محمد احدی پیشکسوت نقالی و پردهخوانی در گفتوگو با «ایران»:
فقط زینتالمجالس هستیم
محمد احدی یا همان مرشد احدی، از هنرمندان ایرانی در زمینه پرده خوانی است که سال 1331 در تهران به دنیا آمد و به گفته خودش از کودکی به همراه پدرش پای تعزیه رشد کرد و در نوجوانی جذب پردهخوانی شد. تسلط بر لحنهای مختلف و قصههای قرآنی، اعمال و حرکات پرده خوانی، صورت و اندام مناسب برخی از ویژگیهای مرشد احدی را شکل میدهند و استفاده از چوب دستی (مطرق یا تعلیمی یا من تشاء) در حرکات نمایشی، تبحر در استفاده از علائم و نشانههای دست، چرخش بدن در جهت انتقال مفاهیم و استفاده از لباس، پرده و اشیای اصیل و هماهنگ از دیگر ویژگیهای اجراهای او به شمار میرود. مرشد احدی سالهاست از روی پردهای به قلم محمد فراهانی پردهخوانی میکند که به گفته او قدیمیترین پرده ایران است و متشکل از شمایل حضرت علی اکبر است که سر بر زانوی حضرت امام حسین(ع)گذاشته است. تنها در دو پرده، حضرت علی اکبر به حالت نشسته دیده میشود که یکی از دلایل آن احتمالاً تمایل ایجاد تفاوت با دیگر پردهها بوده و دلیل دیگر شاید از اعتقاد به زنده بودن شهدا سرچشمه گرفته باشد. مرشد احدی در گفتوگو با «ایران» از دیروز و امروز پردهخوانی میگوید.
چطور و از چه سالی با پردهخوانی آشنا شدید و از چه زمانی رسماً این کار را شروع کردید؟
آبا و اجداد من تعزیه خوان بودند و پدر من بههمراه پدر حاج تقی میرزا علی در تکیه دولت، جلوی ناصرالدین شاه «بچهخوانی» میکردند و من هم از 4سالگی در تعزیه بودم تا 16 سالگی که تعزیه در دوران شاه ممنوع شد و جوان بودیم و چون میخواستیم به عشقمان برسیم به معرکه و پردهخوانی گرایش پیدا کردیم و از آنجا داستانهایی از تعزیه بلد بودم و پای بساط معرکهگیرها هم چیزهایی یاد گرفتیم و در نهایت همه اینها را با هم جمع کردیم و شروع کردیم به پردهخوانی. پردهخوان کسی است که یکنفره ممکن است نقش چندین نفر را در یک داستان بازی کند و ابزارش محدود به یک چوبدستی و دستمال و پردهای است و باقی نبوغ خودش. در دوره گذشته کسی سواد نداشت و وسایل ارتباط جمعی هم یا وجود نداشت یا در دسترس همه نبود به همین دلیل برای مردم جذاب بود که کسی میآید و با باز کردن پردهای از دل آن تصویر و پرده قصههایی برای آنها تعریف و داستان شخصیتهای خیر و شر را برای مخاطب بازگو میکند. در شمایلها چهرههای زیبا و نورانی مخصوص ائمه بود و چهرههای زشت و شیطانی متعلق به اشقیا بود و در همین پرده هزاران هزار، نکته خفته بود که از زبان پردهخوان روایت میشد و متأسفانه امروز تقریباً هیچ نشانی از آنها وجود ندارد و حتی پردهخوان به معنی اصیل و درستش هم بسیار کم داریم و تقریباً همه پردهخوانهای کاربلد و با اصل و نسب از دنیا رفتهاند، بیآنکه قدرشناسی و توجهی دیده باشند.
چرا پردهخوانی آنقدر مورد توجه مردم بوده و تا پردهخوان بساط پهن میکرد مردم دورش حلقه میزدند؟
پردهخوانی پیش از وقایع کربلا وجود داشته اما پس از آن بیشتر به سمت روایتهای مصائب کربلا گرایش پیدا کرد و مردم و پردهخوانها بیشتر دوست داشتند این داستان را روایت کنند. همچنین ما پردهخوانی سوگ سیاوش یا نبرد رستم و اسفندیار و داستانهای دیگری از شاهنامه را هم در قالب پرده و پردهخوانی میبینیم اما به دلیلی که گفته شد پس از سال 61هجری قمری، پردهها بیشتر به صفت و نعت فرزند رسول خدا و داستان کربلا گرایش پیدا کرد. در گذشته پردهخوانها از شهری به شهری دیگر، از روستایی به روستایی دیگر راه میپیمودند و پردههای خود را به دیوار میکوبیدند و شروع میکردند به پردهخواندن و تعریف آنچه از دل نقاشیها بیرون میآوردند و در قالب داستان تعریف میکردند. البته این نکته را در نظر بگیریم که هر شهری یا روستایی، سبک و شرایط خودش را در این مسأله داشت و تفاوتهایی بین اجرای کار آنها به چشم میخورد و حتی در نقاشی پردهها نیز تفاوتهایی وجود دارد. این رفت و آمد به شهر و روستاهای مختلف آنطور که پژوهشگران میگویند، ریشه در دوران پیش از اسلام داشته و پس از اسلام، به شکلی مذهبی و دینی نیز علاقه نشان داد و راوی داستانهای کربلا شد و باز هم پردهخوانها که سینه به سینه میراثدار این هنر بودند، داستان مصائب سیدالشهدا و یارانش را شهر به شهر و روستا به روستا میبردند و برای مردم میخواندند و بسیار مورد پسند مخاطبان بود.
پردهها از کجا میآمدند و چطور سر از قهوهخانه و... در میآوردند؟
یکسری نقاش بودند که پرده نقاشی میکردند و با صاحب یک قهوهخانه حرف میزد و وقتی رضایتش را جلب میکردند وسایل نقاشیاش را میبرد و همانجا در قهوهخانه نقاشی میکشید و بعد هم آن را به دیوار نصب میکرد. قدیمیترین پرده ایران را من دارم که 60 سال پیش کشیده شده است و تصویر حضرت علیاکبر است به قلم محمد فراهانی. پرده همیشه 72 داستان داشته و دارد و من هم داستانهای زیادی از پرده خودم بیرون کشیدم. پرده خودش حرف نمیزند بلکه مرشد از تصویرها، داستانهای مختلفی بیرون میکشد و مردم هم کلمات مرشد را میخواهند و خیلیها هم اصلاً نگاه به شمایل و پرده نمیکنند چون این تصویرها نشانهها و سمبلهایی هستند که مطابق با حال مردم، داستانشان روایت میشود. این نکته را هم بگویم که تماشاخانه جای پرده نیست، بلکه جای پرده در بازارها و میدانهایی است که مردم آنجا رفت و آمد میکنند و میشود مردم را جذب کرد و برایشان پردهخوانی کرد. نمیشود پرده را ببریم توی تماشاخانه و بلیت بفروشیم و بگوییم داریم سنت پردهخوانی را احیا میکنیم. پردهخوان خودش باید انتخاب کند که کجا بساط پردهخوانیاش را پهن کند و میخ پردهاش را به دیوار بزند.
تفاوت آنچه از پردهخوانی میشناسید با آنچه امروز جسته و گریخته انجام میشود چیست؟
در گذشته و در پردهخوانی اصیل اختیار دست خود پردهخوان بود یعنی همه کارها را خودش انجام میداد. خودش جمعیت را با روشهای مختلف جمع میکرد و برحسب اینکه جمعیت جوان هستند یا پیر تصمیم میگرفت که چه داستانی را تعریف کند و چگونه. نگهداشتن جمعیت خودش تکنیکهای بسیاری دارد که هر کسی به نوبه خود از آن استفاده میکند. مثلاً کسی با عجله دارد جایی میرود که یکدفعه بانگ پردهخوان را میشنود و با شنیدن یک شعر قشنگ و روایت زیبایی، راهش را کج میکند و میآید پای پرده و وقتی آمد پردهخوان باید او را حفظ کند. همه اینها با حساب و کتاب است ولی متأسفانه امروز گاهی از من دعوت میشود که اجرای برنامه داشته باشم و قبل از شروع برنامه هزار نفر میآیند و گوشزد میکنند که مثلاً برنامهات از 20 دقیقه بیشتر نشود. چطور میشود این همه داستان را در 20 دقیقه خلاصه کرد جز اینکه سر و ته همهشان را زد و یک چیز کوتاه تحویل داد آنهم برای مخاطبی که احتمالاً به میل و رغبت خود آنجا ننشسته و... متأسفانه امروز اگر جسته و گریخته از هنرمندان پردهخوان هم برای اجرا دعوت میکنند به نوعی زینتالمجالس است و همان را هم آنطور که صاحبان مجلس میخواهند باید اجرا کنیم و نتیجهاش میشود یک شیر بییال و دم.
جایی در صحبتهای خود اشاره کردید که امروز پردهخوان وجود ندارد یا اگر هست من نمیشناسم... چرا؟
چون امروز خود پردهخوانها از هم بیخبر هستند و نمیدانند دیگر پردهخوانها چه چیزی در چنته دارند و چقدر سواد و استعداد پای کار ریختهاند. روزگار گذشته اینطور نبود. اصولاً پردهخوانها با هم سفر میرفتند و از کیفیت کار هم خبر داشتند اما امروز اینطور نیست. پردهخوان از دیدگاه من کسی است که میخ پردهاش کنده نشود. یعنی چند وقت بهطور مستمر اجرا داشته باشد و طی روزهای متوالی، مخاطب را عادت بدهد تا جایی که مردم خودشان بیایند بنشینند و منتظر بمانند تا درویش بیاید و پردهاش را برقرار کند. چنین چیزی دیگر وجود ندارد و از این میراث فرهنگی دیگر چیزی باقی نمانده است. ما در رژیم سابق با ژاندارمری و... میجنگیدیم تا بتوانیم یک جا پاتوق برای خودمان درست کنیم و پرده را میخ بزنیم. نه بلندگویی داشتیم نه چیزی اما امروز برای اجراهایی این چنینی باید هزاران هزاران نفر و هزاران هزار مشکل را پشت سر بگذاریم. در زمان گذشته ما میدانستیم که رژیم با گفتار بزرگان و نقلهایی که درباره ایستادن در برابر ظلم بود، مخالف بود و نمیخواست مردم به این چیزها گوش بدهند و فرهنگ حماسه و مقابل ظلم ایستادن را یاد بگیرند. در همان دوره هم سختیهای بسیاری کشیدیم ولی یک ریال رشوه به هیچ پاسبانی ندادم و سعی کردم با توان و استعداد خودم کار را پیش ببرم و امروز با آنکه مشکلاتی از این دست را نداریم و بسیاری برای هنرهای آیینی احترام قائل هستند اما بهصورت عملیاتی و اجرایی توجه چندانی نمیشود و همانطور که گفتم متأسفانه فقط زینتالمجالس هستیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه