ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حــــدیث
مَن رَدَّ عَن عِرْضِ أخِیهِ المُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةُ اَلْبَتَّةَ.
پیامبر اکرم(ص): هرکس آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ۱۴
پیامبر اکرم(ص): هرکس آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ۱۴
برتری به «نژاد»نیست،به «تقوا»ست
ابوالقاسم حسینجانی
«تقوا»، کلیدیترین ضریب (پارامتر)، در «معادله هستی» است.
نمیشود این کاربردیترین کلید را، در «دست» نداشت؛ اما هدایت و راهبری قرآن را در «جان» داشت.
قرآن -خودش- «تقوا» را شرط اول قدم در «هدایت» برشمرده است:
[ذلک الکتاب، لاریب فیه؛ هدی للمتقین!] - قرآن/بقره، ۲ -
این همان کتاب است، که تردیدی درآن نیست؛رهنمودی برای پرواپیشگان! تقوا، همان ایمان عملیاتی و اجرایی ست؛ که اگر نباشد، انگار «ایمان» هم لقلقهای بیش نیست. نمیشود کاری درست نکرد، اما به دستاوردی درست رسید. «تقوا»، همان «کاری درست کردن» است! تشخیص درست و درمان، و بجا و بهنگام- که درآن طرح و برنامه، با رعایت اولویتهای اصولی و کارا، پایهگذاری و عملیاتی میشود - ساماندهی و سازماندهی تقوا است. نقطه آغاز تقوا، توجه کردن و کارها را تنظیم و ترتیب دادن است.
نمیشود ترتیب و تنظیم نداشت، اما تقوا داشت.
اگر مولاعلی علیهالسلام، در واپسین فرصت حیات دنیاییاش در قالب «وصیت» به فرزندانش - حسن و حسین علیهم السلام - تأکید میکند که:
[اوصیکما... بتقویالله و نظم امرکم!] - نهج البلاغه/خطبه ۴۷ -
هردوتان را، به «تقوا» و «تنظیم کارها»، سفارش میکنم.
معنایش آن است که «تقوا» و «تنظیم برنامهها» درهم تنیدهاند؛
و این دو را نمیشود، جدای از هم، فهم کرد و درنظر آورد!
هرکه «اولویتها» را ندانست، «تقوا» را هم نمیشود که بداند...
اولویتبندی امور، زیربناییترین نکته و نقطه مدیریتی است.
پس تقوا، در یک حیات مؤمنانه، زیربناییترین ایمان کاربردی است؛
و در این نگاه و نگره حیاتی، آن کس به بالندگی و رشد و کرامت اوجگیرانهتری دست پیدا میکند، که بتواند از تقوا و تنظیم برتری برخوردار شود.
در این دستگاه و سامانه(سیستم) منطقی و فکری، هیچ فرد و نژادی، برتر و سرآمدتر از دگران نیست.
در این جایگاه، قرآن یک زبان جهانی/انسانی است و روی سخنش با همه جهان بشریت است، و نه فقط جامعه مسلمانان.
در همان آغاز سوره رحمان، وقتی سخن از «قرآن» و «آموزش قرآن» که به میان میآید، بی درنگ از «انسان» و «آفرینش انسان» یاد میشود؛
و این، یعنی: «قرآن» است و «انسان»؛ و «انسان» است و «قرآن»!...
و در بسیاری از آیهها و سورهها -هم- مخاطبان این کتاب کریم، همه «آدمهای روی زمین» هستند: [یا ایهاالناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده... ] - قرآن/نساء، ۱ -
آی آدمها!
از همان پروردگار خویشتن تان، «پروا» کنید؛ که همه شمایان را، تنها از یک «جان» آفرید...
[یا ایهاالناس! انا خلقناکم من ذکر و انثی، و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا: ان اکرمکم عندالله، اتقاکم... ] -قرآن/حجرات، ۱۳ -
آی آدمها!
همهتان را از مردی و زنی آفریدیم؛ و «شاخهها» و «تیرهها»تان داشتیم؛ تا با - هم - دیگر آشنایی گیرید و، به این «جمعبندی» و «آگاهی» برسید، که: هرکه «پروا»یش بیش، «ارجمندی»اش هم بیشتر...
آری:
قرآن تنها «راه برون رفت» از بنبستها و تنگناها را تقوا و تنظیم خویشتن خویش میداند؛ وگرنه، هرجا که «خدا» و «یادکرد خدای رحمان» نیست، اوضاع و احوال «زندگی»، در این همه خودپرستیها و سراسیمگیهای سر به فلک کشیده، - همیشه خدا - بحرانی است!
«تقوا»، کلیدیترین ضریب (پارامتر)، در «معادله هستی» است.
نمیشود این کاربردیترین کلید را، در «دست» نداشت؛ اما هدایت و راهبری قرآن را در «جان» داشت.
قرآن -خودش- «تقوا» را شرط اول قدم در «هدایت» برشمرده است:
[ذلک الکتاب، لاریب فیه؛ هدی للمتقین!] - قرآن/بقره، ۲ -
این همان کتاب است، که تردیدی درآن نیست؛رهنمودی برای پرواپیشگان! تقوا، همان ایمان عملیاتی و اجرایی ست؛ که اگر نباشد، انگار «ایمان» هم لقلقهای بیش نیست. نمیشود کاری درست نکرد، اما به دستاوردی درست رسید. «تقوا»، همان «کاری درست کردن» است! تشخیص درست و درمان، و بجا و بهنگام- که درآن طرح و برنامه، با رعایت اولویتهای اصولی و کارا، پایهگذاری و عملیاتی میشود - ساماندهی و سازماندهی تقوا است. نقطه آغاز تقوا، توجه کردن و کارها را تنظیم و ترتیب دادن است.
نمیشود ترتیب و تنظیم نداشت، اما تقوا داشت.
اگر مولاعلی علیهالسلام، در واپسین فرصت حیات دنیاییاش در قالب «وصیت» به فرزندانش - حسن و حسین علیهم السلام - تأکید میکند که:
[اوصیکما... بتقویالله و نظم امرکم!] - نهج البلاغه/خطبه ۴۷ -
هردوتان را، به «تقوا» و «تنظیم کارها»، سفارش میکنم.
معنایش آن است که «تقوا» و «تنظیم برنامهها» درهم تنیدهاند؛
و این دو را نمیشود، جدای از هم، فهم کرد و درنظر آورد!
هرکه «اولویتها» را ندانست، «تقوا» را هم نمیشود که بداند...
اولویتبندی امور، زیربناییترین نکته و نقطه مدیریتی است.
پس تقوا، در یک حیات مؤمنانه، زیربناییترین ایمان کاربردی است؛
و در این نگاه و نگره حیاتی، آن کس به بالندگی و رشد و کرامت اوجگیرانهتری دست پیدا میکند، که بتواند از تقوا و تنظیم برتری برخوردار شود.
در این دستگاه و سامانه(سیستم) منطقی و فکری، هیچ فرد و نژادی، برتر و سرآمدتر از دگران نیست.
در این جایگاه، قرآن یک زبان جهانی/انسانی است و روی سخنش با همه جهان بشریت است، و نه فقط جامعه مسلمانان.
در همان آغاز سوره رحمان، وقتی سخن از «قرآن» و «آموزش قرآن» که به میان میآید، بی درنگ از «انسان» و «آفرینش انسان» یاد میشود؛
و این، یعنی: «قرآن» است و «انسان»؛ و «انسان» است و «قرآن»!...
و در بسیاری از آیهها و سورهها -هم- مخاطبان این کتاب کریم، همه «آدمهای روی زمین» هستند: [یا ایهاالناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده... ] - قرآن/نساء، ۱ -
آی آدمها!
از همان پروردگار خویشتن تان، «پروا» کنید؛ که همه شمایان را، تنها از یک «جان» آفرید...
[یا ایهاالناس! انا خلقناکم من ذکر و انثی، و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا: ان اکرمکم عندالله، اتقاکم... ] -قرآن/حجرات، ۱۳ -
آی آدمها!
همهتان را از مردی و زنی آفریدیم؛ و «شاخهها» و «تیرهها»تان داشتیم؛ تا با - هم - دیگر آشنایی گیرید و، به این «جمعبندی» و «آگاهی» برسید، که: هرکه «پروا»یش بیش، «ارجمندی»اش هم بیشتر...
آری:
قرآن تنها «راه برون رفت» از بنبستها و تنگناها را تقوا و تنظیم خویشتن خویش میداند؛ وگرنه، هرجا که «خدا» و «یادکرد خدای رحمان» نیست، اوضاع و احوال «زندگی»، در این همه خودپرستیها و سراسیمگیهای سر به فلک کشیده، - همیشه خدا - بحرانی است!
بایستههای طلب رزق از نظر صحیفه سجادیه
حوریه امیری
دین پژوه
یکی از اموری که در دین اسلام مورد توجه اهل بیت علیهمالسلام بوده و به آن سفارش اکید کردهاند تلاش و کوشش افراد برای کسب روزی خود و خانوادهشان بوده است. ایشان همواره مردم را از سستی و تنپروری در معاش نهی کردهاند. بهعنوان مثال در برخی روایات اینگونه آمده است که:
«قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِالله (ع) رَجُلٌ قَالَ لَأَقْعُدَنَ فِی بَیتِی وَ لَأُصَلِّینَّ وَ لَأَصُومَنَّ وَ لَأَعْبُدَنَّ رَبِّی فَأَمَّا رِزْقِی فَسَیأْتِینِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِالله (ع) هَذَا أحَدُ الثَّلَاثَه الَّذِینَ لَا یسْتَجَابُ لَهُم.» (کافی، ج5، ص77)
عمر بن یزید میگوید که به امام صادق(ع) عرض کردم: مردی سوگند میخورد که در خانه میمانم و نماز میخوانم و روزه میگیرم و پروردگارم را عبادت میکنم. روزی من هم خواهد رسید. امام صادق علیهالسلام فرمودند: این فرد یکی از آن سه نفری است که دعایش مستجاب نمیشود.
یا امام رضا (ع) در روایتی میفرمایند که: «الَّذِی یطْلُبُ مِنْ فَضْلِالله عَزَّ وَ جَلَّ مَا یکفُ بِهِ عِیالَهُ أعْظَمُ أجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِالله عَزَّ وَ جَلَّ.» (کافی، جلد5، ص 88)
کسی که از فضل خدا بهدنبال کسب روزی است تا به وسیله آن مخارج اهل و عیال خود را تأمین کند، اجر او بیشتر از مجاهد در راه خداست.
بنابراین تلاش و مجاهدت، یکی از عواملی است که نقش آن در کسب روزی قابل انکار نیست. با سیری در صحیفه سجادیه مشخص میشود که لازم است مقدماتی فراهم شود تا تلاش و کوشش افراد، آن ثمره مدنظرشان را داشته باشد وگرنه بدون علم و توجه به این نکات، نصیبی جز سختی و زحمت زیاد نخواهند داشت.
نکته اول) یقین و اطمینان به روزی تضمین شده
لازم است بدانیم که روزی ما تضمین شده است و به دستمان خواهد رسید. امام سجاد(ع) در بند 5 دعای 1 صحیفه میفرمایند: «وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لَا ینْقُصُ مَنْزاده نَاقِصٌ وَ لَا یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.» یعنی خدا براى هر موجود زنده روزى معین تقسیم فرموده و کسى نمىتواند از آنکه زیاد داده چیزى بکاهد یا به آنکه کم داده چیزى زیاد کند.
نکته دوم) طلب از خدا
یکی از ویژگیهای خداوند متعال این است که وی غنیالاغنیا است و هیچ نیازی به دیگران ندارد در عوض بقیه موجودات کاملاً به خدا وابسته بوده و در فقر محض به سر میبرند بنابراین فرمایش سیدالساجدین(ع) در بند 13 دعای 13 صحیفه که در طلب حاجت بیان شده، قابل درک است:
«فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِک وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِک فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِی مَظَانِّهَا وَ أتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا.» هر که نیازش را از جانب تو برطرف کند و تهیدستى خود را به (وسیله) تو از خود دور سازد، نیازش را از جایگاهش طلب کرده و مطلوبش را از راهش خواسته است.
عدم توجه به این جایگاه و غیر خدا را سبب برآورده شدن حاجت دانستن، فرد را در معرض محرومیت از لطف الهی و از دست دادن احسان خداوند قرار میدهد. در بند بعدی، امام سجاد(ع) به این مورد اشاره کرده اند: «وَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَک فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَوْتَ الْاِحْسَانِ.» یعنی هر که براى حاجتش نزد مخلوق رود، یا آنان را سبب نیل به حاجتش قرار دهد، ناامید شود و از جانب تو سزاوار است که مشمول احسانت نشود.
در بحث طلب از خدا و در خانه غیر او نرفتن نکته ظریفی وجود دارد که توجه به آن ضروری است. در طلب حاجت، اگر خداوند اراده کند اسباب هم سببیت پیدا میکنند و اثرگذار خواهند بود وگرنه این واسطهها هیچ کاربردی نخواهند داشت و انسان را به خواستهاش نمیرسانند. علاوهبر این موجب گرفتاری انسان در دام مدح یا ذم دیگران میشوند. در بند 26 از دعای 20 اینگونه دعا میکنیم:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ صُنْ وَجْهِی بِالْیسَارِ وَ لَا تَبْتَذِلْ جَاهِی بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِک وَ أَسْتَعْطِی شِرَارَ خَلْقِک فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی وَ اُبْتَلَی بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِی الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ.» بار خدایا، بر محمد و آل او درود فرست و آبرویم را با توانگرى حفظ نما و به تنگدستى خوارم مگردان که بدان جهت از روزى خوارانت روزى بخواهم و از مردم پست، عطا و بخشش طلبم، تا مبادا به ستایش آنکه به من بخشیده گرفتار و به نکوهش آنکه نبخشیده وادار شوم. در حالى که بخشیدن و نبخشیدن نعمتها به دست توست.
نکته سوم) توجه به این موضوع: رزق و روزی وسیلهای برای امتحان ایمان و باورها
امتحان کردن بندگان یکی از سنتهای خداوند است. با استفاده از وسیلهها و راههای مختلف این آزمون صورت میگیرد. یکی از وسایل، همین وسعت در رزق یا تنگ کردن آن است که غفلت از هر کدام از این دو مورد (احتمال امتحان در زمان وسعت رزق یا تنگدستی) برای خود عواقبی دارد.
در دعای 29 صحیفه مبارکه سجادیه که به هنگام تنگی روزی خوانده میشود، آمده است: «اللَّهُمَّ إِنَّک ابْتَلَیتَنَا فِی أرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ» بار خداوندا، تو ما را در مورد رزق و روزیمان به سوءظن آزمودی. در اینجا سوءظن داشتن به این معناست که فرد فکر میکند خدا حاجتهای او را نادیده گرفته و در برآوردن آنها کوتاهی میکند. بنابراین طبق آنچه که در ادامه همین بند آمده به سراغ افرادی که خود آنها نیز روزی خور خدا هستند رفته و چشم امید به اجابت آنها میدوزد، نه پروردگاری که روزی بندگانش را معلوم و تضمین کرده بود. در حالی که اگر یقین داشت خداوند برای او کافی است، نه تنها از امتحان الهی سربلند بیرون میآمد بلکه دلمشغولی نیز نداشته و آرامش خاطر داشت. در بند دوم دعای 29 زین العابدین علیهالسلام از خداوند چنین درخواست میکنند: «هَبْ لَنَا یقِیناً صَادِقاً تَکفِینَا بِهِ مِنْ مَؤُونَه الطَّلَبِ وَ أَلْهِمْنَا ثِقَة خَالِصَه تُعْفِینَا بِهَا مِنْ شِدَّة النَّصَبِ.» به ما یقین صادق و راسخى ارزانى دار که ما را از رنج و زحمت طلب روزى کفایت کند و اطمینان خالصى به ما الهام فرما که از شدت زحمت و خستگى آزادمان گرداند.
آن افرادی که این امتحان را با موفقیت پشت سر میگذارند ضمن به کار بستن تلاش و همت خود، خدا را تنها روزیدهنده حقیقی دانسته و با حسن ظن و یقین به رزاقیتش، خیالی آسوده دارند.
از طرف دیگر وسعت در روزی و گشایش آن نیز ممکن است عواقبی همچون عجب و تکبر یا غفلت داشته باشد. به همین علت لازم است در هنگام درخواست روزی، دعا کنیم که خداوند چنین روزی را نصیب ما نکند. در این زمینه در بند 3 از دعای 30 صحیفه، از پروردگار متعال میخواهیم که: «ازْوِ عَنِّی مِنَ الْمَالِ مَا یحْدِثُ لِی مَخِیلَه أَوْ تَاَدِّیاً اِلَی بَغْی أوْ مَا أتَعَقَّبُ مِنْهُ طُغْیاناً.» یعنی، ثروتی که برای من خودبینی ایجاد کند، یا به ستمگری کشاند، یا بهدنبال آن دچار طغیان و سرکشی شوم، از من بگیر.
نکته چهارم) شناخت عوامل و موانع اجابت دعا
ممکن است من بنده حاجتی داشته باشم اما برآوردن این خواسته با آن هدفی که خداوند برای رشد و تربیت بشر در نظر دارد منافات داشته باشد، در این زمان خداوند با علم و حکمت خود میداند که مصلحت درعدم اجابت دعاست پس به جای آن ممکن است بلایی را از من دفع کرده یا اجابت را به قیامت واگذار نماید که دنیای باقی است نه فانی.
آن فردی که به این موارد باور دارد وقتی ظاهراً به حاجتش نمیرسد از درگاه الهی قهر نکرده و روی برنمی گرداند بلکه میگوید: «مَا زَوَیتَ عَنِّی مِنْ مَتَاعِ الدُّنْیا الْفَانِیه فَاذْخَرْهُ لِی فِی خَزَائِنِک الْبَاقِیه» آنچه از متاع دنیاى فانى که از من دور داشتى آن را در خزینههاى جاودان خود برایم ذخیره ساز.
علاوه بر مصلحت داشتن یا نداشتن، ممکن است به خاطر گناهانی که مرتکب شدهایم یا وظایفی که آنها را بدرستی انجام ندادهایم، خودمان موانعی را بر سر راه اجابت دعایمان ایجاد کرده باشیم. در این حالت لازم است ابتدا این موانع را برطرف کنیم تا بعد جواب مورد انتظار را نیز دریافت نماییم.
نکته پنجم) قرب الهی، هدف از درخواست روزی
امام سجاد(ع) در بند پایانی دعای 30 گرچه داراییهای دنیوی را توشهای ناچیز میدانند در عین حال آن را بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به قرب الهی و بهشت معرفی مینمایند.
«وَ اجْعَلْ مَا خَوَّلْتَنِی مِنْ حُطَامِهَا وَ عَجَّلْتَ لِی مِنْ مَتَاعِهَا بُلْغَه إِلَى جِوَارِک وَ وُصْلَة إِلَى قُرْبِک وَ ذَرِیعَة إِلَى جَنَّتِک» آنچه از توشه ناچیز به من دادهاى و هر متاعى از آنکه در همین دنیا به من عطا فرمودهاى راهى براى رسیدن به درگاهت و وسیلهاى براى قرب و نزدیکىات و سببى براى نیل به بهشت خود قرار ده.
هرگاه فرد چنین دیدگاهی نسبت به متاع دنیوی داشته باشد، از آسیبهای مال اندوزی نیز در امان بوده و دچار عجب و فخرفروشی نخواهد شد.
دین پژوه
یکی از اموری که در دین اسلام مورد توجه اهل بیت علیهمالسلام بوده و به آن سفارش اکید کردهاند تلاش و کوشش افراد برای کسب روزی خود و خانوادهشان بوده است. ایشان همواره مردم را از سستی و تنپروری در معاش نهی کردهاند. بهعنوان مثال در برخی روایات اینگونه آمده است که:
«قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِالله (ع) رَجُلٌ قَالَ لَأَقْعُدَنَ فِی بَیتِی وَ لَأُصَلِّینَّ وَ لَأَصُومَنَّ وَ لَأَعْبُدَنَّ رَبِّی فَأَمَّا رِزْقِی فَسَیأْتِینِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِالله (ع) هَذَا أحَدُ الثَّلَاثَه الَّذِینَ لَا یسْتَجَابُ لَهُم.» (کافی، ج5، ص77)
عمر بن یزید میگوید که به امام صادق(ع) عرض کردم: مردی سوگند میخورد که در خانه میمانم و نماز میخوانم و روزه میگیرم و پروردگارم را عبادت میکنم. روزی من هم خواهد رسید. امام صادق علیهالسلام فرمودند: این فرد یکی از آن سه نفری است که دعایش مستجاب نمیشود.
یا امام رضا (ع) در روایتی میفرمایند که: «الَّذِی یطْلُبُ مِنْ فَضْلِالله عَزَّ وَ جَلَّ مَا یکفُ بِهِ عِیالَهُ أعْظَمُ أجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِالله عَزَّ وَ جَلَّ.» (کافی، جلد5، ص 88)
کسی که از فضل خدا بهدنبال کسب روزی است تا به وسیله آن مخارج اهل و عیال خود را تأمین کند، اجر او بیشتر از مجاهد در راه خداست.
بنابراین تلاش و مجاهدت، یکی از عواملی است که نقش آن در کسب روزی قابل انکار نیست. با سیری در صحیفه سجادیه مشخص میشود که لازم است مقدماتی فراهم شود تا تلاش و کوشش افراد، آن ثمره مدنظرشان را داشته باشد وگرنه بدون علم و توجه به این نکات، نصیبی جز سختی و زحمت زیاد نخواهند داشت.
نکته اول) یقین و اطمینان به روزی تضمین شده
لازم است بدانیم که روزی ما تضمین شده است و به دستمان خواهد رسید. امام سجاد(ع) در بند 5 دعای 1 صحیفه میفرمایند: «وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لَا ینْقُصُ مَنْزاده نَاقِصٌ وَ لَا یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.» یعنی خدا براى هر موجود زنده روزى معین تقسیم فرموده و کسى نمىتواند از آنکه زیاد داده چیزى بکاهد یا به آنکه کم داده چیزى زیاد کند.
نکته دوم) طلب از خدا
یکی از ویژگیهای خداوند متعال این است که وی غنیالاغنیا است و هیچ نیازی به دیگران ندارد در عوض بقیه موجودات کاملاً به خدا وابسته بوده و در فقر محض به سر میبرند بنابراین فرمایش سیدالساجدین(ع) در بند 13 دعای 13 صحیفه که در طلب حاجت بیان شده، قابل درک است:
«فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِک وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِک فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِی مَظَانِّهَا وَ أتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا.» هر که نیازش را از جانب تو برطرف کند و تهیدستى خود را به (وسیله) تو از خود دور سازد، نیازش را از جایگاهش طلب کرده و مطلوبش را از راهش خواسته است.
عدم توجه به این جایگاه و غیر خدا را سبب برآورده شدن حاجت دانستن، فرد را در معرض محرومیت از لطف الهی و از دست دادن احسان خداوند قرار میدهد. در بند بعدی، امام سجاد(ع) به این مورد اشاره کرده اند: «وَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَک فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَوْتَ الْاِحْسَانِ.» یعنی هر که براى حاجتش نزد مخلوق رود، یا آنان را سبب نیل به حاجتش قرار دهد، ناامید شود و از جانب تو سزاوار است که مشمول احسانت نشود.
در بحث طلب از خدا و در خانه غیر او نرفتن نکته ظریفی وجود دارد که توجه به آن ضروری است. در طلب حاجت، اگر خداوند اراده کند اسباب هم سببیت پیدا میکنند و اثرگذار خواهند بود وگرنه این واسطهها هیچ کاربردی نخواهند داشت و انسان را به خواستهاش نمیرسانند. علاوهبر این موجب گرفتاری انسان در دام مدح یا ذم دیگران میشوند. در بند 26 از دعای 20 اینگونه دعا میکنیم:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ صُنْ وَجْهِی بِالْیسَارِ وَ لَا تَبْتَذِلْ جَاهِی بِالْإِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِک وَ أَسْتَعْطِی شِرَارَ خَلْقِک فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی وَ اُبْتَلَی بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِی الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ.» بار خدایا، بر محمد و آل او درود فرست و آبرویم را با توانگرى حفظ نما و به تنگدستى خوارم مگردان که بدان جهت از روزى خوارانت روزى بخواهم و از مردم پست، عطا و بخشش طلبم، تا مبادا به ستایش آنکه به من بخشیده گرفتار و به نکوهش آنکه نبخشیده وادار شوم. در حالى که بخشیدن و نبخشیدن نعمتها به دست توست.
نکته سوم) توجه به این موضوع: رزق و روزی وسیلهای برای امتحان ایمان و باورها
امتحان کردن بندگان یکی از سنتهای خداوند است. با استفاده از وسیلهها و راههای مختلف این آزمون صورت میگیرد. یکی از وسایل، همین وسعت در رزق یا تنگ کردن آن است که غفلت از هر کدام از این دو مورد (احتمال امتحان در زمان وسعت رزق یا تنگدستی) برای خود عواقبی دارد.
در دعای 29 صحیفه مبارکه سجادیه که به هنگام تنگی روزی خوانده میشود، آمده است: «اللَّهُمَّ إِنَّک ابْتَلَیتَنَا فِی أرْزَاقِنَا بِسُوءِ الظَّنِّ» بار خداوندا، تو ما را در مورد رزق و روزیمان به سوءظن آزمودی. در اینجا سوءظن داشتن به این معناست که فرد فکر میکند خدا حاجتهای او را نادیده گرفته و در برآوردن آنها کوتاهی میکند. بنابراین طبق آنچه که در ادامه همین بند آمده به سراغ افرادی که خود آنها نیز روزی خور خدا هستند رفته و چشم امید به اجابت آنها میدوزد، نه پروردگاری که روزی بندگانش را معلوم و تضمین کرده بود. در حالی که اگر یقین داشت خداوند برای او کافی است، نه تنها از امتحان الهی سربلند بیرون میآمد بلکه دلمشغولی نیز نداشته و آرامش خاطر داشت. در بند دوم دعای 29 زین العابدین علیهالسلام از خداوند چنین درخواست میکنند: «هَبْ لَنَا یقِیناً صَادِقاً تَکفِینَا بِهِ مِنْ مَؤُونَه الطَّلَبِ وَ أَلْهِمْنَا ثِقَة خَالِصَه تُعْفِینَا بِهَا مِنْ شِدَّة النَّصَبِ.» به ما یقین صادق و راسخى ارزانى دار که ما را از رنج و زحمت طلب روزى کفایت کند و اطمینان خالصى به ما الهام فرما که از شدت زحمت و خستگى آزادمان گرداند.
آن افرادی که این امتحان را با موفقیت پشت سر میگذارند ضمن به کار بستن تلاش و همت خود، خدا را تنها روزیدهنده حقیقی دانسته و با حسن ظن و یقین به رزاقیتش، خیالی آسوده دارند.
از طرف دیگر وسعت در روزی و گشایش آن نیز ممکن است عواقبی همچون عجب و تکبر یا غفلت داشته باشد. به همین علت لازم است در هنگام درخواست روزی، دعا کنیم که خداوند چنین روزی را نصیب ما نکند. در این زمینه در بند 3 از دعای 30 صحیفه، از پروردگار متعال میخواهیم که: «ازْوِ عَنِّی مِنَ الْمَالِ مَا یحْدِثُ لِی مَخِیلَه أَوْ تَاَدِّیاً اِلَی بَغْی أوْ مَا أتَعَقَّبُ مِنْهُ طُغْیاناً.» یعنی، ثروتی که برای من خودبینی ایجاد کند، یا به ستمگری کشاند، یا بهدنبال آن دچار طغیان و سرکشی شوم، از من بگیر.
نکته چهارم) شناخت عوامل و موانع اجابت دعا
ممکن است من بنده حاجتی داشته باشم اما برآوردن این خواسته با آن هدفی که خداوند برای رشد و تربیت بشر در نظر دارد منافات داشته باشد، در این زمان خداوند با علم و حکمت خود میداند که مصلحت درعدم اجابت دعاست پس به جای آن ممکن است بلایی را از من دفع کرده یا اجابت را به قیامت واگذار نماید که دنیای باقی است نه فانی.
آن فردی که به این موارد باور دارد وقتی ظاهراً به حاجتش نمیرسد از درگاه الهی قهر نکرده و روی برنمی گرداند بلکه میگوید: «مَا زَوَیتَ عَنِّی مِنْ مَتَاعِ الدُّنْیا الْفَانِیه فَاذْخَرْهُ لِی فِی خَزَائِنِک الْبَاقِیه» آنچه از متاع دنیاى فانى که از من دور داشتى آن را در خزینههاى جاودان خود برایم ذخیره ساز.
علاوه بر مصلحت داشتن یا نداشتن، ممکن است به خاطر گناهانی که مرتکب شدهایم یا وظایفی که آنها را بدرستی انجام ندادهایم، خودمان موانعی را بر سر راه اجابت دعایمان ایجاد کرده باشیم. در این حالت لازم است ابتدا این موانع را برطرف کنیم تا بعد جواب مورد انتظار را نیز دریافت نماییم.
نکته پنجم) قرب الهی، هدف از درخواست روزی
امام سجاد(ع) در بند پایانی دعای 30 گرچه داراییهای دنیوی را توشهای ناچیز میدانند در عین حال آن را بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به قرب الهی و بهشت معرفی مینمایند.
«وَ اجْعَلْ مَا خَوَّلْتَنِی مِنْ حُطَامِهَا وَ عَجَّلْتَ لِی مِنْ مَتَاعِهَا بُلْغَه إِلَى جِوَارِک وَ وُصْلَة إِلَى قُرْبِک وَ ذَرِیعَة إِلَى جَنَّتِک» آنچه از توشه ناچیز به من دادهاى و هر متاعى از آنکه در همین دنیا به من عطا فرمودهاى راهى براى رسیدن به درگاهت و وسیلهاى براى قرب و نزدیکىات و سببى براى نیل به بهشت خود قرار ده.
هرگاه فرد چنین دیدگاهی نسبت به متاع دنیوی داشته باشد، از آسیبهای مال اندوزی نیز در امان بوده و دچار عجب و فخرفروشی نخواهد شد.
سلسله درسگفتارهای تفسیریمنتشرنشده آیتالله شهیدبهشتی (8)
تقوا، شرط بهرهمندی از هدایت قرآن
قرآن کلام خداست و در صدر و بالاتر از همه کلامها و محیط به جامعه بشریت است. وقتی انسان به بالای قله صعود کرد، چشماندازش همه افق است. تمام افق، چشمانداز کسی است که از بالای قله مینگرد. قرآن نیز کتابی است که از نظر زمان و مکان به جامعه بشریت از بالای قله مینگرد. «ذلِک الکتاب» بخصوص که در ادامه میخواهد یکی از صفات قرآن کریم که متناسب با این نگاه است را بیان کند که «هدایت» است. درست مانند یک عامل هدایتکننده که در مرتفعترین مکانها گذارده شده تا هم همگان او را ببینند و هم او همگان را ببیند در «ذلِک الکتاب»، حداقل این دو نکته لطیف وجود دارد که میشود فهمید. یکی اینکه آن کتاب (قرآن) بدون شک راهنمای مردم دارای پروای الهی است. آن کتاب باعظمت، ارزنده و برجسته ، کتاب راهنما است، اما برای چه کسانی؟ برای مردم باپروا و تقوا پیشه.
در جامعه عده زیادی از مردم زندگی میکنند که نام آنها را باید مردم بیتفاوت و بیمبالات گذاشت. میگویی: اگر فلان راه را بروی، آن بلا سرت میآید! میگوید: بیاید! میگویی: اگر فلان راه را بروی، گرفتاری و مصیبت به سر خانوادهات میآید! میگوید: بیاید! میگویی فلان کار و روش، موجب سقوط جامعه میشود. میگوید: باشد! در برابر همهچیز بیتفاوت است. نه تشویق در او اثری شایسته دارد و نه تهدید! این مردم را با هیچ چیز نمیشود راهنمایی کرد، حتی قرآن هم نمیتواند مردم بیتفاوت ولاابالی را راهنمایی کند. سودای زندگی روزمره چنان در سرشان جا گرفته که نسبت به هر چیز دیگر بیتفاوت ولاابالی هستند. گاهی آنقدر این بیتفاوتی در آنان اوج میگیرد که حتی نسبت به زندگی روزمره هم بیتفاوت میشوند. مانند حیوانهایی که علوفهای جلویشان بگذاریم، آنها هم شیر بدهند. برای زن، مرد، جوان، پیر و کودکی که این روحیه بیتفاوتی در جانش رخنه کرده باشد، هیچ چیز راهنمایش نیست. اصلاً هادی ندارد، چون بیتفاوت است. در این آیه گفته میشود آن کتاب برجسته که در قله قرار دارد بدون شک «راهنما» است، اما برای چه کسی؟ برای مردمی که اهل توجه باشند، برای مردمی که نسبت به خوب و بد دو احساس داشته باشند، برای مردمی که از بدی پروا داشته باشند؛ چون تقوا یعنی«پروا». اما قرآن چطور میتواند برای مردم بیپروایی که هر چه به آنها میگویی، باز هم مانند این است که با سنگ صحبت میکنی، راهنما باشد؟!
در اینجا مطلب لطیفی را قرآن یادآوری میکند. اگر دقت کرده باشید، در قرآن مکرر خصلت پیغمبر را «انذار» و «تبشیر» معرفی میکند، یعنی پیغمبر کسی است که مژده به دستهای میدهد و گروه دیگری را تهدید میکند و بیم میدهد. ریشه و هدف تمام نهضتها هم همین است.
نهضتهای اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، دینی و فرهنگی، مردم خفته را بیدار میکنند.
بیدار کردن مردم خفته یا با تشویق است یا با تهدید. یا باید به او گفت اگر چنین و چنان کنی به چنین و چنان ثمرات ارزندهای در زندگی میرسی تا با همین انگیزه حرکت کند. یا باید گفت: اگر چنین و چنان کنی و چنین و چنان نکنی، به چنان عاقبت شومی دچار میشوی، تا از جایش حرکت کند.
خداوند رسالت پیغمبر اسلام(ص) را در بعضی از آیات، در تبشیر و تنذیر و انذار خلاصه میکند که همینطور هم هست، ولی این تبشیر و تنذیر در جان مردمی کارگر است که اهل حساب باشند.
تبشیر و انذار کسی که برایش همه چیز یکسان است چه تأثیری دارد؟! بنابراین، در آیه اول، این اصل روانی، تعلیمی، تربیتی و اجتماعی به همه مردمی که در راه نجات بخشیدن خودشان و دیگران هستند، گوشزد میشود که، ای مردمی که درصدد هدایت دیگران هستید! هوشیار باشید که هدایت، در دایره مردم باتفاوت و بامبالات و باپروا معنی دارد و در برابر مردم بیتفاوت و بیپروا، حتی قرآن که کلام خداست، هدایتکننده نیست.
«ذلک الکتاب»، این تعبیر «آن کتاب»، خیلی جالب است، وقتی انسان بخواهد در مورد کتابی شروع به صحبت کند، میگوید: این کتاب، این مطلب! اما در اینجا میگوید «آن کتاب»! این بسیار جالب و بسیار متناسب با آن توضیحی است که درباره «الم» وجود دارد. آن کتاب یعنی آن کتابی که درست است، دم دست شماست، اما آنقدر پرارزش، والا و بالاست که جا دارد بگویید «آن کتاب» «لا ریبِ فیه» بدون شک؛ شکی در آن راه ندارد که راهنمای مردم باتقوا است. یک نکته برجسته در این مطلب است؛ قرآن راهنمای مردم باتقوا و متقی است. مناسبترین تعبیر فارسی «تقوا»، «پروا» است.
ایمان به غیب، شرط بهرهمندی تقواپیشگان از قرآن است. این مردم باپروا که میخواهند از قرآن هدایت بگیرند، قرآن ذکر میکند با هر خصلتی، بهرهمندی آنها از هدایت قرآن بیشتر میشود.
خصلت اول؛ «الَّذینَ یومِنُونَ بِالِغَیب» کسانی که به «غیب» «ایمان» میآورند، است. ما در بحثهایی که در گذشته در زمینه خداشناسی داشتهایم، بزرگترین مشکلی که با آن مواجه بودهایم و بر سر راه ما خودنمایی میکرد این بود که عدهای از مردم هستند که اصلاً نسبت به چیزی که با چشم نبینند، با گوش نشنوند، با دست لمس نکنند، با بینی بو نکنند، با زبان نچشند، با احساسهای درونی درد و رنج آن را احساس نکنند و نسبت به چیزهایی که در دایره حواس آنها نباشد، حالت پذیرش ندارند. بهطور مثال میگویند ما آنچه را که در دایره حواس باشد، قبول میکنیم، اما خارج از این دایره، حتی بحثش را مطرح نکنید! اکنون این سؤال را مطرح میکنیم که با یک چنین افرادی درباره خدا و عالم معنا صحبت کردن، درباره مابعدالطبیعه و متافیزیک صحبت کردن چه فایدهای دارد؟
کسی که با نوعی پیشداوری، با یک نرخ شاه عباسی که خودش برای فکر و اندیشه خودش درست کرده، خودش را در چهار دیوار حس زندانی کرده، در چاه طبیعت انداخته و در ته چاه قرار گرفته، با او با چه زبانی میشود سخن گفت که در خارج از این چهاردیواری چه خبر است؟
گاهی فرد پیشداوری ندارد و میگوید من نسبت به آنچه با حواسم مییابم مشکلی ندارم ولی نسبت به خارج از حس، باید ببینم...، اگر گفت «تا ببینم»، میشود با او صحبت کرد. کسی که از اول برای اعتقادش نرخ گذاشته و میگوید: «اگر خدا را هم میخواهید برای من ثابت کنید، او را به من نشان دهید! به موسی هم همین را گفتند.»
گفتند؛ خدا را نشانمان بده! موسی فرمود چنین چیزی نمیشود. این مطلب تازگی ندارد و مربوط به عصر و زمان ما هم نیست، تازه از آن هم خیلی قدیمیتر است. این مطلب میان قوم بنیاسرائیل و موسی در قرآن آمده است و خیلی از این بحثهای موجود قدیمیتر است.
در جامعه عده زیادی از مردم زندگی میکنند که نام آنها را باید مردم بیتفاوت و بیمبالات گذاشت. میگویی: اگر فلان راه را بروی، آن بلا سرت میآید! میگوید: بیاید! میگویی: اگر فلان راه را بروی، گرفتاری و مصیبت به سر خانوادهات میآید! میگوید: بیاید! میگویی فلان کار و روش، موجب سقوط جامعه میشود. میگوید: باشد! در برابر همهچیز بیتفاوت است. نه تشویق در او اثری شایسته دارد و نه تهدید! این مردم را با هیچ چیز نمیشود راهنمایی کرد، حتی قرآن هم نمیتواند مردم بیتفاوت ولاابالی را راهنمایی کند. سودای زندگی روزمره چنان در سرشان جا گرفته که نسبت به هر چیز دیگر بیتفاوت ولاابالی هستند. گاهی آنقدر این بیتفاوتی در آنان اوج میگیرد که حتی نسبت به زندگی روزمره هم بیتفاوت میشوند. مانند حیوانهایی که علوفهای جلویشان بگذاریم، آنها هم شیر بدهند. برای زن، مرد، جوان، پیر و کودکی که این روحیه بیتفاوتی در جانش رخنه کرده باشد، هیچ چیز راهنمایش نیست. اصلاً هادی ندارد، چون بیتفاوت است. در این آیه گفته میشود آن کتاب برجسته که در قله قرار دارد بدون شک «راهنما» است، اما برای چه کسی؟ برای مردمی که اهل توجه باشند، برای مردمی که نسبت به خوب و بد دو احساس داشته باشند، برای مردمی که از بدی پروا داشته باشند؛ چون تقوا یعنی«پروا». اما قرآن چطور میتواند برای مردم بیپروایی که هر چه به آنها میگویی، باز هم مانند این است که با سنگ صحبت میکنی، راهنما باشد؟!
در اینجا مطلب لطیفی را قرآن یادآوری میکند. اگر دقت کرده باشید، در قرآن مکرر خصلت پیغمبر را «انذار» و «تبشیر» معرفی میکند، یعنی پیغمبر کسی است که مژده به دستهای میدهد و گروه دیگری را تهدید میکند و بیم میدهد. ریشه و هدف تمام نهضتها هم همین است.
نهضتهای اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، دینی و فرهنگی، مردم خفته را بیدار میکنند.
بیدار کردن مردم خفته یا با تشویق است یا با تهدید. یا باید به او گفت اگر چنین و چنان کنی به چنین و چنان ثمرات ارزندهای در زندگی میرسی تا با همین انگیزه حرکت کند. یا باید گفت: اگر چنین و چنان کنی و چنین و چنان نکنی، به چنان عاقبت شومی دچار میشوی، تا از جایش حرکت کند.
خداوند رسالت پیغمبر اسلام(ص) را در بعضی از آیات، در تبشیر و تنذیر و انذار خلاصه میکند که همینطور هم هست، ولی این تبشیر و تنذیر در جان مردمی کارگر است که اهل حساب باشند.
تبشیر و انذار کسی که برایش همه چیز یکسان است چه تأثیری دارد؟! بنابراین، در آیه اول، این اصل روانی، تعلیمی، تربیتی و اجتماعی به همه مردمی که در راه نجات بخشیدن خودشان و دیگران هستند، گوشزد میشود که، ای مردمی که درصدد هدایت دیگران هستید! هوشیار باشید که هدایت، در دایره مردم باتفاوت و بامبالات و باپروا معنی دارد و در برابر مردم بیتفاوت و بیپروا، حتی قرآن که کلام خداست، هدایتکننده نیست.
«ذلک الکتاب»، این تعبیر «آن کتاب»، خیلی جالب است، وقتی انسان بخواهد در مورد کتابی شروع به صحبت کند، میگوید: این کتاب، این مطلب! اما در اینجا میگوید «آن کتاب»! این بسیار جالب و بسیار متناسب با آن توضیحی است که درباره «الم» وجود دارد. آن کتاب یعنی آن کتابی که درست است، دم دست شماست، اما آنقدر پرارزش، والا و بالاست که جا دارد بگویید «آن کتاب» «لا ریبِ فیه» بدون شک؛ شکی در آن راه ندارد که راهنمای مردم باتقوا است. یک نکته برجسته در این مطلب است؛ قرآن راهنمای مردم باتقوا و متقی است. مناسبترین تعبیر فارسی «تقوا»، «پروا» است.
ایمان به غیب، شرط بهرهمندی تقواپیشگان از قرآن است. این مردم باپروا که میخواهند از قرآن هدایت بگیرند، قرآن ذکر میکند با هر خصلتی، بهرهمندی آنها از هدایت قرآن بیشتر میشود.
خصلت اول؛ «الَّذینَ یومِنُونَ بِالِغَیب» کسانی که به «غیب» «ایمان» میآورند، است. ما در بحثهایی که در گذشته در زمینه خداشناسی داشتهایم، بزرگترین مشکلی که با آن مواجه بودهایم و بر سر راه ما خودنمایی میکرد این بود که عدهای از مردم هستند که اصلاً نسبت به چیزی که با چشم نبینند، با گوش نشنوند، با دست لمس نکنند، با بینی بو نکنند، با زبان نچشند، با احساسهای درونی درد و رنج آن را احساس نکنند و نسبت به چیزهایی که در دایره حواس آنها نباشد، حالت پذیرش ندارند. بهطور مثال میگویند ما آنچه را که در دایره حواس باشد، قبول میکنیم، اما خارج از این دایره، حتی بحثش را مطرح نکنید! اکنون این سؤال را مطرح میکنیم که با یک چنین افرادی درباره خدا و عالم معنا صحبت کردن، درباره مابعدالطبیعه و متافیزیک صحبت کردن چه فایدهای دارد؟
کسی که با نوعی پیشداوری، با یک نرخ شاه عباسی که خودش برای فکر و اندیشه خودش درست کرده، خودش را در چهار دیوار حس زندانی کرده، در چاه طبیعت انداخته و در ته چاه قرار گرفته، با او با چه زبانی میشود سخن گفت که در خارج از این چهاردیواری چه خبر است؟
گاهی فرد پیشداوری ندارد و میگوید من نسبت به آنچه با حواسم مییابم مشکلی ندارم ولی نسبت به خارج از حس، باید ببینم...، اگر گفت «تا ببینم»، میشود با او صحبت کرد. کسی که از اول برای اعتقادش نرخ گذاشته و میگوید: «اگر خدا را هم میخواهید برای من ثابت کنید، او را به من نشان دهید! به موسی هم همین را گفتند.»
گفتند؛ خدا را نشانمان بده! موسی فرمود چنین چیزی نمیشود. این مطلب تازگی ندارد و مربوط به عصر و زمان ما هم نیست، تازه از آن هم خیلی قدیمیتر است. این مطلب میان قوم بنیاسرائیل و موسی در قرآن آمده است و خیلی از این بحثهای موجود قدیمیتر است.
نشاط در عبادات
دکترمنصور پهلوان
استاد دانشگاه تهران
از دیدگاه اولیاى دین، عبادت باید با معرفت و نشاط همراه باشد و عبادتى که از معرفت و نشاط خالى باشد، ارزشى نداشته و بدان توصیه نشده است.
قرآن کریم در صفت منافقان مىگوید: نمازشان را بدون نشاط و با کسالت برپا مىدارند (و اذا قاموا الى الصلاه قاموا کسالى. سورة النساء١٤٢). و پیامبر اکرم(ص) در سفارشهاى خود به حضرت على علیهالسلام فرمودهاند: ای على این دین متین است، پس با مرافقت و مدارا در آن وارد شو و عبادت پروردگار را بر خود ناخرسند مساز (یا عَلىُّ! انَّ هذَا الدِّینَ مَتینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لاتُبَغِّضْ الى نَفْسِکَ عِبادَةَ رَبِّکَ. الکافى ٨٧/٢ حدیث٦ )
راستى که عبادت باید با شور و نشاط و عشق توأم باشد و بسیارى از اعمال عبادى ما، در ظاهر عبادت است، اما در حقیقت تهى از محتوا و معناست.
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه به انجام عبادت با معرفت و نشاط سفارش فرموده و انجام برخى عبادات ظاهرى و تهى از معنا را بیهوده خوانده است، مثلاً مىفرماید: چهبسا روزهدارانى که جز تشنگى و گرسنگى چیزى عایدشان نمىشود و چهبسا نمازگزارانى که جز بیدار خوابى و رنج چیزى نصیبشان نمىگردد، آنگاه مىفرمایند: خوشا خواب هوشیاران و زیرکان و افطار کردن و خوردن ایشان (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الأکیاسِ وَإِفْطَارُهُمْ! حکمت١٤٢).
و شگفتتر از این، عبارتى است که به یکى از یاران نزدیکشان، یعنى حارث همدانى، مرقوم فرمودهاند: نفست را در عبادت بفریب و با او مدارا کن و سختگیری مکن و آسان و با نشاط آن را انجام ده، مگر در عبادات واجب که فریضه است و گریزى از به جای آوردن آن در هنگام خود نیست. (وخادع نفسک فی العباده وأرفق بها ولا تقهرها، وخذ عفوها ونشاطها، إلا ما کان مکتوبا علیک من الفریضة، فإنه لا بد من قضائها، وتعاهدها عند محلها. نامه ٦٩).
ابن ابى الحدید شارح معتزلى نهجالبلاغه در شرح این سخن مىنویسد: معناى اینکه «نفست را در عبادت بفریب» این است که در نوافل با نفست به ملایمت و ملاطفت رفتار کنی و او را بفریبی و مقهور و مغلوب نکنی تا او دل آزرده و دلتنگ نشود و عبادت را بهکلی رها نسازد، بلکه اوقات سهل و با نشاط خودش را به عبادت اختصاص دهد (جلد٨ صفحه٥٠).
آرى عبادت مطلوب در دین، عبادتى است که با معرفت و شادابى و نشاط به جاى آورده شود.
استاد دانشگاه تهران
از دیدگاه اولیاى دین، عبادت باید با معرفت و نشاط همراه باشد و عبادتى که از معرفت و نشاط خالى باشد، ارزشى نداشته و بدان توصیه نشده است.
قرآن کریم در صفت منافقان مىگوید: نمازشان را بدون نشاط و با کسالت برپا مىدارند (و اذا قاموا الى الصلاه قاموا کسالى. سورة النساء١٤٢). و پیامبر اکرم(ص) در سفارشهاى خود به حضرت على علیهالسلام فرمودهاند: ای على این دین متین است، پس با مرافقت و مدارا در آن وارد شو و عبادت پروردگار را بر خود ناخرسند مساز (یا عَلىُّ! انَّ هذَا الدِّینَ مَتینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لاتُبَغِّضْ الى نَفْسِکَ عِبادَةَ رَبِّکَ. الکافى ٨٧/٢ حدیث٦ )
راستى که عبادت باید با شور و نشاط و عشق توأم باشد و بسیارى از اعمال عبادى ما، در ظاهر عبادت است، اما در حقیقت تهى از محتوا و معناست.
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه به انجام عبادت با معرفت و نشاط سفارش فرموده و انجام برخى عبادات ظاهرى و تهى از معنا را بیهوده خوانده است، مثلاً مىفرماید: چهبسا روزهدارانى که جز تشنگى و گرسنگى چیزى عایدشان نمىشود و چهبسا نمازگزارانى که جز بیدار خوابى و رنج چیزى نصیبشان نمىگردد، آنگاه مىفرمایند: خوشا خواب هوشیاران و زیرکان و افطار کردن و خوردن ایشان (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الأکیاسِ وَإِفْطَارُهُمْ! حکمت١٤٢).
و شگفتتر از این، عبارتى است که به یکى از یاران نزدیکشان، یعنى حارث همدانى، مرقوم فرمودهاند: نفست را در عبادت بفریب و با او مدارا کن و سختگیری مکن و آسان و با نشاط آن را انجام ده، مگر در عبادات واجب که فریضه است و گریزى از به جای آوردن آن در هنگام خود نیست. (وخادع نفسک فی العباده وأرفق بها ولا تقهرها، وخذ عفوها ونشاطها، إلا ما کان مکتوبا علیک من الفریضة، فإنه لا بد من قضائها، وتعاهدها عند محلها. نامه ٦٩).
ابن ابى الحدید شارح معتزلى نهجالبلاغه در شرح این سخن مىنویسد: معناى اینکه «نفست را در عبادت بفریب» این است که در نوافل با نفست به ملایمت و ملاطفت رفتار کنی و او را بفریبی و مقهور و مغلوب نکنی تا او دل آزرده و دلتنگ نشود و عبادت را بهکلی رها نسازد، بلکه اوقات سهل و با نشاط خودش را به عبادت اختصاص دهد (جلد٨ صفحه٥٠).
آرى عبادت مطلوب در دین، عبادتى است که با معرفت و شادابى و نشاط به جاى آورده شود.
مسجد آقا بزرگ، تنها مسجد پنج طبقه
مرجان قندی
خبرنگار
یکی از شاهکارهای معماری ایرانی را میتوان در مساجد جست و جو کرد. مسجد آقا بزرگ کاشان نمونه بیمثالی از معماری سنتی ایرانی است. این مسجد از باشکوهترین بناهای دوره قاجار به شمار می آید. ساخت این مسجد در زمان حکومت محمد شاه شروع شد و در سالهای اولیه سلطنت ناصرالدین شاه به پایان رسید.از خصوصیات مسجد آقا بزرگ میتوان به سردر، هشتی ورودی، حیاط (صحن) مرکزی و شبستانها اشاره کرد. با وجود اینکه استفاده از سردر برای مساجد مرسوم نیست ولی در مسجد آقا بزرگ وجود دارد. مسجد دارای دو لنگه در است که با کنده کاری، گره چینی و گل میخ تزئین شدهاند. جالب است که تعداد گل میخهای استفاده شده برای تزئین درها، به تعداد آیات قرآن است.
گنبدخانه مسجد روی 8 پایه عظیم قرار گرفته که سبب خنکی فضای اطراف آن در تابستان شده است. در عین سادگی تزئینات، کاشیکاریهای طرح گل و بوته و گل و مرغی که این مسجد دارد باشکوه است. گچبری، نقاشی، مقرنس کاری، گره چینی، یزدیبندی و رسمی بندیهای بنای مسجد آقابزرگ کاشان درعین سادگی چشم بینندگان را به سوی خود جذب میکند؛ حوض بزرگ و باغچه کناری آن به با صفاکردن مجموعه کمک کرده است. آنچه که این مسجد را تماشایی جلوه میدهد تزئینات و عناصر نفیس به کار رفته در آن است که هر چشمی را به خود خیره میکند. از مقرنس کاری سردر مسجد گرفته تا گچبریهای ظریف و کاشیکاری چشم نواز همه و همه باعث شدهاند تا این مسجد مورد توجه قرار گیرد و میزبان گردشگران داخلی و خارجی باشد. مسجد آقا بزرگ تنها مسجد پنج طبقه دنیای اسلام است و همین موضوع اهمیت آن را چندین برابر میکند.
آنچه که مجموعه آقابزرگ را از تمامی بناهای همعصر خود متمایز میکند ،نه از معماری سنتی در ساخت آن پیروی شده و نه عناصر غربی در آن حضور پیدا کردهاند. در عین حال که این بنا بر اساس اصول معماری ایرانی ساخته شده، تفاوتها و نوآوریهای غیر قابل انکار نیز در آن دیده میشود. این نشان میدهد که معمار بنا هم به تغییرات زمانی خود توجه داشته و هم به ارزشهای پایدارمعماری گذشته، پایبند بوده است.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
حــــدیث
-
برتری به «نژاد»نیست،به «تقوا»ست
-
بایستههای طلب رزق از نظر صحیفه سجادیه
-
تقوا، شرط بهرهمندی از هدایت قرآن
-
نشاط در عبادات
-
مسجد آقا بزرگ، تنها مسجد پنج طبقه
اخبارایران آنلاین