یک استراتژی شعری
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
اگر شما سراینده یک شعر باشید و بخواهید یک شعر را تمام کنید چه کار میکنید؟
اصلاً شعر گفتن چه شکلی یا چطوری است؟ اصلاً نمیخواهم وارد این بحث بشوم که آیا باید شاعر خودجوش شعر بگوید یا قریحه شاعری داشته باشد یا این که اصلاً قریحه داشتن اهمیت ندارد. میخواهم بگویم استراتژی داشتن برای شعر یعنی چه؟ خب سؤال خیلی اساسیای مطرح کردم و فکر نمیکنم پاسخی هم برای این سؤال داشته باشم. چون میدانم هر شاعری برای شعر گفتن به یک راه و یک روش و استراتژی خاص خودش دست به کار نوشتن میشود. یکی از اینها که خیلی خاص خودش مینویسد هرمز علیپور است. همهجا وقتی حرف از هرمز به میان میآورم سریع میروم به سراغ بیاستراتژی بودن شعرش. یعنی اصلاً وقتی یک شعری را شروع میکند نمیدانی میخواهد با این شعر کجا برود و چه کاری با آن انجام بدهد و نمیدانی در انتها میخواهد چه اتفاقی را برای تو رقم بزند. این ساختار از نخستین نوشتههایش همیشه وجود داشته. یک دوره تشدید شده و یک دوره نظاممندتر شده اما هیچوقت این یله بودن شعرش را فراموش نکرده است. میخواهم به کتاب تازه هرمز بپردازم. همان که نام «ای پوست مار» را بر خود دارد. این کتاب را نشر «نزدیکتر» منتشر کرده است و 51 شعر را داخل خودش جا داده است. حالا براساس همین کتاب دوباره بر میگردم به سؤالی که در ابتدا مطرح کردم. «اگر شما سراینده یک شعر باشید و بخواهید یک شعر را تمام کنید چه کار میکنید؟»
حالا به سراغ شعرهای هرمز علیپور و خطهای پایانی شعرهای این کتابش میروم، این نمونهها را ببینید:
«که این فرق دارد با.»
«دیواری اصلاً دیگر نیست که به آن تکیه دهی که هر چه»
«و مثل قدیم نمیتوانم به روشنی از نام مکانهایی بینظم گلایه داشته باشم آنگاه که.»
مثلاً وقتی میگوید فرق دارد با، نمیدانی با چه چیزی فرق دارد. اصلاً انگار در ذهناش همه چیز را باز گذاشته است. او در شعرش خیلی درها را باز میگذارد. یکیاش تخیل است. او هم خودش تخیل میکند و هم مخاطب را وادار میکند تا تخیل به خرج دهد تا بفهمد انتهای این شعر یعنی چه و به کجا ختم میشود. این البته کار مخاطب را سخت میکند. یعنی نمیدانی شعر هرمز را چطور بخوانی. این یعنی شعر هرمز مخاطب خاص دارد و او بلد است چطور همین مخاطب خاص را هم شگفتزده کند. شعر هرمز هرگز شعری عمومی نبوده است. شعری بوده که باید حتماً به ظرایفش آگاه باشی تا بتوانی وقفههایی را که در زبان، کلام، مضمون، ساختار و شکل شعرش ایجاد میکند، درک کنی. این یعنی تسلط او به ساختاری که خاص خودش است. این یعنی سبک داشتن و او را متمایز کردن. بیدلیل نیست که منوچهر آتشی شعر او را با چند نفر دیگر شعر ناب نامگذاری میکند و بعدها از این شعر ناب فقط هرمز است که میماند. با اینهمه همچنان هرمز را شاعر سطرهای درخشان شعری میدانم. مثل این است که یک تاش روی بوم بزند و همان تاش شاهکار از آب در بیاید و شما را شگفتزده کند. مثلاً ببینید این سطر را: «من از اهل خانهام شرمندهام و این خود کار هزار مرگ را میکند و بیشتر از این جای مردن ندارم.»
داستاننویس
اگر شما سراینده یک شعر باشید و بخواهید یک شعر را تمام کنید چه کار میکنید؟
اصلاً شعر گفتن چه شکلی یا چطوری است؟ اصلاً نمیخواهم وارد این بحث بشوم که آیا باید شاعر خودجوش شعر بگوید یا قریحه شاعری داشته باشد یا این که اصلاً قریحه داشتن اهمیت ندارد. میخواهم بگویم استراتژی داشتن برای شعر یعنی چه؟ خب سؤال خیلی اساسیای مطرح کردم و فکر نمیکنم پاسخی هم برای این سؤال داشته باشم. چون میدانم هر شاعری برای شعر گفتن به یک راه و یک روش و استراتژی خاص خودش دست به کار نوشتن میشود. یکی از اینها که خیلی خاص خودش مینویسد هرمز علیپور است. همهجا وقتی حرف از هرمز به میان میآورم سریع میروم به سراغ بیاستراتژی بودن شعرش. یعنی اصلاً وقتی یک شعری را شروع میکند نمیدانی میخواهد با این شعر کجا برود و چه کاری با آن انجام بدهد و نمیدانی در انتها میخواهد چه اتفاقی را برای تو رقم بزند. این ساختار از نخستین نوشتههایش همیشه وجود داشته. یک دوره تشدید شده و یک دوره نظاممندتر شده اما هیچوقت این یله بودن شعرش را فراموش نکرده است. میخواهم به کتاب تازه هرمز بپردازم. همان که نام «ای پوست مار» را بر خود دارد. این کتاب را نشر «نزدیکتر» منتشر کرده است و 51 شعر را داخل خودش جا داده است. حالا براساس همین کتاب دوباره بر میگردم به سؤالی که در ابتدا مطرح کردم. «اگر شما سراینده یک شعر باشید و بخواهید یک شعر را تمام کنید چه کار میکنید؟»
حالا به سراغ شعرهای هرمز علیپور و خطهای پایانی شعرهای این کتابش میروم، این نمونهها را ببینید:
«که این فرق دارد با.»
«دیواری اصلاً دیگر نیست که به آن تکیه دهی که هر چه»
«و مثل قدیم نمیتوانم به روشنی از نام مکانهایی بینظم گلایه داشته باشم آنگاه که.»
مثلاً وقتی میگوید فرق دارد با، نمیدانی با چه چیزی فرق دارد. اصلاً انگار در ذهناش همه چیز را باز گذاشته است. او در شعرش خیلی درها را باز میگذارد. یکیاش تخیل است. او هم خودش تخیل میکند و هم مخاطب را وادار میکند تا تخیل به خرج دهد تا بفهمد انتهای این شعر یعنی چه و به کجا ختم میشود. این البته کار مخاطب را سخت میکند. یعنی نمیدانی شعر هرمز را چطور بخوانی. این یعنی شعر هرمز مخاطب خاص دارد و او بلد است چطور همین مخاطب خاص را هم شگفتزده کند. شعر هرمز هرگز شعری عمومی نبوده است. شعری بوده که باید حتماً به ظرایفش آگاه باشی تا بتوانی وقفههایی را که در زبان، کلام، مضمون، ساختار و شکل شعرش ایجاد میکند، درک کنی. این یعنی تسلط او به ساختاری که خاص خودش است. این یعنی سبک داشتن و او را متمایز کردن. بیدلیل نیست که منوچهر آتشی شعر او را با چند نفر دیگر شعر ناب نامگذاری میکند و بعدها از این شعر ناب فقط هرمز است که میماند. با اینهمه همچنان هرمز را شاعر سطرهای درخشان شعری میدانم. مثل این است که یک تاش روی بوم بزند و همان تاش شاهکار از آب در بیاید و شما را شگفتزده کند. مثلاً ببینید این سطر را: «من از اهل خانهام شرمندهام و این خود کار هزار مرگ را میکند و بیشتر از این جای مردن ندارم.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه