با روایتگری سرلشکر شهید علی صیاد شیرازی
کلاهدوز گفت: باید در ارتش بمانیم
در خیابان بزرگمهر اصفهان در حال رانندگی با ژیان بودم که ناگهان دیدم عدهای از مزدوران رژیم که لباس شخصی داشتند، جلوی مردم را میگیرند. در دستشان چماق بود و با تهدید و خشونت به رانندهها میگفتند: باید یک عکس شاه بچسبانی پشت شیشه ماشین. اگر نداری، یک اسکناس بچسبان که عکس شاه هم در آن باشد. من با بی اعتنایی به تهدید آنها حرکت کردم. یکی از آنها با چماق زد به شیشه خودروی من. عصبانی شدم و از شدت خشم، نگه داشتم و با پرخاش شدیدی پیاده شدم و رفتم به طرفش. فرار کرد. دنبالش کردم، دیدم که رفت و پشت سر یک پلیس پناه گرفت. من آمدم شروع کردم به پرخاش کردن و به آن پلیس گفتم: تو اینجا ایستادهای و این احمقها دارند با مردم این طور رفتار میکنند؟ احساس کردم آن پلیس خیلی رغبت ندارد که از اینها حمایت کند و همین طوری با لبخند به من گفت: که شما ببخشید، رضایت بدهید، اشکال ندارد.
یک بار که مردم انقلابی در خیابان استانداری اصفهان در مقابل هتل عالیقاپو تجمع کرده بودند ناگهان در وسط سخنرانی آقای پرورش، سر و صدای جمعیت بلند شد. نگو استاندار وقت هم آمده و نشسته است در جلسه. مردم داد میزدند: این نماینده طاغوت باید برود بیرون. هر چه آقای پرورش گفت: بفرمایید بنشینید، بگذارید گوش کنند، اشکال ندارد. گفتند: نه باید برود. آخر دیدند که مردم آرام نمیشوند. حضرت آیتالله ربانی شیرازی رفت پشت تریبون. با صدای جالب و گیرا که به دل همه مینشست شروع کردن به درود فرستادن به مردم: درود به شما مردم غیور و سلحشور. عزیزان، توجه کنید ما بایستی صدای مستقیم خودمان را به طریقی به گوش طاغوت برسانیم، چه اشکالی دارد؟ ایشان نماینده طاغوت است. آمده، بگذار خودش بداند و بفهمد چه میگوییم و برود به آنها که شعور ندارند بفهماند. شاید هم برای خودش خیر شود و هم برای شما و هم به طاغوت اثر کند، ما بالاخره باید صدای خودمان را برسانیم. این حرفهای ایشان تأثیر کرد و مردم ساکت شدند و گذاشتند استاندار تا آخر بماند.
سرتیپ شهید حسن اقارب پرست یک روز از من دعوت کرد که بروم شیراز. ما هم با خانواده رفتیم و مهمان خانوادگی ایشان شدیم. تا رسیدیم آنجا گفت: امشب من جلسه دارم ولی شما اگر رسیدی برو شاهچراغ، آنجا آیتالله دستغیب سخنرانی دارد.
ما رفتیم شاهچراغ. موقع آمدن دیدیم دور تا دور میدان پلیس و کامیونهای پر از نیروهای مسلح ارتشی مستقر شدهاند. در مسجد جامع سخنرانی بود. خانمها جدا بودند و آقایان هم جدا. ما رفتیم در مرز بین خانمها و آقایان نشستیم که کنار هم باشیم که همدیگر را گم نکنیم. آیتالله دستغیب در تخطئه کردن جشن هنر شیراز چنان مطالب را عریان و باز میگفت و لعنت به طاغوت میفرستاد. فریاد مردم بلند شده بود در تخطئه کردن جشن هنر، که نمیگذاریم برگزار شود و باید تعطیل شود. آخر سخنرانی با همان لحن شیرین شیرازی به مردم هشدار داد: مردم عزیز! شما توجه بکنید منتظر فرصت هستند، منتظر بهانه هستند. بهانه به دست آنها ندهید. وقتی مراسم تمام شد با آرامش اینجا را ترک کنید و بروید که اینها بهانهجویی نکنند و ایجاد حادثه نشود. هنوز به دعا نرسیده بود که ارتشیها بین مردم، نارنجکهای اشکآور انداختند. گاز اشکآور اذیت میکرد و در ضمن انفجار ریختند به هم. درهای شاهچراغ را بسته بودند و فقط یک در بازارچه سرپوشیده باز بود ـ آن هم بسیار تنگ و باریک ـ پلیس هم به آنان حمله میکرد. زنها زیر دست و پا افتادند. کفشها یک طرف و چادرها یک طرف، اوضاع عجیبی بود. من هم خانمم را گم کردم و بچه هم در دست ما مانده بود. رفتم به یک طرف. همین طور که میرفتم نگاه میکردم که چه کسی غش کرده و نکند خانم ما جزو اینها باشد. افتاده بودند روی زمین چادر کشیده بودند روی آنها. کمی رفتم داخل، خانم را ندیدم و برگشتم به خط اول که جوانهای شیراز داشتند با پلیسها زد و خورد میکردند. ما آمدیم اول خط و گفتیم از آنجا شروع کنیم به جستجو برای پیدا کردن همسر. جوانها آمدند به طرف من و با خیرخواهی گفتند تو بچه همراه داری، اینجا چکار میکنی؟ گفتم: من خانمم را میخواهم. گفتند: اینجا خانمی نیست. عقبترها را بگرد. اینجا باشی بچه آسیب میبیند. من هم رفتم به طرف خیابان جلوی شاهچراغ و همسرم را پیدا کردم.
التهاب اجتماعی از آنجا اوج گرفت و پشت سر این حادثه، جشن هنر شیراز آن سال تعطیل شد و اصلاً اجرا نشد.
یک شب محمد کبریتی از افسرهای انقلابی، نزد من آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفت: صیاد! از یک طرف امام خمینی دستور داده که فرار کنید، ولی شما میگویید بمانیم برای اینکه باید در پادگانها باشیم. ما بالاخره روزی باید دست به اسلحه شویم. بعد گفت: من برای مبارزه مسلحانه طرحی دارم. ما باید یک جمع انقلابی مسلح آماده کنیم و همان موقع با همان اسلحهها بیرون بریزیم. گفتم: این دوتا اشکال دارد، یکی اینکه کجا بروی؟ چون باید خودت را مخفی کنی. پس باید محلی به نام مخفیگاه باشد. دوم اینکه حالا وقتی به مخفیگاه رسیدی باید چه کار بکنی؟ خیلی ناراحت بودیم و نمیدانستیم چه کنیم تا اینکه بعد از چند روز شهید حسن اقارب پرست از شیراز به تهران منتقل شد. و با پیشنهاد من یوسف کلاهدوز که برادر همسرش بود به اصفهان سفر کرد. به منزل ما آمدند. من همین مطلب را با تندی گفتم: که وضعیت ما چه میشود؟ تکلیف ما چه میشود؟ مگر امام نگفته از پادگانها فرار کنید؟ ما چه زمانی باید فرار کنیم؟ آنجا یکی دو نفر بودند که شهید یوسف کلاهدوز صلاح نمیدانست جلوی آنها حرف بزند و با یک طریقی با اشاره به من رساند که من بعداً میآیم و صحبت میکنیم. رفتند و بعدازظهر یا شب بود که کلاهدوز آمد خانه و از تشکیلات تهران صحبت کرد و توضیح داد که ما در تهران یک مرکزیتی تشکیل دادهایم و حتی در گارد شاهنشاهی هم نفوذ داریم. خیلیها اعلام آمادگی کردهاند و ما همه آنها را نپذیرفتهایم و داریم اوضاع را بررسی میکنیم. از طرفی با دفتر حضرت امام هم ارتباط داریم و به ما پیام میرسد و طبق آن عمل میکنیم. بنابراین دقت کنید: ما همه باید تا آخرین لحظه در محل کار خود باشیم چرا که اگر حادثهای بخواهد رخ دهد از چند نظر بایستی آماده باشیم و انجام وظیفه کنیم و اگر بخواهیم فرار کنیم نمیشود. من قانع شدم. او گفت: من یک نفر از بستگانم را که در اصفهان است رابط شما قرار میدهم تا اعلامیهها و نوارهای امام را به شما برساند.
آن شخص برای ما اعلامیه میآورد و ما اینها را بین پادگانها توزیع میکردیم. همچنین هر روز اطلاعات دست اول را برای ما میآورد و خیال ما راحت شده بود.
یک بار که مردم انقلابی در خیابان استانداری اصفهان در مقابل هتل عالیقاپو تجمع کرده بودند ناگهان در وسط سخنرانی آقای پرورش، سر و صدای جمعیت بلند شد. نگو استاندار وقت هم آمده و نشسته است در جلسه. مردم داد میزدند: این نماینده طاغوت باید برود بیرون. هر چه آقای پرورش گفت: بفرمایید بنشینید، بگذارید گوش کنند، اشکال ندارد. گفتند: نه باید برود. آخر دیدند که مردم آرام نمیشوند. حضرت آیتالله ربانی شیرازی رفت پشت تریبون. با صدای جالب و گیرا که به دل همه مینشست شروع کردن به درود فرستادن به مردم: درود به شما مردم غیور و سلحشور. عزیزان، توجه کنید ما بایستی صدای مستقیم خودمان را به طریقی به گوش طاغوت برسانیم، چه اشکالی دارد؟ ایشان نماینده طاغوت است. آمده، بگذار خودش بداند و بفهمد چه میگوییم و برود به آنها که شعور ندارند بفهماند. شاید هم برای خودش خیر شود و هم برای شما و هم به طاغوت اثر کند، ما بالاخره باید صدای خودمان را برسانیم. این حرفهای ایشان تأثیر کرد و مردم ساکت شدند و گذاشتند استاندار تا آخر بماند.
سرتیپ شهید حسن اقارب پرست یک روز از من دعوت کرد که بروم شیراز. ما هم با خانواده رفتیم و مهمان خانوادگی ایشان شدیم. تا رسیدیم آنجا گفت: امشب من جلسه دارم ولی شما اگر رسیدی برو شاهچراغ، آنجا آیتالله دستغیب سخنرانی دارد.
ما رفتیم شاهچراغ. موقع آمدن دیدیم دور تا دور میدان پلیس و کامیونهای پر از نیروهای مسلح ارتشی مستقر شدهاند. در مسجد جامع سخنرانی بود. خانمها جدا بودند و آقایان هم جدا. ما رفتیم در مرز بین خانمها و آقایان نشستیم که کنار هم باشیم که همدیگر را گم نکنیم. آیتالله دستغیب در تخطئه کردن جشن هنر شیراز چنان مطالب را عریان و باز میگفت و لعنت به طاغوت میفرستاد. فریاد مردم بلند شده بود در تخطئه کردن جشن هنر، که نمیگذاریم برگزار شود و باید تعطیل شود. آخر سخنرانی با همان لحن شیرین شیرازی به مردم هشدار داد: مردم عزیز! شما توجه بکنید منتظر فرصت هستند، منتظر بهانه هستند. بهانه به دست آنها ندهید. وقتی مراسم تمام شد با آرامش اینجا را ترک کنید و بروید که اینها بهانهجویی نکنند و ایجاد حادثه نشود. هنوز به دعا نرسیده بود که ارتشیها بین مردم، نارنجکهای اشکآور انداختند. گاز اشکآور اذیت میکرد و در ضمن انفجار ریختند به هم. درهای شاهچراغ را بسته بودند و فقط یک در بازارچه سرپوشیده باز بود ـ آن هم بسیار تنگ و باریک ـ پلیس هم به آنان حمله میکرد. زنها زیر دست و پا افتادند. کفشها یک طرف و چادرها یک طرف، اوضاع عجیبی بود. من هم خانمم را گم کردم و بچه هم در دست ما مانده بود. رفتم به یک طرف. همین طور که میرفتم نگاه میکردم که چه کسی غش کرده و نکند خانم ما جزو اینها باشد. افتاده بودند روی زمین چادر کشیده بودند روی آنها. کمی رفتم داخل، خانم را ندیدم و برگشتم به خط اول که جوانهای شیراز داشتند با پلیسها زد و خورد میکردند. ما آمدیم اول خط و گفتیم از آنجا شروع کنیم به جستجو برای پیدا کردن همسر. جوانها آمدند به طرف من و با خیرخواهی گفتند تو بچه همراه داری، اینجا چکار میکنی؟ گفتم: من خانمم را میخواهم. گفتند: اینجا خانمی نیست. عقبترها را بگرد. اینجا باشی بچه آسیب میبیند. من هم رفتم به طرف خیابان جلوی شاهچراغ و همسرم را پیدا کردم.
التهاب اجتماعی از آنجا اوج گرفت و پشت سر این حادثه، جشن هنر شیراز آن سال تعطیل شد و اصلاً اجرا نشد.
یک شب محمد کبریتی از افسرهای انقلابی، نزد من آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفت: صیاد! از یک طرف امام خمینی دستور داده که فرار کنید، ولی شما میگویید بمانیم برای اینکه باید در پادگانها باشیم. ما بالاخره روزی باید دست به اسلحه شویم. بعد گفت: من برای مبارزه مسلحانه طرحی دارم. ما باید یک جمع انقلابی مسلح آماده کنیم و همان موقع با همان اسلحهها بیرون بریزیم. گفتم: این دوتا اشکال دارد، یکی اینکه کجا بروی؟ چون باید خودت را مخفی کنی. پس باید محلی به نام مخفیگاه باشد. دوم اینکه حالا وقتی به مخفیگاه رسیدی باید چه کار بکنی؟ خیلی ناراحت بودیم و نمیدانستیم چه کنیم تا اینکه بعد از چند روز شهید حسن اقارب پرست از شیراز به تهران منتقل شد. و با پیشنهاد من یوسف کلاهدوز که برادر همسرش بود به اصفهان سفر کرد. به منزل ما آمدند. من همین مطلب را با تندی گفتم: که وضعیت ما چه میشود؟ تکلیف ما چه میشود؟ مگر امام نگفته از پادگانها فرار کنید؟ ما چه زمانی باید فرار کنیم؟ آنجا یکی دو نفر بودند که شهید یوسف کلاهدوز صلاح نمیدانست جلوی آنها حرف بزند و با یک طریقی با اشاره به من رساند که من بعداً میآیم و صحبت میکنیم. رفتند و بعدازظهر یا شب بود که کلاهدوز آمد خانه و از تشکیلات تهران صحبت کرد و توضیح داد که ما در تهران یک مرکزیتی تشکیل دادهایم و حتی در گارد شاهنشاهی هم نفوذ داریم. خیلیها اعلام آمادگی کردهاند و ما همه آنها را نپذیرفتهایم و داریم اوضاع را بررسی میکنیم. از طرفی با دفتر حضرت امام هم ارتباط داریم و به ما پیام میرسد و طبق آن عمل میکنیم. بنابراین دقت کنید: ما همه باید تا آخرین لحظه در محل کار خود باشیم چرا که اگر حادثهای بخواهد رخ دهد از چند نظر بایستی آماده باشیم و انجام وظیفه کنیم و اگر بخواهیم فرار کنیم نمیشود. من قانع شدم. او گفت: من یک نفر از بستگانم را که در اصفهان است رابط شما قرار میدهم تا اعلامیهها و نوارهای امام را به شما برساند.
آن شخص برای ما اعلامیه میآورد و ما اینها را بین پادگانها توزیع میکردیم. همچنین هر روز اطلاعات دست اول را برای ما میآورد و خیال ما راحت شده بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه