یادداشتی ازعلی اصغر سید آبادی در سوگ سوسن طاقدیس، نویسنده شوخ طبع کودکان

او را با صراحت و شوخ‌طبعی‌اش به یاد می‌آورم


علی اصغر
سید آبادی
 مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در امور برنامه‌ریزی
سوسن طاقدیس به‌تازگی از دنیای قصه‌گویی کودکان بدرود حیات گفته است. او را که نویسنده کودک است، اهل قلم و ادب به خوبی می‌شناسند. غم فراق او برای جامعه ادبی کشور بسی سنگین است؛ برای آنهایی که ادبیات کودک را به تبلور رساندند. آنهایی که عمرشان را برای بلوغ فکری و بالندگی نسل آینده کشور سپری کردند.
 
سوسن طاقدیس را سال‌هاست می‌شناسم. قصه‌هایش را خوانده‌ام. با او در نشست‌های قصه‌خوانی بوده‌ام. دوره اول و دوم انجمن نویسندگان کودک و نوجوان با او همکاری نزدیک داشتم، اما هیچ گاه به او آن قدر نزدیک نبودم که بدانم پشت این شوخ طبعی و صراحتی که به‌خاطر آن شوخ طبعی از گزندگی اش کاسته می‌شد، چه رنجی پنهان است. من ندیده بودم از رنج‌هایش حرف بزند و غر بزند. در این سال‌ها که بیماری امانش را بریده بود، باز هم اگر جایی بود، با همان شوخ طبعی بود.
این جور چیزها را در همه سوگ‌نوشته‌ها البته می‌توان یافت. وقتی آدم‌ها می‌میرند، آشناتر می‌شوند، اما سوسن طاقدیس یک سال پیش برای من آشناتر شد. وقتی زندگینامه‌اش را برای پروژه پرونده بین‌المللی نویسندگان، یک نفس خواندم، زندگینامه‌ای که هنوز فکر می‌کنم منتشر نشده باشد. در این پروژه ۱۰ نویسنده به پیشنهاد نهادهایی مانند مرکز مطالعات ادبیات کودک، شورای کتاب کودک و انجمن نویسندگان کودک و نوجوان انتخاب شده بودند و گزارشی از زندگی حرفه‌ای آنان تهیه شده بود. سوسن طاقدیس یکی از این ۱۰ نویسنده بود که زندگینامه‌اش با همه فرق داشت. صراحت و شوخ طبعی همیشگی‌اش در آن زندگینامه هم بود. او از زندگی‌اش گفته بود و دوست جوانی نوشته و تنظیم کرده بود. نمی‌دانستم که چرا آن همه خرده آگاهی از زندگی‌اش را روی دایره ریخته است، خرده‌هایی که جزو رازهای مگوی بسیاری از ماست، اما دقیقاً همان‌ها، همان آگاهی‌ها بود که او را به ما می‌شناساند و به درد نویسندگان جوان‌تر می‌خورد که نشان می‌داد نوشتن چه ارزشی در زندگی او دارد و برای نوشتن چه رنجی کشیده و تا کجاها پیش رفته است و از چه چیزها گذشته است تا بتواند بنویسد. در نشست رونمایی آن پرونده‌ها کم حرف بود، از آن خنده‌ها و شوخ طبعی‌ها دیگر خبری نبود. چهره‌اش گرفته بود. گفتم: خانم طاقدیس! زندگی شما یک رمان جذاب نوجوان است، اسمش را هم بگذارید دختری که به‌خاطر نویسنده شدن از خانه فرار کرد. خندید و تشکر کرد. حتی نگفت خسته‌ام، اما خسته بود، مثل کسی که تمام عمر دویده باشد.




آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7331/1/541530/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها