مسخ و بی یاریها
رضا روشنی
در همان نگاه اول به شعر «بی یاریها»، گونهای از مسخ شدگی و مسخ زدگی مصیبتبار به ذهنم آمد، تهی شدن و ته کشیدن معنا؛ چیزی شبیه مسخ کافکا و معرفت شناسی وارونه. با مواجهه با «بییاریها»، از ذهنم گذشت که انسانها کجایند و در چه کارند و با خودشان و دیگران چه میکنند؟ آیا هنوز باید تردید کرد که «نجاتدهنده در گور خفته است؟» اما پرسش اساسی که پنجره ورود به معنا و مایه بسط و تأویل و تفسیر آن در این اثر بوده، این که جهان معنا به میانجی کدام عناصر شکل گرفته و منطق حاکم بر آن چیست؛ مجموعه آراستگیهای آن چه بوده و تلاقی آنان چگونه چشماندازی را ممکن ساخته است؟ برای دستیابی به طرحی از پاسخ، لازم آمد به صورت و محتوای اثر نگاهی بیندازم.
نگاهی کلی به مسخ کافکا و بی یاریها
مسخ و مسخ شدگی شاهراه ورود به «بی یاریها» و نکته با اهمیت آن است. لاجرم برای بازشناسی مسخ و کشف و کشاف معانی مرتبط با آن، ابتدا به ساکن میطلبد که مخاطب آشنایی نسبی با دو اثر «مسخ کافکا و بییاریها» پیدا کند.
الف) مسخ کافکا
در کتاب مسخ؛ گرهگور سامسا که بازاریاب شرکت و نان آور خانواده است، یک روز صبح که میخواهد سرکارش برود، وقتی از خواب بیدار میشود، میبیند به حشرهای بزرگ و چندش آور بدل شده که نگون به پشت کف اتاق افتاده و هرچه دست و پا میزند که شاید از جایش بلند شود، نمیتواند. گره گور در حال تقلا و دست و پنجه نرم کردن با وضعیت جدید است که پدر تأخیرش را از پشت در به وی گوشزد میکند. در نهایت گرهگور موفق به انجام هیچ کاری نمیشود و ساعتی بعد، فردی از اداره به دنبالش میآید؛ خانواده که گمان میکنند گرهگور مریض شده است؛ همگی به اتفاق به پشت در اتاقش میآیند و از وی میخواهند که در را باز کند؛ گرهگور پس از تقلای زیاد در را باز میکند و همه از دیدن او وحشت میکنند، مادر از حال میرود، مردی که از تجارتخانه آمده بود فرار میکند و پدر با تکان دادن یک عصا در هوا او را مثل یک حیوان به داخل اتاقش هدایت میکند.
بقیه داستان تنشی است آزارنده بین گرهگور و افراد خانه. از آن روز به بعد و بعد از این پیشامد، گرهگور کم کم تبدیل به موجودی مزاحم و سربار میشود که درون غاری در تنهایی و انزوای عمیق زندگی میکند و خانواده با بیمهری وحشتآوری او را از خود میرانند. هر بار که از اتاقش بیرون میآید با برخورد خشن پدر مواجه میشود. در نتیجه او کم کم به لاک تنهاییاش فرو میرود، هر زمان تنهاتر و منزویتر از قبل. کافکا در اثرش به ما میگوید که چطور آدمی از جوهر وجودش تهی میگردد و جامعه فرد را به سطح ابزار و وسیله تقلیل داده؛ عواطف و احساساتش را نابود ساخته و او را به موجودی عاطل و باطل و بی خاصیت تبدیل میکند.
ب) بی یاریها
در «بی یاریها» یک راوی دارید که حقایق را به شکل صورتهای مسخ شده احضار کرده و آنان را از عالم ذهن به یاری میخواند. آنچه که در «بی یاریها» جلوه میکند؛ دنیاییست که از دبستان و پارک و مهدکودک و دادگستری گرفته تا قاشق و موزائیک و اداره و دیگر مظاهر شهری؛ آدمی را استحاله نموده و او را به استیصال کشانده است. انگار هر صورتی که برای رفاه و آرامش و خوشبختی آدمی پدید آمده، جز تصویری مسخ شده و پوچ و بیاثر نیست. در «بی یاریها» این مسخ شدگی را در همان بدو شروع شعر و در استفاده از ابیاتی چون «گاوهای روی جعبه شیر»، «میمونهای روی پاکت چیپس» و «سربازان فلزی» میبینیم. آنچه که در «بی یاریها» اتفاق افتاده؛ دور زدن دنیای واقعی به مدد تخیل و نیز خرق عادت از طریق به هم زدن فرم های واقعیت و رسیدن به عالمی مسخ شده به شکل زیر است:
به یاری ما می آیند/ روزی گاوها/ از روی جعبه شیر/ روزی میمونها/ از روی پاکت چیپس/ سربازان فلزی با نیزهها/ از روی نردههای ایوان...
نشانههایی که شاعر از مسخ شدگی به دست داده عیان و آشکار است و ما در ادامه شعر قدرت شاعر را در تجسم بخشی به این موضوع این چنین میبینیم:
ما تنها نیستیم/ لشکری عظیم/ مقوایی/ پلاستیکی/ دست به دست هم/ سیمانی/ فلزی/ باور کن
در «بی یاریها» چنین مینماید که انسانی که کوشیده جن جهان را به تسخیر درآورده؛ ناخواسته خود مسخر و استحاله شده است. شاید نمود چنین استحالگی را این روزها در اپیدمی همه گیر ویروس کرونا بتوان دید، ویروسی کوچک و ناچیز که زلزلهای عظیم و ویرانگر در کاخ علم و دانش بشری درافکنده است. این مسخ شدگی در اثر را در ترکیباتی چون «فرشتههای سنگی»، «عکس پرستاران»، «شیرهای سیمانی»، «اسبهای استخدام شهرداری»، «لشکری عظیم مقوایی، پلاستیکی، فلزی» و «اشیا مانده در انباری» یاری دهندگان میتوان دید. اما پرسش بیجواب این است که چیزی که استحاله شده و ماهیت ندارد، چیزی که برساخته است و سرشار از ناخودی و ناتوانی چطور میتواند ما را نجات داده و نجات بخش باشد؟ این پرسشها ما را به حقیقت «بی یاریها» میرساند، همان نکتهای که این اثر با دادن صورت روتوش شدهای از حقیقت آن را شهادت داده است...
دو اثر یاد شده «مسخ» و «بی یاریها» با وجود داشتن اشتراکات؛ افتراقاتی نیز با هم دارند. هر دو اثر معنا محور هستند. هر دو اثر موضوعشان انسان است. هر دو اثر تصویری هستند. هر دو اثر نوعاً مدرن هستند. هر دو اثر اثرات متقابل فرد و اجتماع را بریکدیگر بازتاب میدهند. هر دو اثر از استحاله شدگی انسان میگویند، با این تفاوت که عمق تصویر در مسخ کافکا، سردتر، بیروحتر، گزندهتر و هولناکتر است و راوی انگار دژخیمی است که روایت قتل را با خونسردی تمام بیان میکند. در «بی یاریها» نگاه شاعر کلی همدلانه و ترحمآمیز است و در مسخ، نگاه جزئی و دقیق و بیطرفانه است. اثر هنری با تمهیداتی کار میکند که این تمهیدات یا صوری هستند یا معنایی. یک اثر زمانی اثرگذار خواهد بود که تمهیداتش در موضع خویش استقرار یافته و قوام گرفته باشند که مثال بارز و عینی چنین شعری حافظ است. حافظ از این نظر در کارنامه ادبی ما یگانه است و همتا ندارد. در «بی یاریها» نیز تمهیدات و آراستگیهایی دیده میشود که موارد زیر نمونههایی از آنها هستند.
اثر هنری بیبهره از روایت نیست، در هر شکلی که باشد. البته میتوان روایتها را شکست یا میتوان چند روایتی داشت؛ چنانکه گلشیری در داستاننویسی کرده یا نیما در شعر.
متأسفانه به رغم انقلاب نیما؛ شعر ما هنوز روایت هایش مونولوگ است و متکلم وحده - دیکتاتور هزاران ساله شعر- هنوز هم از شعر ما رخت برنبسته است. در «بی یاریها» نیز روایت ذهنی و به صورت مونولوگ است و دانای کلی در شکم روایت جا خوش کرده است. شاعر روایتش را در قالب زمان حال و گذشته و آینده به پیش می برد؛ اگر چه وجه آینده اثر فربهتر مینماید. مواردی چون «به یاری ما میآیند/ همه میآیند/ ما تنها نیستیم/ یادم رفت بگویم» نشانگر توجه شاعر به زمان و روایت هستند، روایتی اعتراض آمیز به شکلی زیرپوستی که با بشارت همراه گردیده و انگار انقلابی است که در آینده محتمل به وقوع خواهد پیوست. در «بی یاریها» اکثر قریب به اتفاق ضمایر و اسم ها و صفات و افعال جمع هستند. برای نمونه میتوان به موارد زیر «گاوها/ میمونها/ نیزهها/ آنها/ فرشتههای سنگی/ پرستاران مهربان/ما/ کودکان/ رانندگان/قاشقها/ موزائیکها و...» که اینها حاکی از آن بوده که نهان و ناخودآگاه شاعر تعلقات جمعی داشته و به شکل جمعی کار کرده و شاعر تصویر خود را در آیینه دیگران به تماشا نشسته و سرنوشت خود را به سرنوشت دیگران گره زده است. یکی دیگر از تمهیدات به کار گرفته شده در شعر؛ استفاده از تضاد و تقابل است. ترکیباتی چون «فرشتگان سنگی از دیوار دادگستری»، «بزرگ و کوچک» «کودکان پیش دبستانی و رانندگان سالخورده» نمونههایی ازاین دست بوده که نه تنها به معناشناسی کمک کرده بلکه وجه زیباشناسی اثر را نیز تقویت مینمایند. تضادها نه تنها در صفات که در افعال نیز به کار گرفته شده است؛ مانند این نمونه «ما تنها نیستیم/شیرهای سیمانی هستند» که در آن «هست» و «نیست» در تضاد و تقابل با هم قرار گرفتهاند.
اگرچه در شعر «بی یاریها» مجموعه تدابیر و آراستگیها همه در راستای ارتقای معنی است اما در آخر شعر چرخشی به سمت صدا و صدادار کردن زبان و زبانیت صورت گرفته است، چنین:
به یاری ما/ یاری ما/ ما/ بی یارها/ بی ارها/ بی ها/ ها
و با این شگرد شاعر کوشیده امکانات صوتی به شعر بخشیده؛ اجرای متفاوتی در شعرش به نمایش بگذارد. اگر چه این تدبیر در بیان متفاوت مؤثر بوده اما واژه «بیارها» به جای «بیعارها» انحرافی از منطق نوشتاری زبان بوده و این بازی را نتوان به بازی هوشیارانه و ریختن صرف و نحو به هم توجیه و تعبیر کرد؛ چرا که پیشتر شاعر، ما به ازای این بازی را در هیچ کجای شعرش به دست نداده است.
نتیجهگیری
شعر بی یاریها شعری خوب و مایهدار است. روایتش ملموس و باورپذیر و معنا اثرگذار است. در این شعر محیط و مظاهر شهری که ما را استحاله کردهاند به سخن آمده اند. تکرارها باعث شد که روایت انسجامش را حفظ کند. اما ایراداتی هم متوجه شعر هست، که از این ایرادات یکی همان خطای منطقی بود که در واژه «بیارها» به آن اشاره کرد و دیگری زبان محافظهکارانه اثر است که با توجه به کارنامه شاعر انتظار جنون و جسارت بیشتری می رفت. اما شاید اشکال عمده شعر و کلاً این مجموعه؛ عنوان گذاری برای اشعار باشد. عنوان گذاری نوعی برچسب زدن و دقیق تر بگویم نوعی انگ زدن است و این کار جلوی برداشت آزادانه از متن را میگیرد. این عنوان گذاری بویژه در شعر «بی یاریها» کاملاً بی مورد است؛ چرا که چنین عنوانی در بطن و زهدان نوشته مستتر است و شاعر وقتی میگوید «به یاری ما میآیند» این معنای پارادوکسال داشته و مخاطب ناگفته این معنا را از شعر استنباط میکند. بنابراین چنین عنوانی برای شعر؛ نه تنها بیمورد بلکه اصولاً حشو و زاید است.
بی یاری
به یاری ما میآیند
روزی گاوها
از روی جعبهی شیر
روزی میمونها
از روی پاکت ِچیپس
سربازان ِفلزی با نیزهها
از روی نردههای ایوان
همه میآیند
فرشتههای سنگی
از دیوار ِدادگستری
عکس ِپرستاران ِمهربان
از سقف ِمهد ِکودک ِپولی
ما تنها نیستیم
شیرهای سیمانی هستند
همانها که میگفتند:
برما ببخشایید
که ترک ِمیدانها دشوار است
آنها
کارمندان ِادارهجات حتا
آنها
که باقیماندهی روز را
در صفهای کش آمده تا خانه آتش می زنند
آنها
که عمر ِخویش را
در سینی پهن شده بر پشت ِبام
پیش فروش کردهاند به فضلهی کبوتران
آنها...
فکر میکنم
آیا گربهها
از بوی دود ِ گوشت
گردن ِخویش را به سمت ِما چرخی میدهند؟
هرچه باشد این جا محلهای از وطن ِزیبای آنها هم هست
بزرگ وُ کوچک
ازکودکان ِپیش دبستانی گرفته
تا
و با
رانند گان ِسالخوردهی سرویس
داشت فراموشی هم میآمد
یادم رفت بگویم
اسبهای استخدام ِ شهر ِبازیها
آنها
با میلههایی که از شکم فرو رفتهاند تا سقفها
ما تنها نیستیم
لشکری عظیم
مقوایی
پلاستیکی
دست به دست هم
سیمانی
فلزی
باورکن
این تنها رویای یک تنها نیست
یک تنها
که در یک اتاقک نگهبان ِیک انبار ِمتروک است نیست
یک سرزمین ِخیال خورده
که خاک تا پیشانیام بالا آمده
اشیا ِمانده در انباری او
تصمیم گرفتهاند به هم نگاه کنند
قاشقها روی موزائیکهای سالخورده بیوقفه میکوبند؛
به یاری ما
یاری ما
ما
بی یارها
بی ارها
بیها
ها
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه