خاطرات یک دیپلمات
روایت گمشده
فاروق الشرع / وزیر خارجه سابق سوریه
مترجم: حسین جابری انصاری
ورود به تشکیلات «حافظ اسد»
هرگاه، به جدالی بازمیگردم که در هر نقطه عطف سخت میهنی اتفاق میافتاد، تصویر هزاران نفر از اهالی «درعا» را در روز جدایی «سوریه» و «مصر» به یاد میآورم که خشمگین از جدایی، به خیابانها آمده و گلولهها بود که به سویشان شلیک میشد، از سوی همان نهادهایی که آنها را در ایام «اتحاد سوریه و مصر» تعقیب کرده و بر آنان هجوم میآورد. همیشه وقتی این صحنه را مرور میکردم از خود میپرسیدم، چه هنگام روند امور درست میشود تا همه مردم در رویارویی با دشمن اسرائیلی، در کنار ارتش ایدئولوژیک قرار گیرند. جدایی میان «سوریه» و «مصر»، بهعنوان یک مرحله انتقالی، تقریباً یک سال و نیم به طول انجامید. یکسال و نیمی که هیچ رنگ و بویی نداشت و گویی سوریه در اتاق مراقبتهای ویژهای خالی از پزشک و خدمات پرستاری و دستگاههای مراقبتی، قرار داده شده بود. بعثیها و ناصریها در ارتش و نیروهای مسلح قویتر [از دیگر جریانها] بودند، اما اکثریت آنها متأسفانه بیش از آنکه علاقهمند به بازسازی تشکیلات حزبی تکهتکه خود و فعالسازی مؤسسات سیاسی و اقتصادی باشند که برای کشوری که مسئول آن میشدند، مورد نیاز بود، علاقهمند به بازسازی وجهه خود بودند. یکی از مهمترین اصول مشترک و اعلام شده در سطح وسیع میان بعثیها و ناصریها، نیروهای مدنی و نیروهای نظامی؛ ارتباط موضوعی بین «اتحاد» [عربی] و «آزادی» [مردمی] بود، به این معنا که «اتحاد» مستحکم و قابل دوام [میان کشورهای عربی]، بدون «آزادی» [مردم این کشورها]، شدنی نیست. اگر غیر از این بود، جدایی [سوریه و مصر] اتفاق نمیافتاد. پذیرفتنی نیست - مگر از روی اجبار و اکراه - که دو اصل «اتحاد» و «آزادی» را با این استدلال اشتباه در تعارض با یکدیگر تعریف کنیم که مقتضای ضروری مبارزه با استعمار، محدودسازی افراد و جامعه است تا ارتش بتواند «برای رویاروییای که هیچ صدایی بالاتر از آن نیست»، رها شود.
آشنایی با حافظ اسد
در فضای جدایی «سوریه» و «مصر»، با «حافظ اسد» خلبان مرخص شده از نیروهای مسلح و مشغول به کار در مدیریت کشتیرانی آشنا شدم. یک افسر همکار فضول بهنام «ابراهیم رفاعی» مرا با «اسد» آشنا و بوالفضول مرا نیز برانگیخت. با هم به دیدار «حافظ اسد» در دفتر کارش در «سازمان کشتیرانی» رفتیم تا از طریق او از فضای [مباحث میان مصر و سوریه در] «قاهره» سر دربیاوریم. از «اتحاد» [سوریه و مصر] و جدایی آسانی که میان دو کشور اتفاق افتاد و مسئولیت «حزب بعث» که خود به «اتحاد» پایان داده بود و مسئولیت «عبدالناصر» که خواهان پایان «اتحاد» شده و همین برای طولانی نشدن «اتحاد» کافی بود، صحبت کردیم. به یاد میآورم که «حافظ اسد» کم حرف بود، اما سیگار را با سیگار روشن میکرد و «رفاعی» آنقدر حرافی میکرد که جزئیات این ملاقات، نزدیک بود از حافظهام محو شود، اگر البته «اسد»، صندلی خود در اسکادران هواپیماهای جنگنده [و فرماندهی نیروی هوایی] را چند روز پس از انقلاب ۸ مارس۱۹۶۳ [حزب بعث در سوریه] باز نمیگرفت.
مترجم: حسین جابری انصاری
ورود به تشکیلات «حافظ اسد»
هرگاه، به جدالی بازمیگردم که در هر نقطه عطف سخت میهنی اتفاق میافتاد، تصویر هزاران نفر از اهالی «درعا» را در روز جدایی «سوریه» و «مصر» به یاد میآورم که خشمگین از جدایی، به خیابانها آمده و گلولهها بود که به سویشان شلیک میشد، از سوی همان نهادهایی که آنها را در ایام «اتحاد سوریه و مصر» تعقیب کرده و بر آنان هجوم میآورد. همیشه وقتی این صحنه را مرور میکردم از خود میپرسیدم، چه هنگام روند امور درست میشود تا همه مردم در رویارویی با دشمن اسرائیلی، در کنار ارتش ایدئولوژیک قرار گیرند. جدایی میان «سوریه» و «مصر»، بهعنوان یک مرحله انتقالی، تقریباً یک سال و نیم به طول انجامید. یکسال و نیمی که هیچ رنگ و بویی نداشت و گویی سوریه در اتاق مراقبتهای ویژهای خالی از پزشک و خدمات پرستاری و دستگاههای مراقبتی، قرار داده شده بود. بعثیها و ناصریها در ارتش و نیروهای مسلح قویتر [از دیگر جریانها] بودند، اما اکثریت آنها متأسفانه بیش از آنکه علاقهمند به بازسازی تشکیلات حزبی تکهتکه خود و فعالسازی مؤسسات سیاسی و اقتصادی باشند که برای کشوری که مسئول آن میشدند، مورد نیاز بود، علاقهمند به بازسازی وجهه خود بودند. یکی از مهمترین اصول مشترک و اعلام شده در سطح وسیع میان بعثیها و ناصریها، نیروهای مدنی و نیروهای نظامی؛ ارتباط موضوعی بین «اتحاد» [عربی] و «آزادی» [مردمی] بود، به این معنا که «اتحاد» مستحکم و قابل دوام [میان کشورهای عربی]، بدون «آزادی» [مردم این کشورها]، شدنی نیست. اگر غیر از این بود، جدایی [سوریه و مصر] اتفاق نمیافتاد. پذیرفتنی نیست - مگر از روی اجبار و اکراه - که دو اصل «اتحاد» و «آزادی» را با این استدلال اشتباه در تعارض با یکدیگر تعریف کنیم که مقتضای ضروری مبارزه با استعمار، محدودسازی افراد و جامعه است تا ارتش بتواند «برای رویاروییای که هیچ صدایی بالاتر از آن نیست»، رها شود.
آشنایی با حافظ اسد
در فضای جدایی «سوریه» و «مصر»، با «حافظ اسد» خلبان مرخص شده از نیروهای مسلح و مشغول به کار در مدیریت کشتیرانی آشنا شدم. یک افسر همکار فضول بهنام «ابراهیم رفاعی» مرا با «اسد» آشنا و بوالفضول مرا نیز برانگیخت. با هم به دیدار «حافظ اسد» در دفتر کارش در «سازمان کشتیرانی» رفتیم تا از طریق او از فضای [مباحث میان مصر و سوریه در] «قاهره» سر دربیاوریم. از «اتحاد» [سوریه و مصر] و جدایی آسانی که میان دو کشور اتفاق افتاد و مسئولیت «حزب بعث» که خود به «اتحاد» پایان داده بود و مسئولیت «عبدالناصر» که خواهان پایان «اتحاد» شده و همین برای طولانی نشدن «اتحاد» کافی بود، صحبت کردیم. به یاد میآورم که «حافظ اسد» کم حرف بود، اما سیگار را با سیگار روشن میکرد و «رفاعی» آنقدر حرافی میکرد که جزئیات این ملاقات، نزدیک بود از حافظهام محو شود، اگر البته «اسد»، صندلی خود در اسکادران هواپیماهای جنگنده [و فرماندهی نیروی هوایی] را چند روز پس از انقلاب ۸ مارس۱۹۶۳ [حزب بعث در سوریه] باز نمیگرفت.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه