ککا! اینجا خرمشهره
ارمغان بهداروند
شاعر
داغِ به دل ماندهای است خرمشهر! داغی به دل دوست و داغی به دل دشمن. روزی، خانهخرابها با خرمشهری تاکرده در چمدان، دستهجمعی یابَلَدی در دل وُ دستهجمعی یاوَلَدی در بغض داشتند و ناخن به دیوارهایی میکشیدند که از «جئنالنبقی» لال شده بودند. میرفتند و شهر را به شر میسپردند و داغی به دل داشتند و روزی هم که پیادههای پیروز، سرنگونی سوارهها را یزله میکردند، میگریختند و با داغی بر دل، بر دیوارها ناخن میکشیدند. دیوارهایی که به حرف آمده بودند و جمعیت میلیونی خرمشهر را یادآوری میکردند.
جنگ نابرابر رویینه تن و رویینه دل! یادآوری شکوهمند جدال پهلوانِ پیاده ایرانی -رستم- و سردارِ سواره کشانی - اشکبوس- و حماسهای در خور که: هماکنون تو را ای نبرده سوار/ پیاده بیاموزمت کارزار/ پیاده مرا زان فرستاده طوس/ که تا اسب بستانم از اشکبوس/ یکی تیر الماس پیکان چو آب/ نهاده بر او چار پر عقاب/ کمان را بمالید رستم بچنگ/ بشست اندر آورد تیر خدنگ/ چو بوسید پیکان سرانگشت اوی/ گذر کرد بر مهره پشت اوی/ بزد بر بر و سینه اشکبوس/ سپهر آن زمان دست او داد بوس/ کشانی هم اندر زمان جان بداد/ چنان شد که گفتی ز مادر نزاد. دوباره خرمشهر شدنِ خرمشهر، خونبهای خاموشانیست که هر کدام «یکی مرد جنگی به از صد هزار» بودند.
عقرب جنگ خودش را خلاص کرد، خرمشهر اما هیچ شباهتی به خرمشهرهای تاکرده در چمدانها نداشت. مردمی که خاکسترنشینی را خوشتر از دربهدری میدانستند، به خاک خویش برگشتند. دربهدری که میگویم یعنی «باشو غریبه کوچک» یعنی «لیلای گل پامچال» یعنی... یعنی! یعنی!! چقدر دلم میخواست چند یعنی دیگر را به خاطر بیاورم و نشد یا بهتر بگویم نبود. جنگزدهها برمیگشتند که از «جنگزده» نامیده شدن زخمی بودند. برگشتند اما خانه و خیابانی نبود که لبخندی به نشانیشان پست شود و بامی نبود که کبوتری بنشیند و به خوشخبریاش، ماتمی برخیزد. تکیده و مختصر بود خرمشهر اما خرمشهر بود و همین درهای شکسته و دیوارهای خسته را علاج میکرد. قول داده بودند که برگردند و برگشتند. امروز سوم خرداد است و سیوهشت سال است که در این روز، بیشتر نام خرمشهر شنیده میشود. با خودم فکر میکنم باید کنارعکسهایی از خانههای زخمی، خیابانهای جنگ تن به تن، پل از پا افتاده، دیوارنوشتهها و سربازانی که به علامت پیروزی انگشتهای خود را بالا بردهاند، مسجد جامع خرمشهر، خونین شهر، شهر خون آزاد شد و خرمشهر را خدا آزاد کرد، حال و احوال امروز خرمشهر هم کادر شود. همه این سالها خرمشهر پیرتر و خرمشهریها چروکیدهتر شدهاند. مردمانی که در تصرف تنهاییاند. در محاصره محرومیت... بنویسیم: «خرمشهر» و بگذاریم هر کلمه، «دریاقلی»ی نگرانی باشد که خرمشهر را خُرّم آرزو میکند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه