ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سینمای کودک و نوجوان سینمای یتیمی است
علی ژکان: جدیدترین اثر من با عنوان «درخت نورد» در این حوزه بتازگی پروانه ساخت دریافت کرده که داستان آن در مورد رابطه یک کودک با بازیگری است که از شهرستان آمده و نانش را از کارهای عادی که روی درخت انجام می دهد، درمی آورد و بر اساس یک اتفاق، درختی راه نجات او را فراهم می آورد و به همین دلیل یک رابطه صمیمی و عاطفی بین او و کودک برقرار می شود.
این سوژه را همیشه دوست داشتم بسازم اما همواره آن را کنار می گذاشتم، چرا که عقیده داشتم این سینما نیاز به حمایت دولتی جدی دارد و تصور نمیکردم که جشنواره کودک ممکن است برگزار نشود. به همین دلیل به دنبال اجرایی کردن سوژهای رفتم که همواره در ذهن داشتم.
سینمای کودک و نوجوان سینمای یتیمی است که وضعیت روشنی از منظر نگاه تولیدی ندارد و حتماً باید حمایت نهادی مانند بنیاد سینمایی فارابی به عنوان متولی سینمای کودک و یا کانون پرورش فکری کودک و نوجوان را داشته باشد که گویا امروز به دلیل دغدغههای دیگر کمتر شاهد این قضایا هستیم
بخشی از گفتههای این کارگردان سینما با ایرنا
این سوژه را همیشه دوست داشتم بسازم اما همواره آن را کنار می گذاشتم، چرا که عقیده داشتم این سینما نیاز به حمایت دولتی جدی دارد و تصور نمیکردم که جشنواره کودک ممکن است برگزار نشود. به همین دلیل به دنبال اجرایی کردن سوژهای رفتم که همواره در ذهن داشتم.
سینمای کودک و نوجوان سینمای یتیمی است که وضعیت روشنی از منظر نگاه تولیدی ندارد و حتماً باید حمایت نهادی مانند بنیاد سینمایی فارابی به عنوان متولی سینمای کودک و یا کانون پرورش فکری کودک و نوجوان را داشته باشد که گویا امروز به دلیل دغدغههای دیگر کمتر شاهد این قضایا هستیم
بخشی از گفتههای این کارگردان سینما با ایرنا
هنرمندان در فضای مجازی
همزمان با هفته کتاب جمهوری اسلامی نمایش تئاتر و نمایشگاه هنرهای تجسمی و همچنین روی پرده آمدن فیلم سینمایی «بخارست» بازار فرهنگ وهنر را از حالت سکون به رونق درآورد.
کتاب
کتابهای حوزه جنگ و دفاع مقدس اغلب به روایت داستانهای زیبا و پندآموز از شهدا و رزمندگان میپردازد اما کتاب «موقعیت ننه» این رویه را کمی تغییر داده و به سراغ طنازیهای رزمندگان در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است. بیشک شنیدن سبک زندگی و تجربههای رزمندگان برای نسلی که روزهای دفاع مقدس را دیده و طعم تلخ جنگ را چشیدهاند و حتی نسلی که جنگ را تجربه نکرده است، جذاب و شنیدنی است.
تجسمی
نمایشگاه نقاشی «آدونیس» با ۱۲ اثر از روژین محمدپور از روز شانزدهم تا بیست و ششم آبان سال جاری در نگارخانه هنر فرهنگسرای ارسباران پیش روی مخاطبان قرار میگیرد.این مجموعه شامل آثاری برگرفته از ذهنیت نقاش، در فاصله بین واقعیت و انتزاع در جستوجوی بیان خود است تا گفتمانی در ارتباط با روز و روزگار خود داشته باشد.
همزمان با فرارسیدن موعد بازیهای جامجهانی ۲۰۲۲ قطر، روز گذشته یکشنبه (۲۲ آبانماه) دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) تهران با تصویری از بدرقه تیمملی فوتبال توسط نامداران و اسطورههای ایرانزمین، به همت سازمان هنری، رسانهای اوج رونمایی شد. در این دیوارنگاره بیتی از شاهنامه فردوسی: «همه نامداران ایران زمین/ گرفتند بر پهلوان آفرین» و شعار تیمملی فوتبال در جامجهانی ۲۰۲۲ قطر «تا پای جان برای ایران» نگاشته شده است.
سینما
پس از بحثهای فراوان درباره اکران شدن یا نشدن فیلم سینمایی بخارست حالا شنیدههای ما حکایت از این دارد که این فیلم قطعاً از سهشنبه این هفته، در سینماهای سراسر کشورروی پرده میرود.شائبهها از اواخر هفته گذشته و با طرح این مسأله که سهامداران خرد فیلم، از اکران در شرایط فعلی ناراضی هستند، بر سر زبانها افتاد. در کمدی بخارست، حسین یاری، پژمان جمشیدی، امیرحسین آرمان، هادی کاظمی، پونه عاشورپور، غزال نظر، ایمان صفا، وحید آقاپور، عرفان ابراهیمی، رضا بهبودی، غلامرضا نیکخواه و بابک کریمی بازی کردهاند.
کتابهای حوزه جنگ و دفاع مقدس اغلب به روایت داستانهای زیبا و پندآموز از شهدا و رزمندگان میپردازد اما کتاب «موقعیت ننه» این رویه را کمی تغییر داده و به سراغ طنازیهای رزمندگان در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است. بیشک شنیدن سبک زندگی و تجربههای رزمندگان برای نسلی که روزهای دفاع مقدس را دیده و طعم تلخ جنگ را چشیدهاند و حتی نسلی که جنگ را تجربه نکرده است، جذاب و شنیدنی است.
تجسمی
نمایشگاه نقاشی «آدونیس» با ۱۲ اثر از روژین محمدپور از روز شانزدهم تا بیست و ششم آبان سال جاری در نگارخانه هنر فرهنگسرای ارسباران پیش روی مخاطبان قرار میگیرد.این مجموعه شامل آثاری برگرفته از ذهنیت نقاش، در فاصله بین واقعیت و انتزاع در جستوجوی بیان خود است تا گفتمانی در ارتباط با روز و روزگار خود داشته باشد.
همزمان با فرارسیدن موعد بازیهای جامجهانی ۲۰۲۲ قطر، روز گذشته یکشنبه (۲۲ آبانماه) دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) تهران با تصویری از بدرقه تیمملی فوتبال توسط نامداران و اسطورههای ایرانزمین، به همت سازمان هنری، رسانهای اوج رونمایی شد. در این دیوارنگاره بیتی از شاهنامه فردوسی: «همه نامداران ایران زمین/ گرفتند بر پهلوان آفرین» و شعار تیمملی فوتبال در جامجهانی ۲۰۲۲ قطر «تا پای جان برای ایران» نگاشته شده است.
سینما
پس از بحثهای فراوان درباره اکران شدن یا نشدن فیلم سینمایی بخارست حالا شنیدههای ما حکایت از این دارد که این فیلم قطعاً از سهشنبه این هفته، در سینماهای سراسر کشورروی پرده میرود.شائبهها از اواخر هفته گذشته و با طرح این مسأله که سهامداران خرد فیلم، از اکران در شرایط فعلی ناراضی هستند، بر سر زبانها افتاد. در کمدی بخارست، حسین یاری، پژمان جمشیدی، امیرحسین آرمان، هادی کاظمی، پونه عاشورپور، غزال نظر، ایمان صفا، وحید آقاپور، عرفان ابراهیمی، رضا بهبودی، غلامرضا نیکخواه و بابک کریمی بازی کردهاند.
از پرسشهای بیپاسخ متنفر نباشیم
آزاده سهرابی
روانشناس
واقعیت این است که زندگی بشر سراسر پرسش است؛ از پرسشهای ریز و درشت در زندگی روزمره درباره خودمان، احــســــاســاتمــان، دیــگـــران، رفتارهایشان، احساساتشان، درباره اجتماع، واکنشها، کنشها، درباره دنیا، هستی، چیستی، نیستی و... در واقع ذهن بیپرسش ذهنی پویا نیست، اما روی دیگر سکه پرسشگری میتواند گیر کردن در یک محدوده پرسش تکراری بیجواب باشد. اینجاست که مسأله ابهام و تحمل ابهام مطرح میشود. هر چقدر فرد بتواند تحمل ابهام را در خود پرورش دهد و بتواند با پرسشهایی که پاسخشان در دسترس نیست، بسازد کمتر در دام نشخوارهای فکری ناشی از پرسشهای محدود گیر میکند که عموماً هم این پرسشها با نفس دریافت پاسخ در ذهن گیر نمیکنند بلکه به خاطر ماهیت پرسشی بودنشان و شاید نوعی آزار ذهن فرد گیر میکنند. فردی را در نظر بگیرید که دو ماه است مدام از خودش میپرسد من از زندگی چه میخواهم، چرا فلان کار را کردم، رفتار درست چه بود، چرا فلان کس مرا این طور نگاه کرد و... در واقع یا پرسشها کلی است یا درباره مسائلی که عملاً پاسخی ندارد یا پاسخش نزد فرد نیست. گاهی نیز افراد اسیر پرسشهایی میشوند که پاسخش با گذر زمان خود را نشان میدهد. بله ما از ندانستنهایمان متنفریم و به قول جان فردریکسون در کتاب دروغهایی که به خود میگوییم: «ما تحث تأثیر تنفر از پرسشهای زندگی، مدام پاسخهایمان به پرسشهای گذشته را زیر و رو میکنیم.» او معتقد است که در این زیر و رو کردن، فرضیههای غلط عموماً در ذهن جای میگیرد و ما میتوانیم با رها کردن پاسخهای غلط ذهنی خود با پرسشهای زندگی، زندگی کنیم.
اینجا به طور مشخص دو موضوع مطرح است: یکی گیر کردن ذهن در پرسشهاست فقط به خاطر اینکه ذهن نمیتواند خود را از چرخه این سؤالها- عموماً تکراری و عموماً دارای بار سرزنشگرانه- رها کند. این پرسشها تبدیل به نشخوارهای فکری دردناکی میشود که فرد برای رهایی از آنها باید به مهارتهایی مجهز شود که عموماً این مهارتها را باید نزد روانشناس فرا بگیرد. این فکرها اضطراب تولید میکند.
موضوع دوم پرسشهایی است که پاسخ قطعی، در دسترس یا سریع ندارد و ممکن است برای هر کدام از ما در زندگی پیش بیاید. اینجا لازم است ما مهارت تحمل ابهام و زندگی با پرسشهای بیپاسخ را فرا بگیریم. بتوانیم به پرسشهایمان نگاه کنیم، بدون قضاوت و پیشداوریهای غلط انگیزه خود را از داشتن این پرسشها بررسی کنیم و اجازه دهیم پرسشها خود اصالتی فارغ از جواب داشته باشند و درون ما به حیات خویش ادامه دهند، دگرگون شوند، جریان داشته باشند. از پرسشهای زندگی و ذهنی خود متنفر نباشیم. گاه پرسشها خود نشانهای از وجود مشکلی در روان ما هستند که ما را به فکر درمان میاندازد و گاه نشانهای از زنده بودن!
روانشناس
واقعیت این است که زندگی بشر سراسر پرسش است؛ از پرسشهای ریز و درشت در زندگی روزمره درباره خودمان، احــســــاســاتمــان، دیــگـــران، رفتارهایشان، احساساتشان، درباره اجتماع، واکنشها، کنشها، درباره دنیا، هستی، چیستی، نیستی و... در واقع ذهن بیپرسش ذهنی پویا نیست، اما روی دیگر سکه پرسشگری میتواند گیر کردن در یک محدوده پرسش تکراری بیجواب باشد. اینجاست که مسأله ابهام و تحمل ابهام مطرح میشود. هر چقدر فرد بتواند تحمل ابهام را در خود پرورش دهد و بتواند با پرسشهایی که پاسخشان در دسترس نیست، بسازد کمتر در دام نشخوارهای فکری ناشی از پرسشهای محدود گیر میکند که عموماً هم این پرسشها با نفس دریافت پاسخ در ذهن گیر نمیکنند بلکه به خاطر ماهیت پرسشی بودنشان و شاید نوعی آزار ذهن فرد گیر میکنند. فردی را در نظر بگیرید که دو ماه است مدام از خودش میپرسد من از زندگی چه میخواهم، چرا فلان کار را کردم، رفتار درست چه بود، چرا فلان کس مرا این طور نگاه کرد و... در واقع یا پرسشها کلی است یا درباره مسائلی که عملاً پاسخی ندارد یا پاسخش نزد فرد نیست. گاهی نیز افراد اسیر پرسشهایی میشوند که پاسخش با گذر زمان خود را نشان میدهد. بله ما از ندانستنهایمان متنفریم و به قول جان فردریکسون در کتاب دروغهایی که به خود میگوییم: «ما تحث تأثیر تنفر از پرسشهای زندگی، مدام پاسخهایمان به پرسشهای گذشته را زیر و رو میکنیم.» او معتقد است که در این زیر و رو کردن، فرضیههای غلط عموماً در ذهن جای میگیرد و ما میتوانیم با رها کردن پاسخهای غلط ذهنی خود با پرسشهای زندگی، زندگی کنیم.
اینجا به طور مشخص دو موضوع مطرح است: یکی گیر کردن ذهن در پرسشهاست فقط به خاطر اینکه ذهن نمیتواند خود را از چرخه این سؤالها- عموماً تکراری و عموماً دارای بار سرزنشگرانه- رها کند. این پرسشها تبدیل به نشخوارهای فکری دردناکی میشود که فرد برای رهایی از آنها باید به مهارتهایی مجهز شود که عموماً این مهارتها را باید نزد روانشناس فرا بگیرد. این فکرها اضطراب تولید میکند.
موضوع دوم پرسشهایی است که پاسخ قطعی، در دسترس یا سریع ندارد و ممکن است برای هر کدام از ما در زندگی پیش بیاید. اینجا لازم است ما مهارت تحمل ابهام و زندگی با پرسشهای بیپاسخ را فرا بگیریم. بتوانیم به پرسشهایمان نگاه کنیم، بدون قضاوت و پیشداوریهای غلط انگیزه خود را از داشتن این پرسشها بررسی کنیم و اجازه دهیم پرسشها خود اصالتی فارغ از جواب داشته باشند و درون ما به حیات خویش ادامه دهند، دگرگون شوند، جریان داشته باشند. از پرسشهای زندگی و ذهنی خود متنفر نباشیم. گاه پرسشها خود نشانهای از وجود مشکلی در روان ما هستند که ما را به فکر درمان میاندازد و گاه نشانهای از زنده بودن!
هنر، زهرآواهای نفس اماره
محسن نفر
آهنگساز، پژوهشگر، مدرس موسیقی و نوازنده تار و سه تار
چرا به جای اینکه هنر، نهیب نفس لوّامه باشد، فریب نفس اماره است؟! چرا به جای اینکه هنر بیدار کند، خواب میکند؟! چرا به جای اینکه هنر، پروا و پرهیز دهد، گستاخ و بیپروا میکند؟! چرا به جای آنکه کشف حُجُبِ نورانی کند، کشفِ حُجُب ظلمانی میکند؟! چرا به جای اینکه قُرب دهد، بُعد میدهد؟! چرا به جای آنکه آیینه جلال باشد، بازتاب ذلال است؟! چرا به جای آنکه توجه دهد، غفلت میدهد؟! چرا به جای آنکه کرشمه یار باشد، عشوه رقیب است؟! چرا به جای آنکه مرهم باشد، زخم چرکین است؟! چرا و چرا و چرا؟! زیرا هنر، مبانی خود را از حکمت و نورانیت نگرفته است و از ظلمت و نفسانیت گرفته است! در هنر حِکمی، اصل بر طریقت کمال و آگاهی از سیرت جمال است و در هنرِ غیر آن، اصل بر سیاهراههای لذت و غلتیدن در درههای غفلت است! چرا آدمی از کمال و جمال به لذت و غفلت سقوط میکند؟! چرا کمال و جمال، خریداری ندارد؟! چرا لذت، شعار هنر و غفلت، نتیجه آن است؟! زیرا لذت و غفلت، زحمت و هزینهای ندارد! چطور ندارد؟! تولید یک اثر هنری که باعث لذت شود، زحمت و هزینه زیاد دارد! این آثاری که در زمینههای مختلف هنری، برای لذت تولید میشود، مگر با زحمت بسیار و هزینههای گزاف نیست؟! چگونه ادعای خلاف آن هست؟! به دلیل اینکه کمال، زحمت و مشقت دربردارد! برای رسیدن به آن، باید عمری در پرهیز و پروا و گریز و ستیز با خود و نفس اماره، سپری کرد و هزینه آن، زیر پا گذاشتن لذات و خوشامدهای شخصی و نفسی است و پس از عمری چنین، مشروط به اقبال، شاهد جمال و زیبایی بود و در آغوشش کشید. جمال، پس از کمال و کمال پس از زحمت و مشقت و زحمت و مشقت برای پرهیز و پروا و ستیز. جنگ با خود و خودیت! اینها همه هزینه سنگین عمر و مراقبت از خویشتن دربردارد. درحالی که اگر شعار، خوشی و لذت باشد، به جای جنگ با خویش، صلح با خویش، مرام و مقام شخص میشود و به جای تسلط بر خویش، رهایی از خویش حجت موجه میشود! مگر رهایی از خویش چه ایرادی دارد که مذمومش میخوانیم؟! رهایی از خویش، غفلت از خویشتن است، نه آزادی از موانع و محابس! اگر تو بر خویش مسلط شوی از موانع و زندانها، آزاد میشوی ولی اگر نه، از خودت رها میشوی! یعنی از حقیقت خودت دور و غافل میشوی! خودت را گم میکنی! خودت را از دست میدهی! خودت را میبازی! رهایی از خویش، باختن خویش است! تسلط بر خویش، یافتن خویش است! برای یافتن خود، باید بر خود مسلط شد. اگر خود را بیابی، قدر خود را میدانی! اگر چنین شد، خود را دوست خواهی داشت و اگر چنین شود، با خود در صلح میشوی! صلح با خویش، اینگونه اتفاق میافتد! در نتیجه، خودیابی ممکن است! اگر بر خود مسلط شویم، خود را یافتهایم. اگر از خود غافل شویم، خود را باختهایم و خودباخته چه دارد؟! خودی ندارد! اصلاً خودش نیست! با ناخودش زیست میکند! با ناخودش در تعامل است! با ناخودش صلح کرده است! ناخود هم آیا به غیر دشمن است؟! رهایی از خویش، دمسازی با دشمن است. رهایی از خویش، اسارت نزد دشمن است. از خود رها شوی، دشمن اسیرت میکند! اسارت در چنگال دشمن، شکست تنها نیست! شکست و بردگی توأم است. شکست میتواند مفتضحانه باشد. شکست در عین عزت، مادام که آدمی شجاعانه و با غیرت در مقابل دشمن تا آخرین حدِ توان و قطره خون بجنگد و ایستادگی کند. حتی اگر شکست بخورد، عزتش محفوظ و شکستش افتخارآفرین بوده است، اما اگر خودت را ببازی، شکست، مفتضحانه است. شکست مفتضحانه، یعنی باختن و اسیر شدن. نه درجنگی شرافتمندانه! بلکه با تسلیم شدن و واگذاشتن و وادادن! تسلیم شدن، شکست و اسارت با هم است! شکست مفتضحانه! اگر خود را ببازی، یعنی از خود رها باشی، یعنی از خود غافل باشی، یعنی به خود نگاه نکنی، خود را گم میکنی و این گم شدن، گمگشتگی در پی دارد و گمگشته، چگونه راه مییابد؟!
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت!
گمگشتی، غربت در زمان و مکان است. در همه اوقات و در همه جا، احساس غربت، به ستوه میآورد. هیچ آشنا و آشنایی نیست! همه چیز، همه کس، همه جا و همه گاه، غریب و غریبهاند، زیراخودت با خودت غریبه هستی!
تو در دل منی و من اینقدر از تو دور / یارب چقدر فاصله بین من و دل است!
خودت با خودت غریبهای! اگر خودت با خودت غریبهای، چگونه غیرِ خودت با تو دوست میشود؟! چگونه غیر تو از تو دوستتر است که با تو دوستتر شود؟ چگونه میتوانی با غیر خودت در صلح و دوستی باشی، مادام که با خودت در صلح و دوستی نیستی؟! اما خودت هم با همه چیز، دشمنی! زیرا دشمنی در تو نشسته! غیر خودت در خودت لانه کرده! خودت را از دست دادهای! اگر خود را باخته باشی، همه چیز را باختهای! زیرا هر چه یابی، از آنِ کسی است که در تو نشسته! هر چه یابی، از آنِ ناخودت است! از آنِ دشمن! دشمن تو! حال ما که با رهایی از خود و با بیتوجهی و غفلت از خویش، چنین خود را میبازیم و گم میکنیم و گم میشویم، اگر هنر، این نغمه خوشایند هم در گوش ما زمزمه مستی سر دهد و ما را مست و بیخود کند، دیگر چه بر سرمان میآید و به چه غربت و گمگشتی دچار میشویم؟! هنر غیر حِکمی، ترنم آواهای خوشی است که فقط لذت میآورد ولی ناخوش میکند! زهرآواهایی که ماهرانه و استادانه نواخته میشوند ولی مسموم و مریض میکنند و دشمن را بر ما مسلط میکنند! دشمن درون و برون را!
آهنگساز، پژوهشگر، مدرس موسیقی و نوازنده تار و سه تار
چرا به جای اینکه هنر، نهیب نفس لوّامه باشد، فریب نفس اماره است؟! چرا به جای اینکه هنر بیدار کند، خواب میکند؟! چرا به جای اینکه هنر، پروا و پرهیز دهد، گستاخ و بیپروا میکند؟! چرا به جای آنکه کشف حُجُبِ نورانی کند، کشفِ حُجُب ظلمانی میکند؟! چرا به جای اینکه قُرب دهد، بُعد میدهد؟! چرا به جای آنکه آیینه جلال باشد، بازتاب ذلال است؟! چرا به جای آنکه توجه دهد، غفلت میدهد؟! چرا به جای آنکه کرشمه یار باشد، عشوه رقیب است؟! چرا به جای آنکه مرهم باشد، زخم چرکین است؟! چرا و چرا و چرا؟! زیرا هنر، مبانی خود را از حکمت و نورانیت نگرفته است و از ظلمت و نفسانیت گرفته است! در هنر حِکمی، اصل بر طریقت کمال و آگاهی از سیرت جمال است و در هنرِ غیر آن، اصل بر سیاهراههای لذت و غلتیدن در درههای غفلت است! چرا آدمی از کمال و جمال به لذت و غفلت سقوط میکند؟! چرا کمال و جمال، خریداری ندارد؟! چرا لذت، شعار هنر و غفلت، نتیجه آن است؟! زیرا لذت و غفلت، زحمت و هزینهای ندارد! چطور ندارد؟! تولید یک اثر هنری که باعث لذت شود، زحمت و هزینه زیاد دارد! این آثاری که در زمینههای مختلف هنری، برای لذت تولید میشود، مگر با زحمت بسیار و هزینههای گزاف نیست؟! چگونه ادعای خلاف آن هست؟! به دلیل اینکه کمال، زحمت و مشقت دربردارد! برای رسیدن به آن، باید عمری در پرهیز و پروا و گریز و ستیز با خود و نفس اماره، سپری کرد و هزینه آن، زیر پا گذاشتن لذات و خوشامدهای شخصی و نفسی است و پس از عمری چنین، مشروط به اقبال، شاهد جمال و زیبایی بود و در آغوشش کشید. جمال، پس از کمال و کمال پس از زحمت و مشقت و زحمت و مشقت برای پرهیز و پروا و ستیز. جنگ با خود و خودیت! اینها همه هزینه سنگین عمر و مراقبت از خویشتن دربردارد. درحالی که اگر شعار، خوشی و لذت باشد، به جای جنگ با خویش، صلح با خویش، مرام و مقام شخص میشود و به جای تسلط بر خویش، رهایی از خویش حجت موجه میشود! مگر رهایی از خویش چه ایرادی دارد که مذمومش میخوانیم؟! رهایی از خویش، غفلت از خویشتن است، نه آزادی از موانع و محابس! اگر تو بر خویش مسلط شوی از موانع و زندانها، آزاد میشوی ولی اگر نه، از خودت رها میشوی! یعنی از حقیقت خودت دور و غافل میشوی! خودت را گم میکنی! خودت را از دست میدهی! خودت را میبازی! رهایی از خویش، باختن خویش است! تسلط بر خویش، یافتن خویش است! برای یافتن خود، باید بر خود مسلط شد. اگر خود را بیابی، قدر خود را میدانی! اگر چنین شد، خود را دوست خواهی داشت و اگر چنین شود، با خود در صلح میشوی! صلح با خویش، اینگونه اتفاق میافتد! در نتیجه، خودیابی ممکن است! اگر بر خود مسلط شویم، خود را یافتهایم. اگر از خود غافل شویم، خود را باختهایم و خودباخته چه دارد؟! خودی ندارد! اصلاً خودش نیست! با ناخودش زیست میکند! با ناخودش در تعامل است! با ناخودش صلح کرده است! ناخود هم آیا به غیر دشمن است؟! رهایی از خویش، دمسازی با دشمن است. رهایی از خویش، اسارت نزد دشمن است. از خود رها شوی، دشمن اسیرت میکند! اسارت در چنگال دشمن، شکست تنها نیست! شکست و بردگی توأم است. شکست میتواند مفتضحانه باشد. شکست در عین عزت، مادام که آدمی شجاعانه و با غیرت در مقابل دشمن تا آخرین حدِ توان و قطره خون بجنگد و ایستادگی کند. حتی اگر شکست بخورد، عزتش محفوظ و شکستش افتخارآفرین بوده است، اما اگر خودت را ببازی، شکست، مفتضحانه است. شکست مفتضحانه، یعنی باختن و اسیر شدن. نه درجنگی شرافتمندانه! بلکه با تسلیم شدن و واگذاشتن و وادادن! تسلیم شدن، شکست و اسارت با هم است! شکست مفتضحانه! اگر خود را ببازی، یعنی از خود رها باشی، یعنی از خود غافل باشی، یعنی به خود نگاه نکنی، خود را گم میکنی و این گم شدن، گمگشتگی در پی دارد و گمگشته، چگونه راه مییابد؟!
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت!
گمگشتی، غربت در زمان و مکان است. در همه اوقات و در همه جا، احساس غربت، به ستوه میآورد. هیچ آشنا و آشنایی نیست! همه چیز، همه کس، همه جا و همه گاه، غریب و غریبهاند، زیراخودت با خودت غریبه هستی!
تو در دل منی و من اینقدر از تو دور / یارب چقدر فاصله بین من و دل است!
خودت با خودت غریبهای! اگر خودت با خودت غریبهای، چگونه غیرِ خودت با تو دوست میشود؟! چگونه غیر تو از تو دوستتر است که با تو دوستتر شود؟ چگونه میتوانی با غیر خودت در صلح و دوستی باشی، مادام که با خودت در صلح و دوستی نیستی؟! اما خودت هم با همه چیز، دشمنی! زیرا دشمنی در تو نشسته! غیر خودت در خودت لانه کرده! خودت را از دست دادهای! اگر خود را باخته باشی، همه چیز را باختهای! زیرا هر چه یابی، از آنِ کسی است که در تو نشسته! هر چه یابی، از آنِ ناخودت است! از آنِ دشمن! دشمن تو! حال ما که با رهایی از خود و با بیتوجهی و غفلت از خویش، چنین خود را میبازیم و گم میکنیم و گم میشویم، اگر هنر، این نغمه خوشایند هم در گوش ما زمزمه مستی سر دهد و ما را مست و بیخود کند، دیگر چه بر سرمان میآید و به چه غربت و گمگشتی دچار میشویم؟! هنر غیر حِکمی، ترنم آواهای خوشی است که فقط لذت میآورد ولی ناخوش میکند! زهرآواهایی که ماهرانه و استادانه نواخته میشوند ولی مسموم و مریض میکنند و دشمن را بر ما مسلط میکنند! دشمن درون و برون را!
چرخه معیوب اسارت در تکنولوژی
دکتر مهدی
نیک عهد
پژوهشگر حوزه کودک و رسانه
استاپ موشن کوتاه چرخه (Cycle) اثری به کارگردانی راکوئل سانسینیتی (Raquel Sancinetti)، محصول سال 2013 کشور کانادا، با مدت زمان 5 دقیقه است. این انیمیشن، محتوایی انتقادی، اجتماعی و تربیتی با محوریت رابطه و مواجهه انسان با تکنولوژی دارد و نقش و تأثیر تکنولوژی را در روابط و تعاملات احساسی و عاطفی انسان، بویژه در بستر روابط خانوادگی و بین زوجین به تصویر میکشد. ماجرا، رابطه یک زوج است که اسیر و تحت تأثیر دست رسانهها و فضای مجازی و دنیای تکنولوژیهای بصری و مصرفگرایی شدهاند. در این چرخه مصرفگرایی که بیشتر شخصیت مرد در آن غرق است، آنچه که گم میشود محبت، عشقورزی و انسانیت است. حضور بیرویه در فضای مجازی باعث سردی روابط عاطفی بین زوجین شده و مخاطب شاهد نوعی از روزمرگی، لجبازی و جدایی عاطفی بین آنها است. در این زندگی شاهد نوعی بیتفاوتی به روابط چهره به چهره هستیم که بخشی از آن ناشی از ارتباط افراطی با رسانهها است. به گونهای که این زوج تنها در مواقع بحرانی به فکر هم میافتند و برای همدیگر کارکرد پیدا میکنند و اصطلاحاً به داد هم میرسند. انیمیشن این طور تمام میشود که گویی بعد از عبور از بحرانها دوباره همان چرخه و رویه قبلی تکرار میشود.
این اثر کوتاه، بخوبی وابستگی شدید و عمیق انسان به تکنولوژیها و اسیر شدن انسان در چنگال رسانهها و فضای مجازی را نمایش میدهد و جلوهای از انسان مدرن و امروزی را که موجودی بازاری است و بازار تعیینکننده حتی نیازهای فردی اوست، عرضه میدارد. در اینجا میبینیم که حتی نیازها و احساسات افراد را هم تکنولوژیها تسخیر کردهاند و حتی حیات و حرکت آنها نیز وابسته به تکنولوژی است. این انیمیشن بهطور نمادین نشان میدهد که تکنولوژی به درون انسان نفوذ کرده و از انسان تفردی بیش نمایش نمیدهد. تفردی منفعتطلبانه که شاید اسمش انسان اجتماعی نیست. این حد از دور شدن از خود را میتوان نوعی ازخودبیگانگی انسان نامید که با پناه بردن به دنیای رسانه و تکنولوژی قصد دارد این سرخوردگی و ازخودبیگانگی را جبران کند. در واقع دنیای امروزی رسانه و تکنولوژی به انسانها تشخص و هویت خاص خودش را میبخشد. در واقع انسانی که غرق در زندگی مدرن و پست مدرن امروزی میشود، چیزی جز بازتولیدی از سلایق و نیازهای متناسب با بازار و عرضه و تقاضای تکنولوژیها نخواهد بود. نکتهای که «ژان بودریار» در کتاب «جامعه مصرفی» آن را در قالب تأثیر رسانهها بر مصرف، نیاز، علایق، سلایق و ذائقه انسانها توضیح و تبیین میکند. پرسشی که با دیدن این استاپ موشن به ذهن متبادر میشود، این است که چقدر ممکن است در زندگی شخصیمان به تکنولوژی وابسته باشیم یا تکنولوژی چقدر ممکن است بر زندگی ما تأثیر بگذارد؟ متأسفانه آنجایی این پدیده مسألهساز میشود که این استفاده و وابستگی باعث شود که از صمیمانهترین و عاطفیترین روابط فردی و اجتماعیمان دور و محروم شویم یا روزی فرا رسد که شبیه ماجرای فیلم «her» عاشق دلباخته سیستمعاملها شویم و هر روز از انسانهای واقعی دورتر گردیم.
نیک عهد
پژوهشگر حوزه کودک و رسانه
استاپ موشن کوتاه چرخه (Cycle) اثری به کارگردانی راکوئل سانسینیتی (Raquel Sancinetti)، محصول سال 2013 کشور کانادا، با مدت زمان 5 دقیقه است. این انیمیشن، محتوایی انتقادی، اجتماعی و تربیتی با محوریت رابطه و مواجهه انسان با تکنولوژی دارد و نقش و تأثیر تکنولوژی را در روابط و تعاملات احساسی و عاطفی انسان، بویژه در بستر روابط خانوادگی و بین زوجین به تصویر میکشد. ماجرا، رابطه یک زوج است که اسیر و تحت تأثیر دست رسانهها و فضای مجازی و دنیای تکنولوژیهای بصری و مصرفگرایی شدهاند. در این چرخه مصرفگرایی که بیشتر شخصیت مرد در آن غرق است، آنچه که گم میشود محبت، عشقورزی و انسانیت است. حضور بیرویه در فضای مجازی باعث سردی روابط عاطفی بین زوجین شده و مخاطب شاهد نوعی از روزمرگی، لجبازی و جدایی عاطفی بین آنها است. در این زندگی شاهد نوعی بیتفاوتی به روابط چهره به چهره هستیم که بخشی از آن ناشی از ارتباط افراطی با رسانهها است. به گونهای که این زوج تنها در مواقع بحرانی به فکر هم میافتند و برای همدیگر کارکرد پیدا میکنند و اصطلاحاً به داد هم میرسند. انیمیشن این طور تمام میشود که گویی بعد از عبور از بحرانها دوباره همان چرخه و رویه قبلی تکرار میشود.
این اثر کوتاه، بخوبی وابستگی شدید و عمیق انسان به تکنولوژیها و اسیر شدن انسان در چنگال رسانهها و فضای مجازی را نمایش میدهد و جلوهای از انسان مدرن و امروزی را که موجودی بازاری است و بازار تعیینکننده حتی نیازهای فردی اوست، عرضه میدارد. در اینجا میبینیم که حتی نیازها و احساسات افراد را هم تکنولوژیها تسخیر کردهاند و حتی حیات و حرکت آنها نیز وابسته به تکنولوژی است. این انیمیشن بهطور نمادین نشان میدهد که تکنولوژی به درون انسان نفوذ کرده و از انسان تفردی بیش نمایش نمیدهد. تفردی منفعتطلبانه که شاید اسمش انسان اجتماعی نیست. این حد از دور شدن از خود را میتوان نوعی ازخودبیگانگی انسان نامید که با پناه بردن به دنیای رسانه و تکنولوژی قصد دارد این سرخوردگی و ازخودبیگانگی را جبران کند. در واقع دنیای امروزی رسانه و تکنولوژی به انسانها تشخص و هویت خاص خودش را میبخشد. در واقع انسانی که غرق در زندگی مدرن و پست مدرن امروزی میشود، چیزی جز بازتولیدی از سلایق و نیازهای متناسب با بازار و عرضه و تقاضای تکنولوژیها نخواهد بود. نکتهای که «ژان بودریار» در کتاب «جامعه مصرفی» آن را در قالب تأثیر رسانهها بر مصرف، نیاز، علایق، سلایق و ذائقه انسانها توضیح و تبیین میکند. پرسشی که با دیدن این استاپ موشن به ذهن متبادر میشود، این است که چقدر ممکن است در زندگی شخصیمان به تکنولوژی وابسته باشیم یا تکنولوژی چقدر ممکن است بر زندگی ما تأثیر بگذارد؟ متأسفانه آنجایی این پدیده مسألهساز میشود که این استفاده و وابستگی باعث شود که از صمیمانهترین و عاطفیترین روابط فردی و اجتماعیمان دور و محروم شویم یا روزی فرا رسد که شبیه ماجرای فیلم «her» عاشق دلباخته سیستمعاملها شویم و هر روز از انسانهای واقعی دورتر گردیم.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
سینمای کودک و نوجوان سینمای یتیمی است
-
هنرمندان در فضای مجازی
-
از پرسشهای بیپاسخ متنفر نباشیم
-
هنر، زهرآواهای نفس اماره
-
چرخه معیوب اسارت در تکنولوژی
اخبارایران آنلاین