ما بیگناهیم
یحیی نطنزی
خوانش صرفاً ایدئولوژیک از هنر میتواند آدم را حق به جانب کند. این اولین جملهای است که بعد از تماشای «خروج» و دنبال کردن اخبار نشست جنجالی آن به ذهن میرسد؛ جملهای که علاوه بر ابراهیم حاتمیکیا و واکنشهای مملو از خشمش، بر رفتارهای طیفی از فعالان منتسب به نهادهای فرهنگی در ایران مصداق دارد. بحث بر سر ماهیت این رویکرد و برداشتهای درست یا غلط از آن نیست. نکته در تعمیم صرف این نگاه به حوزه هنر و فرهنگ و البته منش افراد وفادار به آن است. دوستان زیادی بعد از شنیدن یا خواندن گفتههای رد و بدل شده در نشست خبری «خروج» از رفتار طلبکارانه و البته مسبوق به سابقه سازنده این فیلم متعجب شدند و آن را برخورنده دانستند. اما تعداد زیادی از آنها فراموش کرده بودند وقتی با پدیدهای در شکل و شمایل حاتمیکیا مواجه باشیم چنین واکنشهایی چندان دور از ذهن نیست و بعید است در آینده هم کمرنگ شوند. وقتی با فیلمسازی مواجهیم که به گفته خودش سینما در نگاهش نه فقط یک فرم هنری، بلکه بیشتر ابزاری برای بیان حرفها و ابراز واکنشهاست، چنین سرنوشتی در مسیر فیلمسازی دور از انتظار به نظر نمیرسد؛ خصوصاً وقتی این حرفها و واکنشها، رنگ آرمان و ارزش هم به خود بگیرند و معیارهای فرمی و ساختاری سینما را کاملاً تحتالشعاع قرار دهند. وقتی فیلمساز به جای توجه به ابعاد هنرمندانه اثر خودش را در حد یک چهره صرفاً واکنشی تقلیل دهد و تمام هم و غم خود را روی به تصویرکشیدن ابعاد مختلف حرفی بگذارد که میخواهد بزند، اولین اتفاقی که میافتد قربانی شدن معیارهای هنرمندانه و زیباشناسانه اثر است. چراکه فیلمساز تصور میکند وقتی حرفهای بیانشده در فیلمش درست است پس فیلمش هم اثری قابل دفاع است و هرگونه نگاه متفاوت نسبت به آن از یک نگاه مغرضانه نسبت به مضامین طرح شده در اثر ریشه میگیرد. و درست در همینجاست که مسیر نقد فیلم و گفتوگو با فیلمساز بسته میشود؛ چرا که سازنده اثر بهجای پاسخ به پرسشهایی درباره کیفیت اثر، سؤالکننده را به اهمیت سوژههایش در گستره ملی یا جایگاه اعتقادیشان سوق میدهد و فرصتی برای بحث و جدل کارشناسانه باقی نمیماند. حاتمیکیا در بخشی از بهترین دوران فیلمسازیاش این مهارت را داشت که از یک طرف هم از ویژگیهای فرمی و بیانی هنر سینما عقبنشینی نکند و هم راهی برای بیان دغدغهها و کنایههایش پیدا کند (بهترین نمونهاش همچنان «آژانس شیشهای» است). «خروج» اما مصداق بارز از دست رفتن این تعادل و سنگینی بیش از حد یک کفه ترازو است.
وضعیت و سرنوشت حاتمیکیا از این نظر شباهت زیادی با مسعود کیمیایی پیدا کرده که در سالهای گذشته با اصرار بر بیان مکرر یکسری ایدههای نخنما به ارائه تصویری کاریکاتوری از شخصیتهای فیلمهایش تقلیل پیدا کرده است. در مورد حاتمیکیا اما ماجرا میتواند بغرنجتر هم بشود. چرا این میزان پایبندی به نگاهی صرفاً مضمونگرا به سینما بدون توجه به مقتضیات زمان و مکان و نگاهی صرفاً ابزاری به هنر هفتم (همان بحث ظرف و مظروف همیشگی که هنوز برای نسلی از فیلمسازان برخاسته از تب و تابهای بعد از انقلاب حل نشده)، دیگر مثل آثار متأخر کیمیایی به ساخت آثار ضعیف منتهی نمیشود؛ بلکه فیلمساز را به آدمی درخود فرورفته تبدیل میکند که نه تنها نسبتی با جامعهاش ندارد، بلکه مخاطب امروزی را از خودش عصبانی میکند. بههمین دلیل تماشای اثری ضعیف از کیمیایی شاید توجه چندانی برنیانگیزد و مخاطب با آرامش بیشتری از کنارش بگذرد، اما تماشای فیلم بیکیفیتی از حاتمیکیا مخاطبش را برافروخته یا سرخورده میکند. آنهم در دورانی که به دوران تکثرگرایی صداها و رسانهها رسیدهایم و دیگر کسی برنمیتابد فیلمساز لحنی بیش از حد مصلحانه در فیلمش و گفتههایش در پیش بگیرد و بخواهد مخاطب را بههر قیمتی متنبه کند. در چنین دورانی «خروج» بیشتر از آنکه فیلمی ضعیف با شعارهای گلدرشت، بازیهای اغلب بد، میزانسنهای بیهدف و موسیقی متن آزاردهنده بهنظر برسد، خبر از سقوط فیلمسازی میدهد که به افولی خودخواسته تن داده و هیچکس جز خودش نمیتواند اعتبار خدشهدارشدهاش را نجات دهد؛ البته اگر هنوز فرصتی باقی مانده باشد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه