نوشتن در برزخ


محمد جانبازان
شاعر
روند تدریجی و فرآیند تکوین و تکامل شکل‌گیری شخصیت ادبی فروغ، برساخته معرفتی است که صورت شعر او را برای ما امکان‌پذیر می‌سازد. تجسمی که نظام مناسبات کلامی تنها وجه وجودی او را در ساحت ادبیات در بر می‌گیرد ولی خاستگاه فکری فراتر از نظام عبارات و مفردات را در نیل به شناختش
فرا می‌گسترد. کاوش برای شناخت این نظام فکری و ضرورت کشف علل و عوامل شکل‌گیری حیات ذهنی او مستلزم قرار گرفتن در فرآیند تبدیل و تبدل تدریجی شخصیت فردی و ادبی‌اش است.
از همگامی و همپایی با عواطف روزمره و ساده انسانی و زیستن در سایه واقعیات گرفته تا نفی وطرد امر قدسی، از زیستن در برزخ تا گفت‌و‌گو در تاریکی‌های اجتماعی، از خیره‌سری‌ها و تلاش در جهت کشف روابط غیرمتعارف و غیرمتداول در ساحت اشیاء، اشخاص و پدیده‌ها و جستن راهی برای ورود این غریب‌سازی‌ها در شعر، شخصیت فروغ را به منشوری مبدل می‌سازد که تطور شعرش را همواره برای مخاطب فهیم، به موضوعی در خور برای حمل یک جهان‌بینی ویژه و طرح پرسش‌های عمیق بدل می‌کند و البته از او برای مخاطب عرفی، سیمایی سیاه، پوچ انگار و فروبسته ترسیم کرده و به‌جای می‌گذارد.
آن منظری که فروغ را شاعری پوچ انگار می‌خواند و باوجود خیل عظیم نظام هندسی الفاظ و عبارات ایمانی شعرش که فربه از بسامد واژگانی همچون نور و خورشید و ستاره و روشنایی و سلام و عصمت و پنجره و... است به تفسیری تک‌ساحتی از آن دست می‌زند و از او تقریری تیره ارائه می‌کند به‌خاطر نگریستن به یک ساحت از ساحات وجودی و شهودی شعر و شخصیت این شاعر ایمانی عصر نیست‌انگاری‌ست.
صورت غالب نیست‌انگاری فروغ، در حقیقت فقدان استحاله آرمانگرایانه‌ای بود که از قبل نفی هاله تقدس امر جاودانه معتبر به واسطه حصول معرفت به واقعیت انضمامی یا حصول معرفت به واقعیت زمان‌مند به‌دست می‌آمد. تجربه‌اندوزی در ساحت ساختار اجتماعی انسان، زیستن در پرتو عشق متجسد بشری، کسب معرفت روشن از هجوم و استحاله بی‌محابا و ویرانگر مدرنیسم و درک نابهنگامی ظهور این دگرگونی عظیم که به فروریختن مناسبات اخلاقی منتهی می‌شد از یک سو و انقطاع و یأس از چشم‌اندازهای نوظهور در این هجوم نابهنگام و سراسیمه قرن، از فروغ تصویری نابهنجار و ساخت شکن ترسیم کرد و از سوی دیگر پیش‌از آنکه از او شاعری بسازد که در محاصره کلمات قرار دارد، او را به رهبری پیشگو بدل کرد که از ورای نظام مناسبات کلامی به روایت و داوری ضرورت‌ها، التزامات و چشم‌اندازهای همزمانی و در زمانی بپردازد و از بام تفاوت‌ها، انسان و پیوندهای ظاهری و معنویش را مورد داوری قرار دهد.
شعر فروغ معرف شخصیتی است که توانست با کنار نهادن پیش فرض‌ها در نوسازی نظام اندیشگانی شعر پیش رو، گامی به افقی تازه بردارد. فروغ، فاقد هرگونه مرام صنفی بود و با روحیه ستیزه‌گرخود مدام با پس زدن معیارهای متداول و مرسوم رفتاری، در پی فراروی از گزینش و سیطره اشیا و اشخاص بود.
خطوط را رها خواهم کرد/ و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد/ و از میان شکل‌های هندسی محدود
به پهنه حسی وسعت پناه خواهم برد
این عبور و نفی ساحت جمعی انسان برای او اگر چه هزینه‌های بسیار سنگین اجتماعی را در بر داشت اما به بلوغ فکری و رشد قوای باطنی اش منتهی شد. در این مراقبه و تطهیر، می توان مدام به فهم مرکز آن حقیقت اصیل که انسان است نزدیک و نزدیک‌تر شد و البته فواصلش را با اجتماع بشری افزون کرد. فروغ در کسوت عارفی مدرن، خود را به سرچشمه حقیقت و دانایی نزدیک‌تر ساخت؛ سرچشمه‌ای که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا می‌آمد.
 من این جزیره سرگردان را/ از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر داده‌ام/ و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود/ که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به وجود آمد.
او اگر چه نافی وضع اجتماعی انسان بود اما هیچ گاه با فقدان حس همدلی و رواداری او با انسان مواجه نیستیم چرا که نافی امر انسانی نبود و از فروشدن انسان در مغاک بی‌اخلاقی رنج بسیار می‌برد. او مدام انسان و جامعه را به گفت‌و‌گو و بازگشت و شناخت هویت فردی و جمعی دعوت می‌کند:
من از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم/ و این جهان به لانه ماران مانند است/ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست/ که همچنان که تو را می‌بوسند/ در ذهن خود طناب دار تو را می‌بافند
فروغ خود را به مثابه رهبری معنوی برای هدایت بشر، از ورطه هولناک پوچ انگاری نمایان می‌ساخت و در فراخوان معنویش مدام به انسان، باوری فرااخلاقی را یادآوری می‌کرد و در پی بازگشت انسان به فهم اصیل و جاودانه از وضع وجودی خویش در بستر اجتماع بود. او بر این باور بود که انسان تا آنجا در این مکاشفه و مراقبه می‌تواند پیشروی کند که روی صدایش بتوان به اوج بلوغ معنوی نائل شد:
و من چنان پرم که روی صدایم نماز می‌خوانند...
او تنهاست و این تنهایی محصول نگاه عمیق او به وضع موجود انسان تکنوکرات است. فروغ در شعر «دلم برای باغچه می‌سوزد» در مقام یک پیشگو ظاهر می‌شود و آینده‌ای را برای انسان ترسیم می‌کند که علاوه بر هولناکی اش دارای صفاتی همچون فقدان قلب و منطق عاطفی، بیهودگی، بیگانگی، تنهایی و گم‌شدگی در کوران حوادث تلخ و
دهشت بار، بی‌اخلاقی، بی‌افقی، سرخوردگی بناهای معرفتی پیشینی و... است.
من از زمانی / که قلب خود را گم کرده است می‌ترسم/ من از تصور بیهودگی این همه دست/ و از تصمیم بیگانگی این همه صورت می‌ترسم/ من مثل دانش‌آموزی که درس هندسه‌اش را/ دیوانه وار دوست دارد تنها هستم.
در شعر «آیه‌های زمینی» با توصیفی هولناک گروه ساقط مردم را دلمرده، تکیده و مبهوت توصیف می‌کند که در زیر بار شوم جسم و جسدهاشان، فاقد هرگونه روح و معنویتند و از غربتی به موقفی دیگر می‌روند و میل دردناک جنایت در دست‌هاشان متورم می‌شود.
مردم/ گروه ساقط مردم/ دلمرده و تکیده و مبهوت/ در زیر بار شوم جسدهاشان/ از غربتی به غربت دیگر می‌رفتند
پوچ انگاری، معنایی فرعی برای ترجمه نیست‌انگاری است و اگر چه از تداوم آن حاصل شده و محمل آن است اما در نظام اعتقادی فروغ راهی به تولدی دیگر دارد. در حقیقت گونه‌ای از تقریر نیچه‌ای از نیهیلیسم بر نظام اعتقادی فروغ سایه افکنده است. او نیز چون شاعری دل آگاه در آستانه قرنی نابهنگام ایستاده است. از یک سو به باورهای آنتولوژیک و متعین پشت کرده و خرافه پرستی را محصول بی‌خردی و
ایده آلیسم مفرط و منحط می‌داند و از سوی دیگر در پی ایستادن در برابر نظم اخلاقی منحط و خودساخته انسان مدرن متظاهر به واسطه نظام اخلاقی مبتنی بر انسان و عشق است. فروغ از بی‌ارزش شدن ارزش ها به رنج فزاینده‌ای گرفتار بود و با از دست دادن امل و امیدش به اصلاح جامعه و حذف ارزش‌های مبتذل، به انزوا گریخت. یأس و حرمانش، محصول این بی‌موجبی و ناباوری در بازگشت جامعه به ارزش‌های اخلاقی اصیل و راستین بود.
او به شهادت اشعارش، از زندگی سرشار بود و میل به ماندن در او به امری ناخودآگاه تبدیل شد. نفی وضع موجود و مبارزه مستمر برای اصلاح امور معنوی انسان و طرد میان مایگی بواسطه ابزار هنر و ناکامی در این خاستگاه برایش از یک سو و ناامیدی از اصلاح مظاهر و محتوای انسان نوظهور که مملو از آرزوهای پوچ و میان تهی است از سوی دیگر؛ مجموعه انگاره‌هایی بودند که توانستند فرآیند تکوین و تکامل نظام معرفتی شعرش از ترسیم چنین موجود بدون شمایلی را تشکیل دهند.
آه‌ ای زندگی/ منم که با همه پوچی هنوز از تو لبریزم
در جای ‌جای مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» با این شوق فزاینده و میل به رستگاری مواجهیم. فروغ در ادبیات معاصر شاید واپسین شاعر ایمانی از جنس نظام معرفتی شاعران پیشانیمایی باشد که در عین نفی متافیزیک سنتی و قطع اراده و امید از اصلاح وضع موجود انسان مصرفی تا واپسین لحظه زیستن، صورت غالب شعرش، بر مدار و محور امید و رستگاری بنیان گذارده شده باشد.
سلام ای شب معصوم/ سلام ای شبی که چشم‌های گرگ‌های بیابان را/ به حفره‌های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می‌کنی
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان/ که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
نظم اخلاقی بیشتر مذموم و ریاکارانه است تا اصیل و پیش برنده و فروغ از ساحت چنین نظم اخلاقی متصنعی که ساخته اتحاد و امتزاح امر سیاسی با تمدن تکنیکی است می‌گریخت تا به نظام اخلاقی ای دست یابد که در آن انسان با تمام قوای معنویش به ظهور و بلوغ رسیده و با فهم ضرورت مدرنیسم او را به خدمت جامعه جهانی بگیرد؛ نه آنکه در نظام سلطه و گفتمان بازار به کالایی مصرفی بدل شود.
شعر فروغ در حقیقت، تقریر نظری معرفت بالینی است که در تجربه تنگاتنگ زیست انسان و اشیا ظهور می‌کند و در نهایت، گریختن از ساحت انسان و فرورفتن در مغاک تنهایی فرساینده و جانکاه را برای او به ارمغان آورد. اگر چه همچون راز ورزی کاهن و رهبری معنوی به پیشگویی افق محتوم انسان نظر داشت و پیام‌آورانه از رازی مهیب سخن می‌گفت و از نجات انسان با فرضیه‌های دروغین قطع امید کرده بود اما هیچ گاه نیست‌انگاری او رنگ پوچ‌انگاری به خود نگرفت و تا واپسین موقفش بر مدار امید زیست و از تظاهر به انسانیت به ورطه حقیقتی ضد اجتماعی، یعنی ساحت اصالت صداقت گریخت.
آیا دوباره گیسوانم را/ در باد شانه خواهم زد


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7523/15/564000/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها