سه شنبه های شعر


 ناصر فیض

ابروی هویج دسته دارد
آلوچه دل شکسته دارد
فریاد خیار اگر چه شور است
نزدیک ته خیار دور است
وقتی که الاغ توی کاسه‌ست
دریاچه غروب صبح ماسه‌ست
ماهیچه که آخرش چه دارد
در کوچه شب کلوچه دارد
شلوار شکستنی ندارم
 من بازم و بستنی ندارم
آن جا که جزیره می‌زند جر
موی سر خر نمی‌شود فر
وقتی که قطار دنبه بالاست
دروازه چشم من مرباست
در منطق من فتیله پیر است
از فلسفه سهم من خمیر است
برخیز و گره بزن به گردو
خرطوم مرا ببر به هندو
پیراهن کفش خر چروک است
پیژامه چرخ اسب دوک است
حمام خزینه لیف برف است
پروانه لُنگ مُرده حرف است
من خنده قطره قطارم
از آتش هسته غنچه دارم

مهدی استاد احمد

دست از طلب ندارم تا این قَدَر بخوابم
بگشای در به رویم تا پشت در بخوابم
در طول روز خوابم مانند جوجه چرتی
آیا شود که یک شب مثل بشر بخوابم؟
گویند روی معشوق تا یک نظرحلال است
آن یک نظر حرامم تا یک نظر بخوابم
همواره وقت دیدار گل می‌خری برایم
یک بار هم عزیزم بالش بخر بخوابم
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی‌توان کرد اما اگر بخوابم...
من در تلاش خوابم هی بوق می‌زنی تو
بگذار یک دقیقه، ای بی‌پدر! بخوابم
حتی اگر که ماشین با من کند تصادف
بعد از دو ثانیه مکث روی سپر بخوابم
در سینما همیشه وقتی که فیلم طنز است
ششصد نفر بخندند من یک نفر بخوابم
هر وقت بار دیدم بر دوش باربرها
گفتم که کاش چون بار بر باربر بخوابم...
مگشای تربتم را بعد از وفات و منگر
تا اندرون قبرم من بیشتر بخوابم
بین سونا و استخر من عاشق جکوزی
تا توی آب گرمش من تا کمر بخوابم
همواره قبل خفتن دنبال قرص خوابم
حتی اگر کنار قرص قمر بخوابم!
هر دکتری که رفتم جز وحشتم نیفزود
هفتاد و شش پرستار رفتند وَر به خوابم

عمران صلاحی

ای فروغ فرق تو، خورشید عالمتاب ما
عکس تو با فرم‌های مختلف در قاب ما
پیش آن سر، آفتاب از شرم، پنهان زیر ابر
نزد آن مخ، از حسادت در‌به‌در مهتاب ما
ای غلام برق تو، شمع و چراغ و پیه‌سوز
وی فدای فرق تو، ‌آلات ما، اسباب ما
روز، برق آن سر برّاق، رشک آیینه
شب‌، خیال آن سر خلوت، چراغ خواب ما
شد نه‌تنها باز در وصف سرت، درز دهان
باز شد دروازه‌های دولت و دولاب ما
هرچه ما داریم، ‌ریزیمش به خاک پای تو
مال تو، حتی اگر زاییده باشد گاب ما!
سربه‌‌گردون ساید از فخر و شرف، ساس و مگس
چون نشیند لحظه‌ای روی سر ارباب ما
گر بگویی بهتر از این کله باشد کله‌ای
داخل یک جو نخواهد رفت دیگر آب ما
این که بینی در میان پیرهن، ما نیستیم
از تو پر شد، جامه ما، کفش ما، جوراب ما
بوسه زد فرق تو را در کوچه‌ای یک دم تگرگ
تلخ شد اوقات ما و خرد شد اعصاب ما
تا فشاند ماه نور و تا کند سگ‌ هاف‌هاف
تا بریزد استخوان در پیش قصاب ما،
دوربادا آن همایون فرق سیمین از گزند
گرد ننشاید بر آیینه و سیماب ما

ابوالفضل زرویی نصرآباد

«از در درآمدى و من از خود به در شدم»
 از دیدنت، به جان تو، کلى پکر شدم!
 باز آمدى که ناله برآرى ز دخل و خرج
 از دست شکوه‏‌هاى تو، من خون جگر شدم!
 می‌گفت روز پیش، «حسن» با پدر که: من
 مغبون ز گفته‏‌هاى شما، اى پدر، شدم!
 من اهل ازدواج نبودم ز ابتدا
 خواندى به گوشم آن‏قدر آخر که خر شدم!
 من خانه‌‏اى مصادره‌‏اى داشتم، دریغ!
 صاحب زمین بیامد و من دربه در شدم
 گفتم: به قرض، ‌تر نشود شست پاى من
 در منجلاب قرض، فرو تا کمر شدم!
 شد با ظهور «نظم نوین» وضع من خراب
 بد بود حال و روزم و از بد، بتر شدم!
 دنیا به مثل دوره عصر حجر شده است،
 یا بنده مثل آدم عصر حجر شدم؟!
 بر من مگیر اگر پس از این شعر آبدار
 چون استکان کنار سماور، دمر شدم!

محمد کاظم کاظمی

این پیاده می‌شود، آن وزیر می‌شود
صفحه چیده می‌شود، دار و گیر می‌شود
این یکی فدای شاه، ‌آن یکی فدای رُخ
در پیادگان چه زود مرگ و میر می‌شود
فیل کج‌روی کند، این سرشت فیل‌هاست
کج‌روی در این مقام دلپذیر می‌شود
اسب خیز می‌زند، جست و خیز کار اوست
جست وخیز اگر نکرد، دستگیر می‌شود
آن پیاده ضعیف راست راست می‌رود
کج اگر که می‌خورَد، ناگزیر می‌شود
هرکه ناگزیر شد، نان کج بر او حلال
این پیاده قانع است، زود سیر می‌شود
آن وزیر می‌کشد، آن وزیر می‌خورد
خورد و برد او چه زود چشمگیر می‌شود
ناگهان کنار شاه خانه‌بند می‌شود
زیر پای فیل، پهن، چون خمیر می‌شود
آن پیاده ضعیف عاقبت رسیده است
هرچه خواست می‌شود، گرچه دیر می‌شود
این پیاده، آن وزیر... انتهای بازی است
این وزیر می‌شود‌، آن به زیر می‌شود

عباس احمدی

تنت به متروی تهران نیازمند مباد
وجود مُردنی‌ات خسته از گزند مباد
به ترمزی تو ولو روی ده نفر بشوی
اگر که دست تو بر میله‌هاش بند مباد
به کوپه‌هاش روان صد گدا و دستفروش
که در خیابان اینقدر مستمند مباد
ز چارسوی مخالف تو را همی بکشند
بپا عزیز که قدّت درازمند مباد!
به پنج ضلع! سر تو اگر فشار آرند
دعا بکن که چو مخروط کلّه قند مباد
 مشو مبادی آداب، در که باز شود
توجّهت به زن و طفل و سالمند مباد
به فتح صندلی آن اگر شدی نائل
لبت بدون پرستیژ و نیشخند مباد
به جیب‌هات برَد دست و خالی آید باز
که رزق و روزی این دزد بد پسند مباد
یکی دو ثانیه تأخیر آن، خدا نکناد
به کار مترو خرابی داداش- مَخند!- مباد
مقابلش چو مُنو ریل را عَلم کردند
اگرچه روی زمین است، سربلند مباد!
خطا به بنده بگیر و مگیر بر حافظ
که شعر اوست وزین، مثل من چرند مباد

اسماعیل امینی

لم داده زیر حوصله آفتاب گاب
خرسند و سیر و ساکت و بیدار خواب گاب
چشمش پیاله‌ای‌ست پر از مستی و خمار
با آنکه نیست اهل سبوی شراب گاب
لم داده روی خاک خدا با حساب پاک
آسوده خاطر از غم روز حساب گاب
با این همه بزرگی و اندیشه‌های ژرف
نه خوانده نه نوشته به عمرش کتاب گاب
پرروترین کلاغ جهان لال می‌شود
خالی کند به رویش اگر یک خشاب گاب
هم اهل استقامت و هم اهل انعطاف
با شاخی استوار و دمی چون طناب گاب
هم زور و شاخ دارد و هم شیر و دوغ و ماست
قائل به حق رأی تو در انتخاب گاب ...
گاب بزرگ، گاب کهن، گاب سر به زیر
اسطوره تواضع، عالی‌جناب گاب

روح‌الله احمدی

شده یک کار چشمگیر کنید؟
کله را در دهان شیر کنید؟
شده وقتی که دوش می‌گیرید
یادی از تشنه کویر کنید؟
نصف شب‌ها که می‌پرید از خواب
هوس دوغ و خاکشیر کنید؟
چون که از شغل خویش بیزارید
صبح‌ها بی‌دلیل دیر کنید؟
شده از کارها که می‌دزدید
سعی در نصب دزدگیر کنید؟
خط تولید قیف چون خوابید
عزم بیدارباش قیر کنید؟
وقت اخبار چون کهیر زدید
گله از خارش کهیر کنید؟
شده در بحث‌های علمی خویش
اعتنایی به فالگیر کنید؟
بعد تحلیل مشکلات اخیر
چاره مشکل اخیر کنید؟
 شده از دشمنان که می‌گویید
یادی از بچه وزیر کنید؟
این دغل دوستان که می‌بینید
بر دغل دشمنان مدیر کنید؟
 شده وقتی که بینشان دعواست
چون سفیر سوئیس گیر کنید؟
 شده هی دسته‌گل به آب دهید؟
هر چه رشته شده «پنیر» کنید؟
چون در این شعر «پنبه» قافیه نیست
واژه‌ها را درست اجیر کنید
شده زوری کتاب چاپ کنید
جمع کرده، سپس خمیر کنید؟
آی جمعیت کتاب‌نخوان!
کاش یک کار چشمگیر کنید
گوش بر بیت سعدی شیراز
بعد از ابیات این حقیر کنید:
هرکه گوید کلاغ چون باز است
نشنوندش که دیده‌ها باز است

رحیم رسولی

یک روز شدی گر تو نماینده مجلس
از آن تو شد کرسی آینده مجلس
بشنو ز من این پند حکیمانه، چو کردی
بر قامت خود رخت برازنده مجلس
هر وعده به ما دادی از یاد ببر، چون
شرمنده ما به که سرافکنده مجلس
همرنگ جماعت شو و این کهنه مثل را
مثل همه کن درج به پرونده مجلس
بر سینه بزن سنگ چپ و راست که دیگر
تنظیم شده خواب تو با دنده مجلس
گریند اگر مجلسیان گریه کن و چون
خندند، بزن قهقهه با خنده مجلس
گفتند (بله) گو بله گفتند (نه) گو نه
پیوسته نگر بر لب گوینده مجلس
هرگز مزن آهنگ مخالف، که کشانند
پای تو به هر نطق پراکنده مجلس
روزی اگر احوال تو پرسید کسی، گو:
ما مخلص خلقیم، ولی بنده مجلس
چون عمر نمایندگی تو به سر آمد
با واسطه بازی شو راننده مجلس
تا مثل رسولی نشوی بهر همیشه
محروم از این نعمت پاینده مجلس

نسیم عرب امیری

سال‌ها پیش بود مشکل‌تر
ارتباطات بین نسل بشر
آن زمان‌ها اگر کسی مثلاً
بود دنبال شاعری چون من
باید از هر طریق بود امکان
رو می‌انداخت هی به این و به آن
تا سرانجام توی این دنیا
یک نفر آشنا شود پیدا
حال از دکتر و وکیل و مدیر
تا رئیس فلان نهاد و وزیر
همه هستند حاضر و ناظر
داخل فیس‌بوک و توئیتر
نخوری مطلقاً به مانع و سد
بفشاری اگر که دکمه اَد
بی ادا و اصول‌تر شده‌اند
همه سهل‌الوصول‌تر شده‌اند
این روابط که بین آدم‌ها
شده آسان و بیشتر همه جا
گرچه باشد رویه‌ای مرغوب
که کند یک وزیر را محبوب
دیگر آدم ندارد آسایش
وقت خواب و نوشتن و ورزش
گر کنی با کسی زمانی قهر
پس ز دستش کنی فرار از شهر
وانگهی توی چاه هم بروی
یا به مریخ و ماه هم بروی
بروی لاجرم به قبرستان
گم شوی در کویر و کوهستان
می‌کند خفت آن طرف درجا
در تلگرام و فیس‌بوک تو را
گرچه دارم عرایض بسیار
گوشی‌ام زنگ می‌زند انگار
پشت خطّی‌است از نیوجرسی
از توجه به صحبتم مرسی!

سعید طلایی

دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان زد
یک نفر نیست بگوید که چرا نتوان زد
من زدم هیچ نشد! تازه خوشش هم آمد!
پس بگو دست دقیقاً به کجا نتوان زد؟
عده‌ای رابطه دارند در این حد با هم
تهمت عشق به این رابطه‌ها نتوان زد
عاشقی درد عجیبی است شبیه سرطان
که مثالش به هوس یا به هوا نتوان زد
شکم سیر نداری سفر عشق نرو
که در این راه پر از حادثه جا نتوان زد
فی المثل من! شده‌ام نوکر کت بسته زن!
رکب انگار بر این بخت و قضا نتوان زد
در ید اوست فقط کنترل تلویزیون
وقت سریال که شد، راز بقا نتوان زد
دست پختش علناً رفته به مادر جانش
آن چنان است که یک لب به غذا نتوان زد
قیمت مهریه چون سر به فلک می‌مالد
زن عزیز است و او را فلذا نتوان زد
نوبت قسط که شد کلیه‌ات را بفروش
دست اما به النگوی طلا نتوان زد
همسرم مثل هیولاست ولی ایشان را
جز «خانم خوشگله» و غیره صدا نتوان زد
از بلایای طبیعی است زن اما نه! نیست!
تهمت بیخود و بیجا به بلا نتوان نتوان زد

مهدی پرنیان

«در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می‌دیدند»
بله آن کاج‌ها نه تنها دوست
بلکه یک زوج باوفا بودند
کاج و کاجه کنار هم با عشق
غرق خوشبختی و صفا بودند
زد و یک روز در ده مذکور
چیزکی باکلاس آوردند
پیشگامان صنعت آی‌تی
ای دی اس ال پلاس آوردند
 کاج با اتصال اینترنت
گشت آنلاین و با کمی تردید
سرچ کرد و ز سایت جنگل شاپ
یک عدد گوشی ردیف خرید
کاج ما شد رها در اینترنت
سر راهش ندید چاهی را
لایک می‌کرد هر چه را می‌دید
فالو می‌کرد هر گیاهی را
خربزه، هندوانه، گوجه، کدو
موز و گیلاس و انبه و کیوی
یا که گل‌های سرخ و زرد هلند
یا علف‌های هرز بولیوی
کاج بی‌جنبه که شعور نداشت
در گروه مزخرفی اد شد
بعد هم رفته رفته پی در پی
عضو کانال‌های بد بد شد
بعد کم‌کم دلش هوایی شد
کاجه از چشم و چار او افتاد
دم به دم هی بهانه می‌آورد
دائم از کاجه می‌گرفت ایراد
تو چرا نیستی شبیه هلو
یا شبیه انار آن سر باغ
عوض سار و قمری و بلبل
شده‌ای منزل دویست کلاغ
برگ‌هایت چقدر سوزنی است
پوستت چون گل ترک خورده
میوه‌هایت چه خشک و مخروطی ست
شاخه‌هایت دراز و پژمرده
کاج که ول کن قضیه نبود
کاجه را کرده بود بیچاره
کاجه هم زد به سیم آخر و کرد
سیم‌های پیام را پاره
«مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست»
ده مدیر آمد و دو تکنیسین
«تا ببینند عیب کار از چیست»
داده شد یک گزارش مبسوط
در دو مصرع خلاصه‌اش این است
که سواد رسانه‌ای دو کاج
طبق آمار سطح پایین است
جلسات عدیده شد تشکیل
با حضور دوازده ارگان
همه در قالب سمینارها
در قم و یزد و ساوه و گرگان
موشکافانه بررسی شد و شد
تیم‌های تخصصی ایجاد
تا بیابند راهکاری را
جهت ارتقای سطح سواد
در نهایت نهاد مربوطه
با تمام توان نمود اقدام
برد بالا به جای سطح سواد
ارتفاع خطوط سیم پیام























آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7381/15/546915/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها