موانع بینالمللیسازی آموزش عالی در ایران
آداب دیپلماسی علمی
اکوسیستم آموزش عالی ما چقدر پذیرای دانشجویان و استادان خارجی است؟
دکتر عباس قنبری باغستان*
عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و رایزن علمی سابق ایران در شرق آسیا
برای کشوری با موقعیت ژئوپلیتیک ایران و توانمندیهای بالقوهای که در حوزههای علمی و فناوری دارد، ظرفیت و پتانسیل بالایی برای بینالمللیسازی بخصوص در حوزه آموزش عالی وجود دارد، اما سؤال اصلی این است که آیا ما و مجموعه حکمرانی آموزش عالی کشور (اعم از بازیگران خرد و کلان) برای بینالمللیسازی آماده هستیم؟
رصد وضعیت فعلی نشان میدهد که ما هنوز در درون – یا اصطلاحاً در خانه- آماده بینالمللیسازی نیستیم. در واقع ما ادعای «مهیا شدن» و «مهیا بودن» را داریم، اما این آمادگی صرفاً از لنز نگاه خودمان است و با واقعیات بیرونی سازگار نیست. اگر خودمان را در جای یک ذینفع خارجی برای ورود به اکوسیستم آموزش عالی قرار دهیم، مشاهده خواهیم کرد که دیوارهای بلندی یکی پس از دیگری سد راهمان است.
برای بینالمللیسازی آموزش عالی، قبل از آنکه ما نگاهمان و انتظارمان معطوف به معجزه از بیرون باشد، باید «در درون» و «از درون» اقدام کنیم و «نگاه و بینش بینالمللی» را در تمامی فرایندها و مکانیسمهای جاری و ساری در اکوسیستم آموزش عالی- از جمله در بخشهای دخیلی که بیرون از مجموعههای آموزش عالی هستند- لحاظ کنیم.
1-واقعیتی که وجود دارد این است که ما در عرصه بینالمللیسازی خیلی سختافزارانه و بهصورت تکنیکال جلو رفتهایم و عمده اقدامات و فعالیتها به صورت موازیکاری و در قالب تعریف بازیگران خرد و کلان متعدد (بخصوص تشکیل کمیسیونها و کارگروهها و کمیتههای متعدد) خلاصه شده است. در عمل خروجی و برآیند چنین رویکردی نیز تاکنون جزو تدوین اسناد بالادستی متعدد، تدوین آییننامه و دستورالعملهای پی در پی و گاهاً متناقض نبوده که همگی در نهایت منجر به سردرگمی در سطوح مختلف کنشگران آموزش عالی از دانشگاهها و مراکز پژوهشی گرفته تا فرد فرد اعضای هیأت علمی و پژوهشگران و دانشجویان تحصیلات تکمیلی و... شده است.
2-نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد، ضرورت فراگیر دیدن دامنه فعالیتهای بینالمللی و ایجاد درک و فهم درست از تمامی ابعاد آن در سطوح مختلف است. اینکه عمده فعالیتهای بینالمللیسازی به سمت دید و بازدیدهای مرسوم، تأکید بر تبادل تعدادی استاد و جذب تعداد مشخصی دانشجوی خارجی و عقد تفاهمنامهها و قراردادهای همکاری مشترک متمرکز شود اگرچه بخشی لازم از بینالمللیسازی است، اما همه آن نیست. دامنه کنشهای بینالمللی در حوزههای علمی و دانشگاهی بسیار گسترده و نامحدود است.
3-فراتر از دو مورد فوق، در سطح فرهنگسازی و ترغیب به انجام کنشهای بینالمللی در بین کنشگران علمی، چولگی (خمیدگی) زیادی به نفع اقدامات نمادین و صوری و البته کمتر کیفی و عمیق ملاحظه میشود. ما هنوز هم سختافزارانه و هم نرمافزارانه تا رسیدن به مرحلهای که در هر کنش علمی خود «بینالمللی بیندیشیم و بینالمللی عمل کنیم» فاصله زیادی داریم. هنوز در نگاه ما و عمل ما به بینالمللیسازی تورتیکولی (انحراف) عجیبی بهسمت برخی کشورها یا حوزههای خاص وجود دارد. هنوز عمده کنشهای علمی بینالمللی ما برای موفق ارزیابی شدن، با معیارها و خط کشهایی است که حتی خم هم نمیشوند، فقط سانت میشوند. برخلاف تمامی تجربههای بینالمللی و جهانی، روحیه فردگرایی و انحصارگرایی و «دیگرزدایی» خودی، ویژگی بینشی و رفتاری عمده ما در کنشهای علمی بینالمللی است.
با برجام یا بدون برجام جدید، بینالمللیسازی فرصتی است که همواره بوده، هست و خواهد بود. صدها هزار دانشجوی متقاضی خارجی، هزاران پژوهشگر و محقق مشتاق، همچون دستههای پرنده مهاجر، آگاهانه و مشتاقانه دنبال لالهزارهای بکر و جدید و آرام برای فرود آمدن و کسب تجربههای جدید هستند. اما هیچیک از آنان در زمینهای پر از سنگ و پر از دستانداز فرود نمیآیند. نه فقط میلیونها دلار و یورو، بلکه میلیونها ین، دینار و یوان و رینگیت نیز برای سرمایهگذاری و کاشت در زمینههای پژوهشی و تحقیقاتی متعدد وجود دارد، اما قطعاً هیچکس در زمین نامطمئن بذر نمیکارد.
تغییر الگوی بینالمللیسازی در سایه تحولات فناورانه
هشدار مهمتر و البته بسیار جدیتر اینکه تحتتأثیر تحولات فناورانه، اساساً الگوی بینالمللیسازی آموزش عالی در حال تغییر است و تحول پارادایمی مهمی در حال اتفاق افتادن است. در حالی که تا همین سه چهار سال پیش عمده کشورهای پیشگام و قطبهای آموزشی دنبال جذب دانشجو و تبادل دانشجو و فرصت مطالعاتی اساتید و اعضای هیأت علمی و کسب درآمدهای سرشار از این طریق بودند؛ امروزه ترند اصلی بر «جذب شبکهای فناوری و نوآوری» متمرکز است. به عبارتی، امروزه و در حالی که هزاران دانشجوی بینالمللی آماده مهاجرت هستند، اما کشورهای پیشرفته و قطبهای منطقهای و بینالمللی آموزشی به جای جذب دانشجو یا به جای جذب یک استاد، دنبال جذب «شبکههای فناورانه و نوآوری» علمی هستند. این در نوع خود زنگ خطری هم هست؛ چرا که اکنون این کشورها به جای یک نفر، به شبکههای نوآوری و فناوری از جمله استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان و... طمعورزی میکنند و به قول معروف نه فقط صرفاً خروجی دانشگاهها، بلکه تمامی ظرفیتها و شبکههای علم و دانش متصل به آنها را هدف گرفتهاند و اگر غفلتی در این زمینه صورت گیرد، بزودی باید شاهد خروج این شبکههای نوآور و فناور (بخوانید آش همراه با ظرف آش) نیز از کشور باشیم.
در این شرایط به نظر میرسد دو راهکار اصلی برای بینالمللیسازی میتوان در نظر داشت:
1- اینکه همچنان به تلاش برای بازیگری و تبدیل شدن به بخشی از ابتکارات بینالمللی فعلی در نظام آکادمی جهانی تلاش کنیم که این رویکرد، دستکم در کوتاه مدت، علاوه بر چالش فقدان آمادگی درونی، با چالشهای بیرونی همچون تحریم ناعادلانه نیز مواجه است.
2- اینکه خودمان در حوزههای نفوذ و پیرامونی و در گستره حوزههای علمی و دانشگاهی متعدد دست به «استانداردسازیهای» خلاقانه و مبتکرانه بزنیم و آنها را به عنوان الگوهای منطقهای و در درازمدت الگوهای بینالمللی به جامعه جهانی معرفی کنیم.
اگر بگوییم در هر دو رویکرد ناموفق بوده یا بسیار کمتر از حد انتظار عمل کردهایم، قضاوت ناعادلانهای نخواهد بود. در حالی که بهطور قطع تحریمهای ناعادلانه بخشی از دلایل این عدم موفقیت یا ظاهر شدن در سطح کمتر از انتظار بوده است؛ اما بخش مهم دیگری از علتها و زمینههای این ناکامیابی را باید در همان «قصور و فقدان آمادگی» در درون دانست.
بینالمللیسازی در خانه
از منظر حکمرانی، راهبری هر دو رویکرد پویایی و ظرافت خاصی را میطلبد. برای موفقیت در آنها باید شعار «بینالمللیسازی در خانه» را در پیش گرفت و با رصد دقیق و دائمی تغییرات و تحولات پارادایمی در عرصه بینالمللیسازی، مجدانه و هدفمند در راستای بسترسازی و زمینهسازی مناسب و نرم و چابک در اکوسیستم آموزش عالی تلاش کرد. باید در جزء جزء و تمامی حلقههای اکوسیستم آموزش عالی به «تخریب خلاقانه» روی آورد. از چابکسازی فرایندها و مکانیسمهای اداری از طریق حذف دهها کارگروه و کمیسیون و کمیتههای متعدد گرفته تا یکپارچهسازی و ادغام (با رویکرد تسهیلگری) ده ها سند بالادستی و آییننامه و دستورالعملهای متعدد، تعریف آرمانهای جدید (جدای از نگاه اقتصادی) در بینالمللیسازی، تنوع بخشیدن به فعالیتهای بینالمللی، اصلاح شرح درسهای گروههای آموزشی با نگاه و رویکرد منطقهای و بینالمللی، اصلاح نظامهای ارزشیابی بر اساس استانداردهای جدید، آموزش زبان بینالمللی، آموزش الزامات فکری و مهارتهای فنی کنشهای علمی بینالمللی، فراهم ساختن زمینههای تأمین نیازهای رفاهی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ذینفعان خارجی آموزش عالی، اصلاح نگرشها در ارتباط با «پذیرش» ذینفعان خارجی در اکوسیستم آموزشی همانطور که هستند، تشکیل انجمنهای علمی و فناورانه بینالمللی، فراهمسازی بسترهای کسب و کار علمی و فناورانه برای ذینفعان خارجی، تهیه بستههای تشویقی مناسب و کافی برای کنشهای علمی و بینالمللی و... از جمله سوژههای قابل توجه برای چنین رویکردی میباشند.
تنها در این صورت میتوان امید داشت که بتوان ظرفیتها و فرصتهای بالقوه منطقهای و بینالمللی را جذب و چه بسا مهمتر اینکه حفظ کرد!
پینوشت:
* نویسنده کتاب «بینالمللیسازی آموزش عالی: استراتژیها، راهبردها و تکنیکها در توسعه ارتباطات علمی» که این اثر در سال 99 توسط انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است.
نیم نگاه
هشدار مهم و البته بسیار جدی اینکه تحتتأثیر تحولات فناورانه، اساساً الگوی بینالمللیسازی آموزش عالی در حال تغییر است. امروزه در حالی که هزاران دانشجوی بینالمللی آماده مهاجرت هستند، اما کشورهای پیشرفته و قطبهای منطقهای و بینالمللی آموزشی به جای جذب دانشجو یا به جای جذب یک استاد، دنبال جذب «شبکههای فناورانه و نوآوری» علمی هستند. این در نوع خود زنگ خطری است؛ چرا که اکنون این کشورها به جای یک نفر، به شبکههای نوآوری و فناوری از جمله استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان و... طمعورزی میکنند و به قول معروف نه فقط صرفاً خروجی دانشگاهها، بلکه تمامی ظرفیتها و شبکههای علم و دانش متصل به آنها را هدف گرفتهاند.
بینالمللیسازی فرصتی برای اکوسیستم آموزش عالی ما است. صدها هزار دانشجوی متقاضی خارجی، هزاران پژوهشگر و محقق مشتاق، همچون دستههای پرنده مهاجر، آگاهانه و مشتاقانه دنبال لالهزارهای بکر و جدید و آرام برای فرود آمدن و کسب تجربههای جدید هستند، اما هیچیک از آنها در زمینهای پر از سنگ و پر از دستانداز فرود نمیآیند. نه فقط میلیونها دلار و یورو، بلکه میلیونها ین، دینار و یوان و رینگیت نیز برای سرمایهگذاری و کاشت در زمینههای پژوهشی و تحقیقاتی متعدد وجود دارد، اما قطعاً هیچکس در زمین نامطمئن بذر نمیکارد.
«مزار شهدا» پناهگاه هویتی مردم ایران
مهدی جمشیدی
جامعهشناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
1 در اندیشه مقام معظم رهبری، مؤلفههای هویتی مردم ایران سه ضلع دارد؛ «اسلام»، «عقبه تاریخی» و «انقلاب». رکن نخست، مؤلفه هویتی ما بنا بر تعریف رهبر معظم انقلاب «اسلام» است؛ دینی که تمام ساحات و شئون زندگی ما را درنوردید و همه حرکات و سکنات ما را به رنگ ارزشهای خود درآورد. البته ما داوطلبانه این دین را پذیرفتیم و به همین دلیل، تمام بخشهای مختلف زندگیمان به واسطه دین اسلام معنا پیدا کرده است و خودمان را با ارجاع به آن تفسیر و تعریف میکنیم.
دومین لایه هویتی ما «عقبه تاریخی» است و این بدان معنا است که جامعه ایران، جامعهای ریشهدار است و اتصالات و مفصلبندیهای دیرینه دارد. ملتی است که در پهنای تاریخ روان شده و تا به امروز امتداد پیدا کرده است. و سومین لایه هویتی ما «انقلاب» است. واقعیت این است که با پیروزی انقلاب اسلامی، انقلاب، لایهای از مختصات هویتی مردم را به خود اختصاص داد و ارزشهای آن به بخشی از ارزشهای عمومی مردم بدل شد. از این رو، هر اتفاقی که در افق تاریخی انقلاب اسلامی رخ میدهد را میتوان با ارجاع به این اضلاع و لایههای هویتی تفسیر و معنا کرد. از جمله این رخدادهای فرهنگی حرکت خودجوش مردم ایران در شبهای قدر و حضور یافتن بر سر مزار شهدا است. گویی مردم در این حرکت خودجوش، بهترین جایی که رنگ معنا و معنویت میدهد را «مزار شهدا» میدانند و داوطلبانه آن را انتخاب میکنند؛ انتخابی که با هویت درونیشان نسبت مستقیم دارد.
2 باطن هویتی یک جامعه را به وضوح میتوان در رخدادهای فرهنگی خودجوش آن جامعه دید و شناخت؛ مواقعی که مردم باید میان گزینههای فرهنگی مختلف دست به انتخاب بزنند بیتردید، آن انتخاب، تکیهگاه و پناهگاه هویتی مردم خواهد بود. اینکه مردم در مناسبت عظیم و تعیینکنندهای مثل شبهای قدر «مزار شهدا» را انتخاب میکنند و در آنجا آرام و قرار گرفته و به نوعی به آن مکان پناه میبرند، نمایانگر گرایش فکری و سیاسی مردم ایران است.
آنچنان که رهبر معظم انقلاب هم گفتهاند هویت مردم ایران زیر تابوت شهید سلیمانی و در آن تشییع میلیونی آشکار میشود. چنین رخدادهای فرهنگیای نشان میدهد چه ارزشهایی در زندگی و ذهن و ضمیر مردم ریشه دوانده است. تعلق خاطر مردم نسبت به شهدا عمیقترین لایه شخصیتی و فرهنگی مردم را نشان میدهد، آن هم نه در هر موقعیتی بلکه در شبهای قدر؛ هر فردی در آن شب سعی میکند بهترین انتخاب را داشته باشد و در بهترین حالات قرار گیرد بنابراین، در این رخداد خودجوش مردمی، نشانههایی نهفته است که میتواند بسیاری از تفسیرها و کجروایتها را در خصوص هویت ایرانی اسلامی بشکند.
3 با وجود اینکه حداقل ۳۰ سال است که درگیر تهاجم فرهنگی هستیم و گاه در برهههایی برخی از کارگزاران ما بد عمل کردهاند و با وجود دیگر متغیرهای منفی،اما باز انتخاب فرهنگی مردم نشان میدهد که ارزشهای اسلامی و انقلابی در جامعه ما تا چه اندازه مستحکم، ریشهدار و عمیق است، وگرنه در اثر آن ضربهها و تکانهها بارها و بارها از دست رفته و کنار گذاشته شده بود.
واقعیت این است که بخشی از هویتها، قشری، تزئینی و ظاهریاند و به تلنگری بند هستند و با وزیدن نسیمی فرومیپاشند اما با این حال هیچ حادثهای نمیتواند تعلق و پیوند مردم به شهدا را خدشهدار کند و بین مردم و شهدا فاصله بیندازد. شاهد این مدعا، حضور میلیونی مردم در جریان تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید محسن حججی است؛ اینها همگی نشان از عمق هویتی جامعه ما است.
4حاضر شدن مردم بر مزار شهدا نشان میدهد که هویت ریشهدار فرهنگی ما «اسلامی-انقلابی» است و نه فقط اسلامی. گاه شنیده میشود که برخی از تحلیلگران با سوگیری عنوان میکنند که جامعه ایران، دینی و مذهبی است اما دینی سکولار و بریده از انقلاب! یعنی معتقدند اسلامِ مردم، بریده از انقلاب و نظام حاکم است و در بهترین حالت، از یک نوع دینداری غیرانقلابی صحبت میکنند و به مردم از این زاویه مینگرند.
این در حالی است که شهدا نمادهای فرهنگی و هویتی انقلاب هستند و اتصال مردم به شهدا نقیض «نظریه اسلامِ سکولار» است. به تعبیری، همگرایی مردم با شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم که نمادها، نشانهها و از ظهورات و متعلقات انقلاب هستند، نشان میدهد که اسلامِ مردم، اسلامی انقلابی است و هویت مردم، هویت اسلامی- انقلابی است. کنشهای جمعی همچون حرکت خودجوش مردم در شبهای قدر و حضورشان بر مزار شهدا، همگی نشان از این دارد که در عمق و لایههای عمیق هویتی مردم، «اسلام» و «انقلاب» در کنار یکدیگر هستند و روایت انقلابی از اسلام مساوی شده با همان اسلامی که مردم تلقی میکنند و میطلبند.
دکتر اردشیر انتظاری
استاد جامعهشناسی دانشگاه علامهطباطبایی
گاهی میشنویم یا میخوانیم که در جامعه ایران ارزشهای ملی و سرزمینی تضعیف شده است این در حالی است که بارها جامعهشناسان و تحلیلگران اجتماعی ما، این ادعا را نقد کردهاند و برای نقض آن دلیل آوردهاند از جمله، حضور پرشور مردم بر سر مزار شهدا در شبهای قدر امسال بود که فیلم و خبر آن در شبکههای اجتماعی هم بسیار پربازدید شد. این حرکت خودجوش مردم به روشنی از برجستگی ارزشهای دینی و عبادی در جامعه ایران خبر میدهد؛ جامعهای که با وجود تنفس در فضای رسانهای و جهانی شده امروز، هنوز پیوندهای خود را با ارزشهای دینی و در کنار آن، ارزشهای ملی و سرزمینی ما که شهدا هستند، حفظ کرده و میکوشند تا این دو فضا را از رهگذر آیین و مناسک دینی بهم پیوند زده و بدین واسطه بر هویت ایرانی – اسلامی خود تأکید گذارند. این حرکت خودجوش مردمی، از ساحتهای مختلفی قابل تأمل است که در این گفتار تنها برخی معانی جامعهشناختی آن را بررسی میکنیم.
***
چرا مردم در اقدامی خودجوش «مزار شهدا» را برای پاسداشت شبهای قدر انتخاب کردند؟ در واقع خود نفس این «مکان» محل بحث ما است. به نظر میرسد مردم در این رخداد، از ارزشهای دینی به ارزشهای سرزمینیشان گریز میزنند. شهدا افرادی بودند که برای مردم و دفاع از آرمانهای آنان از جان خود گذشتند، از این رو، مردم در حرکتی خودجوش در شبهای قدر به «مزار شهدا» پناه میبرند و این مکان را بهعنوان «پناهگاهی برای عبادت» تلقی میکنند و این شاخصه با کارکرد اجتماعی مناجات که همانا آرامش معنوی و ارتباط با معبود است، گره میخورد. ارتباط با ارواح مطهرشهدا نشان از این دارد که باور مردم به جهان پس از مرگ چقدر برجسته است؛ اینکه شهدا زندهاند و نزد خداوند روزی دارند. این اقدام، نشان میدهد که هنوز شهدا و ارزشهایی که شهدا برای آن از جان خود گذشتند در جامعه ایرانی زنده است و هنوز موضوعیت دارد.
یکی از کارکردهای شبهای قدر این است که افراد را آماده میکند تا بتوانند نیازهای روحی و روانی خود را تأمین کنند و مزار شهدا بخوبی عرصه لازم برای تحقق این هدف را فراهم میکند. ویژگیهایی چون غیررسمی بودن و دوری از شیوههای مرسوم، تجربه معنوی ارزشمندی را برای افراد رقم میزند. البته این پویش، منحصر به امسال نبود و در سالهای گذشته هم این اقدام صورت میگرفت و شاید یکی از دلایل استقبال از این اقدام در امسال، به خاطر گزارش مردم از تجربه مطلوبشان در سالهای گذشته باشد و اساساً بسیاری از مناسک چنین شکل میگیرند.
به نظر میرسد که این حرکت، به نوعی نمایانگر تغییر در سلیقه عبادی و دینی مردم نیز باشد که طی آن افراد از الگوهای مرسوم عبادی که فرایندی یکدست و یکنواخت دارد، به سمت الگوهایی میروند که آزادی عمل بیشتری بهدنبال دارد. به یک معنا، حضور مردم بر مزار شهدا در شبهای قدر به تحقق این جنس از آزادی کمک میکند و از طرف دیگر، با آن روح حاکم بر برنامههای احیا تناسب بیشتری دارد چرا که دعا با وجود اینکه یک «نشانگاه جمعی» است اما از لحاظ روانشناختی یک «فعالیت فردی» محسوب میشود و نقطه جوش افراد برای اتصال، یکسان نیست و همه افراد در زمان مشخصی به آن ارتباط معنوی با خداوند نمیرسند. بر این اساس، به نظر میرسد که این امکان، در جایی مثل مزار شهدا یا بهشت زهرا بیشتر فراهم میشود و طی آن افراد ضمن شرکت در یک برنامه جمعی، استقلال خود را هم حفظ کرده و میتوانند فعالیتی که با سلیقه شخصیشان سازگارتر است را انجام دهند.