تولد موج نو در سینمای ایران

خشت و آیینه




«شنا» در جهت خلاف جریان اصلی سینما در دهه 40 مصداق بارز نگاه مردی است که از پشت دوربین لایه‌های زیرین زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران را می‌دید و پلان‌های فیلم برایش در زد و خورد، عشق و عاشقی و رقص و موسیقی خلاصه نمی‌شد. ابراهیم گلستان در شرایطی اواخر دهه 30 استودیوی گلستان را راه‌اندازی کرد که موج اصلی آن روزهای سینما و مخاطبان پرده نقره‌ای «فیلمفارسی» پسند بودند و او در این روزگار شروع به ساخت فیلم‌هایی همچون «یک آتش» (مستند و برنده مدال برنز جشنواره فیلم کوتاه ونیز) کرد و تهیه کننده فیلم مستند «این خانه سیاه است» فروغ فرخزاد در پاییز سال 1341 شد.
اما اوج حرکت نوگرانه ابراهیم گلستان در فیلمسازی که پیش از آن در کسوت نویسنده‌ای پیشرو و روشنفکر شناخته می‌شد؛ زمانی رقم خورد که تصمیم گرفت فیلم «خشت و آیینه» را در سال 1343 کلید بزند. گلستان حتی برای این فیلم بلند سینمایی عنوانی را انتخاب کرد که برگرفته از شعر مولوی و نماد پختگی بود:«آنچه در آینه جوان بیند، پیر در خشت خام آن بیند»
فیلم قصه راننده تاکسی به‌نام هاشم است که در پایان شیفت کاری اش؛ زنی کودک شیرخواره‌اش را در تاکسی او رها می‌کند و می‌رود. هاشم در ساختمان های نیمه کاره و تاریک به‌دنبال زن می‌گردد تا بچه را به او بدهد اما پیدایش نمی‌کند. ناچار کودک را با خودش به کافه می‌برد و از دوستانش در این باره نظر می‌خواهد. دوستانش به او می‌گویند اگر به کلانتری برود ممکن است دچار دردسر شود اما او بچه را به کلانتری می‌برد. افسر نگهبان به هاشم می‌گوید که صبح روز بعد بچه را به پرورشگاه یا دادگستری ببرد. هاشم بچه را همراه با زنی که با او در رابطه عاطفی است به خانه می‌برد و زن جوان با مراقبت از بچه به او علاقه‌مند می‌شود و از هاشم می‌خواهد که آنها بچه را بزرگ کنند. فردای آن روز هاشم در مراجعه به دادگستری برای گرفتن حضانت بچه؛ پس از شنیدن نصیحت مردی که به او دشواری‌های مسئولیت بچه‌‌داری را می‌گوید، بچه را به پرورشگاه می‌سپارد و از حضانت پشیمان می‌شود...
پرویز جاهد منتقد سینما با اشاره به اینکه خشت و آیینه در سینمای مدرن و روشنفکری ایران‌ زاده شده، معتقد است: «این فیلم اثری منحصر به‌ فرد از نظر سبک تصویری و روایت در سینمای ایران است. این فیلم در دوره‌ای ساخته شد که سینمای ایران در تسلط محصولات عامه‌ پسند بود. گلستان در خشت و آیینه، با پرهیز آگاهانه از قواعد داستان ‌گویی کلاسیک و توسل به شیوه مدرن        روایتگری، از سطح ظاهری یک ملودرام ساده با مؤلفه‌‌های آشنای یک زن، یک مرد و یک بچه فراتر رفت و به دنیای پیچیده فلسفی و چند لایه سینمای مدرن گام نهاد. خشت و آیینه، تصویر ناامیدکننده‌ای از یک جامعه بحرانی و یک دوران را نشان می‌دهد؛ دورانی که ترس در جان مردمان عادی افتاده و روشنفکران نیز سرگرم بحث‌های پوچ در کافه‌ها هستند...»
گلستان در خشت و آیینه متأثر از فیلم‌های اینگمار برگمان و فیلم‌های موج نو فرانسه و نئورئالیستی ایتالیا و میکل‌آنجلو آنتونیونی است. این فیلم به اعتقاد بسیاری از منتقدان آغازگر موج نو در سینمای ایران محسوب می‌شود و گلستان تجربه‌گرا در جریان ساخت آن علاوه بر نگاه و فیلمنامه متفاوت برخی از اولین‌ها را امتحان کرد؛ مانند نخستین صدابرداری سرصحنه در تاریخ سینمای ایران و دوبله نشدن و استفاده از سینمااسکوپ (پرده عریض) که در آن زمان بسیار عجیب و پیشرو بود.
علاوه براین‌ها نکات جالبی هم درباره انتخاب بازیگران این فیلم وجود دارد؛ بیشتر بازیگران نقش‌های اصلی فیلم، چهره‌هایی ناشناخته بودند. زکریا هاشمی نقش هاشم راننده و تاجی احمدی در نقش زن جوان اصلاً بازیگران شناخته شده‌ای نبودند و بعضی از بازیگران مثل پرویز فنی‌زاده و جمشید مشایخی (که پیش از این بازیگر تئاتر بودند) برای اولین بار در فیلمی سینمایی بازی کردند.
ساخت فیلم خشت و آیینه در تابستان سال 1343 به پایان رسید ولی باتوجه به سختگیری‌های ابراهیم گلستان در جریان تولید نهایی، این فیلم در زمستان سال 1344 در سینما رادیوسیتی به نمایش عمومی درآمد که مورد توجه تماشاگران عام قرار نگرفت و جالب این که با موجی از انتقادهای تماشاگران خاص و روشنفکران هم مواجه شد تا جایی که بخش مهمی از منتقدان سینمایی دهه چهل همچون پرویز دوایی و هوشنگ بهارلو در نظرسنجی مجله فردوسی (بهمن 1344) با گذاشتن دایره سیاه این فیلم را «بی ارزش» ارزیابی کردند.
فیلم خشت و آیینه اگرچه بعدها بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی فیلمبرداری صحنه‌هایی از آن به الگویی برای فیلمسازان بدل شد ولی به نظر می‌رسد در دهه 40 که جامعه روشنفکری ایران درگیر کشمکش‌ها و یارگیری‌ها بود، اسیر روزمرگی شد؛ همچون دیالوگ طلایی از فیلم که نشان دهنده همین فضای حاکم بر جامعه بود. در یکی از دیالوگ‌های فیلم، گلستان برای کنایه زدن به روزمرگی زندگی شخصیت اصلی (هاشم) که نماد جامعه مأیوس است، به نقل از زن جوان که با حضور بچه در زندگی امیدهای جدید یافته می‌گوید: «فردا برای تو چه فرقی با امروز داره، آفتاب که زد یه روز       دیگه‌اس، آفتاب که رفت روز تموم میشه، فردا رو این طوری حساب می‌کنی؟»

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7444/16/554587/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها