محسن میردامادی:

امکان نداشت در یک هفته سفارت را ترک کنیم


محسن میردامادی، از دانشجویان پیرو خط امام بود که تبدیل به یکی از چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب شد.
از تسخیر سفارت اصلاً پشیمان نیست و معتقد است گروگان‌گیری امکان دخالت خارجی و ضربه به انقلاب را گرفت، اما ماه‌های آخر گروگان‌گیری، دیگر نگه‌ داشتن گروگان‌ها حاصلی نداشت و می‌شد تمام کرد

   فکر تسخیر سفارت امریکا از کجا آمد؟
زمانی هم که انقلاب پیروز شد، بزرگ‌ترین دوران موفقیت و پیروزی برای همه از جمله دانشجوها بود. در عین حال، خیلی نگران بودند که آسیبی پیش بیاید و انقلابی که به دست آمده است، از دست برود. مهم‌ترین مسأله در آن زمان، نگاه به خارج و تصور یک تهدید خارجی بود و تصور نمی‌شد انقلاب از داخل دچار مشکل شود. تلقی این بود که امریکا درصدد است که انقلاب را ساقط کند و مجدداً رژیم قبل را برگرداند. این تصور در محیط‌های دانشجویی قوی‌تر بود. علائمی هم پیش می‌آمد و اتفاقاتی می‌افتاد که این را تقویت می‌کرد. مهم‌ترین اتفاق تقویت‌کننده، پذیرفته شدن شاه در امریکا بود. تحلیل دانشجوها این بود که معالجه ظاهر قضیه است و همه فرماندهان نظامی که بعد از انقلاب به امریکا فرار کرده بودند، محور تجمع و سازماندهی احتیاج داشتند تا حول و حوش او جمع شوند و برنامه‌ریزی کنند و کسی غیر از شاه نمی‌توانست این نقش را بازی کند و به این دلیل پذیرفته شده است. این امر، تداعی‌کننده اتفاقات دوران مصدق بود که شاه به امریکا رفت و بعد برگشت. اینها همه دست به دست هم داد. فضای کشور هم نسبت به امریکا خشم و نفرت طولانی داشت. هیچ‌کس باور نمی‌کرد شاه فقط خودش بوده است و همه می‌دانستند این کارها با کمک و حمایت امریکا انجام شده است و با پذیرفتن شاه، جرقه آخر زده شد.
قبل از اشغال سفارت، نمایندگان انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌های مختلف برای هماهنگ کردن برنامه‌ها و فعالیت در راستای انقلاب نشست‌هایی با هم داشتند. چند ماه قبل از این اتفاق در عید سال 58 یعنی یک ماه و نیم بعد از پیروزی انقلاب، شورش‌ها و حرکت‌های مخالف انقلاب در کردستان و گنبد و خوزستان و اندکی هم در سیستان و بلوچستان شروع شده بود. این انجمن‌ها توزیع شدند و هر کدام جایی را برعهده گرفتند تا بفهمند مسأله چیست؟ ما هم که دانشجوی پلی‌تکنیک بودیم، به کردستان رفتیم. وقتی به تهران برگشتیم، نتیجه این شد که این مناطق از لحاظ توسعه اقتصادی، بشدت عقب‌افتاده هستند و نهادهای مخالف انقلاب، فرصت پیدا می‌کنند که آنها را علیه انقلاب تحریک کنند. پس ما باید یک نهاد عمرانی به وجود آوریم. نتیجه این بحث‌ها تشکیل جهاد سازندگی شد. جهاد سازندگی به وسیله دانشجوها شروع شد و دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه تهران، صنعتی شریف، پلی‌تکنیک و دانشگاه ملی آن زمان که الان دانشگاه شهید بهشتی است، مرکزیت آن بودند. این نشست‌ها درباره مسائل روز ادامه داشت و فضا به‌گونه‌ای بود که دانشجوها اگر انقلاب را در شرایط سختی می‌‌دیدند، خودشان را موظف می‌دانستند و در حدی می‌دیدند که مشکل را حل کنند. این شرایط ادامه داشت تا آبان 58. ما جلسه‌ای داشتیم که 7 دانشجو از 7 دانشگاه تهران به‌عنوان نماینده دانشجویان در دفتر تحکیم وحدت جمع می‌شدند و اینها اولین شورای دفتر تحکیم وحدت بودند. بنده، آقای بی‌طرف، آقای اصغرزاده، آقای احمدی‌نژاد، آقای سیدی‌نژاد از دانشگاه تربیت معلم، آقای سلیمانی از دانشگاه تهران و فردی از مدرسه عالی بازرگانی که نامش را فراموش کرده‌ام، اما در جلسه‌ای که این موضوع مطرح شد، 5 نفر بودیم. فکر می‌کنم اولین باری که مطرح شد، 10 روز قبل از 13 آبان بود. در این جمع، نمایندگان دانشجویان تهران، شریف، پلی‌تکنیک، تربیت معلم و علم و صنعت حضور داشتند.
   آن زمان دولت مهندس بازرگان، منتخب امام و مردم بود و براحتی می‌توانست تصمیم بگیرد سفارت را ببندد. چرا از طریق قانونی اقدام نکردید؟
ابتدا که دولت مرحوم بازرگان تشکیل شد، یک حمایت عمومی و تمام عیار در کل کشور داشت. هم مردم و هم دانشجوها حمایت می‌کردند، ولی بتدریج که کارش را ادامه داد، این حالت تغییر کرد؛ به نحوی بود که کسانی که بیشتر طرفدار حرکت‌های انقلابی بودند و مشی امام را بیشتر می‌پسندیدند، احساس می‌کردند مشی مرحوم بازرگان با مشی امام متفاوت است. خود مرحوم بازرگان این را خوب توضیح می‌داد که امام مثل یک بولدوزر همه مانع‌ها را صاف می‌کند و جلو می‌رود، اما من مثل یک فولکس واگن هستم و فقط بلدم این را با احتیاط برانم و نمی‌توانم مثل امام حرکت کنم. محیط‌های دانشجویی هم هیچ‌وقت به عملکرد مرحوم بازرگان راضی نبودند. دولت ایشان طوری عمل می‌کرد که آتو به دست گروهک‌های کمونیستی دانشجویی می‌داد. رقابت اصلی ما به‌عنوان دانشجویان مسلمان با دانشجویان کمونیست بود که حسابی با انقلاب مخالفت می‌کردند. علیه امام و انقلاب، هر کاری می‌توانستند می‌کردند. عملکرد دولت بازرگان هم ضعیف بود و کاملاً برای آنها فرصت‌هایی را ایجاد می‌کرد که علیه انقلاب فعالیت کنند. به این دلیل فضای کلی انجمن اسلامی که خیلی هم طرفدار داشتند و قوی بودند، دوگانگی بین امام و بازرگان احساس می‌کردند و هیچ رغبتی نداشتند که این مسائل را با دولت بازرگان مطرح و حل و فصل کنند. وقتی تصمیم به این کار گرفتیم، تصمیم داشتیم با امام (ره) مطرح کنیم و به ایشان بگوییم می‌خواهیم این کار را بکنیم. با آقای موسوی خوئینی‌ها صحبت کردیم و از ایشان خواستیم به امام بگویند. تحلیل ایشان این بود که لازم نیست به امام گفته شود و ما می‌توانیم بفهمیم که امام با این کار مخالف نیستند، ولی اگر بخواهید با ایشان مطرح کنید، حتی اگر مخالف هم نباشند، مخالفت می‌کنند. به‌دلیل اینکه بعدها منتشر می‌شود که امام موافق بودند. شما این کار را بکنید و اگر امام مخالفت می‌کردند، از سفارت بیرون بیایید، ولی از قبل لازم نیست اجازه بگیرید. ایشان این تحلیل را آوردند و ما هم پذیرفتیم که با امام مطرح نشود. با دولت موقت هم مطرح نکردیم؛ چون رابطه ما با دولت، رابطه انتقادی خیلی شدید بود.
   اگر الان به آن سال برگردیم، ترجیح می‌دهید از طریق دولت آقای بازرگان اقدام کنید یا باز هم همین راه را می‌روید؟
من خیلی با این سؤال مواجه شده‌ام. اگر شرایط را به سال 1358 برگردانیم، باید بگوییم که اگر ما هم این کار را نمی‌کردیم، باز این اتفاق رخ می‌داد. آن زمان 6 یا 7 ماه از انقلاب گذشته بود و دیدی در جامعه نسبت به امریکا وجود داشت که امریکا با تمام توان کمر بسته است که این انقلاب را به هر نحو زمین بزند و از بین ببرد. به این دلیل این پتانسیل در جامعه وجود داشت؛ زمانی که جمع‌بندی این شد که این کار را بکنیم، 10 روز قبل از 13 آبان بود. 13 آبان روز یکشنبه بود اگر اشتباه نکنم. در این 10 روز دائم نگران این بودیم که در این فاصله گروه دیگری این کار را بکند؛ نه الزاماً تشکل‌های موجود، حتی روز سیزده آبان تظاهراتی که قرار گذاشتیم انجام دهیم و بعد به سفارت برویم، قرار بود ساعت 10 صبح باشد. روزی بود که همه به سمت دانشگاه تهران تظاهرات می‌کردند؛ چون سالروز کشتار دانشگاه تهران بود. ما تظاهرات را طوری گذاشتیم که قبل از اینکه گروه‌های دیگر بخواهند از جلوی دانشگاه تهران رد شوند، این کار را کرده باشیم؛ چون احتمال می‌دادیم گروه‌های مردمی دیگر این کار را انجام دهند. این‌قدر موج و فضای ضدامریکایی قوی بود که هرکسی فرصتی به دست می‌آورد و احساس می‌کرد می‌شود این کار را کرد، ممکن بود دست به این کار بزند. در آن 10 روز هم ما چک می‌کردیم که گروه دیگری دور و بر سفارت جمع نشده است؟ این فضای کلی آن زمان بود و من معتقدم اگر بخواهیم به سال 1358 برگردیم و آن تقابل بین ایران و امریکا و نگرانی درباره دخالت امریکا باشد، این اتفاق می‌افتاد. چه توسط ما، چه دیگران.
   قرار بوده است این قضیه سه تا چهار روز طول بکشد. چرا 444 روز طول کشید؟
بله. در صحبت بین خود ما از دو روز تا یک هفته زمان مدنظر بود. احتمال یک هفته را هم خیلی کم می‌دادیم و فکر می‌کردیم ماجرا دو سه روزه تمام شود. بیشتر آن چیزی که مدنظر بود، حرکت اعتراضی نسبتاً قوی و پر سر و صدا در برابر امریکا بود که چرا شاه را پذیرفته است و خنثی کردن طرح‌های بعدی امریکا بود و اینکه اسنادی را به دست آوریم که بفهمیم امریکایی‌ها مشغول چه کاری بودند؟ منتهی موقعی که کار انجام شد و امام (ره) حمایت کردند، جریان به یک جریان مردمی خیلی قوی در سطح کشور تبدیل شد و تصمیم‌گیری درباره ختم کردن یا نکردن یا زمان پایان دادن دست ما نبود. دست جریان اجتماعی آن زمان بود. شاید اغراق نباشد بگویم در سه چهار ماه اول همیشه یک میلیون جمعیت دور سفارت بود. موقعی که سال 79 به مجلس رفته بودم، یک خبرنگار امریکایی آمده بود با من مصاحبه کند. خانمی از لس‌آنجلس تایمز بود. درباره سفارت سؤال کرد. من گفتم همیشه صدهزار نفر دور سفارت بودند. او گفت من خودم اینجا بودم. دست‌کم یک میلیون جمعیت دور سفارت بودند. وقتی این عده دائم دور سفارت بودند، مطالبه ایجاد می‌شود، فقط از تهران هم نبودند. از همه شهرها مردم می‌آمدند و در کل کشور موج ایجاد شده بود و به یک جریان اجتماعی تبدیل شد. همان‌طور که گفتم نگاه مردم نسبت به امریکا این‌قدر منفی بود که ما هم اگر آن کار را نمی‌کردیم، گروه دیگری حتماً می‌کرد و مردم هم حمایت می‌کردند. به همین دلیل هم اصلاً امکان نداشت شما بتوانید یک هفته‌ای کار را تمام کنید.
تمثیلی در فرهنگ ایرانی است که در دوران مصدق و بعد از مصدق، هر اتفاق کوچکی هم در کشور می‌افتاد و افرادی نمی‌پسندیدند، می‌گفتند کار انگلیس‌هاست. درباره امریکا من چنین نگاهی ندارم که هر اتفاق مثبت یا منفی برای امریکایی‌ها در هر جای عالم می‌افتد، خود امریکایی‌ها مدیریت کرده‌اند. من این‌قدر امریکا را مسلط به همه امور عالم نمی‌بینم. آن هم ماجرای گروگانگیری. هیچ‌کس گروگانگیری را به سود امریکا تحلیل نمی‌کند که آنها برنامه‌ریزی کرده باشند؛ من این را درست نمی‌دانم. این مسأله را شنیده‌ام که در جلسه‌ای که بحث پذیرفتن شاه در کاخ سفید بود و اختلاف نظر وجود داشته است، آقای برژینسکی جزو موافقین پذیرش شاه بوده است و سایروس ونس که وزیر امور خارجه بوده، مخالفت کرده است. نهایتاً جمع‌بندی این می‌شود که شاه را بپذیرند و کارتر در آن جلسه می‌گوید شما این تصمیم را گرفتید، ولی آماده باشید که به سفارت‌تان در تهران حمله شود. این حرف به این معنا نیست که آنها آماده اشغال سفارت‌شان بوده‌اند. فقط هشدار است. درباره تیراندازی محافظین هم خودمان قبل از رفتن به سفارت خیلی بحث داشتیم سر اینکه آنها چه خواهند کرد؟ ممکن است اقدام مسلحانه کنند یا نه؟ جمع‌بندی این بود که اقدام مسلحانه نخواهند کرد. البته فکرش را کرده بودیم که اگر کسی کشته شد، چه کنیم؟ ولی تحلیل این بود که نمی‌کنند؛ چون دیپلمات‌های آن زمان، حتماً فضای کشور ما را در آن شرایط خوب می‌شناختند. آن روز، روز تظاهرات بود و تحلیل این بود که اگر چنین اشتباهی کردند و یکی دو نفر از دانشجوها کشته شدند، همین که این کشته‌ها بلند شوند و مردم بفهمند که امریکایی‌ها اینها را کشته‌اند، جمعیتی به سفارت خواهد ریخت که هیچ چیز سالم نمی‌ماند. چون سالگرد کشتار شاه بود و اگر امسال هم اینها می‌خواستند بکشند، چیزی از سفارت باقی نمی‌ماند و این را دیپلمات‌های امریکایی می‌فهمیدند. ما اطمینان داشتیم این کار را نمی‌کنند، ولی پیش‌بینی کرده بودیم که اگر این اتفاق افتاد، کشته را بلند کنیم و بگوییم امریکایی‌ها کشته‌اند و مردم هم وارد عمل شوند. به هر حال تحلیل درست درآمد و آنها کاملاً آماده بودند که اگر چنین اتفاقی افتاد، خودشان تشدید نکنند. اگر اشتباه نکنم در اسناد هم بود که پیش‌بینی کرده بودند ممکن است توسط حرکت‌های مردمی به سفارت حمله شود و توصیه‌شان این بود که به هیچ‌وجه مقابله نظامی نکنند.
   آیا فکر نمی‌کنید اشغال سفارت و پیامدش جنگ، تأثیر بسیار زیادی روی عقب افتادن ما حتی در رسیدن به یک جامعه مدنی داشت؟
من جنگ را اصلاً پیامد اشغال سفارت نمی‌دانم. جنگ پیامد انقلاب است؛ زمانی که انقلاب کردیم، طبیعتاً مهم‌ترین متحد امریکا را در ایران از صحنه قدرت کنار زدیم و رژیمی جایگزین کردیم که کاملاً ضدامریکایی بود. یعنی رابطه با امریکا صد و هشتاد درجه تغییر مسیر داد و مهم‌ترین متحدش، مهم‌ترین دشمنش شد. قبل از انقلاب هم از زمان حسن البکر که درگیری کُردهای عراق با دولت مرکزی عراق بود و صدام نفر دوم عراق در آن زمان بود، قرارداد 1975 بین ما و عراقی‌ها امضا شد، به معنای شکست عراق در آن جنگ بود و برای اینکه ایران از کردها پشتیبانی نکند، حاضر شد امتیازاتی به ایران بدهد که بتواند دولت مرکزی را حفظ کند. این موافقت‌نامه پذیرفته شد، ولی اقدامات عراق بعد این قرارداد، همه در جهت کسب آمادگی عراق برای روزی است که شرایط فراهم شود تا با ایران بجنگد. همان 1975 تقریباً همزمان با امضای قرارداد، صدام با ژاک‌شیراک نخست‌وزیر فرانسه قرارداد همکاری اتمی می‌بندد. سه قرارداد امضا می‌شود و هدف عراق هم بمب اتم بود. یکی از اهداف اصلی مقابله با ایران بود و بقیه همکاری نظامی با شوروی و... بود. عراق منتظر این شرایط برای حمله بود و این شرایط بعد از انقلاب فراهم شد، منتهی طبیعتاً فردای انقلاب نبود. مدتی طول می‌کشید تا عراقی‌ها بتوانند این کار را انجام دهند. چون این موضوع، موضوع مطالعاتی رساله دکترای بنده بوده است، مطالعه دارم که عراقی‌ها از 1975 تا حمله به ایران گام به گام چه کرده‌اند؟ من معتقدم اگر اشغال سفارت امریکا هم نبود، عراق حمله می‌کرد و در آن صورت هم امریکایی‌ها هیچ ممانعتی نمی‌کردند. به‌دلیل اینکه در آن زمان مهم‌ترین مشکل امریکا در منطقه، ایران بود. چه قبل از اشغال سفارت امریکا و چه بعد از اشغال سفارت. اتفاقاً در شرایط قبل که امریکایی‌ها امید به بازگشت داشتند، تمایل داشتند عراق حمله کند و ایران سرکش را سر جایش بنشاند و مهار کند. به این دلایل جنگ اصلاً نتیجه اشغال سفارت نیست. جنگ برای ما خیلی خسارت داشت و خیلی تأثیر منفی بر شکل‌گیری جامعه مدنی گذاشت و اگر جنگ را نداشتیم، خیلی اوضاع بهتری داشتیم. هم از نظر اقتصادی و هم جامعه مدنی و توسعه سیاسی می‌توانستیم پیشرفت کنیم، ولی اگر می‌خواستیم جنگ نشود، باید انقلاب نمی‌کردیم. اشغال سفارت، یکی از پیامدهای انقلاب بود و جنگ، ربطی به اشغال سفارت ندارد. البته خیلی‌ها چنین تحلیلی دارند که امریکایی‌ها به خاطر اشغال سفارت، عراق را ترغیب کردند، اما این‌طور نیست. امریکا عراق را ترغیب نکرد، اما از جنگ هم جلوگیری نکرد؛ چون دلیلی نداشت. جنگ از سال 1980 شروع شد و امریکایی‌ها تا 1984 هیچ کمکی به عراق نکردند. از سال 1984 که ایران در موضع برتر در جنگ قرار گرفت و گام‌هایی را برداشت، امریکایی‌ها به عراق کمک کردند.
   الان با افتخار از آن اتفاق یاد می‌کنید؟ یا پشیمان هستید؟ یا می‌گویید کاش بهتر عمل می‌کردیم؟
من درباره آن ماجرا اصلاً اظهار پشیمانی نمی‌کنم. ما مجموعاً آنچه در انقلاب برایش تلاش کرده‌ایم و می‌خواستیم به آن برسیم، هنوز هم به آن معتقدیم و بدون تردید افتخار می‌کنیم که بخشی از این انقلاب بوده‌ایم، ولی امروز اگر بخواهیم با آنچه می‌خواستیم به دست آوریم، مقایسه کنیم، فکر می‌کنم خیلی از آن چیزها را به دست نیاوردیم. این بحث دیگری است؛ نتیجه این بحث نفی انقلاب نیست. ما حتماً رژیم شاه را رژیمی می‌دانستیم که به‌هیچ وجه صلاحیت حکومت در کشور را ندارد و باید کنار می‌رفت و یک نظام جدید می‌آمد، ولی در رژیم جدید مشابه تقریباً همه انقلاب‌ها تصوراتی داشتیم که فکر می‌کردیم بعد از انقلاب به آن می‌رسیم که آن تصورات ذهنی بود و به این راحتی نمی‌توانستیم به آنها برسیم. کمااین‌که این اتفاق هم نیفتاد.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7764/6/590869/1
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها