نیک یاد آموزگار، مریم اربابی در روزگار کرونا
زیبایی زنانه رنج
ارمغان بهداروند
شاعر
پا در دره درد داشت و با هر احتمالی از امید و آرزو، کوتاه نیامده بود و «معلم» باقی مانده بود که «معلمبودن» به دشواری «معلمماندن» نیست. زیبایی زنانه رنج را در آن کادر کرونایی میشد دید و شُکوه مادرانهای که آوار شده است و هیچ رضا نمیدهد که پرسشی بیپاسخ و درسی ناتمام بماند؛ چه دلیلی دلیرتر از این که او معلم بود و میخواست دقیقاً ترجمه شغلش باشد و شد؛ گیرم که حالا در صفحه آخر شناسنامهاش به ضرب مُهری مرگش را ثبت کرده باشند اما این جانبخشیدن هیچ کم از جانبخشی ندارد که سرسختی و سخاوتش یادآور اهدای عضو و ادامه زندگی در تنی دیگر است. این روزها که از فرط ناگواری هر ساعتش ماه و سالی است بیشتر از همیشه میتوان همپایگی «زن» و «مرد» را در جدالِ «سلامت» و جهادِ «سعادت» لمس کرد.
ماراتنِ مادرانگی در این خستگیها بیش و پیش از هر چیز مرهم بوده است؛ تصور کنید چه دلی باید در سینه داشته باشی که از زخمِ کارگر نترسی و چند نفس بیشتر برای رویینهتنی فرزندان خویش از خدا طلب کنی.
همین حدیث است که هر کدام از ما اگر روزها و روزگاری از زندگیمان را فراموش کرده باشیم اما به روشنی نام و نشان معلمهایمان را در خاطر داریم و به مرور خاطره هر کدام دست بر سینه میگذاریم و لبخند بر لب میآوریم.
مثل بسیار وقتها که به تسکین دردی، دل به شعری میسپردم؛ شعر مادر سروده «شهریار» را به خاطر آوردم که دلشکسته از تدفین مادر بازمیگردد: «در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود/ پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد/ صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه/ طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین/ دریاچه هم به حال من از دور میگریست/ تنها طواف دور ضریح و یکی نماز/ یک اشک هم به سوره یاسین چکید/ مادر به خاک رفت.» عزای عظیم مادر بر دل و جان او حلول کرده است و به ماتمخانه خویش برمیگردد اما خانه همان خانه و مادر مثل همیشه سرگرم کار و بار خویش: «آهسته باز از بغل پلهها گذشت/ در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود/ اما گرفته دور و برش هالهای سیاه/ او مرده است و باز پرستار حال ماست/ در زندگی ما همه جا وول میخورد/ هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست/ در ختم خویش هم به سر کار خویش بود/ بیچاره مادرم!» اگر این شعر این بخت را داشته است که شهادتی برای مادرانگیها و مرارتهایشان باشد، میتواند مرثیهای باشد که در عزای از دست دادن معلمی مادر و مادری معلم دوبارهخوانی و دوبارهخوانی شود، اگر چه او اکنون شادمان و رستگار سفر کرده است اما حتماً او نیز نه از فرزندانش دل کنده است و نه از رنجهایش دست برمیدارد: «باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی/ دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض/ پیراهن پلید مرا باز شسته بود/ انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:/ بردی مرا به خاک کردی و آمدی؟/ تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر!/ میخواستم به خنده درآیم ز اشتباه/ اما خیال بود/ ای وای مادرم!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه