ما رأیت الا جمیلا
کسی بود که چون خورشید هم بهانه میخواست و هم خود بهانه بود. کسی که هر پگاه و هر شام با تو میمویید و میگریست. کسی که از درد شعلهای به خود پیچیده بود و دم برنمیآورد. کسی که نردبان رسیدن، کسی که نسیم رهایی، کسی که باران دعا بود. دعا.... دعا.... دعا
میتوانی در این طوفان، اقیانوس آرامش باشی و فردای خویش را به امروز این قبیله آتش پیوند بزنی. سکوت تو از سینه کوه، آتشفشانیتر است و پیدا نیست. کسی نیست که صدای تو را از ملکوت بشنود. صدای تو را که بانگ برآوردهای: ما در این دایره نمیگنجیم. این ماجرا به ظهر ختم میشد اگر از کمان سینه جوشانت، تیر دعا به هر کرانه روانه نمیشد. اکنون دعای تو یعنی تخت سلیمان یعنی عصای موسی یعنی نگاه عیسی یعنی کتاب الله... دعا کن دعا این نسیم بازمانده از آبادی رحمت.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه