در پاسداشت قهرمانی های گروه فدائیان اسلام به مناسبت سالگرد شهادت سیدمجتبی هاشمی فرمانده گروه

جوانمردانی که در عرصه دفاع مقدس خوش درخشیدند


آذر فخری
یکی از مباحث مهم در دفاع مقدس، حضور اغلب اقشار مردم در این عرصه بود، بویژه در روزها و ماه‌های آغازین و در قالب بسیجیانی که برای دفاع از خاک ، ناموس و وطن، سر و جان بر کف نهاده و به خط مقدم دفاع شتافتند. روزها و ماه‌های نخست جنگ، سرشار از لحظه‌های غافلگیری بود، هم در میدان جنگ و هم در نحوه مشارکت مردم. دشمن، با حملات ناگهانی خود، همه ما را غافلگیر کرده بود و طبیعی بود که در چنان وضعیتی، برخی شتابان خود را به خطوط مقدم رسانده بودند و به‌صورت خودجوش، به مقابله و دفاع می‌پرداختند. طبعاً در شرایط غافلگیرکننده‌ای در آن وسعت، تا نیروهای رسمی و کلاسیک، نظم و نسق خود را بیابند و نقشه‌ها ، طرح‌ها و فرماندهان خود را مشخص کنند، همین مردم، با طیف‌ها و طبقه‌های مختلف بودند که پیشتازانه با کمترین و ساده‌ترین سلاح‌های ممکن و حتی گاهی با دست خالی، خود را به آن آوردگاه رساندند و تا رسیدن نیروهای سازمان یافته، خط را نگه ‌داشتند تا دشمن در همان نقاطی که پیشروی کرده بود، بماند و درجا بزند. شاید برای بسیاری از ما باورکردنی نباشد که در میان طیف‌های مختلفی که خود را به خطوط مقدم جبهه رسانده بودند، افرادی بودند که روزگار گذشته خود را با روش‌های خاص گذرانده بودند. آنان لوطیانی اهل زورخانه و لاجرم پیرو روش‌های خاص جوانمردی بودند؛ حامیانی که محله و کوی و برزن خود را با تمام اهالی‌اش، جزوی از خانواده خود می‌دانستند و با خلوص و وفاداری از آنان بویژه نیازمندان و ضعفا، حمایت می‌کردند. این لوطیان، نه اهل تیغ و تیزی بودند و نه اهل عربده و میدان‌داری، اینان قلب‌های بزرگی داشتند با توان‌های بسیار در دست و بازو که به لطف حضور در زورخانه‌ها، آموخته مکتب مولای‌شان علی(ع) شده بودند و راه و رسم حفظ و حراست از خاک و ناموس را بخوبی می‌دانستند و همینان بودند که در همان روزها و ماه‌های آغاز جنگ، بی‌هیچ چشمداشتی خود را به آوردگاه رساندند و جوانمردانه از وطن، از ایمان و از ناموس خود محافظت کردند و بسیاری از آنان سر و جان در این راه نهادند.
نوشتن و گفتن از این مردان، که مردانگی راه و رسم زیستن و مردن‌شان بود، آسان نیست. آسان نیست؛ زیرا اینان اهل سیر و سلوکی بسیار متفاوت از دیگرانی بودند که آنان نیز در عرصه جنگ هنرنمایی‌های خاص خویش را داشتند. لوطیان شهر ما، همان‌گونه غریب و ساده و بی‌پیرایه به جنگ رفتند که روزگاری در شهر و محله، هوای دل ضعیفان و درماندگان را داشتند. برای آنان «هواداری» از هر آن‌کس که نیازمند یاری آنان بود، نه فقط یک وظیفه که یک سلوک ویژه رفتاری بود؛ از آنان جز منشی جوانمردانه انتظار نمی‌رفت و از نزد آنان کسی دست خالی بازنمی‌گشت. اینان بودند؛ مردانی که از کوچه «نقاش‌ها» که برخاستند و نقش ویژه خویش را بر سپهر قهرمانی و پهلوانی این سرزمین ماندگار و جاویدان کردند، حتی اگر این روزها، کسی از نام و نشان آنان خبری نداشته باشد، اما تأثیر حضور آنان در جنگ و دفاع مقدس را نمی‎توان انکار کرد.
برای نوشتن درباره این افراد، با دانستن نام‎شان، می‎توان در صفحات مجازی اطلاعات بسیاری به‎دست آورد، برخی از نویسندگان و روزنامه‌نگاران به سراغ این افراد و دوستان و خانواده‌های‌شان رفته و درباره آنان بسیار نوشته‌اند. برخی کتاب‌هایی هم به ‌نام و یاد این پهلوانان نوشته و منتشر کرده‌اند، اما با تمام این تلاش‌ها، اینان هم‌چنان گمنام مانده‌اند، چه زنده مانده و چه شهید شده باشند، تقدیر نهفته در ذات پهلوانی‌شان، آنان را غریب و گمنام دوست‌تر می‌دارد. گویی اینان در سینه خود متاعی چنان گرانبها داشتند که روزگار نمی‌خواهد بگذارد دست هرکسی به آن متاع برسد؛ خلوص در مردانگی و پهلوانی، آن متاعی است که روزگار نمی‌گذارد دست غریبان و ناآشنایان و ناشناسان بدان برسد. آ‌نچه در وجود اینان هم‌چنان شعله می‌کشد چنان عزیز و چنان لطیف است که روزگار، نامحرمان را به شعله‌گاه آنان راه نمی‌دهد. چنین است که سخن گفتن از این جان آشنایان تا این حد سخت است؛ هرطور که بخواهیم با کلمات آنان را توصیف کنیم، نارسا و ناکام خواهیم ماند و کم خواهیم آورد.
هم مرام‌هایی که در جبهه نبرد سنگر و گردان خود را داشتند!
شاید همین خاص و عجیب و یگانه بودن در رفتار و آیین و سیر و سلوک بود که آنان را وامی‌داشت در جبهه نبرد، به‌دنبال ردپای همگنان خود باشند؛ آنان را حال و هوایی بود که کمتر کسی می‌توانست تحمل کند، سر نترس آنان، جان بی‌تاب‌شان برای جنگیدن و از میان برداشتن دشمن، گاهی نمی‌توانست از هیچ قاعده و قانونی پیروی کند. آنان سنگر و گردان خود را داشتند، ترجیح می‌دادند در میان همگنان خود باشند، کسانی که یا از یک محله و زورخانه بودند یا از یک سلوک و آیین درس و الهام گرفته بودند. چنین بود که بسیاری از آنان مرام سربزنگاهی داشتند؛ منتظر مجادله عقل و احساس‌شان نمی‌ماندند؛ مرام سربزنگاهی چنین تصمیم می‌گرفت. بگذارید با یک مثال از این مرام سربزنگاهی سخن بگوییم؛ شهید سیدمجتبی هاشمی در محله‌ای که زندگی می‌کرد به «سید بخشنده» معروف بود. اگر کسی به مغازه‌اش می‌آمد و پول نداشت، سید پول نمی‌گرفت. روزی خانواده‌ای به مغازه شهید هاشمی آمد؛ دختر خانواده به‌جای گوشواره به گوشش نخ بود. سیدمجتبی گوشواره دخترش را به گوش این دختر زد. حضور در چنین بزنگاه‌هایی یعنی بصیرت و شعور دینی که در آنی، مقام انسان را از خاک به افلاک می‌رساند.
با چنین مرامی بود که بسیاری از این بچه محل‎های کوچه‎ای مانند «کوچه نقاش»ها، حتی اگر پیش از انقلاب و جنگ تنها به نوعی مرام لوطی‌گری معتقد بودند و غیرت خاص لوطیان را داشتند، غیرت دفاع از خاک میهن را هم به مجموعه نترسی‌های خود با تشکیل گروه فدائیان اسلام افزودند و با چنین ترکیبی حماسه آفریدند. اینان با چنین پیشینه‌ای، به نوعی تحول خاص در رفتار و منش، در سفره سنگر، آخرین افرادی بودند که دست به غذا می‌بردند، در تقسیم لباس گرم و تجهیزات، در انتهای صف بودند یا اصلاً نبودند و هرگز ادعای هیچ سهمی نکردند. حواس‌شان بود که در بزنگاهی بزرگ در محضر خدا ایستاده‌اند و در مرام‌شان نبود که خود و خرد خاص خود را با چنین سهم‌خواهی‌هایی شرمنده خدا کنند. خود را با او معامله کردند و در این معامله، بیشترین سود را آنان بردند؛ چه آنانی که زنده بازگشتند، چه آنانی که بی‌نشان اوج گرفتند و ناپیدا شدند. این جوانمردان هم محل، یا هم‌سنگر و هم‌گردان، به همان اندازه که در پی هیچ سهمی نبودند، پیش از همه سینه سپر می‌کردند، چنین بودند که دیگران از نترسی و شجاعت آنان الهام می‌گرفتند و دست یا علی(ع) بر زانو نهاده و برمی‌خاستند و این برخاستن، از لونی دیگر بود، حال و دم لوطیان جبهه، ناخودآگاه دیگران را به سوی آنان جذب می‌کرد؛ در جایی‌که باید معبری باز می‌شد، اینان خط‌ شکن بودند.
رگه‌ای بی‌مانند در معدن جنگ
جنگ ما، در قالب دفاع مقدس، تنها یک دفاع صرف نبود، مرحله‌ای از ساختن و رشد و رسیدن به نوعی شعوری متعالی بود. از همین جاست که باید از مردانی سخن گفت که رگه‌های در کانی وجودشان داشتند که در معدن جنگ، عیار و محک آن سنجیده شد؛ که اگر در شهر و کوی و برزن خود می‌ماندند، این رگه‌های گرا‌نبها را نه صاحبانشان باز می‌شناختند و نه دیگرانی که با آنان همنشین و هم‌نمک و هم‌سنگر بودند. شاید یکی از بارزترین مثال‌ها از کانی‌های گرانبها، «شاهرخ» باشد؛ مردی که در بحبوحه جنگ وارد میدان شد، اما با حضور و نیتی خاص. او خلوصش را با این شرط بزرگ با پروردگارش به عرصه آورد که در نهایت، ناپیدا و گم ماندن جسدش باشد. او می‌خواست چنان پاک و مطهر شود که چیزی از پیکرش باقی نماند. با این نیت، این پهلوان جنگ، که نامش، هراسی عظیم در دل دشمنان ایجاد می‌کرد؛ هرجا که لازم بود با حملات ایذایی و جنگ‌های غیرمنظم، به صف دشمنان می‌زد؛ و به‌همین دلیل دشمن برای سرش جایزه گذاشته بود. او که پیش از انقلاب هم در کشتی اسم و رسمی داشت با دعای مادر، در نهایت به رشادت و پهلوانی به رستگاری رسید و همان‌گونه از جهان پای بیرون نهاد که از خدایش خواسته بود؛ بی‌هیچ اثری از پیکر، بی‌نام، بی‌شهرت و....
دفاع مقدس؛ فرصت بی‌نهایت‌ها
جبهه، برای آنانی که به‌دنبال فرصتی برای تحول بودند، برای آنانی که استعداد دگردیسی و والایش داشتند، بستر مناسبی بود. اینان اگر با آن جان ناآرام خود در شهر می‌ماندند، چون گهرهایی بودند که به‌دست گهرناشناسان افتاده و هدر می‌رفتند. اینان، لوطیان جبهه و جنگ، برای زندگی آرام و خطیر شهری، ساخته نشده بودند. برخی جان آشنایان مانند شهید چمران، توانستند به اینان نیرو و زور بازو و سر نترس‌شان، سر و سامانی داده و آنان را در مسیر درست هدایت کنند، تا هم نیاز درونی‌شان به سرکشی برآورده شود و هم به نوعی تعالی خاص در این بستر دست یابند.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7605/10/574555/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها