با سرلشکر شهید مجید بقایی
پاسداری که راضی نشد به دیدار امام برود!
مجید در بهمن ماه سال 1337 در شهرستان بهبهان استان خوزستان متولد شد و در بهمن 1361 به شهادت رسید. او براستی فرزند بهمن و فجر بود. فعالیتهای مذهبی خود را از همان اوان کودکی با تکبیر گفتن در مساجد آغاز کرد. بزرگتر که شد در سایه مکتب اسلام و با بهرهگیری از کلام مولایش علی(ع) که دشمن ستمگر و یاور مظلومان باشید، ستم و ظلم رژیم پهلوی را تحمل نکرد و طی دوران دبیرستان یکی از فعالترین دانشآموزان در زمینه سیاسی، دینی، اجتماعی و ورزشی بود، پس از سپری کردن تحصیلات دبیرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه اهواز پذیرفته شد، اما این رشته نظرش را تأمین نکرد و گفت: من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعاً بتوانم خدمت به این مردم مستضعف بکنم. به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجدداً طی کرد و دیپلم رشته طبیعی را اخذ نمود و این بار پس از شرکت در کنکور، در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد.
او در سالهای 1353 و 1354 فعالیتهای دانشگاهی خود را شروع و در رهبری مبارزات دانشجویی نقشی تعیین کننده داشت و با ورود به گروه انقلابی منصورون و در کنار جوانان مبارزی همچون محسن رضایی، غلامعلی رشید، علی شمخانی، برادران جهان آرا و... به مبارزه با رژیم ستمشاهی پرداخت؛ برخی از فعالیتهای این گروه در بهبهان عبارت بود از: آگاهی دادن به مردم، متشکل کردن برادران حزب الله، انجام عملیات نظامی علیه عمال رژیم شاه.
او در شاخه نظامی گروه منصورون آغاز به فعالیت کرد که از جمله اقدامات وی در این زمینه جذب و سازماندهی جوانان مسلمان و ترور سروان داوودی و یکی از افسران شهربانی رژیم سابق که عامل خفقان در شهر بهبهان به شمار میآمد بود. شهید بقایی در زمینه خطاطی و نقاشی مهارت بسیار داشت و توانست نمایشگاهی از جنایتهای ساواک در شهرها به نمایش گذاشته و جنایت رژیم پهلوی را بیشتر به مردم معرفی کند.
در سال 1354، فعالیت های او در دانشگاه گسترش یافت و با آغاز تحصیل در دانشگاه جندیشاپور (دانشگاه چمران)، تماسهایش تشکیلاتیتر شد. وی برای مبارزه با رژیم شاه نقشی تعیینکننده را در رهبری مبارزات دانشجویی دانشگاه اهواز و غیر دانشگاهیان به عهده گرفت؛ در سال های 55 و 56 که مبارزات ملت مسلمان به اوج خود نزدیک میشد او از عناصر هدایت کننده تظاهرات علیه رژیم بود. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در اوج درگیریهای مردم با نیروهای مزدور حکومت شاهنشاهی، برای جلوگیری از اقدامات احتمالی چماق به دستان شاه، تیمهای گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم ساماندهی کرد و با همکاری برادران دیگر طرح تشکیل تعاونیهای امام را برای تأمین مایحتاج مردم ارائه داد.
مجید که پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه سردار محسن رضایی به سازمان سپاه پیوست، پس از مدتی فرماندهی سپاه و جبهه شوش را برعهده گرفت و پس از سالها جهاد و فداکاری در عرصههای مختلف دفاع مقدس بخصوص در شناساییهای بسیار خطرناک در جبهههای جنوب به فرماندهی قرارگاه کربلا منصوب شد که عملیات شورانگیز محرم را به نحو احسن رهبری کرد. قبل از عملیات والفجر مقدماتی قرار شد که عدهای از مسئولان و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی(ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفت: لازم است برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانم. او به همراه عدهای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.
مرتضی صفاری که همراه آن شهید بود جریان شهادتش را اینگونه روایت کرده است: روز 7 بهمن1361 از شوش به طرف فکه میرفتیم. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید که همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد، داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ شروع کرد و من داشتم حفظهایش را کنترل میکردم. وقتی رسید به آیات آخر سوره فجر «یآ اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه ارْجِعِى إِلَى رَبِّک راضیة مَّرْضِیه فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، به فکه رسیدیم.
مجید رو به حسن کرد و گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟ حسن باقری با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنه درشأن امام حسین(ع) است. شوخی که نیست.
پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیدهبانی حرکت کردند. ایشان در بین راه به برادران همراه میگوید: آیا میشود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که:
«یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّک راضیة مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان میدهد که به آن مرحله عالی نائل گردد؟
هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او پاسخ خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
بخشی از وصیتنامه شهید بقایی: خدایا، معبودم، ای آنکه همه امیدم به توست. ای آنکه نه در کاغذ میگنجی و نه با قلم وصف میشوی. آنچنان تار و پودم آغشته به گناه است که فعلاً یارای صحبت ندارم و هر وقت میخواهم زبان بگشایم، شرمنده ام. بارها فکر کردهام و در نهایت به این نتیجه رسیدهام که فقط در لباس شهید و با محتوای شهید میتوانم در دادگاهت حضور یابم،بجز این هرگز که شرمندهام و رسوا. خدایا بخوبی میدانم و برایم ملموس است که بهترینها را بهسویت میکشی و حجابشان را میدری و من این را در خود نمیبینم ،ولی شاید دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کرد. خدایا! شاکرم از اینکه تا این حد هدایتم کردی. خدایا اگر قدمی در راهت برداشتم از من بپذیر.
او در سالهای 1353 و 1354 فعالیتهای دانشگاهی خود را شروع و در رهبری مبارزات دانشجویی نقشی تعیین کننده داشت و با ورود به گروه انقلابی منصورون و در کنار جوانان مبارزی همچون محسن رضایی، غلامعلی رشید، علی شمخانی، برادران جهان آرا و... به مبارزه با رژیم ستمشاهی پرداخت؛ برخی از فعالیتهای این گروه در بهبهان عبارت بود از: آگاهی دادن به مردم، متشکل کردن برادران حزب الله، انجام عملیات نظامی علیه عمال رژیم شاه.
او در شاخه نظامی گروه منصورون آغاز به فعالیت کرد که از جمله اقدامات وی در این زمینه جذب و سازماندهی جوانان مسلمان و ترور سروان داوودی و یکی از افسران شهربانی رژیم سابق که عامل خفقان در شهر بهبهان به شمار میآمد بود. شهید بقایی در زمینه خطاطی و نقاشی مهارت بسیار داشت و توانست نمایشگاهی از جنایتهای ساواک در شهرها به نمایش گذاشته و جنایت رژیم پهلوی را بیشتر به مردم معرفی کند.
در سال 1354، فعالیت های او در دانشگاه گسترش یافت و با آغاز تحصیل در دانشگاه جندیشاپور (دانشگاه چمران)، تماسهایش تشکیلاتیتر شد. وی برای مبارزه با رژیم شاه نقشی تعیینکننده را در رهبری مبارزات دانشجویی دانشگاه اهواز و غیر دانشگاهیان به عهده گرفت؛ در سال های 55 و 56 که مبارزات ملت مسلمان به اوج خود نزدیک میشد او از عناصر هدایت کننده تظاهرات علیه رژیم بود. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در اوج درگیریهای مردم با نیروهای مزدور حکومت شاهنشاهی، برای جلوگیری از اقدامات احتمالی چماق به دستان شاه، تیمهای گشتی را برای حفظ و امنیت شهر و نوامیس مردم ساماندهی کرد و با همکاری برادران دیگر طرح تشکیل تعاونیهای امام را برای تأمین مایحتاج مردم ارائه داد.
مجید که پیش از آغاز جنگ تحمیلی به توصیه سردار محسن رضایی به سازمان سپاه پیوست، پس از مدتی فرماندهی سپاه و جبهه شوش را برعهده گرفت و پس از سالها جهاد و فداکاری در عرصههای مختلف دفاع مقدس بخصوص در شناساییهای بسیار خطرناک در جبهههای جنوب به فرماندهی قرارگاه کربلا منصوب شد که عملیات شورانگیز محرم را به نحو احسن رهبری کرد. قبل از عملیات والفجر مقدماتی قرار شد که عدهای از مسئولان و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی(ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفت: لازم است برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانم. او به همراه عدهای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.
مرتضی صفاری که همراه آن شهید بود جریان شهادتش را اینگونه روایت کرده است: روز 7 بهمن1361 از شوش به طرف فکه میرفتیم. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید که همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد، داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ شروع کرد و من داشتم حفظهایش را کنترل میکردم. وقتی رسید به آیات آخر سوره فجر «یآ اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه ارْجِعِى إِلَى رَبِّک راضیة مَّرْضِیه فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، به فکه رسیدیم.
مجید رو به حسن کرد و گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟ حسن باقری با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنه درشأن امام حسین(ع) است. شوخی که نیست.
پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیدهبانی حرکت کردند. ایشان در بین راه به برادران همراه میگوید: آیا میشود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که:
«یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّک راضیة مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان میدهد که به آن مرحله عالی نائل گردد؟
هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او پاسخ خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز کرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت.
بخشی از وصیتنامه شهید بقایی: خدایا، معبودم، ای آنکه همه امیدم به توست. ای آنکه نه در کاغذ میگنجی و نه با قلم وصف میشوی. آنچنان تار و پودم آغشته به گناه است که فعلاً یارای صحبت ندارم و هر وقت میخواهم زبان بگشایم، شرمنده ام. بارها فکر کردهام و در نهایت به این نتیجه رسیدهام که فقط در لباس شهید و با محتوای شهید میتوانم در دادگاهت حضور یابم،بجز این هرگز که شرمندهام و رسوا. خدایا بخوبی میدانم و برایم ملموس است که بهترینها را بهسویت میکشی و حجابشان را میدری و من این را در خود نمیبینم ،ولی شاید دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کرد. خدایا! شاکرم از اینکه تا این حد هدایتم کردی. خدایا اگر قدمی در راهت برداشتم از من بپذیر.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه