به مناسبت آیین تکریم و رونمایی سردیس و خیابان محمدعلی اسلامی ندوشن در تهران

آنچه از اسلامی ندوشن آموختیم...





علی‌اکبر جعفری ندوشن
استاد دانشگاه
انس و الفتم با گنجینه های ادب فارسی که با خوش طبعی و شورانگیزی معلم ادبیات دبیرستانمان شروع شد و بلافاصله با اشارت او به آثار شاهنامه‌پژوهی اسلامی ندوشن پیوند خورد، موجب شد تا علاوه بر تاریخ باستانی و ادب حماسی فارسی، با راه و رسم زندگی انسانی و مرام پالوده و عیارمندی که این نویسنده از دل شاهنامه به‌دست می داد آشنا شوم؛ خردمندی، درست پیمانی، نیکنامی، آزادگی، بی‌آزاری و ... شاه‌بیت «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» بود. حکایت تاریخی بشر در رزمگاه آزادی و اسارت، نام و ننگ، پیری و جوانی، کهنه و نو، تعقل و تعبد، تقدیر و اختیار و... را در رویارویی رستم و اسفندیار که «داستان داستان‌ها»ی شاهنامه راوی آن بود، بازخواندم و رگه‌های روشنی از هویت انسان ایرانی را در سایه «سرو سایه فکن» اسلامی ندوشن بازجستم.
در «باغ سبز عشق» مولانا، رایحه دماغ پروری از گلبوته‌های عشق و اشراق و عرفان، استشمام کردم که بسیاری از افتراقات خودساخته بین انسان‌ها را در نزدم بی‌اعتبار کرد و قدری از مفهوم وحدت وجود و یگانگی آدمیان را در عین چندگانگی ظاهریشان، برایم آشکارساخت.
اسلامی ندوشن تأکید داشت که واقع‌گرایی، انسان دوستی و سخن‌سنجی ناقدانه و اصلاح‌جویانه و اعتدال‌گرای سعدی را که کاشف زیبایی‌ها این قومی است که از بیان نارسایی‌هایشان نیز ابا نورزیده باید با روشن‌بینی و یکرنگی حافظ به هم آمیخت تا راه و رسم زندگی عملی به‌دست آید.
او وجوه زیبایی‌شناختی اشعار حافظ را از حیث موزونیت لفظ و معنی و تلذذ معنوی، چنان عیان کرد که شرار بصری و موسیقایی آن غزل‌های ناب را در هنرهای دیگری چون خوشنویسی و موسیقی و... نیز بهتر درک کنیم.
بی‌اعتباری جهان و ناهمواری و کوتاهی عمر که برای جبرانش باید فرصت‌های کوتاه عمر را مغتنم داشت نکاتی بود که از مقالات خیامی اسلامی ندوشن به دست آوردیم و در مجموع در مؤانست با آثار ادبی دکتر اسلامی دریافتم که شعر فارسی با بیش از هزار سال، ذخیره حیرت‌آوری که ازمعانی گوناگون در خود نهفته دارد و با موزون کردن کلام و دمیدن جان در تن لفظ، یکی از ناب‌ترین گوهرهای گشودن راز زندگی، جستن اکسیر دانایی و چیره شدن بر تاریکی‌های دوران است.
اما فارغ از گلگشتی که به‌واسطه آثار او در بوستان مصفای ادب فارسی داشتیم. در همین زمانه‌ای که در ساماندهی کشور میان صاحبنظران بر سر تقدم توسعه سیاسی یا اقتصادی مناقشه پایان‌ناپذیری بود. بارها، با او به گفت‌و‌گو در امور فرهنگی و اجتماعی نیز نشستیم و از او خواندیم و شنیدیم که تا تغییرات بنیادی در فرهنگ جامعه پدید نیاید، هیچ سامان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هم به پایداری نمی‌رسد.
از این‌رو در درمان آسیب‌های فرهنگی و اجتماعی نظیر فقر فرهنگی، بی‌نظمی اجتماعی، آموزش عقیم، مادی‌گرایی، چندچهرگی، و تزلزل اخلاقی و… به اصلاح بینش شهروندان به پشتوانه منابع ذخّار فرهنگی و ادبی می‌اندیشیدم و در هر موقعیت و اشتغالی که یافتم، از فعالیت‌های فرهنگی و ادبی غفلت نورزیدم و علاوه بر قلمزنی در حوزه فرهنگ و اجتماع دراهتمام به برگزاری رویدادهای فرهنگی و هنری، فرو‌گذار نبودم.
عشق به ایران فرهنگی و دل سپردگی به همه غم و شادی‌های این سرزمین را اسلامی ندوشن به جانم انداخت تا از سیر و سفر تا تحقیق و پژوهش در آن باز نمانم. او ایران را فراتر از یک قلمرو خاکی و فارغ از تعصبات قومی و ملی، یک دفینه پربهای تاریخ و ادب و فرهنگ می‌دانست که باید با بهره‌گیری از دانش جدید و به اتکای پیشینه حکمت‌آموز خویش، راه رشد و توسعه در پیش گیرد. وی که در مواجهه سنت و مدرنیزم راه میانه‌ای برگزیده بود، همزمان که از وادادگی فرهنگی و فرنگی‌مآبی انذار می‌داد به واپسگرایان و جزم اندیشان قومی نیز نهیب می‌زد که بدون توسل به دانش روز، هر حرکتی راه به بادیه سپردن است.
اسلامی ندوشن در دهه‌های 40 و 50 که بسیاری از روشنفکران یا جانب سرمایه‌داری غرب می‌ایستادند و یا سوسیالیسم شرق را بهشت موعود خود می‌دیدند. در بازشناسی این مکاتب غالب زمانه به امریکا، شوروی و چین سفر کرد و سفرنامه‌هایی نوشت که زوایای پیدا و پنهان فرهنگ غرب و شرق را روشن می‌کرد و حتی در رازگشایی کراهات و کرامات آنها، از نوشتن داستان و نمایشنامه‌هایی که «افسانه و افسون» و ماهیت ابرآلود ذات و زمانه‌شان را آشکار می‌کرد، نهراسید. تألیفاتی که بیش از هر اثر علمی و پژوهشی دیگر در شناخت ماهیت و آثار این مکتب‌های فکری جهان معاصر خواننده عام را بهره‌مند می‌ساخت.
تبیین و تحذیر فرهنگ عمومی ایران در قالب انتشار مقالاتی که دائماً پژواک «ایران را از یاد نبریم» و «سخن‌ها را بشنویم» در خود داشت و نقدهای فرهنگی، اجتماعی که برآشفتگی رفتار عمومی جامعه ایرانی می‌رفت ضمن آگاهی از واقعیت‌های اجتماعی تأملاتی جدی در جستن راه حل‌های عملی اصلاح امور را پیش می‌آورد و مسئولیت اجتماعی شهروندان ایرانی را در ترمیم ناگواری‌های فرهنگی و اجتماعی گوشزد می‌کرد.
اسلامی ندوشن که دانش آموخته حقوق بین‌الملل بود و «پیروزی آینده دموکراسی» را از توماس مان ترجمه کرده و از «ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم» نیز درنگذشته بود، ضمن تبیین مبادی حقوق اساسی، آزادی و دموکراسی، دیدگاه‌هایی آزاداندیشانه از بزرگان ادبی ایران را نیز پیش می‌آورد تا نشان دهد که در گنجینه‌های ادب ملی نیز رشحات مدارا‌جویی و آزادی خواهی و... وجود دارد که به جهت مبانی انسانی آن می‌تواند در تعمیم توسعه برخی از حقوق بنیادین بشر مؤثر افتد و می‌گفت؛ حافظ روشن ضمیر، ششصد سال پیش سروده است؛ «مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن.... که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست.»
از این رو شاهکارهای زبان فارسی نزد اسلامی ندوشن همواره منبع الهام عمیق‌ترین مفاهیم زندگی بودند: «کمتر زبانی در جهان از این غنای فکری و پویش برای شناخت زندگی، مرگ و… برخوردار بوده است. زندگی چیست؟ آمدن و چندی گذراندن و در کام نیستی فرو رفتن؟ آنچه می‌ماند، این لایه‌هاست، تبخیر روح، احساس و انسانیت که در آثار بزرگ زبان فارسی منعکس شده است، و این توانسته یک شخصیت معنوی بسیار عمیق به این کشور ببخشد، و این در سرزمینی به نام ایران شکل گرفته و در کالبد زبان فارسی که برای ما بزرگترین سرمایه است، و ترجمان و چکیده تاریخ ما را در خود دارد.»
اذعان می‌کنم از نیمه دهه هفتاد تاکنون هرگاه در مراوده و همصحبتی با اسلامی ندوشن از هر دری که با او سخن گفتم، او از خزانه ادبی این سرزمین، کلام روشن‌تری چاشنی کلام خود می‌کرد که پنجره‌هایی نوبه‌نو در ذهن و ضمیر ابرآلودم می‌گشود و بر ایمانم در بارآوری و آفرینش فرهنگی ادبیات فارسی در سپهر اندیشگی این کشور می‌افزود.
در چندین نوبت او را به دیار نیاکانی خود دعوت کردم و گاهی در همسفری همسر پرمهر و شادانش شیرین بیانی، ساعاتی به هم سخنی درباره تاریخ و ادبیات این سرزمین گذراندیم. در کوچه‌های خاکی ندوشن با دیوارهای چینه‌ای و کاهگلی که به تعبیر آنها بسان مویرگ‌های تاریخ بودند قدم زدیم و با پاره‌ای خطوط نانوشته آثارشان آشنا شدیم. ملازمت و مؤانست با آن رند خلوت گزیده، علاوه بر آشنایی افزونتری که با آثار و آراء‌اش پیش می‌آورد از خلق و خوی و مرام استوارش نیز پرده بر می‌داشت. خصائل نیکویی چون؛ وقار، آزادگی، بی‌تکلفی، زیبایی دوستی و سلامت نفس و... که به‌واسطه خویشتنداری ذاتیش در پس آثار و نوشته‌هایش کمتر هویدا می‌شد.
با اینکه عمری را با قلمی نقاد گذرانده بود، اما همواره در کمال عقلانیت جانب احتیاط، اعتدال و متانت را نگه می‌داشت و می‌گفت: «دلا معاش چنان کن که گربلغزد پای... فرشته ات به دو دوست دعا نگه دارد.» اما صراحت و یکرنگی خود را نیز در مصاف تلوث‌های زمانه نمی‌باخت و نسبت به تعین‌های مادی اعم از جاه و مقام و شهرت همواره بی‌اعتنا می‌ماند تا مبادا شرف فرهنگ و قلم را چون برخی عالمان دنیادوست به غشی بیالاید.
پایبندی به مناعت طبع و استقلال فکر ونظر، از او شخصیت منزه و محترمی به دست می‌داد که اگر چون برخی سخن‌سرایان معاصر گرد خود مرید و مداح نمی‌یافت، دشمنان شناعت پیشه‌ای هم روبه‌روی خود نبیند. او با حقیقت دوستی، اصالت‌جویی و شبه‌گریزی، همواره بی‌مایگان چندچهره را از خود دور می‌داشت ولو به طعن و حسد، مغرور و متفرعنش بخوانند.
هرگز زبان و قلم به بدگویی، کینه‌توزی و تحقیر دیگران نگشود و از مجیز و مداهنه هم پرهیز داشت. به نیکی جانب انصاف و اعتدال را در داوری درباره دیگران نگه می‌داشت. در کتاب«روزها» ده‌ها نفری که در نیم قرن زندگی نوشت او نام و یادی یافته‌اند، از مدح و ذم بی‌پایه‌ای به دورند و حتی شرح احوال و اوصاف نزدیکانش نیز از هرگونه تعصب و تزیدی مصون مانده است.
افراط و تفریط را بلای این قوم می‌دانست و توازن و تعادل را کیمیای گمشده آنان می‌شناخت. علاوه بر آثار گوناگونش که جملگی گواه این مقصودند، در روابط شخصی نیز تبسم و تاثر و تأخیر و تعجیل را در هم می‌آمیخت و همواره آرام و ملایم سخن می‌گفت و با تأنی و طمأنینه قدم بر می‌داشت و در توجه به جسم و روان جانب هیچ یک به نفع دیگری فرو نمی‌گذاشت و در تمشیت امور زندگی راه میانه‌ای پیش گرفته بود که عزت و قناعت را هم آغوش هم کند.
روزی در جست‌و‌جوی معنای زندگی در آرا و آثار اسلامی ندوشن به جست‌و‌جو نشستم به عباراتی رسیدم که حاصل دریافت‌های بی‌آلایش اوست. از این رو نابجا ندیدم سخن آخر را با این عبارات که چکیده زندگی و دیدگاه‌های اوست، خاتمه دهم: «زندگی هم ساده و طبیعی است، و هم معماگونه. از این رو کل کتاب‌هایی که در دنیا نوشته شده است، برگرد این موضوع گشته است که: زندگی چیست و چه سرانجامی دارد؟ در سراسر گیتی که بگردید، آسمان را به همین رنگ می‌بینید. باشندگان زمین همگی یکسان هستند. با هم مو نمی‌زنند. با این حال، هیچ دو تنی به هم شبیه نیستند؛ شگفتی زندگی در این است. انسان در میان موجودات هم زبونترین است و هم بزرگترین. او می‌داند که این عمر روزی به سر می‌رسد، و با همه توهمی که درباره زندگی در دنیای دیگر دارد، باز در ژرفای درون خود، نمی‌خواهد که از این زندگی خاکی دست بردارد، مگر آن‌که دردی بزرگ ـ جسمی یا روحی ـ او را به آن آرزومند سازد. من البته از همان نوجوانی سرنوشت خود را به قلم بستم. بزرگترین شادی و توفیق خود را در نوشتن یافتم. شاید علتش آن بود که بشر در زندگی، خود را تنها و بی‌پناه می‌یابد، و از طریق گفتن و نوشتن چنین می‌پندارد که در دیگران پخش می‌شود، تنهایی خود را با دیگران در میان می‌گذارد، هر کسی دست به شاخه‌ای می‌زند. این، برای او تسلای خاطر است. من از نوشتن چنین انتظاری داشتم. گمان می‌کنم همه کسانی که به نوشتن دست زده‌اند، دستخوش چنین انتظاری بوده‌اند.»




آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7485/19/559538/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها