ترجمه گفتوگویی با «کالین هوور» به بهانه انتشار ترجمه فارسی رمان «یاد او»
عاشق نفوذ به لایههای درونی شخصیتها هستم
شیدا زارعی
مترجم
تا پیش از ترجمه« ما تمامش میکنیم» به همت «آرتمیس مسعودی» رمان خوانهای ایرانی با «کالین هوور» آشنایی نداشتند، نویسندهای تگزاسی که در رمانهایی به ظاهر عاشقانه به واکاوی روانکاوانه موضوعات مرتبط با زنان و دختران توجه نشان میدهد. «هوور» از همین بابت هم توانسته طیف قابل توجهی از مخاطبان را به آثار خود علاقهمند سازد. طی دو سه هفته اخیر کتاب دیگری از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است؛ رمان «یاد او» که عباس زارعی آن را به فارسی برگردانده و از سوی نشر آموت در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. به بهانه ترجمه و انتشار رمان «یاد او» که با استقبال مخاطبان، طی کمتر از یک هفته به چاپ دوم رسید، ترجمه گفتوگوی باشگاه کتاب اولیویا (Olivias Book Club) با «کالین هوور»، نویسنده این کتاب را میخوانیم.
در ابتدا از این بگویید که چطور شد سراغ تألیف این رمان رفتید و قدری هم درباره داستان آن بگویید.
راستش این رمان را اوایل سال ۲۰۲۱ نوشتم، در برههای که دنیا آشفته بود. بنابراین تصمیم گرفتم یک عاشقانه کمدی بنویسم، اما کار آن طور که میخواستم از آب در نیامد و برعکس به یکی از غمگینترین کتابهایم تبدیل شد. ماجرای این رمان مدتها در ذهنم بود، داستان مادر جوانی که میخواهد فرزندش را ببیند و بخشی از زندگی او باشد.
درباره مکان وقوع ماجراهای داستان هم بگویید و اینکه «کنا» شخصیت اصلی رمان را چگونه پیدا کردید؟
شاید این تنها نوشته من باشد که به جغرافیای خاصی برای محل وقوع اتفاقات آن اشاره نکردهام و بیشتر موقعیت و احوال شخصیتهای داستان مدنظرم بوده است. داستان در شهری کوچک رخ میدهد. ماجرای رمان هم اتفاق عجیبی نیست چراکه همه ما ممکن است موقعیت «کنا» را تجربه کنیم، بنابراین او را در مکان خاصی قرار ندادم تا افراد بیشتری بتوانند با شخصیت اصلی رمان همذاتپنداری کنند، افرادی که ممکن است در جوانی با مشکلاتی از این دست روبهرو شوند. بسیاری از ما ممکن است لحظات سخت و تصمیمات اشتباهی در گذشته خود داشته باشیم که بر زندگی فعلیمان تأثیر منفی گذاشته باشد. در مورد «کنا» این قضیه شدیدتر است، طوری که یک لحظه غفلت باعث تباهی چند سال از عمرش میشود و در این میان قضاوت بیرحمانه دیگران از همه دردآورتر است.
از 10 سال پیش که نوشتن را شروع کردم، همیشه سعی داشتم داستان را از زاویه دید کسانی که دچار محرومیتهای اجتماعی هستند ببینم و خودم را جای آنها بگذارم. در این داستان همه «کنا» را بد قضاوت میکنند و از او بیزارند، غافل از آنکه این زن جوان بیش از همه آسیب دیده است. یک تصمیم اشتباه باعث میشود که چند سال به زندان محکوم شده و دوران به نسبت طولانی را در حبس بگذراند و از دیدار فرزندش نیز محروم شود.
چطور با احوال و داستان آدمهایی مانند کنا آشنا شده اید؟
من قبل از نویسندگی، مددکار اجتماعی بودم و برای خدمات «محافظت از کودکان» کار میکردم. بنابراین کل روز درگیر مشکلات بچهها و والدین آنها بودم، طوری که وقتی شب به خانه بازمیگشتم هنوز بار اندوه آنها بر شانههایم سنگینی میکرد. به این خاطر با زندگی این آدمها و لایههای روانی شخصیتشان آشنا بودم و توانستم آنها را در کتابهایم بازتاب بدهم.
مخاطبان همیشه به واقعی بودن و پیچیدگی شخصیتهای داستانهای شما اشاره میکنند. این شخصیتپردازی چگونه شکل میگیرد؟
عاشق نفوذ به لایههای درونی شخصیتها هستم. دوست دارم آدمها را ببینم و بدی و خوبی را در وجودشان مطالعه کنم و از افکار و کردار آنها برای شخصیتهایم بهره بگیرم؛ آن هم آدمهای واقعی که در جامعه زندگی میکنند و صرفاً خوب یا بد نیستند. در همه ما زشتی و زیبایی وجود دارد. همه ممکن است تصمیمات اشتباه بگیریم چون کامل نیستیم.
قدری هم از طرفداران رمانهایتان بگویید؛ جمعی که عاشق آثارتان هستند. این حجم از علاقه و اشتیاق چگونه شکل گرفته است؟
راستش من قبل از نوشتن هم به ارتباط با مردم علاقه زیادی داشتم. همان موقع هم در فضای مجازی فعالیت داشتم. علاقه زیادی به رسانههای اجتماعی دارم، چون به ارتباط آدمها در سراسر دنیا کمک شایانی کرده است. من به مخاطبان خود به چشم دوستانم نگاه میکنم و تا حد توان سعی میکنم به پیامها و سؤالاتشان پاسخ دهم و ارتباطی صمیمی با آنها داشته باشم. خوانندگان هم همیشه لطف داشته و مرا مورد تحسین قرار دادهاند و به معرفی و نقد آثارم پرداختهاند.
خیلی از نویسندگان هستند که ترجیح میدهند در دسترس نباشند و شخصیت مرموزی از خود بروز میدهند. آدم حس میکند که آنان به نوعی خود را تافته جدا بافته میدانند، اما شما این طور نیستید. خیلی راحت، صمیمی و همیشه در دسترساید، درست مثل یک آدم عادی!
فکر میکنم در یک دهه اخیر تغییرات زیادی به وجود آمده، وقتی شروع به کار کردم همهاش میگفتند زیاد با خوانندگان آثارت تعامل نداشته باش و سعی کن آفلاین باشی و به نوعی نویسندهها را به پرهیز از صمیمی شدن با خوانندهها ترغیب میکردند، اما به نظر من حضور مثبت در فضاهای اجتماعی میتواند بسیار تأثیرگذار باشد و بین نویسندگان و مخاطبان پیوندی عمیق ایجاد کند. دیگر زمان آن گذشته که بخواهیم پشت مانیتور و صفحه کلید خود پنهان شویم. اکنون زمانه، زمانه ارتباط مثبت و مؤثر است.
معمولاً ایده نوشتن کتابها چگونه و در چه زمانی به ذهن شما میآید؟
خب به خود کتاب بستگی دارد، گاهی صحنهای در ذهنم هست و دوست دارم که در کتابم اتفاق بیفتد و داستانی حول آن میسازم. گاهی شخصیتی در ذهنم هست که داستان او را مینویسم و گاهی واقعهای. اما بعضی وقتها خودم هم نمیدانم پایان داستان به کجا خواهد رسید. ممکن است طرح خاصی نداشته باشم و ببینم شخصیتها، داستان را چگونه پیش میبرند. معمولاً بیشتر این ایدهها شبها به ذهنم میرسند، وقتهایی که روی تخت دراز کشیدهام و بیخوابی به سرم زده. بعد از یکی دو ساعت مجبورم بلند شوم و شروع به نوشتن کنم. فکر میکنم خلاقیت من موقع شب به اوج خود میرسد!
گفته بودید مادرتان یکی از خوانندههای پر و پا قرص شماست. وقتی شروع به نوشتن کردید، داستانهایتان را با او در میان میگذاشتید؟
قطعاً. راستش من از پنج سالگی، از وقتی یاد گرفتم بنویسم، نوشتن داستان را شروع کردم. همیشه داستانهایم را به مادرم میدادم تا بخواند و او هم تشویقم میکرد. حتی الان وقتی زیادی به خودم سخت میگیرم و بیرحمانه نوشته خود را نقد میکنم، مادرم به من آرامش میدهد و طوری حمایتم میکند که انگار مستعدترین آدم روی زمین هستم!
همسرتان چطور؟
راستش همسرم خیلی آدم اهل کتابی نیست، هر چند همیشه تمام سعی اش را میکند که کتابهایم را بخواند، اما گاهی نمیتواند بین من و خیالاتم فرق بگذارد. مثلاً میگوید کار فلان شخصیت در کتاب درست نیست. مجبورم برایش توضیح بدهم که من با شخصیت داخل داستان فرق دارم و موازین اخلاقیام هم متفاوت است. باید به او اطمینان دهم که تصمیمات و افکار من با آدمهای توی داستانم فرق دارد! درست مثل رمان «اگر حقیقت این باشد» که «جِرمی» نگران طرز فکر شخصیتهای خلق شده توسط «وریتی» بود. فکر میکنم آدمهای دارای تخیل قوی از نظر بقیه کمی ترسناک به نظر میآیند.
ترسناک و در عین حال جذاب و دوستداشتنی! ممنونم که در این گفتوگو شرکت کردید.
من هم ممنونم. امیدوارم مخاطبان با این رمان ارتباط خوبی برقرار کنند و آن را دوست داشته باشند.
برش
««کنا روآن» مادری خسته است که بهدلیل اشتباهی ناخواسته، به پنج سال حبس محکوم میشود و از دختر کوچکش، دییم جدا میماند. او پس از آزادی، به امید دیدار دوباره به شهر بازمیگردد، اما همه او را طرد میکنند. حالا او باید بتواند حسن نیت خود را اثبات کند تا از زیر سایه شوم گذشتهاش بگریزد!» این چند سطر، خلاصهای از ماجرای رمان «یاد او» نوشته کالین هووراست که به ترجمه عباس زارعی در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
گفتوگوی «ایران» با حامد میرا به بهانه انتشار نسخه صوتی رمان «شوالیهای از سرزمین هفت اقلیم»
نوشتههای «مارتین» سرشار از ابداعات خاص خود او هستند
گروه فرهنگی/ فانتزی از آن ژانرهایی است که نه فقط در دنیای ادبیات، بلکه در رسانههایی نظیر سینما و تلویزیون هم با طرفداران بسیاری روبهرو است. از نمونههای موفق آن که از دنیای ادبیات به عرصههای یاد شده راه یافته و درخشیدهاند میتوان به آثار «جورج آر. آر. مارتین» اشاره کرد. این نویسنده هفتاد و چهار ساله با تألیف رمانهای فانتزی- حماسی «نغمه یخ و آتش» مقدمات ساخت مجموعهٔ تلویزیونی مشهور «بازی تاجوتخت» را فراهم آورد که استقبال مخاطبان بسیاری از سراسر جهان را بهدنبال داشت. «شوالیهای از سرزمین هفت اقلیم» هم یکی دیگر از نوشتههای مارتین است؛ رمانی که برای نخستین مرتبه بسیاری از جزئیات سه رمان قبلی او را آشکار میکند. این کتاب که حدود یک قرن قبل از بازی تاج و تخت را به تصویر میکشد به ترجمه مشترک حامد میرا و سحر شمالی مقدم و از سوی انتشارات کتاب کوچه منتشر شده، البته به تازگی نسخه صوتی آن نیز با صدا مهیار ستاری و به همت مؤسسه «نوین کتاب گویا» در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. به همین بهانه گفتوگوی امروزمان را با حامد میرا میخوانید.
شما خودتان از طرفداران سریال «تاج و تخت» هستید؟
بله، اما نه آنطور سفت و سخت. راستش من طرفدار دوآتشه هیچ چیزی نیستم، ولی خب این سریال را خیلی دوست داشتم. پیش از اینکه ترجمه کتاب را شروع کنم، هم سریال «بازی تاج و تخت» را دنبال میکردم و هم کتاب «نغمه یخ و آتش» دیگر نوشته «جورج آر. آر .مارتین» را میخواندم، البته خواندن رمان این نویسنده مشهور در مقایسه با تماشای سریال برگرفته از نوشتهاش لطف دیگری دارد؛ نخست، به خاطر نوع روایت و زبانی که در دیالوگها به کار گرفته شده و دیگر آنکه در کتاب شخصیتها، خاندانها و وقایعی وجود دارند که در سریال تلویزیونی حذف شدهاند. شاید باورش سخت باشد، اما یکی از دوستان صمیمی کاناداییام با اینکه هنوز سریال بازی تاج و تخت را ندیده اما همه کتابهای مارتین را صفحه به صفحه خوانده است!
چه شد که به سراغ این کتاب و ترجمه ماجراهای 100 سال پیش از« بازی تاج و تخت» رفتید؟
به دلیل علاقهام به این مجموعه، همسرم نسخه زبان اصلی کتاب را بهعنوان هدیه سالگرد ازدواجمان به من داد. هر سه داستان را بسرعت خوندم. هنوز کتاب به پایان نرسیده بود که به جلسه دیداری کاری با خانم محمدی، مدیر نشر «نوین کتاب» رفتم. کتاب نیز همراهم بود، برده بودم که در مسیر رفت و آمد آن را بخوانم. در دفتر نشر نوین کتاب گویا، او هم کتاب را دید و من خلاصهای از داستان را تعریف کردم. خانم محمدی هم ابراز علاقه کرد که آقای میرا حیف است آن را ترجمه نکنی! فرصت ترجمهاش را نداشتم و گفتم که احتمالاً نرسم. در نهایت به پیشنهاد ایشان قرار شد کتاب به ترجمه مشترک من با مترجم دیگری به فارسی بازگردانده شود. ایده جالبی بود و استقبال کردم. این شد که ترجمه کتاب را با همراهی خانم «سحرشمالیمقدم» انجام دادیم، کار خوبی هم از آب درآمد.
ترجمه اثری از «جورج آر. آر. مارتین» با تمام ویژگیهای خاصی که این نویسنده دارد و دنیای عجیبی که برای مخاطبان میآفریند، چه پیچیدگیها و دشواریهایی دارد؟
به نظرم کارهای مارتین در چند ویژگی زبانی مشترک هستند. اولین ویژگی، تغییر سبک زبانی مورد استفاده کاراکترها است، البته این یک ویژگی تنها منحصر به مارتین نمیشود و به نوعی ویژگی زبان، بهعنوان قوه ناطقه بشر در یک جامعه زبانی، محسوب میشود و خود در دو سطح رخ می دهد. یکی آنکه بنا به طبقه اجتماعی و اقتصادی، جایگاه اجتماعی، جغرافیا، خانواده و خیلی عوامل دیگر، زبان هر فردی از فرد دیگر متمایز است. دوم آنکه هر فردی با افراد دیگر به سبک و سیاقهای مختلف صحبت میکند، برای مثال من و شما با دوست صمیمیمان به گونهای متفاوت از مکالمه با استادمان صحبت میکنیم. بگذارید از خود داستان نمونهای بگویم، در کتاب از یک سو، زبان شاهزاده «بِیلور» را در داستان میبینیم که به لحاظ سبک و سیاق با زبان دانک، که در فلیباتِم زاده شده متفاوت است. از سوی دیگر، همین شاهزاده بِیلور با برادر خودش به شیوهای دیگر سخن میگوید. به بیان دیگر، در این کتاب با دو سطح از سیاقگردانی یا به قول انگلیسیها code switching مواجه هستیم. یکی آنکه یک شخصیت واحد برای صحبت کردن با افراد مختلف سیاق کلامش را تغییر میدهد و دیگر آنکه، مارتین سبک نوشتاری را تغییر میدهد تا بازتاب گویشهای (idiolects) شخصیتهای مختلف داستان باشد. در نتیجه، سبکگردانی یا سیاقگردانی یکی از دشواریهای کار مارتین است به این دلیل که طیف سیاقها از زبان اشرافزادهای چون شاهزاده دراگون اِستون شروع میشود و تا زبان رعیتزادگانی که هرگز خواندن و نوشتن یاد نگرفتهاند ادامه مییابد.
ویژگی دیگر نوشتار مارتین نوواژهها و ترکیبواژههایی است که وی در جهان ساختگی خود به کار میبرد. برای مثال، در سرزمین هفت اقلیم، septem به فردی است که خادم «آیین هفتگانی» است، او به مثابه موبد یا کشیشی است که در مناسبات اجتماعی، برای مثال مراسم ازدواج و ترحیم و تحلیف و غیره شرکت کرده و به آنها مشروعیت میبخشد. در لاتین septem به معنای عدد هفت است، پس ریشه این واژه هم همان هفت لاتینی است. از همین روی، در این داستان برابر نهاد «هفتبان» را برای septon برگزیدم. از این دست واژهها و مفاهیم بسیارند در آثار مارتین.
سومین ویژگی ساختاری آثار مارتین که ترجمه متون او را دشوار میکند، به نظر من، این است که کدام اسمها، اعم از اسامی قلعه و رود و شهر و غیره ترجمه بشود و کدام ترجمه نشود. برای مثال «سریر آهنین»، معادل Iron Throne، اسم خاص بود و عنوان تخت سلطنتی خاندان تارگرین است و همانطوری که از داستان پیداست من این ترکیب را ترجمه کردم. اما برای مثال دراگون اِستون که به معنای «سنگ اژدها» است ترجمه نشده. البته در اینجا چارهای جز این ندارم که بگویم سلیقهای عمل کردم. اما بیشتر اسمهای خاص را ترجمه نشده نگاه داشتم و فقط به فارسی آوانویسی کردم و عمدتاً، جایی که نیاز بود، در پانویس توضیح دادم که معنی فارسی واژه چیست.
ویژگی یا بهتر بگویم چالش چهارم آثار مارتین به کار بردن جنگافزارهایی است که ویژه قرون وسطای اروپا بودند و امروزه دیگر کاربردی ندارند، برای مثال زرهای که به اسب میپوشانند یا سنگی که با آن شمشیر را تیز میکنند و اجزای مختلف جوشنی که شوالیهها به تن میکنند. برای این معادلها علاوهبر فرهنگ واژگان، به شاهنامه رجوع کردم چون برای قدیمیترین متن فارسی معتبری بود که محتوای پهلوانی داشت. برای مثال زره اسب را «برگُستُوان» و سنگی که کارد و شمشیر را با آن تیز کنند را «اَفسان» ترجمه کردم.
آیا در این کتاب هم شاهد فقدان غیرمنتظره کاراکترهای مهم خواهیم بود؟
متأسفانه باید بگویم که بله. در همان داستان اول یکی از شخصیتهای بسیار محبوب داستان میمیرد که این اتفاق نه تنها سرنوشت داستان اول و دو داستان بعدی، بلکه سرنوشت سرزمین هفت اقلیم را تا ۱۰۰ سال بعد یعنی دوران سقوط تارگرینها رقم خواهد زد.
به نظر شما چرا «جورج. آر. آر. مارتین» بر خلاف بسیاری از نویسندگان آنقدر راحت دست به حذف کاراکترهای داستانهای خود میزند؟
به نوعی شاید این ویژگی را بتوان، خصوصیت بسیار رئال دنیای فانتزی نوشتههای مارتین دانست که از دنیای واقعی هم دور نیست.
هنگام ترجمه این اثر، آیا با فصلهای خستهکننده هم مواجه شدید؟
خود من، بعضی اوقات مجذوب محتوای روایت مارتین میشدم و بعضی دیگر اوقات شیفته شیوه رواییاش. در نتیجه جایی نبوده که برایم ملالانگیز باشد.
این کتاب شخصیتهای خیلی زیادی دارد. کدام یک برای شما از بقیه جذابتر بود؟
دانک، یا همان دانک کلهپوک، یا به بیان دیگر سِر دانکن بلندبالا. این شخصیت تبلور صداقت و درستی است و تنها شخصیتی است که فارغ از چهارچوبهای جامعه و نگرانی از قضاوتها بدون تردید سمت عدالت را میگیرد. به عقیده من، دانکن یک شوالیه راستین است.
بهعنوان مترجم اثر، ایده تولید سریال صوتی از این کتاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
در اینکه در دنیای معاصر تعداد کتابخوانها کمتر شده و تعداد آنهایی که کتاب گوش میکنند بیشتر شده فکر نمیکنم تردیدی باشد. با این حال، خود من معمولاً خواندن رو به گوش دادن ترجیح میدهم، اما در مورد این کتاب تجربه متفاوتی داشتم. وقتی اولین بخش رو گوش دادم طبق معمول برای پیادهروی روزانه به جنگل نزدیک خانه در نیومارکت (حدوداً ۳۵ کیلومتری شمال تورنتو) رفته بودم و داشتم در مسیر رودخانه یخزده روی برفها قدم میزدم. در آن لحظه اغراق نیست که بگویم از تجربه گوش دادن به کتاب غرق در لذت شده بودم. تازه جالب اینجا است که پیشتر کتاب را خوانده و حتی خودم آن را ترجمه کرده، ترجمه نهایی را نمونهخوانی و ویراستاری کرده هم بودم. با این حال انگار بار اولی بود که داشتم به کتاب گوش میدادم. مسیر معمول هر روز را دو یا سه بار پیمودم، هوا داشت تاریک میشد که تازه یادم افتاد دیر شده! باید زودتر بازمیگشتم تا کارهای کلاس روز بعدم را انجام بدهم.
شنیدن سریال صوتی این کتاب را به چه کسانی توصیه میکنید و برعکس، فکر میکنید چه افرادی بهتر است سراغ آن نروند؟
بهعنوان معلمی که بیش از ۲۲ سال سابقه تدریس دارد، من اصولاً دیگران را به کتاب خواندن توصیه میکنم نه کتاب نخواندن. در این مورد هم قطعاً توصیه من گوش دادن اثر است، بویژه که گویندهای با تجربه و برخوردار از صدایی خوب و هنر بسیار روایت آن را برعهده دارد که لذت همراهی با کتاب مذکور را بیشتر میسازد. به نظرم کسانی که مجموعه«نغمه یخ و آتش» را خواندهاند یا دستکم مجموعه تلویزیونی «بازی تاج و تخت» را دیدهاند گوش دادن به داستانی که بخشی از دوران زمامداری تارگرینها را به تصویر میکشد جالب توجه خواهد بود.
به نظر شما مخاطبان ایرانی که درصد زیادی از آنها سریال تصویری بازی تاج و تخت را دیدهاند در مواجهه با یک سریال صوتی از همان نویسنده چه واکنشی خواهند داشت؟
همانطوری که پیشتر هم اشاره کردم، گوش دادن به داستانی که در آن هنوز فرزندان اژدها سرزمین هفت اقلیم را در دست دارند جالب است. این دقیقاً همان حسی است که خود من را برای مطالعه نسخه اصلی کتاب وسوسه کرد و به ترجمه و انتشار نسخه صوتیاش انجامید.