راه طی شده تأثیر اقتصاد بر سیاست
اقتصاددانان چگونه تصمیم ساز شدند
منصور بیطرف
دبیر گروه اقتصادی
شاید برای کمتر کسی این باور وجود داشته باشد که اقتصاددانان تا 70 سال پیش نقش سازندهای در تصمیمسازی نداشتند. کما اینکه در کشور خود ما هنوز اقتصاددانان نقش محوری در تصمیم سازیها ندارند. اما اینکه چگونه این روند در جهان شکل گرفت موضوع کتاب تازهای بهنام «عصر اقتصاددانان» است که اخیراً در امریکا منتشر شده و از سوی فارین افیرز و نیز فایننشال تایمز جزو بهترین کتابهای منتشر شده سال 2020 انتخاب شده است. البته ترجمه تحت الفظی عنوان کتاب «ساعت اقتصاددانان» است - که در اینجا ساعت را بهتر است از نگاه آخرالزمانی ببینیم.
نویسنده این کتاب روزنامه نگار اقتصادی نیویورک تایمز بهنام «بنیامین آپلبوم» است. این کتاب با جمله قصاری از اسحاق نیوتن شروع میشود که گفته بود: «من میتوانم حرکات اجسام سنگین را محاسبه کنم اما نمیتوانم دیوانگی آدمها را محاسبه کنم.»
مقدمه کتاب شروع جالبی دارد. آپلبوم مینویسد: در اوایل دهه 1950 یک اقتصاددان جوان بهنام پل ولکر (که در دهه 1970 رئیس فدرال رزرو شد و تورم بالای امریکا را مهار کرد) در یک دفتر در طبقات زیرین ساختمان بانک فدرال رزرو نیویورک کار میکرد. او تعدادی از افرادی را که تصمیم میگرفتند، گرد هم جمع کرد و به همسرش گفت که احتمال اینکه بتواند به نتیجه هم برسند خیلی کم است. رهبری بانک مرکزی در آن زمان شامل بانکداران، وکلا و حتی گردن کلفتهای کشاورز آیوا بودند اما دریغ از یک اقتصاددان. رئیس فدرال رزرو، ویلیام مک چسنی مارتین، یک دلال بورس بود که عمق نگاهش هم پایین بود. او به یک ملاقات کننده گفته بود،« در اینجا 50 اقتصاد سنج برای ما در فدرال کار میکنند که در زیرزمین هستند و دلیل هم داریم که چرا آنها باید آنجا باشند.» او گفت آنها به این خاطر در زیرزمین هستند که سؤالهای خوبی میپرسند. اما ، «حد خودشان را نمیدانند و ضمن اینکه خیلی هم درتحلیلهایی که میدهند اعتماد به نفس دارند.» بیاعتمادی مارتین به اقتصاددانان یک عرف گسترده در میان نخبگان امریکایی نیمه قرن بیستم بود.
این کتاب سپس نگاهی میاندازد به تاریخ گذشته و این چنین ادامه مییابد: «رئیسجمهوری فرانکلین روزولت، جان مینارد کینز، مهمترین اقتصاددان نسل خود را به این دلیل که «ریاضیدانان» عملگرا نیستند، نادیده گرفت. رئیسجمهوری آیزنهاور، در خطابه خداحافظی خود از امریکاییها مصرانه خواست تا تکنوکراتها را از قدرت دور نگه دارند و هشدار داد که «خود سیاست عمومی میتواند نگه دارنده الیت علمی و فنی باشد.»کنگره هم بهعنوان یک قاعده ازاقتصاددانان اظهارات آنها را ثبت میکرد اما آن اظهارات را خیلی جدی نمیگرفت.
یکی از مشاوران سناتور دموکرات ویسکانسین، ویلیام پروکسی مایر، که در امور سیاست داخلی نقش پیشرویی داشت در اوایل دهه 1960 نوشت،« علم اقتصاد در کل در میان سیاستگذاران ارشد کشور امریکا بویژه در میان نمایندگان، بهعنوان یک حوزه ترسناک دیده میشود که نمیتواند برای مشکلات مشخصی که نگرانی به وجود میآورد پلی بزند.»
سی داگلاس دیلون، وزیر خزانهداری ایالات متحده، در سال 1963، دو مطالعه در خصوص بهبود بالقوه برای سیستم پولی بینالمللی انجام داد، اما از گرفتن مشاوره اقتصاددانان دانشگاهی سر باز زد. مقام دیگر توصیه شان را این گونه توضیح داد که،« عملاً استفاده از آنها در مسئولیت تصمیمسازی بیفایده بود.» در همان سال دادگاه عالی از تصمیم حکومت که مانع ادغام دو بانک فیلادلفیا شده بود، با وجود آنکه شواهد نشان میداد که این ادغام میتواند منافع اقتصادی در بر داشته باشد، حمایت کرد. دادگاه شواهد اقتصادی را بیربط دانست.
اما یک انقلاب در حال وقوع بود. اقتصاددانانی که به قدرت و عظمت بازار معتقد بودند در حال تأثیرگذاری بودند تا کسب و کار حکومت، کار و بار تجارت و در نتیجه الگوی زندگی روزمره را تغییر دهند. 25 سال رشدی که متعاقب جنگ جهانی دوم رخ داد در دهه 1970 از هم پاشیده شد، این اقتصاددانان رهبران سیاسی را متقاعد کردند تا نقش حکومت در اقتصاد را کاهش دهند - و اینکه ایده بازارها بهتر از ایده بوروکراتها، نتیجه میدهد.
علم اقتصاد را غالباً بهخاطر اصراری که بر انتخاب دارد چون منابع محدود هستند «علم ملال انگیز» مینامند.اما پیام واقعی علم اقتصاد و دلیل محبوبیت آن، وعدههای آزار دهندهای است که میتواند به نوع بشر کمک کند تا آن پیوندهای کمیاب را سست کند. شیمیدانان وعده داده بودند تا از مس، طلا درست کنند؛ اقتصاددانان گفته بودند که آنها میتوانند این کار را «از هیچ» از ریق سیاستسازی بهتر انجام دهند. طی چهار دهه، از سال 1969 تا 2008، که من آن را «عصر اقتصاددانان» مینامم، واژهای که از توماس مک گرو اقتباس کردهام، اقتصاددانان در مهار مالیات و هزینههای عمومی، مقررات زدایی بخش بزرگی از اقتصاد و آمادهسازی مسیر جهانی سازی، نقش پیشرویی ایفا کردند. اقتصاددانان، رئیسجمهوری ریچارد نیکسون را قانع ساختند تا سربازگیری نظامی را پایان دهد. اقتصاددانان، حوزه قضایی فدرال را قانع ساختند تا قوانین ضد انحصار را با قوت اعمال کنند. اقتصاددانان حتی حکومت را قانع ساختند تا ارزش دلاری زندگی بشر را که حول و حوش 10 میلیون دلار در سال 2019 بود - برای تعیین اینکه آیا مقررات ارزشمند است یا خیر، اختصاص دهند. اقتصاددانان سیاستگذار شدند.
آرتور اف براون، اقتصاددانی بود که در سال 1970 جایگزین مارتین رئیس فدرال رزرو شد و دورهای را گشود که در آن اقتصاددانان از جمله ولکر، هدایت بانک مرکزی را بر عهده گرفتند. دو سال بعد، یعنی سال 1972، جورج شولتز، اولین اقتصاددانی بود که بهعنوان وزیر خزانهداری منصوب شد، سمتی که زمانی دیلون آن را در دست داشت. تعداد اقتصاددانانی که توسط حکومت استخدام شدند از 2000 نفر در دهه 1950 به بیش از 6000 نفر در اواخر دهه 1970 رسید. ایالات متحده مرکز تخمیر روشنفکری بود و آزمایشگاه اصلی ترجمان ایده به سیاست بود اما پذیرفتن بازارها بهعنوان علاج رکود اقتصادی یک پدیده جهانی شد که تصور سیاستمداران کشورهای جهان از جمله پادشاهی متحد، شیلی و اندونزی را به خود جلب کرد. امریکا در دهه 1970 مقررات قیمتگذاری حکومتی را حذف کرد. فرانسه تا پایان آن دهه به نانوایان این اجازه را داد تا قیمت نانهای باگت را برای اولین بار در تاریخ آن کشور خودشان تنظیم کنند. حتی بزرگترین کشور کمونیستی جهان به این انقلاب ملحق شد. در سپتامبر سال 1985، ژائو شیانگ، رهبر چین، هشت اقتصاددان برجسته غربی را برای تفریح یک هفتهای در کشتی کروز روی رودخانه یانگ تسه دعوت کرد تا در کنار تعداد زیادی از الیت های سیاستگذار اقتصادی چین باشند. مائو تسه تونگ همواره توصیه کرده بود که ملاحظات اقتصادی همواره باید تحت ظل ملاحظات سیاسی باشند. بحثهای آن هفته کمک کرد تا نسل تازه رهبران چینی به بازار ایمان بیاورند و نسخه تازهای از اقتصاد بازار محور چینی را بسازند.
در واقع این کتاب بیوگرافی این انقلاب است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه