خاطرات یک دیپلمات
روایت گمشده
فاروق الشرع / وزیر خارجه سابق سوریه
مترجم: حسین جابری انصاری
مأموریت من در لبنان
متن توافق ۱۷ مه از استقلال لبنان و حاکمیت منطقهای و سلامت سرزمینی این کشور سخن میگفت، اما این انشا نویسیها اهمیتی نداشت و با ترتیبات امنیتی یک جانبه پیشبینی شده در توافق و محق دانستن اسرائیل به حفظ منطقه نوار مرزی با هدف جلوگیری از هرگونه عملیات مقاومت و همچنین مکلف کردن لبنان به برخورد با هر نیروی حمله کننده به اسرائیل، معنای خود را از دست میداد.
در مذاکرات درباره یک خواسته دیگر اسرائیل نیز گفتوگو شد، اما طرف اسرائیلی نتوانست آن را بهصورت رسمی در توافق بگنجاند. مضمون درخواست این بود که امنیت اسرائیل میطلبد که بهصورت مستمر با پروازهای شناسایی، فضای لبنان را کنترل و از هرگونه هجوم ناگهانی علیه خود از سمت شمال جلوگیری کند. در آن زمان این مطلب به رسانهها درز پیدا کرد که دو طرف بهصورت محرمانه بر سر این خواسته اسرائیل توافق کردهاند و اسرائیل مخفی ماندن موضوع را پذیرفته است. این خبر درست بود یا نه، اسرائیل تا به امروز آشکارا عملیات شناسایی فضای لبنان را با توافق یا بدون توافق انجام میدهد.
لغو توافق ۱۷ مه یک سال پس از امضای آن، محقق نمیشد اگر تصمیم و اراده سیاسی سوریه برای نابودی این توافق از یک سو و اوجگیری نقش حزبالله بهعنوان نیروی مقاومت از سوی دیگر نبود که در کنار جنبش امل و احزاب ملی لبنان و نیروهای دیگری همچون حزب سوری قومی و حزب کمونیست لبنان و حزب سوسیالیست پیشرو و دیگر نیروها و مجموعههای ملی و اسلامی، شجاعانه و با خودفراموشی مقاومت کرده و مردم لبنان را به پناهگاهی برای اندیشه مقاومت تبدیل کردند. همچنین یورش پیشدستانه واحدهایی از ارتش سوریه در نبرد سلطان یعقوب که امید ارتش اسرائیل برای قطع راه دمشق به بیروت را ناامید کرد، تابلو برافراشته مهمی برای حفظ روحیه سوریها ، لبنانیها و فلسطینیها بود.
اخراج نیروهای چندملیتی از لبنان نیز امکان پذیر نمیشد، اگر انفجارهای محل استقرار نیروهای ویژه ارتش امریکا معروف به مارینز در نزدیکی فرودگاه بیروت و انفجار مقر چتربازان فرانسوی در ۲۳ اکتبر ۱۹۸۳ نبود که جان بیش از دویست و چهل قربانی امریکایی و پنجاه قربانی فرانسوی را گرفت. هنگامی که دونالد رامسفیلد قائم مقام وقت وزارت دفاع امریکا به محل گذران نقاهت اسد در جنوب دمشق آمد تا عقب نشینی نیروهای امریکایی از سواحل سوریه و لبنان را به اطلاع او برساند، در توجیهی متضمن نوعی تهدید، گفت نظر او این بوده که امریکا پنجاه هزار نیروی مارینز به سواحل لبنان اعزام کند اما شولتز و ریگان بر این باور بودهاند که دو هزار نیرو برای اشغال لبنان کافی است و اینک هزینه اشتباه محاسبه خود را پرداخت میکنند.
سرانجام نیروهای چندملیتی و پیشاهنگ آنها ناو نیوجرسی با کادرها و توپهای غول پیکرش، عقبنشینی کردند و توافق ۱۷ مه ۱۹۸۳ - یا نامی که حکومت امریکا میپسندید، توافق عقبنشینی اسرائیل از لبنان یا نامی که مطبوعات اسرائیلی بر آن گذاشته بودند توافق امریکا و اسرائیل با لبنان - لغو شد. این توافق هر نامی که داشت با اینکه بیش از یک سال عمر نکرد، اما همه خاورمیانه را به خود مشغول کرد و سرانجام هیأت وزیران لبنان در نشست ۵ مارس ۱۹۸۴ خود تصمیم به لغو آن گرفته و آن را باطل اعلام کرد، آن سان که گویی توافقی در کار نبوده است.
بسیاری از لبنانیها که توافق ۱۷ مه را دنباله قراردادهای کمپ دیوید و پیامدهای اسفناک آن در جهان عرب میدیدند، از لغو آن شاد شدند. اما همه لبنانیها با گروه های اجتماعی و جریانهای سیاسی مختلف خود میدانستند که لغو توافق پشت سر گذاشته نخواهد شد، بیآنکه شکافهای غیرقابل پیشبینی برجای گذارد. آنها مطمئن بودند که لغو توافق، تلاشهای پی در پی اسرائیل برای ماهی گرفتن از آب گل آلود و کوششهای پایمردانهاش برای تحریک و سوءاستفاده بویژه از کسانی را به همراه خواهد داشت که لغو توافق را شکستی برای خود در کشور کوچک مشرف بر خاورمیانه بزرگ، میدانستند.
رئیسجمهوری حافظ اسد از جمله خوشحالترین افراد از لغو توافق ۱۷ مه بود و این خوشحالی بویژه در پرتو احتمال گسترش جنگ عراق و ایران و شکافهای رو به رشد در صحنه فلسطین، معنا مییافت و همچنین رویارویی میان جنبش امل و حزبالله که یکی از پیامدهای این توافق در داخل لبنان به شمار میآمد. آشکارترین ورود مستقیم من در امور لبنان در این دوره، مداخله برای پایان درگیری بین جنبش امل و حزبالله بود.
رو آمدن این درگیری با عقبنشینی نیروهای اسرائیلی در اواخر آوریل ۱۹۸۵ زیر آتش عملیات مقاومت ملی و کوشش اسرائیل برای خروج با کمترین خسارت از منطقه خروب و شرق صیدا، ارتباط داشت. این عقب نشینی در واقع مرحله دوم عملیات عقبنشینی بود که نیروهای اسرائیلی بعد از لغو توافق ۱۷ مه آغاز کرده بودند؛ در حالی که «نیروهای لبنانی» از هرگونه مداخله فعال در جریان رویدادها ناتوان بودند، جنبش امل و حزبالله بر این منطقه و شرق صیدا سیطره یافتند.
بازیگران اصلی در سیطره بر سرزمین های لبنان که اسرائیل عقب نشینی از آن را آغاز کرده بود، شامل جنبش امل و نیروهای نوپای حزب الله و حزب سوسیالیست پیشرو و «نیروهای لبنانی» به فرماندهی فؤاد ابوناضر و سپس سمیر جعجع بودند که رهبری «نیروهای لبنانی» او را به صیدا فرستاده بود با این داعیه که مانع مهاجرت مسیحیان شود. اما مأموریت واقعی «نیروهای لبنانی» از نظر اسرائیلیها، تأمین پوشش لازم برای عقب نشینی آنها از لبنان بود.
رسیدن سمیر جعجع به منطقه صیدا، زمینه ساز شکستی برای مسیحیان شد و توافق موجود نزد گروه های فعال در صحنه برای آزار نرسیدن به مسیحیان را به عملیات کوچ اجباری انسان - مشابه فاجعه الجبل - تبدیل کرد.
سرانجام نیروهای جعجع پس از تنشی که ایجاد شد، مجبور به عقبنشینی به منطقه شرق بیروت شدند، اما در مقابل اتفاقی که در شرق صیدا افتاد این بود که اختلافات بین جنبش امل و حزبالله بالا گرفت و به درگیریهای خشن میان دو طرف منجر شد. توضیح اینکه بسیج جنبش شیعی امل در فوریه ۱۹۸۴ برای سیطره بر منطقههای غربی و جنوبی و سپس مثلث خلده در بیروت زیر نظر رهبری جنبش، در زیر جلد خود رویارویی تندی میان جنبش امل و جنبش امل اسلامی یا حزبالله را پنهان میکرد که به رهبری حسین موسوی از جنبش امل در سال ۱۹۸۲ منشعب شده بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه