مرا با اهالی نور همنشین کن


سید حبیب حبیب‌پور
‌شرمنده‌ام که صبح‌ها بی‌وضو به گل‌ها نگاه کردم و عصرها بی‌لبخند به غنچه‌ها چشم دوختم. شرمنده‌ام که گاهی به پروانه‌ها، اخم کردم و به شاخه‌های بید بی‌اعتنا بودم.
شرمنده‌ام بر سفره‌ام گنجشک‌ها را میهمان نکردم و آب دادن به نیلوفران را از یاد بردم. ای هرچه نور از تو!
در شب تردید، سرگشته‌ای غافل و جاهل بودم که تو به مشعل هدایت، مرا نجات بخشیدی و به درگاه خویش منزل دادی. به راستی اگر چلچراغ روشنایی بخش تو نبود، جز گمگشتگی سرانجامی نداشتم و بی‌مدد از مصباح فروزان مهر تو، در تاریکی نادانی آواره می‌شدم.  ای آفریدگار روشنایی!
نافرمانی هایم روانم را به تاریکی کشانده و قلبم به هزاران معصیت، تیره شده است. دستم خالی است و عملم کم و عمرم به بطالت گذشت. جوانی‌ام به مستی سپری شد. اندیشه‌ام همه شیطانی بود. چشمم به نگاه حرام، آلوده شد و پایم به مجلس معصیت رسید. چه دل‌هایی که با زبان زخم شکستم. چه آبروها که به تهمتی بر باد دادم.  نه از تو شرم کردم و نه از روز رستاخیز ترسیدم. ای محبوب من!
اگر از من بگذری بزرگی کرده‌ای و اگر مرا رسوا نسازی بر من منت نهاده‌ای.  اگر از بدی هایم چشم بپوشی از خوبی خودت است و اگر گناهانم را ببخشی فضل و کرمت را نشانم داده‌ای.
اینک به حرمت شب‌های ستاره باران و روزهای سراسر برکت این ماه شریف، ظلمت گناه را از قلب ما بگیر. روشنایی معرفت و شوق را به ما ارزانی بدار و ما را با اهالی نور و رستگاری همنشین کن.
 ‌هر چند که با روی سیاه آمده‌ام
بر درگه لطفت به پناه آمده‌ام
تا جرم مرا ز مرحمت، عفو کنی
با چشم‌ تر و به سوز و آه آمده‌ام‌

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7344/16/542961/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها