دستم را رها مکن


سید حبیب حبیب‌پور
ای صاحب تمام پیدا شدن‌ها!
ای پروردگار همه پیوندها!
ای پژواک فراوان نزدیکی‌ها!
این غنچه جز به لبخند تو نمی‌شکفد پس بخند! این سرگشته جز پناهگاه آرام و امن تو جایی نمی‌داند پس پناهی!
این پرنده جز آشیانه نگاه تو نمی‌شناسد پس نشانه‌ای! این بنده، تو را جز به آمرزش نمی‌شناسد پس باز هم بنده نوازی کن...
تو آن قدر مهربانی که اندازه ندارد و آن قدر کریمی که حدی برای آن نمی‌یابم.  تو همه مهری. می‌گریزم از تو به تو. همانند فرار کودکی ناسپاس به دامان مادر که او مهربان است . اما تو کجا و او کجا؟...  تو آنقدر با من «تا» کرده‌ای که تصور می‌کنم ندیده‌ای. آنقدر رسوایم نکرده‌ای که گمان می‌برم نشنیده‌ای و آنقدر چشم پوشیده‌ای که بی‌حیا شده‌ام.
 ای نزدیک مثل نفس! ای آشنا مثل سلام!
دستم را رها مکن می‌ترسم لحظه‌ای غفلت یک عمر حسرت را به‌دنبال داشته باشد. اگر دستم را رها کنی گم خواهم شد مثل قاصدک‌هایی که بادهای سخت آنها را در هوا آواره می‌کنند. می‌چرخند و می‌چرخند و هیچ‌کس برایشان دلتنگ نمی‌شود. اگر دستم را رها کنی غریب می‌شوم و هیچ‌کس به آشنایی‌ام نمی‌آید. اگر رهایم کنی تنها می‌شوم مثل درختی سوخته در کویری برهوت. مثل مسافری که از قافله جدا شده است. مثل کودکی که مادر را گم کرده باشد. دستم را رها مکن و گرنه گم می‌شوم. دستم را رها مکن حتی به قدر پلک زدنی...
مهمانت را غریب و تنها مگذار
آواره خویش را به صحرا مگذار
یک عمر اسیر خویش بودم دیگر
یک لحظه مرا به خویشتن وا مگذار

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7335/16/542016/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها