مردی با چشمان حادثه ساز
ارواح شبانه!
محمد بلوری/ روزنامه نگار
زبیده، مقابل درمانگاه از کالسکه دواسبی خانوادگیاش پیاده شد و به سورچیشان سفارش کرد منتظر بازگشتش بماند. گره روسری حریر زردوزی شدهاش را زیر چانه باریکش محکم کرد. شال بلند اطلسیاش را از سورچی که با دو دست به احترام مقابلش گرفته بود، پوشید.
آنگاه قابلمهای را که در یک چارقد پیچیده و گره خورده بود، از دست سورچی گرفت و روبه درمانگاه برگشت تا از پلهها بالا برود.
دکتر صادقی، رئیس درمانگاه که سرگرم گفتوگو با جوان دانشجو بود، از پنجره نگاهش به زبیده افتاد و پرسید: این خانم جوان کیباشند؟
و با حالت تحسین آمیزی که بر چهرهاش سایه انداخته بود، ادامه داد: چه کالسکهای آقا سهراب؟ باید متعلق به یکی از خانوادههای ثروتمند این آبادی باشد؟
دانشجوی جوان جواب داد: درست تشخیص دادید دکتر. زبیده دختر میرزا کریم دباغ است که صاحب دباغخانه بزرگی تو این آبادی است.
و با چهرهای شرمگین، نگاهش را رو به زبیده، برگرداند و با اشارهای معنادار ادامه داد: وقتی شنیده پهلوان در اینجا بستری شده، دلواپس شده آمده به دیدنش.
خانم معلم سری زیر انداخت و لبخندی شرمسارانه زد.
زبیده وارد اتاق مدیر درمانگاه که شد با دیدن دکتر صادقی جا خورد و با دستپاچگی، گونههایش از شرم، سرخ شد. به دکتر سلام کرد و گفت: از دیدنتان خوشحالم آقای دکتر.
دکتر صادقی با نگاه تحسینآمیزی به او گفت: من هم از دیدنتان خیلی خوشحالم دختر خانم زیبا و حال پدرش را پرسید که با دباغ ثروتمند آبادی در روزهای خوشی، بساط عیش و عشرت و تریاککشی داشتند.
دکتر با لبخندی میرزا کریم دباغ را بهیاد آورد که همیشه مرغوبترین تریاک کشتزارهای حاشیه کاشان را در جیب گل و گشادش داشت و به هر آشنایی که میرسید، یک بست از تریاک را سخاوتمندانه در مشتش میریخت.
زبیده خواست قابلمه را به دست خانم معلم بدهد و گفت: برای پهلوان سوپ پختهام. چون میدانستم، تو این درمانگاه که پخت و پز نمیشه!
سهیلا با اشاره معنیدار به ابروهایش تاب داد و گفت: چرا خودت نمیبری، هم حالش را بپرسی و هم بهش سوپ دستپختت را بدی که بخورد.
زبیده با چهرهای گلگون شده از شرم، رو به دانشجوی جوان کرد و پرسید: حالش چطوره آقا سهراب؟
دانشجوی جوان گفت: بسیار خوب، زبیده خانم. پهلوان که طوریش نمیشه! صورت رنگ پریدهاش را که دیدیم، با بیرونرویهایی که داشت، گفتم نکنه خدای ناکرده مبتلا به وبا شده باشه، برای همین اصرار کردیم تو همین درمانگاه بستریاش کنیم تا تحت نظر باشد. اما خدا را شکر اثری از وبا ندیدهایم، فردا هم مرخصش میکنیم.
زبیده راه افتاد تا به دیدن پهلوان حیدر برود.
دکتر صادقی با نگرانی از سهراب پرسید: درست شنیدم آقا سهراب؟ وبا...؟
دانشجوی جوان آه عمیقی کشید و جواب داد: متأسفانه بله آقای دکتر، ویروس هاری را کم داشتیم که با ویروس کشنده دیگری روبهرو شدهایم که اگر جلویش را نگیریم، میتواند به سرعت همهگیر شود و کشتاری را مخوفتراز ویروس هاری شروع کند.
دکتر صادقی از تأسف آهی کشید و با چهرهای غمناک پرسید: وای خدای من! چند نفر...؟
جوان دانشجو گفت: طی یک هفته پنج نفر، همگی بچههایی پنج تا هشت ساله بودند. مادرهای شان بهخاطر شکم روی و اسهال شدید به درمانگاه آوردند که همگی فوت شدند.
دکتر صادقی، سایه غمی بر چهرهاش نشست و پرسید: باید از نوشیدن آب باشد و به فکر فرو رفت...
سهراب جواب داد: بله، آب آلوده آقای دکتر. از کارگاه دباغی میرزاکریم آلودگی آب شروع میشه. دوست قدیمی شما، پدر گرامی همین زبیده خانم! در کارگاه دباغی وقتی لاشه گاو و گوسفندها را که برای دباغی پوست میکنند، آبهای آلودهاش در آب چشمه جریان پیدا میکند و خانوادهها از همین آب مینوشند. گاو و گوسفندهایی که لاشههای نیم خورده سگهای وحشی است.
دکتر صادقی با چهرهای هراسان گفت: وای خدای من اگر جلوی جریان این «پسآب» کارگاه دباغی را نگیریم، ویروس وبا کشتاری هولناک در این آبادی به راه خواهد انداخت!
دانشجوی جوان گفت: درست است آقای دکتر، اما در اولین اقدام فوری باید خانوادهها را وادار کنیم که نباید قطرهای آب را بدون جوشاندن مصرف کنند. همین حالا هم دو پسربچه را که وبا گرفته بودند، به درمانگاه آورده بودند و بموقع به دادشان رسیدیم و همین حالا در اینجا بستری هستند.
خانم معلم پرسید: اما چطور خطر مرگبار وبا را به خانوادهها حالی کنیم؟
دکتر که از شنیدن خبر ابتلا چند کودک به بیماری مرگبار وبا، هراسان و عصبی شده بود، گفت: باید خانوادهها را نسبت به خطر وبا آگاهی کنیم. حتی اگر تکتک اعضای خانوادهها را به درمانگاه بکشانیم و هشدار بدهیم که جان بچههایتان در خطر است و بعد همهتان با مرگ روبهرو خواهید شد.
ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه