از خطر تا خاطره
رضا صائمی
منتقد سینما
روز هفتم جشنواره روز فیلم اولیها بود. فیلم اولیهایی که البته تازه به سینما نیامدهاند. از فرنوش صمدی که فیلم کوتاههای زیادی ساخته تا عادل تبریزی که دستیار کارگردانهایی مثل مهرجویی و کیمیایی بوده است. در یادداشت امروز به فیلم های آنان «خط فرضی» و «گیجگاه» میپردازیم.
خط فرضی؛ فیلم نیمه بلند
فرنوش صمدی پس از سالها تلاش در فیلم کوتاه که موفقیتهای زیادی را برای او به همراه داشته اکنون نخستین فیلم بلند خود را ساخته است. «سکوت»، «نگاه»، «نقش» و «ناپدید شدن» از جمله فیلمهای کوتاه او هستند که در عرصه بینالمللی جوایز متعددی بردهاند. او دانش آموخته معماری از ایتالیاست و در آنجا هم تجربه ساخت ویدئو آرت را دارد. حالا او قصد دارد سه گانهای درباره دروغ و پنهان کاری بسازد که «خط فرضی» اولین اپیزود آن است. مضمونی که ردپای آن در فیلمهای کوتاهش هم قابل ردیابی است. خط فرضی به واسطه جایگاه کارگردانش در حوزه فیلم کوتاه و حضور بازیگرانی مثل پژمان جمشیدی، آزیتا حاجیان و حسن پورشیرازی از آن دست فیلمهایی بود که پیش از نمایش دربارهاش خیلی حرف زده شد و کنجکاوی خیلیها را برانگیخت اما به انتظاری که بر این اساس شکل گرفت، پاسخ نداد. صمدی تلاش کرد تا از زاویه دید یک زن به قصه نگاه کند و نگاه فرمیاش هم مینی مال باشد و از سانتی مانتال حسی و عاطفی پرهیز کند و در واقع بیانی مدرن در روایت قصه خود داشته باشد اما مصالح داستانی و پردازش شخصیتها بهگونهای نیست که این ظرفیت زبان فرمی بتواند مخاطب را اقناع کند. در واقع «خط فرضی» یک فیلم زنانه است که هم مؤلف و هم شخصیت اصلی و هم تم قصهاش زن و زنان هستند. رنجهای زنانه چه دختر دانشآموز در خانواده سنتی چه سارا(سحر دولتشاهی) بهعنوان یک زن مدرن و امروزی. سارا با اینکه زن مدرن و روشنفکر و هنرمند است که حتی در کنار شوهرش سیگار هم میکشد اما بدون اجازه او نمیتواند به سفر برود و همین به نقطه آغازین بحران بدل میشود. گرچه سارا پنهان کاری میکند و بدون اطلاع شوهرش به عروسی در شمال میرود اما این اقدام او بیش از آنکه پنهان کاری باشد نوعی طغیان و نافرمانی در برابر سلطه شوهر است. سارا و شوهرش البته رابطه عاطفی سردی دارند و صرفاً به خاطر دخترشان به این زندگی ادامه میدهند. گویی سارا حس میکند که خواستهها و نیازهایش و بیش از همه فردیت اش مورد تحقیر و سرکوب قرار گرفته. مثلاً اینکه شوهرش به او دائم القا میکند که رانندگی خوبی ندارد و نمیتواند به او اعتماد کند که در جاده رانندگی کند. اقدام سارا برای سفر در واقع نوعی سفر انفسی هم هست که گویی او میخواهد خودش را هم به خودش ثابت کند بیآنکه بداند چه اتفاق شومی در انتظار اوست. با این حال به نظر میرسد تجربه صمدی در ساخت فیلم کوتاه، نگاه کوتاه و مینی مالیستی را در بستر یک فیلم بلند هم بازتولید کرده و متأثر از الگو و ساختار فیلم کوتاه ست. به عبارت دیگر فیلم مصالح داستانی کافی را برای غنی بخشیدن به داستان یک خطی خود ندارد و شاید مینی مال بودن زیاد آن باعث لخت و لاغری درام آن شده. درست به همین دلیل است که قصه کش میآید و خود را با التهاب و ترومای نهفته در آن انطباق نمیدهد. دوربین مسعود سلامی اما در این میان به خوبی در خدمت روانشناسی قصه و شخصیت محوری آن است و حس سنگین و خفقان سارا را به خوبی بازنمایی میکند. «خط فرضی» عنوانش را از یک اصطلاح سینمایی میگیرد اما به ذهنیت شخصیت اصلی قصه گره میزند. به این معنا که شاید همه دروغها و پنهان کاریهای خط فرضیاند که از فشار حقیقت شکسته میشوند.
گیجگاه؛ سرخوشی بدون نوستالژی
عادل تبریزی گرچه نخستین فیلمش را ساخته اما دستیاری کارگردانهایی مثل مهرجویی، کیمیایی، نعمتالله و صدرعاملی پشتوانه محکمی برای عقبه اوست که سینما را بشناسد. ضمن اینکه سینما خوانده و مهمتر از همه عاشق سینماست. فیلمش نشان میدهد نوعی شور و شیدایی به سینما و فیلم ساختن در او موج میزند. خودش گفته از مهرجویی و کیمیایی شور سینما را آموخته. با این حال نخستین فیلمش حکایت از نگاه مستقل او به سینماست و نه تقلید فیلمسازان صاحب سبکی که تجربه دستیاری آنها را داشته. خود فیلم هم نشان میدهد از ادا و اطوارهای تکنیکالی که برخی از فیلمسازان اول دارند پرهیز کرده و همین صداقت است که فارغ از ضعف و قوت اثر به فیلمش اعتبار بخشیده و گویی از دل آمده و بر دل مینشیند. «گیجگاه» کمدی نیست گرچه رگههایی از کمدی هم دارد. خاطره بازی است اما در نوستالژی توقف نمیکند و شاید بهتر است بگوییم از آن عبور میکند. همین ویژگیها کمک کرده تا با فیلم سرخوشانهای همراه شویم که دلنشین است و جفنگ گویی نمیکند. فیلم به واسطه همین صداقت به روشنی فیلمسازش را معرفی میکند؛ فیلمسازی که فردیت پررنگی دارد و این در شرایط امروز سینمای ایران چیز کمی نیست. این فردیت البته به خودبسندگی ختم نمیشود که دلیلش را میتوان در شمایل و ساختار فیلمش جستوجو کرد. اینکه او از هر آنچه که در این سالها با تحصیل رشته سینما، دستیاری و ساخت فیلمهای کوتاه و مستند بهدست آورده در این فیلم به کار بسته که حاصلش فیلمی است که در یک هویت بینامتنی کمدی و جدی شبیه به هیچ فیلم دیگری نیست. نگاه کلاژگونه او به قصه تأکیدی بر همین معناست گرچه گاهی داستان را دچار چند پارگی و یکدستی میکند. به همه اینها بیفزایید عشق به سینما را که در اتمسفر فیلم پیداست. در واقع «گیجگاه» را میتوان ادای دین فیلمساز به سینما، سینمای ایران و عشق فیلمها دانست. چقدر صحنههای مربوط به کلوب فیلم تداعی گر دورانی است که هم نسلهای من تجربه کردهاند. ویدئو کلوبهایی که انگار میعادگاه عاشقان سینما بود و در این فیلم به یک خاطره لذت بخش بدل میشود. مهمترین ویژگی فیلم در سویه خاطره بازی و نوستالژیک این است که نگاهی حسرت خوارانه به گذشته ندارد. ضمن اینکه به دهه 70 هم در کنار دهه 60 توجه کرده است. گرچه گاهی به نظر میرسد دچار تداخل زمانی شده و جا به جایی تاریخی غلط در آن رخ میدهد. فیلم را میتواند واجد سویه مردم شناسانه هم دانست که البته به تاریخ معاصر میپردازد. فیلم یک حامد بهداد خوب دارد که میتواند به یک قهرمان بدل شود. یک قهرمان خاکستری که واجد فراز و فرود در موقعیت قهرمانی خود است و چقدر نسبت بین معلمی و مربی کاراته بودن در عمق بخشیدن به جایگاه اجتماعی و فردی او کمک میکند. عادل تبریزی با «گیجگاه» ما را به دورهای از تاریخ معاصر میبرد که هم عشق به سینما را در وجود ما احیا میکند و هم مجالی برای یکی از عجیبترین دورانی که انگار بین سرخوشی و غم در نوسان بودیم. و البته یک سروش صحت متفاوت دارد که تجربه متفاوتی در کارنامه حرفهای او نیز محسوب میشود. «گیجگاه» ریتم مناسبی دارد و بلد است قصهاش را تعریف کند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه