خاطرات یک دیپلمات
روایت گمشده
فاروق الشرع / وزیر خارجه سابق سوریه
مترجم: حسین جابری انصاری
بازگشت از غرب آفریقا
در گامبیا، رئیسجمهوری یافتیم که بر صندلی ساخته شده از چوب خیزران و در پشت میزی کوچک نشسته بود که یک کارمند جدید اداره آمار یا مهاجرت در سوریه، ممکن است آن را نپسندد.
به ما گفته شد رئیسجمهوری گامبیا، مدرک عالی دانشگاهی، شاید دکترا از پادشاهی متحده [بریتانیا] دارد و ملکه الیزابت بعد از آشنایی با او در یکی از دیدارهای نادرش از غرب آفریقا به وی لقب «سر» داده است. فضای حیاتی غرب آفریقا به فرانسه تعلق داشت و نه بریتانیا که از فضای حیاتی و اقتصادی و فرهنگی ریشهداری در شرق آفریقا برخوردار بود.
از غنا دیدار کردیم که در آن زمان احمد سکوتوره مبارز مشهور آفریقایی و دوست جمال عبدالناصر و مدافع جنبشهای استقلال طلب آفریقایی، رئیسجمهوری آن بود. سکوتوره با ردای سفید بلند خود که رنگ و بویی آفریقایی داشت، تقریباً ساکت در میان ما نشست چون حال و روز خوبی نداشت و شدیداً بیمار و آشفته حال بود. او گفت از باورمندان اتحاد آفریقا و اعراب است و درست نبوده که به غنا برویم و با ما ملاقات نکند. سکوتوره همواره میگفت عربها اتحاد خود را با درگذشت عبدالناصر از دست دادند، که تنها رهبر عربی بود که عمر خود را برای اتحاد عربها و آفریقا و کشورهای عدم تعهد سپری کرد.
در این سفر از سنگال و داکار پایتخت زیبایش در ساحل اقیانوس اطلس نیز دیدار کردیم که لئوپولد [سدار] سنگور رئیسجمهوری آن بود. شاعری که فرانسوی را با طلاقت سخن میگفت و اشعار غنایی خود را به این زبان میسرود و شخصیتی لطیف و منتقد و متفکر و رنگی سیاه بر تن داشت که جز چشمهایش و دندانهای سفیدش را نمیتوانستی دید. سنگور گفت شما عربها حرفهایی میزنید که عمل نمیکنید. مترجم وی اصالتاً عرب و مسلط به زبانهای عربی و فرانسوی بود و کمبود فرهنگ عربی و اسلامی سنگور را در هنگام ترجمه جملات او جبران میکرد. پرسیدیم چطور و چرا؟ رئیسجمهوری سنگور پاسخ داد: وقتی اقدام به قطع روابط با اسرائیل کردیم به ما وعده دادید کمکهای مالی و اقتصادی بکنید، اما هیچ به ما ندادید. قیمت نفت بالا رفت و ثروتمند شدید و همچنان توقع دارید درخواستهای شما را بدون ما به ازا بپذیریم.
هیأت عربی ما از شنیدن این سخنان، احساس تنگنای شدیدی کرد. ما از کشوری بزرگ و مهم در آفریقا دیدار میکردیم که برای جذب آن حاضر نبودیم چند میلیون دلار هزینه کنیم، در حالی که اسرائیل فراموش نمیکرد این کار را ولو با چند هزار دلار و یک پزشک و ایدههایی برای بهبود شرایط تولید کشاورزی انجام دهد. این احساس تنگنا برای راشد عبدالله بیشتر بود، چون از کشوری نفت خیز میآمد. وزیر اماراتی پاسخ داد جناب آقای رئیسجمهور، انشاءالله بزودی روی شما را سفید میکنیم. مترجم البته زیرکتر از آن بود که بهصورت تحت اللفظی این جمله را ترجمه کند و میدانست آن را چگونه ترجمه کند که سنگور خشمگین را فوراً آرام کند. هنگامی که از ملاقات بیرون آمدیم فقط میتوانم بگویم من و راشد عبدالله وزیر اماراتی خیلی به خودمان و حرف او خندیدیم و با قدرشناسی از کار درست مترجم، تصور کردیم اگر در ترجمه خود دقیق عمل میکرد چه میشد؟!
در راه بازگشت از غرب آفریقا به خاورمیانه، میباید در آن روزها از اروپا عبور میکردیم، چون فضا از ساحل اقیانوس اطلس تا خاورمیانه تماماً از ایستگاههای ارتباط زمینی خالی بود که برای سلامت پرواز بر فراز صحرای بزرگ ضروری است. از خوش اقبالی، هواپیمای اختصاصی اماراتی را در اختیار داشتیم که ما را از یک کشور آفریقایی، مستقیم به کشور دیگر میبرد، به همین خاطر دیدار از یازده کشور ظرف دو هفته انجام شد. در حالی که در آن زمان یک شهروند آفریقایی از طبقه متوسط یا بالاتر نمیتوانست بهصورت مستقیم میان ساحل عاج و نیجر یا آنگولا سفر کند و باید به پاریس و از آنجا به پایتخت این کشورها میرفت که متضمن افزایش مسافت و هزینه بلیتها حداقل به میزان چهار برابر بود.
نکته دیگر قابل ذکر اینکه مسیر ما به سمت پاریس مستلزم عبور از مسافت طولانی آسمان الجزایر بود که عبور از جنوبیترین نقطه آن تا ساحل مدیترانه در شمال، با هواپیما حدود چهار ساعت طول میکشید. در میانه مسیر، هوا نخست به آرامی و سپس بهطور کامل به هم ریخت، به نحوی که هواپیما از شدت بادهای تند، تکانهای شدیدی میخورد و به سمت شمال و جنوب میرفت.
گاه سر هواپیما به سمت جنوب میرفت، نه بهخاطر جاذبه زمین، یا کم تجربگی یا بیدرایتی خلبان بلکه بهخاطر بادهایی با سرعت بیش از دویست کیلومتر در ساعت که به یک جهت مشخص نمیوزید و در لحظاتی، حرکتی دایرهای و مارپیچی شکل پیدا میکرد. این شرایط باعث شد وسایل و کیفها روی سرمان بیفتد که همچون پاندول ساعت در نوسان بود. ربع ساعت یا کمی کمتر یا بیشتر به این شکل گذشت، دقایقی که هیچ ارتباطی با بقیه زمان تعیین شده پرواز نداشت که میشد آن را با کشیدن سیگار و نوشیدن فنجان قهوه گذرانید.
با توجه به آشنایی جزئیام با وضعیتهای هوایی و بادهای تند در اثر سفرهای زیادم در طول سالیان خدمت در شرکت هواپیمایی سوریه، به کابین خلبان رفتم تا بدانم چه میشود و آنچه نمیدانستم را بپرسم. خلبان هواپیما گفت: یک ربع دیگر از این طوفان شنی خلاص میشویم که با بیش از سی هزار پا، ارتفاعی بیسابقه دارد. به خلبان گفتم آیا فرودگاه احتیاطی در این نزدیکیها نیست؟ همه نقشههای خود را باز کرد و گفت ما اکنون در نزدیکی فرودگاه کوچکی در وسط صحرای الجزایر به نام «اینسالله» هستیم، به او گفتم نام فرودگاه انشاءالله است. گفت با سین است نه شین. بعد مشخص شد نام حقیقی فرودگاه «عین صالح» است، اما فرانسویها که این فرودگاه را در خلال جنگ بزرگ ساختند، خیال میکردند اقامتشان در الجزایر و سیطره زبانی شان برای همیشه باقی خواهد ماند.
سپیده دم به پاریس رسیدیم. پاریس به خواب نمیرود، اما ما با وجود نورهای درخشان این شهر که تا بامداد آکنده از زندگی است، نیاز شدیدی به خواب داشتیم. عصر روز بعد که در راه فرودگاه بودیم تا به کشورهایمان بازگردیم، بعد از سفری در آفریقا که در طول آن زیبایی رنگ سیاه و بویژه مجسمههای کنده شده از چوب آبنوس را نیز کشف کرده بودم، احساس میکردم که رنگ فرانسویها زیاده از اندازه سفید است.
مترجم: حسین جابری انصاری
بازگشت از غرب آفریقا
در گامبیا، رئیسجمهوری یافتیم که بر صندلی ساخته شده از چوب خیزران و در پشت میزی کوچک نشسته بود که یک کارمند جدید اداره آمار یا مهاجرت در سوریه، ممکن است آن را نپسندد.
به ما گفته شد رئیسجمهوری گامبیا، مدرک عالی دانشگاهی، شاید دکترا از پادشاهی متحده [بریتانیا] دارد و ملکه الیزابت بعد از آشنایی با او در یکی از دیدارهای نادرش از غرب آفریقا به وی لقب «سر» داده است. فضای حیاتی غرب آفریقا به فرانسه تعلق داشت و نه بریتانیا که از فضای حیاتی و اقتصادی و فرهنگی ریشهداری در شرق آفریقا برخوردار بود.
از غنا دیدار کردیم که در آن زمان احمد سکوتوره مبارز مشهور آفریقایی و دوست جمال عبدالناصر و مدافع جنبشهای استقلال طلب آفریقایی، رئیسجمهوری آن بود. سکوتوره با ردای سفید بلند خود که رنگ و بویی آفریقایی داشت، تقریباً ساکت در میان ما نشست چون حال و روز خوبی نداشت و شدیداً بیمار و آشفته حال بود. او گفت از باورمندان اتحاد آفریقا و اعراب است و درست نبوده که به غنا برویم و با ما ملاقات نکند. سکوتوره همواره میگفت عربها اتحاد خود را با درگذشت عبدالناصر از دست دادند، که تنها رهبر عربی بود که عمر خود را برای اتحاد عربها و آفریقا و کشورهای عدم تعهد سپری کرد.
در این سفر از سنگال و داکار پایتخت زیبایش در ساحل اقیانوس اطلس نیز دیدار کردیم که لئوپولد [سدار] سنگور رئیسجمهوری آن بود. شاعری که فرانسوی را با طلاقت سخن میگفت و اشعار غنایی خود را به این زبان میسرود و شخصیتی لطیف و منتقد و متفکر و رنگی سیاه بر تن داشت که جز چشمهایش و دندانهای سفیدش را نمیتوانستی دید. سنگور گفت شما عربها حرفهایی میزنید که عمل نمیکنید. مترجم وی اصالتاً عرب و مسلط به زبانهای عربی و فرانسوی بود و کمبود فرهنگ عربی و اسلامی سنگور را در هنگام ترجمه جملات او جبران میکرد. پرسیدیم چطور و چرا؟ رئیسجمهوری سنگور پاسخ داد: وقتی اقدام به قطع روابط با اسرائیل کردیم به ما وعده دادید کمکهای مالی و اقتصادی بکنید، اما هیچ به ما ندادید. قیمت نفت بالا رفت و ثروتمند شدید و همچنان توقع دارید درخواستهای شما را بدون ما به ازا بپذیریم.
هیأت عربی ما از شنیدن این سخنان، احساس تنگنای شدیدی کرد. ما از کشوری بزرگ و مهم در آفریقا دیدار میکردیم که برای جذب آن حاضر نبودیم چند میلیون دلار هزینه کنیم، در حالی که اسرائیل فراموش نمیکرد این کار را ولو با چند هزار دلار و یک پزشک و ایدههایی برای بهبود شرایط تولید کشاورزی انجام دهد. این احساس تنگنا برای راشد عبدالله بیشتر بود، چون از کشوری نفت خیز میآمد. وزیر اماراتی پاسخ داد جناب آقای رئیسجمهور، انشاءالله بزودی روی شما را سفید میکنیم. مترجم البته زیرکتر از آن بود که بهصورت تحت اللفظی این جمله را ترجمه کند و میدانست آن را چگونه ترجمه کند که سنگور خشمگین را فوراً آرام کند. هنگامی که از ملاقات بیرون آمدیم فقط میتوانم بگویم من و راشد عبدالله وزیر اماراتی خیلی به خودمان و حرف او خندیدیم و با قدرشناسی از کار درست مترجم، تصور کردیم اگر در ترجمه خود دقیق عمل میکرد چه میشد؟!
در راه بازگشت از غرب آفریقا به خاورمیانه، میباید در آن روزها از اروپا عبور میکردیم، چون فضا از ساحل اقیانوس اطلس تا خاورمیانه تماماً از ایستگاههای ارتباط زمینی خالی بود که برای سلامت پرواز بر فراز صحرای بزرگ ضروری است. از خوش اقبالی، هواپیمای اختصاصی اماراتی را در اختیار داشتیم که ما را از یک کشور آفریقایی، مستقیم به کشور دیگر میبرد، به همین خاطر دیدار از یازده کشور ظرف دو هفته انجام شد. در حالی که در آن زمان یک شهروند آفریقایی از طبقه متوسط یا بالاتر نمیتوانست بهصورت مستقیم میان ساحل عاج و نیجر یا آنگولا سفر کند و باید به پاریس و از آنجا به پایتخت این کشورها میرفت که متضمن افزایش مسافت و هزینه بلیتها حداقل به میزان چهار برابر بود.
نکته دیگر قابل ذکر اینکه مسیر ما به سمت پاریس مستلزم عبور از مسافت طولانی آسمان الجزایر بود که عبور از جنوبیترین نقطه آن تا ساحل مدیترانه در شمال، با هواپیما حدود چهار ساعت طول میکشید. در میانه مسیر، هوا نخست به آرامی و سپس بهطور کامل به هم ریخت، به نحوی که هواپیما از شدت بادهای تند، تکانهای شدیدی میخورد و به سمت شمال و جنوب میرفت.
گاه سر هواپیما به سمت جنوب میرفت، نه بهخاطر جاذبه زمین، یا کم تجربگی یا بیدرایتی خلبان بلکه بهخاطر بادهایی با سرعت بیش از دویست کیلومتر در ساعت که به یک جهت مشخص نمیوزید و در لحظاتی، حرکتی دایرهای و مارپیچی شکل پیدا میکرد. این شرایط باعث شد وسایل و کیفها روی سرمان بیفتد که همچون پاندول ساعت در نوسان بود. ربع ساعت یا کمی کمتر یا بیشتر به این شکل گذشت، دقایقی که هیچ ارتباطی با بقیه زمان تعیین شده پرواز نداشت که میشد آن را با کشیدن سیگار و نوشیدن فنجان قهوه گذرانید.
با توجه به آشنایی جزئیام با وضعیتهای هوایی و بادهای تند در اثر سفرهای زیادم در طول سالیان خدمت در شرکت هواپیمایی سوریه، به کابین خلبان رفتم تا بدانم چه میشود و آنچه نمیدانستم را بپرسم. خلبان هواپیما گفت: یک ربع دیگر از این طوفان شنی خلاص میشویم که با بیش از سی هزار پا، ارتفاعی بیسابقه دارد. به خلبان گفتم آیا فرودگاه احتیاطی در این نزدیکیها نیست؟ همه نقشههای خود را باز کرد و گفت ما اکنون در نزدیکی فرودگاه کوچکی در وسط صحرای الجزایر به نام «اینسالله» هستیم، به او گفتم نام فرودگاه انشاءالله است. گفت با سین است نه شین. بعد مشخص شد نام حقیقی فرودگاه «عین صالح» است، اما فرانسویها که این فرودگاه را در خلال جنگ بزرگ ساختند، خیال میکردند اقامتشان در الجزایر و سیطره زبانی شان برای همیشه باقی خواهد ماند.
سپیده دم به پاریس رسیدیم. پاریس به خواب نمیرود، اما ما با وجود نورهای درخشان این شهر که تا بامداد آکنده از زندگی است، نیاز شدیدی به خواب داشتیم. عصر روز بعد که در راه فرودگاه بودیم تا به کشورهایمان بازگردیم، بعد از سفری در آفریقا که در طول آن زیبایی رنگ سیاه و بویژه مجسمههای کنده شده از چوب آبنوس را نیز کشف کرده بودم، احساس میکردم که رنگ فرانسویها زیاده از اندازه سفید است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه