هنوز فردید
خسرو طالبزاده
روزنامه نگار
دوباره موضوع سید احمد فردید در این فضای کرونایی فراگیر مطرح و موضوع شبکههای اجتماعی شده و فیلمهای مستندگونهای درباره تفکر و تأثیر ایشان بر جریانهای فکری ایران ساخته و منتشر شده است. البته برخی قدیمی و برخی جدیدند. صرفنظر از قوت فکری داشتن یا نداشتن این نقدها و منصفانه بودن یا نبودن محتوای آن و استیلای صنعت مونتاژکارانه بر منش نقادانه و بهکار گرفتن ترفند و تکنیک سینمایی جابهجایی معانی و تصاویر و برش دادن کلمهای در زمان و فضای دیگر به زمان و فضای حال، همین اقدامات سبب شده، ناخواسته، فردید باز به موضوع مهم در محافل فکری مبدل شود و دوباره مخالف و موافق درباره وی سخن بگویند. این مستندسازیها در لفافه نقد «خشونت» و بازنمایی ایشان بهعنوان معلم و «تئوریسین خشونت» از ادبیاتی تند و تیز و بیپروا برضد ایشان کم ندارد.
ادبیات گفتوگوها و مصاحبهها سرشار از این کلمات و عبارات است: فاسدالعقیده، فاسدالاخلاق، منافق، پرخاشگر، پوست انداختن و رنگ عوض کردن، مهمل گویی، مجهولالهویه، اهل قطببازی و مرشدپروری و مریدسازی، خودشیفته، فیـــــــلمبازی کردن و تظاهرنمایی، خشـــونتســـــــتایی، فرصـــــتطلب، مسلماننمایی، زهدفروشی، تظاهر ریاکارانه به عرفانو...
مروری بر این معانی و کلمات نشانگر هیچ چیز نیست جز «خشونت کلامی و گفتاری» در نقد شخصی که به اعتراف همان منتقدان بر متفکران و نویسندگانی چون رضا داوری، داریوش شایگان، علی شریعتی، جلال آلاحمد و... تأثیر گذاشته (که گویی این چهرهها فریبخوردگان و مقهورشدگان سحر و جادوی این جادوگر بودهاند که در این صورت باید بر وضع و حال اندیشه ایرانی تأسف خورد). کسی که مفهوم غربزدگی را در جریانهای فکری به مفهومی کانونی مبدل کرد، اندیشه هیدگر را با قرائت خودش در ایران مطرح کرد، هیدگری که هنوز تفسیر میشود و اندیشهاش بسط دارد و مؤثر است و محافل و محققان علمی غربی هنوز در خوانش آرای هیدگر تحقیق میکنند و آن گذشته، هنوز حال و آینده فکری ما و جهان است.
فردیدی که حس شنیداری متفکران ایرانی هنوز با واژهای بهنام «پستمدرنیسم» آشنایی نداشت و آن را نمیشناخت، این دیدگاه را به سبک ایرانی بیان کرد و... اگر چنین است چنین روش و خشونت کلامی چه نتایجی دربردارد؟ و چه درس و آموزهای برای نسل جوان جویای اندیشه دارد؟ آموزه این چنین برخوردی، دستکم برای این نسل این است که پاشنه بر همان در قدیمی میچرخد و بهجای نقد اندیشه، باید در احوالات شخصی صاحب فکر و اندیشه مخالف تجسس کرد و کاوید و ضعفهای شخصی را بهجای نقد شخصیت فکری رسوا کرد و افشاء نمود و نقد اندیشه را به نقد روانشناختی فروکاست. رویهای که همواره و در ادوار تاریخی ما، آفت فکری در ایران بوده و برخی چهرههایی که در این مستندسازیها فردید را با این روش نقد کردند، خود را قربانی آن میدانند. باید این پندار و کلام معصوم را آویزه گوش کرد که اگر رفتاری را بر خود نمیپسندی بر دیگران حتی دشمنان خود نیز مپسند. اگر فردید پرخاشگر و تند خوی بود که بود، اما مخالفان وی هم در رفتار خود «فردیدی» هستند.
فردید را مانند هرمتفکر دیگری میتوان و باید نقد کرد و جای نقد بسیار دارد اما نمیتوان با نقدهای شبه روانشناختی و تجسس در احوالات شخصی وجدان روشنفکرانه خود را آسوده ساخت و از مسئولیت فکری و تاریخی و اجتماعی خود گریخت. نقدهایی که حزب توده در ایران به مهارت و استادی تمام آن را علیه مخالفان خود بهکار میبست. بارها اینگونه نقدها علیه فردید صورت گرفته و هنوز هم گویی منتقدان به این صرافت پی بردهاند که چیزی را کم گذاشته و کمفروشی کردهاند و هنوز هم کامی که میخواستهاند، نبردهاند. همچنان است نقد اینگونه و تجسس در احوالات شخصی هیدگر، فوکو، هابرماس و... که هنوز همچنین کمفروشیهایی بینتیجه بوده است، زیرا هنوز هم آنان در نزد متفکران ایرانی و جهانی سخنی برای شنیدن و آرایی رفیع برای التفات و مداقه دارند. هنوز هم تفکر این متفکران در آثار متأخر و جدید موضوعیت و بلکه برای برخی طریقیت دارد. هنوز هم هگل و مارکس در ایران زندهاند، باوجود آنکه برخیها قصد داشتهاند و میکوشند آنها را ساده و سرسری نادیده انگارند. هنوز هم مارکسیسم لنینسیم و سوسیالیسم باوجود افول و فروپاشی نظام کمونیستی شوروی خواننده و گیرایی دارند. تا زمانی که سرمایهداری هست سوسیالیسم بهعنوان پادزهر آن حاضر و ناظر خواهد بود، تا غربگرایی هست، غربزدگی هم.
اگر قیاس این اندیشمندان با فردید خطا است که هست، اما اندیشه را به قولی در روند دیالکتیک مبتنی بر دیاگوگ میتوان نقد کرد و از سر گذرانید و به «سنتزی» دست یافت که نه آن است ونه این و هم آن است و همین این. در اندیشه، «راه رشد آسیایی» وجود ندارد و اندیشه را نمیتوان با چنین میانبرهایی نقد زد و به ضرب گفتاری و زور کلامی و خشونت سخنسرایی از روی آن جهش کرد. اندیشه، قانونمندی و منطق خاص خود را دارد و نمیتوان آن را نادیده انگاشت و درس اندیشهورزی داد. با این دور زدنها «تحریم فردید» به سرانجام نمیرسد. همچنان که تحریم مارکسیسم، سوسیالیسم، دموکراسی، لیبرالیسم و... باید خون دل و دود چراغ خورد و سطر به سطر و مقاله به مقاله و کتاب به کتاب آنها را به قدر توان و تحمل خود فهمید و درک و نقد کرد و فراسوی آنها سکنای دائمی گزید و وجدان فکری آسودهای تحصیل کرد. برخلاف آن، اندیشهورزی همان عقبگرد و بازگشت به دوران تاریخی شهید مقتول سهروردی و تحریم و تکفیر ابنعربی و مولوی و ملاصدرا و علامه طباطبایی و... است. تاریخ را در این مورد میتوان دوباره و چندباره تکرار کرد اما به اجاق اندیشه ایرانی هیزمی نمیرساند و کسی را در این راه کامیاب نمیکند. باز تکرار میکنم قیاس فردید با آنها معالفارق است اما راه تحریم و تکفیر مخالفان همانی است که بود و قیاسی درست است.
اینکه چرا، دستکم، در این یکصد سال تاریخ اندیشه معاصر، جریانهای فکری و فرهنگی و سیاسی اهل جدل بودهاند و از شنیدن قول دیگری امتناع داشتهاند و از گفتوگو سر پیچی کردهاند، رازی دارد که در همین نقدها میتوان آن را رمززدایی کرد. هر چه هست تاریخ چون سیر دواری تکرار میشود و ما هنوز در فهم و تحلیل اندیشهها در صدر مشروطه و در جدال میان مشروطیت و مشروعیت فروماندهایم، همین است که حرمت اندیشه را پاس نداشتهایم؛ هم خودی و هم غیرخودیها. در کلام و سخنسرایی درس تسامح و تساهل و مدارا را چنان گرم و پرشور ارائه میدهیم که متفکران رنسانس را در گفته خودشان که «دانستن حق انسان است» و «جان خودم را میدهم تا تو سخنت را بگویی،» شرمنده تواضع و فروتنی خود میکنیم، اما در عمل چنان فریاد خشونتگرایانه علیه «خشونت» سر میدهیم، که فلسفی انکار مر دیو را از یاد میبرد و خود سخره دیوی میشود. درس آموختن از روش نقد دیگری از مضمون و محتوای نقد مهمتر است اگر قصد درس آموختن اندیشیدن را داریم به یاد داشته باشیم ادب دانش از مضمون خود دانش مهمتر و ارجمندتر است و اینجا ظرف به مظروف تقدم دارد. به قول قدما، اساساً دانش چیزی جز ادب نیست و الا صدر و ذیل تاریخ اندیشه ما همان است که بود و به قول شاعری بازهم روز، باز هم شب و بازهم هنوز...
روزنامه نگار
دوباره موضوع سید احمد فردید در این فضای کرونایی فراگیر مطرح و موضوع شبکههای اجتماعی شده و فیلمهای مستندگونهای درباره تفکر و تأثیر ایشان بر جریانهای فکری ایران ساخته و منتشر شده است. البته برخی قدیمی و برخی جدیدند. صرفنظر از قوت فکری داشتن یا نداشتن این نقدها و منصفانه بودن یا نبودن محتوای آن و استیلای صنعت مونتاژکارانه بر منش نقادانه و بهکار گرفتن ترفند و تکنیک سینمایی جابهجایی معانی و تصاویر و برش دادن کلمهای در زمان و فضای دیگر به زمان و فضای حال، همین اقدامات سبب شده، ناخواسته، فردید باز به موضوع مهم در محافل فکری مبدل شود و دوباره مخالف و موافق درباره وی سخن بگویند. این مستندسازیها در لفافه نقد «خشونت» و بازنمایی ایشان بهعنوان معلم و «تئوریسین خشونت» از ادبیاتی تند و تیز و بیپروا برضد ایشان کم ندارد.
ادبیات گفتوگوها و مصاحبهها سرشار از این کلمات و عبارات است: فاسدالعقیده، فاسدالاخلاق، منافق، پرخاشگر، پوست انداختن و رنگ عوض کردن، مهمل گویی، مجهولالهویه، اهل قطببازی و مرشدپروری و مریدسازی، خودشیفته، فیـــــــلمبازی کردن و تظاهرنمایی، خشـــونتســـــــتایی، فرصـــــتطلب، مسلماننمایی، زهدفروشی، تظاهر ریاکارانه به عرفانو...
مروری بر این معانی و کلمات نشانگر هیچ چیز نیست جز «خشونت کلامی و گفتاری» در نقد شخصی که به اعتراف همان منتقدان بر متفکران و نویسندگانی چون رضا داوری، داریوش شایگان، علی شریعتی، جلال آلاحمد و... تأثیر گذاشته (که گویی این چهرهها فریبخوردگان و مقهورشدگان سحر و جادوی این جادوگر بودهاند که در این صورت باید بر وضع و حال اندیشه ایرانی تأسف خورد). کسی که مفهوم غربزدگی را در جریانهای فکری به مفهومی کانونی مبدل کرد، اندیشه هیدگر را با قرائت خودش در ایران مطرح کرد، هیدگری که هنوز تفسیر میشود و اندیشهاش بسط دارد و مؤثر است و محافل و محققان علمی غربی هنوز در خوانش آرای هیدگر تحقیق میکنند و آن گذشته، هنوز حال و آینده فکری ما و جهان است.
فردیدی که حس شنیداری متفکران ایرانی هنوز با واژهای بهنام «پستمدرنیسم» آشنایی نداشت و آن را نمیشناخت، این دیدگاه را به سبک ایرانی بیان کرد و... اگر چنین است چنین روش و خشونت کلامی چه نتایجی دربردارد؟ و چه درس و آموزهای برای نسل جوان جویای اندیشه دارد؟ آموزه این چنین برخوردی، دستکم برای این نسل این است که پاشنه بر همان در قدیمی میچرخد و بهجای نقد اندیشه، باید در احوالات شخصی صاحب فکر و اندیشه مخالف تجسس کرد و کاوید و ضعفهای شخصی را بهجای نقد شخصیت فکری رسوا کرد و افشاء نمود و نقد اندیشه را به نقد روانشناختی فروکاست. رویهای که همواره و در ادوار تاریخی ما، آفت فکری در ایران بوده و برخی چهرههایی که در این مستندسازیها فردید را با این روش نقد کردند، خود را قربانی آن میدانند. باید این پندار و کلام معصوم را آویزه گوش کرد که اگر رفتاری را بر خود نمیپسندی بر دیگران حتی دشمنان خود نیز مپسند. اگر فردید پرخاشگر و تند خوی بود که بود، اما مخالفان وی هم در رفتار خود «فردیدی» هستند.
فردید را مانند هرمتفکر دیگری میتوان و باید نقد کرد و جای نقد بسیار دارد اما نمیتوان با نقدهای شبه روانشناختی و تجسس در احوالات شخصی وجدان روشنفکرانه خود را آسوده ساخت و از مسئولیت فکری و تاریخی و اجتماعی خود گریخت. نقدهایی که حزب توده در ایران به مهارت و استادی تمام آن را علیه مخالفان خود بهکار میبست. بارها اینگونه نقدها علیه فردید صورت گرفته و هنوز هم گویی منتقدان به این صرافت پی بردهاند که چیزی را کم گذاشته و کمفروشی کردهاند و هنوز هم کامی که میخواستهاند، نبردهاند. همچنان است نقد اینگونه و تجسس در احوالات شخصی هیدگر، فوکو، هابرماس و... که هنوز همچنین کمفروشیهایی بینتیجه بوده است، زیرا هنوز هم آنان در نزد متفکران ایرانی و جهانی سخنی برای شنیدن و آرایی رفیع برای التفات و مداقه دارند. هنوز هم تفکر این متفکران در آثار متأخر و جدید موضوعیت و بلکه برای برخی طریقیت دارد. هنوز هم هگل و مارکس در ایران زندهاند، باوجود آنکه برخیها قصد داشتهاند و میکوشند آنها را ساده و سرسری نادیده انگارند. هنوز هم مارکسیسم لنینسیم و سوسیالیسم باوجود افول و فروپاشی نظام کمونیستی شوروی خواننده و گیرایی دارند. تا زمانی که سرمایهداری هست سوسیالیسم بهعنوان پادزهر آن حاضر و ناظر خواهد بود، تا غربگرایی هست، غربزدگی هم.
اگر قیاس این اندیشمندان با فردید خطا است که هست، اما اندیشه را به قولی در روند دیالکتیک مبتنی بر دیاگوگ میتوان نقد کرد و از سر گذرانید و به «سنتزی» دست یافت که نه آن است ونه این و هم آن است و همین این. در اندیشه، «راه رشد آسیایی» وجود ندارد و اندیشه را نمیتوان با چنین میانبرهایی نقد زد و به ضرب گفتاری و زور کلامی و خشونت سخنسرایی از روی آن جهش کرد. اندیشه، قانونمندی و منطق خاص خود را دارد و نمیتوان آن را نادیده انگاشت و درس اندیشهورزی داد. با این دور زدنها «تحریم فردید» به سرانجام نمیرسد. همچنان که تحریم مارکسیسم، سوسیالیسم، دموکراسی، لیبرالیسم و... باید خون دل و دود چراغ خورد و سطر به سطر و مقاله به مقاله و کتاب به کتاب آنها را به قدر توان و تحمل خود فهمید و درک و نقد کرد و فراسوی آنها سکنای دائمی گزید و وجدان فکری آسودهای تحصیل کرد. برخلاف آن، اندیشهورزی همان عقبگرد و بازگشت به دوران تاریخی شهید مقتول سهروردی و تحریم و تکفیر ابنعربی و مولوی و ملاصدرا و علامه طباطبایی و... است. تاریخ را در این مورد میتوان دوباره و چندباره تکرار کرد اما به اجاق اندیشه ایرانی هیزمی نمیرساند و کسی را در این راه کامیاب نمیکند. باز تکرار میکنم قیاس فردید با آنها معالفارق است اما راه تحریم و تکفیر مخالفان همانی است که بود و قیاسی درست است.
اینکه چرا، دستکم، در این یکصد سال تاریخ اندیشه معاصر، جریانهای فکری و فرهنگی و سیاسی اهل جدل بودهاند و از شنیدن قول دیگری امتناع داشتهاند و از گفتوگو سر پیچی کردهاند، رازی دارد که در همین نقدها میتوان آن را رمززدایی کرد. هر چه هست تاریخ چون سیر دواری تکرار میشود و ما هنوز در فهم و تحلیل اندیشهها در صدر مشروطه و در جدال میان مشروطیت و مشروعیت فروماندهایم، همین است که حرمت اندیشه را پاس نداشتهایم؛ هم خودی و هم غیرخودیها. در کلام و سخنسرایی درس تسامح و تساهل و مدارا را چنان گرم و پرشور ارائه میدهیم که متفکران رنسانس را در گفته خودشان که «دانستن حق انسان است» و «جان خودم را میدهم تا تو سخنت را بگویی،» شرمنده تواضع و فروتنی خود میکنیم، اما در عمل چنان فریاد خشونتگرایانه علیه «خشونت» سر میدهیم، که فلسفی انکار مر دیو را از یاد میبرد و خود سخره دیوی میشود. درس آموختن از روش نقد دیگری از مضمون و محتوای نقد مهمتر است اگر قصد درس آموختن اندیشیدن را داریم به یاد داشته باشیم ادب دانش از مضمون خود دانش مهمتر و ارجمندتر است و اینجا ظرف به مظروف تقدم دارد. به قول قدما، اساساً دانش چیزی جز ادب نیست و الا صدر و ذیل تاریخ اندیشه ما همان است که بود و به قول شاعری بازهم روز، باز هم شب و بازهم هنوز...
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه