ها به صدا و سیما اعلام کردند که ما به سفارت امریکا آمده و آنجا را تسخیر کرده‌ایم و شما اعلام کنید. باز هم تأکید می‌کنم که هدف ما تسخیر لانه جاسوسی برای اعتراض به امریکا به عنوان سمبل ظلم و زیاده‌خواهی و مدافع صهیونیسم بود. در هر صورت آن روند ادامه پیدا کرد و ما وارد ساختمان مرکزی شدیم. در آنجا یک قسمت اصلی بود که درهای فولادی و غیرقابل نفوذی داشت و اسناد در آنجا نگهداری می‌شدند و تا میکروفیش‌ها را از بین نبردند و اسناد را خرد و اطلاعات فوق سری را نابود نکردند، این قسمت به دست بچه‌ها نیفتاد.
من به جنوبی‌ترین قسمت این ساختمان وارد شدم و دوربین‌های ‌مدار بسته‌ای را دیدم. این روزها شما در هر مغازه‌ای می‌توانید دوربین مدار بسته ببینید، ولی ما تا آن روز چنین چیزی را ندیده بودیم و برایمان خیلی عجیب بود که صفحه مانیتورهایی را دیدیم که همه جا از جمله خیابان‌های اطراف سفارت و مردمی را که با شنیدن خبر به سمت آنجا در حرکت بودند، نشان می‌دادند. واقعاً وقتی می‌گفتیم لانه جاسوسی است، از این دوربین‌ها تا اسنادی که بعداً به دست آمد و بازسازی شدند، شخصی بود. امام فرمودند حتی اگر از من هم سندی دیدید منتشر کنید.
   چه کسانی با شما مخالفت کردند؟
 اولین جناحی که با ما مخالفت کرد، دولت موقت بود، چون حرکت‌های ضدامپریالیستی به این شکل با گروه خون دولت موقت سازگار نبود. بعضی از روحانیون در رده‌های بالا هم به دلیل اعتقادات شخصی با این حرکت مخالف بودند و حتی شنیده شد که حضور اینها در سفارت اشکال دارد و نماز اینها غصبی است. در حالی که ما اگر قرار بود به فتوایی عمل کنیم، به فتوای امام عمل می‌کردیم، چون مقلد ایشان بودیم.
با حمایت توده‌ای و گسترده مردم از این حرکت، این حرکت چنان در مردم جا افتاد که کار ما این بود که بیاییم و پشت میله‌ها بایستیم و شعار بدهیم و مردم هم پاسخ ما را بدهند و بالعکس. کیوسک‌مانندی را ساخته بودند که همین حالا هم در مناسبت‌ها و ایام، سخنرانی‌ها از آنجا پخش می‌شوند. شهید احمد رحیمی از همکلاسی‌های بسیار باسواد و اهل مطالعه ما بود و کتاب‌های شهید مطهری را بسیار عمیق مطالعه کرده بود. او می‌رفت و از آن بالا برای مردم سخنرانی می‌کرد. همین‌طور افراد دیگری که می‌رفتند و از آن بالا برای مردم صحبت می‌کردند. نماز جماعت را معمولاً همان پایین که مشرف به میله‌هایی بود که مردم آن طرفش ایستاده بودند می‌خواندیم. در داخل سفارت هم برنامه‌هایی داشتیم. مثلاً شب‌های جمعه برای خواندن دعای کمیل جمع می‌شدیم. در ایام ماه رمضان، دور هم دعای افتتاح می‌خواندیم. داخل سفارت کلاس‌هایی مثل کلاس نهج‌البلاغه، کلاس تفسیر آقای حائری شیرازی یا آقای موسوی خوئینی‌ها را داشتیم.بلافاصله بعد از اشغال لانه و در ظرف چند روز اول، من به عنوان یک عضو بسیار فعال کانون انجمن‌های اسلامی و چند تن از پسرهای دانشکده‌مان در تالار ابن‌سینای دانشگاه تهران جلسه‌ای برای توجیه کارمان گذاشتیم و جلوی جمعیت کثیری که در آنها موافق و مخالف و چپی‌ها و کمونیست‌ها حضور داشتند صحبت کردیم و دیگر از آن سرشکستگی‌ای که چند روز پیش در دانشکده پزشکی داشتیم که به ما می‌گفتند شما سازشکار هستید و نمی‌توانید ضدامپریالیست باشید و حرکت شما نمی‌تواند حرکت ضدامپریالیستی باشد و ما را بسیار با نیشخندهایشان آزار داده بودند و نمی‌توانستیم به آنها بفهمانیم که اساس دین ما مخالفت با ظلم و استکبار و امپریالیسم است، به کلی از بین رفته و تبدیل به احساسی دقیقاً خلاف آن شده بود.
مهم‌ترین نکته‌ای که رضایت خاطر مرا تا آخر عمر از اشغال لانه جاسوسی فراهم کرده است، این است که ما کاری را انجام دادیم که شیطان بزرگ هیچ کاری نتوانست انجام بدهد. یعنی در واقع کاری از دستش برنمی‌آمد. یا باید شاه را به ما پس می‌داد و تسلیم خواسته‌های ما می‌شد که این کار را نمی‌کرد، چون با خوی استکباری و سیستم درونی آن تضاد داشت. می‌توانست افرادی را میانجی کند که کرد. حتی گروه‌های فلسطینی را هم فرستاد، چون فکر می‌کرد ما به گروه‌های فلسطینی خوش‌بین هستیم. میانجی‌های متعددی را فرستاد. مهم‌ترین دستاورد این حرکت  این است که افسانه شکست‌ناپذیری امریکا تمام شد. مسأله لانه جاسوسی، گرفتن گروگان‌ها نبود، بلکه معضلی برای امریکا پیش آمد که هیچ کسی نتوانست آن را برایش حل کند. درماندگی امریکا در حل این مسأله، موضوع بسیار مهمی بود و ما دلمان می‌خواست که این فرعون زمان و این تجسم بت‌های پوشالی دوران ما به شکلی گوشمالی داده شود. این بزرگ‌ترین دستاورد این قضیه بود.
قضیه گروگان‌ها به نحوی در طول زمان ادامه پیدا کرد تا سرانجام امام قضیه را به مجلس سپردند و مجلس با وساطت الجزایر بالاخره بعد از 444 روز و پس از فوت شاه گروگان‌ها را آزاد کرد. در پاسخ به کسانی که معترض بودند که چرا بالاخره گروگان‌ها را پس دادیم، گفتند گروگان‌ها مثل میوه‌ای بودند که آبشان گرفته و تبدیل به تفاله شده بودند. آبی که ما می‌خواستیم بگیریم این بود که هر قدر امریکایی‌ها در دنیا تبلیغ کردند که ما افراد مهاجمی هستیم و گروگان‌ها را گرفتیم و بستیم، نتوانستند از پس ما بربیایند. ما کوچک‌ترین عمل خلاف انسانی در قبال گروگان‌ها انجام ندادیم و نگهداری از آنها به بهترین شکل انجام شد و همه را کامل به کشورشان برگرداندیم و در این حرکت، خودمان به سختی افتادیم و رنج کشیدیم. خیلی از بچه‌های خوب آن حرکت بعداً در جنگی که باز هم امریکا با حمایت از صدام علیه ما به راه انداخت، شرکت کردند و شهید شدند. بنابراین آنچه که ما در طبق اخلاص گذاشتیم این بود که ما از آرمان‌های امام و انقلابمان دفاع کردیم و پیرو فرمایش امام حرکتی را انجام دادیم که به نظر من برکاتش برای کسی که اهل قضاوت انسانی درستی باشد، حق ما بود که این حرکت را انجام بدهیم.
   از استقرار در ساختمان سفارت و فعالیت‌هایی که در آنجا انجام می‌دادید بگویید.
ما در مقر دانشگاه تهران در آن بالا زندگی می‌کردیم و یک زندگی چند ماهه در آنجا داشتیم. ساعت‌هایی را پاس می‌دادیم، ساعت‌هایی کلاس داشتیم و ساعت‌هایی فعالیت‌های بیرون از آنجا را به نوعی ادامه می‌دادیم.
نکته جالب دیگر این است که در دوره‌ای که رسانه‌ها سعی می‌کردند احساسات مردم امریکا را علیه ما تحریک کنند، به دستور امام در ایام کریسمس برای آنها مراسمی ترتیب دادیم. در نزدیکی پمپ بنزین اتاقی بود که از کارت پستال‌هایی که از امریکا و از سراسر دنیا برای گروگان‌ها آمده و در آنها با گروگان‌ها ابراز همدردی کرده و به آنها تبریک گفته بودند، پر بود و همین قضیه هم ابعاد تأثیرگذاری این حرکت ما را نشان می‌داد.
در یکی از شب‌های بسیار سرد آذرماه داشتیم پاس می‌دادیم. معمولاً پاس‌های ما سه چهار ساعته بود. اسم شب و معمولاً هر کداممان یک بی‌سیم داشتیم که با هم در ارتباط بودیم تا هم از بیرون کسی حمله نکند و هم از داخل کسی فرار نکند. اگر گروگان‌ها فرار می‌کردند، ممکن بود در راه چندین اتفاق برای آنها بیفتد. به هر حال ما مسئول جان آنها بودیم. دومین اتفاق این بود که آنها می‌رفتند و اسرار اینجا را می‌گفتند و خود ما در معرض خطر قرار می‌گرفتیم. بنابراین نه باید کسی از بیرون می‌آمد و نه کسی از داخل سفارت بیرون می‌رفت. ما در پادگانی دوره نظامی دیده بودیم و اسلحه هم داشتیم و مراقبت از سفارت، یک کار جدی ما تلقی می‌شد. خود من با اینکه چادری بودم، در آنجا چادر سر نمی‌کردم و اسلحه به دست می‌گرفتم، چون هر لحظه ممکن بود اتفاقی بیفتد.
   سرانجام اسناد چه شد و چه کسانی در آن اسناد افشا شدند؟
با تقسیم کاری که در سفارت شد و مثلاً گروهی مسئول تدارکات بودند و گروه دیگری مسئول امور دیگری، از جمله رسیدگی به اسناد شدند و حتی از بیرون هم عده‌ای که زبان قوی داشتند برای کمک آمدند و اسناد را طبقه‌بندی، ترجمه و چاپ کردند.
بیشترین کسانی که سعی می‌کردند اسناد را از دانشجوها بگیرند و به دست افراد بدهند، بنی‌صدر و قطب‌زاده و امثال اینها بودند که عملاً این‌طور نشد و به دستور امام تا آخر هم اسناد در دست دانشجویان باقی ماند و به تدریج چاپ شدند. مثلاً برای خود ما مشخص شدن هویت فرقان خیلی مهم بود، چون می‌دانستیم که قطعاً از بیرون هدایت می‌شود. هویت یک سری از افراد هم براساس این اسناد مشخص و در کتاب‌هایی منتشر شد. عده‌ای هم شخصیت‌های وجیهی بودند و ارتباطات آنها با امریکا مشخص نبود که خوشبختانه ماهیت آنها هم طبق این اسناد برملا شد.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7764/10/590873/1
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها