حکایت دوبار گزیده شدن از یک سوراخ در ماجرای تخریب خانه زن بندرعباسی

آی ‌آدم‌ها




ارمغان بهداروند
شاعر
باران می‌بارد و تهران از همه این روزهای مُرده و ملول، تهران‌تر شده است و دلم می‌خواهد «بوی باران» فریدون مشیری را زمزمه کنم که انگار از قول همه ما نوشته است: بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک/ شاخه‌های شسته باران‌خورده پاک/ عطر نرگس، رقص باد/ نغمه شوق پرستوهای شاد/ خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها/ خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها/ خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز... اما خیلی چیزها یادم می‌آید که نمی‌گذارد خوش‌احوال بمانم با این باران پاییزی که انگار کاری جز دلتنگ‌تر کردن ما ندارد. خیلی چیزها مثل دختری که التماس می‌کرد دیوارهای آن خانه عاریتی را خراب نکنند و خراب می‌کردند. حالا هر چه قدر هم باران ببارد نمی‌تواند لکه‌های عبوس آن التماس را از خاطرم خط بزند. این که آن چهاردیواری در نبایدی بنا شده است و آن چهاردیواری نمی‌توانست درمان دردی باشد را نمی‌توان منکر بود اما می‌توان به امضایی که پای آوار کردن آن دیوار نشسته است چند «باید» و «نباید» را یادآوری کرد.
اخلاق حکم می‌کند پیش از آن که آن سقف و دیوار سست را آوار می‌کردید، چاره‌ای برای آن ناچاره‌های مستأصل می‌اندیشیدید که نه از سر خوشی که به بدبختی به آن بیغوله پناه برده بودند. دیگر آن که چه حاجت به آن همه سیاه‌لشکر در جدال و به تماشای جدال که گویی به فتح قلعه‌ و دژی از دشمن مشغولند. به آن امضای عزیز باید عرض کنم که از قدیم گفته‌اند: مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود و حالا که به بلاهت، به بلا امر کرده‌اید، پنهان نشوید و به جوانمردی دست بلند کنید و به جبران آن شرمساری قدم از قدم بردارید که این تیر نه فقط بر پی آن خانه و پای آن بی‌خانمان‌ها که بر پای هر کدام از ما که دیده‌ایم و شنیده‌ایم نشسته است. از خودم می‌پرسم آن امضای عزیز آیا آن قدر دل داشته و دلیر بوده است که به تخریب خانه دست و پادارتری حکم داده باشد و لشکر گسیل کرده باشد و از فتح‌الفتوح خویش فیلم گرفته باشد که عبرتی اتفاق بیفتد. گمان نمی‌کنم...! باران می‌بارد اما به هزار باران دیگر؛ آن خاطره پلید از جان و جهان دخترک ملتمس شسته نخواهد شد و دلم می‌خواهد این روایت تلخ را به «آی آدم‌های» نیما گره بزنم و سکوت کنم که حتماً آن خانه‌خراب‌ها در دل خویش خدایی دارند:
آی آدم‌ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید/ نان به سفره، جامه‌تان بر تن/ یک نفر در آب می‌خواند شما را/ موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد/ باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده/ سایه‌هاتان را ز راه دور دیده/ آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی‌تابیش افزون/ می‌کند زین آب‌ها بیرون/ گاه سر/ گه پا/ آی آدم‌ها/ او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید/ می‌زند فریاد و امید کمک دارد/ آی آدم‌ها که روی ساحل آرام، در کار تماشایید!/ موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش/ پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش/ می‌رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید: آی آدم‌ها

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7497/16/561048/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها