دختری که در زندان‌زاده شد



محمد بلوری- قسمت یازدهم/ مهتاب وقتی نشانی محل زندگی مهرداد را از دست بایگان پیر پرورشگاه گرفت، انگار شور خاموش زندگی در جانش دوباره بیدار می‌شد. تکه کاغذی را که نشانی مهرداد روی آن نوشته شده بود، با شوق به سینه‌اش فشرد. پیر مرد گفت:
-‌ این نشانی زن و شوهری است که «مهرداد کوچولو، را به‌عنوان فرزندخوانده تحویل گرفته‌اند و با خودشان برده‌اند. یعنی حدود بیست سال پیش حالا مطمئن نیستم همین حالا هم در این محل زندگی کنند. با این‌حال خدا کنه از این خانه به‌جای نامعلومی نقل‌مکان نکرده باشند و تو دخترم به آرزوت برسی و گمشده‌ات را پیدا کنی و... .
مهتاب که از شوق به هیجان آمده بود جواب داد: ممنونم پدر
نگاهش به نوشته روی تکه کاغذ افتاد: -‌... منیریه، کوچه میرزایی...
و همراه با دوست هم اتاقی‌اش راه افتادند.
آن روز عصر وقتی در یکی از کوچه‌های قدیمی منیریه زنگ در خانه‌ای را می‌فشرد قلبش از شادی و هیجان به تپش افتاده بود.
زن میانسالی در را به‌ رویش باز کرد نگاه عبوس و غریبانه‌ای به او انداخت و گفت: بفرمایید با کسی کار دارید؟
مهتاب نگاهی به تکه کاغذی که پیرمرد بایگان پرورشگاه به دستش داده بود کرد و پرسید: - شما باید خانم مه لقا باشید.
زن میانسال این بار با بدگمانی به مهتاب زل زد: - شما... کی باشید؟ دختر خانم از کجا من را می‌شناسید؟
مهتاب با اطمینان خاطر لبخند زد و گفت: - بیست سال پیش در پرورشگاه شهرداری کودکان بی‌سرپرست، من و آقا مهرداد سرنوشتی شبیه به‌هم داشتیم. مونس هم بودیم تا این‌که شما یک روز آمدید به پرورشگاه مهرداد را به‌عنوان فرزندخوانده‌تان قبول کردید و با خودتان بردید.
زن با نگاهی از بدبینی پرسید: -‌ بعداز این همه سال نشانی منزل ما را چطور پیدا کرده‌اید و حالا آمده‌اید به دیدن مهرداد؟
- نشانی شما را از مسئول بایگانی پرورشگاه گرفته ام. حالا مهرداد پیش شماست؟ اگر اسمش را عوض نکرده باشید؟
زن با لحن تلخی جواب داد: پس شما هم بچه پرورشگاهی بوده‌اید؟
نگاه تحقیر‌آمیزی به مهتاب کرد و گفت:
-‌ چرا اسم مهرداد را عوض کرده باشیم. بله خانم همینجا زندگی می‌کند. یک بچه پرورشگاهی جز ما کس دیگری نداشت که بره سراغش؟ هر چند مادرخوانده‌اش که مهرداد را از پرورشگاه تحویل گرفته و به این منزل آورده بود، به رحمت خدا رفته و من هوویش بودم و... .
لحن کلام زن چنان خصمانه بود که مهتاب پی‌برد این زن کینه جو نباید رابطه مهرآمیزی با مهرداد داشته باشد.
مهتاب گفت: بعداز این همه سال آمده‌ام مهرداد را ببینم حالش را بپرسم.
زن با تحقیر نگاهی به سراپای مهتاب کرد و گفت: -‌ مهرداد خونه نیست. باید بری تو شرکت ملاقاتش کنی.
-‌ میشه نشانی شرکتش را به من لطف کنید؟ زن با لحن کش‌دار و تحقیرآمیزی جواب داد: -‌ البته خانم! پس یاد داشت کنین... .
در راه بازگشت مهتاب رو به دوست هم اتاقی‌اش کرد و پرسید:
-‌ ثریا جان فهمیدی موضوع از چه قراره؟ پی‌بردی که این زن با چه نفرتی از مهرداد یاد می‌کرد؟
-‌ دوستش به تأیید حرف مهتاب گفت: -‌ آن زن مهربانی که مهرداد را به فرزندی قبول کرده و این زن کینه‌توز با هم هوو بودند. در اصل مادر‌خوانده مهرداد فوت کرده است. دقایقی بعد مقابل ساختمان چند طبقه‌ای ایستادند. مهتاب هیجان زده گفت: -‌درست آمدیم ثریا این هم شرکت مهرداد کوچولویی که دنبالش بودیم.
دوستش بهت زده بر نمای ساختمان چشم گرداند و گفت: -‌ چه شرکت بزرگی مهتاب جان!
مهتاب انگار نشنید، بازوی دوستش را گرفت و پای دروازه مخصوص رفت و آمد خودرو‌ها رو به مردی که لباس خاکستری مخصوص نگهبانی به تن داشت گفت: - ببخشید آقا، به دیدن مدیر این شرکت آمده‌ایم. کدام طبقه و...؟
نگهبان جوابش داد: آقای مهندس؟ بفرمایید بخش اطلاعات راهنمایی‌تان می‌کنند.
طبقه پنجم دفتر آقای مهندس مهرداد.
مهتاب که از هیجان قلبش تپش تندی گرفته بود با ورود به قسمت مدیریت در اتاق انتظار رو به‌ منشی مخصوص راهنمای ملاقات کنندگان گفت:
-‌آمده ایم آقای مهندس را ببینیم خانم عزیز.
منشی جوان که سرگرم گفت‌وگوی تلفنی بود با تعجب سر بلند کرد، نگاهی از سر کنجکاوی به آنها کرد و پرسید: -‌ خانم‌ها وقت قبلی گرفته‌اند؟
مهتاب جواب داد: نه خانم، اما یک کار اضطراری پیش آمده و باید آقای مهندس را ببینم. به ایشون بگویید از آشنایان خانوادگی هستیم. باید ملاقاتش کنیم.
منشی با چشمان گشاده، نگاه حیرت‌زده‌اش را بر چهره مهتاب و دوستش گرداند و پرسید: -‌بگم خانم‌ها کی هستند؟
مهتاب جواب داد:-‌ به آقای مهندس بگین، همان پروانه رنگین بالی که تو شهر پروازش داده بودید، پس از سال‌ها حالا روی شونه من نشسته.
خانم منشی، از تعجب نگاه حیرت‌زده‌ای به مهتاب کرد و پرسید:
- درست فهمیدم خانم چی گفتید؟ پروانه رنگین پر؟
-‌ مهتاب با خونسردی جواب داد: البته خانم درست فهمیدید. پروانه رنگین بال و پر...!
ادامه دارد
 



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7562/12/569000/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها